بصیـــــــــرت
💠💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠💠 🌺 قسمت 0⃣5⃣ 🌺 زیارت 🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨ سال اول جنگ بود. به
💠💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠💠
🌺 قسمت 1⃣5⃣
🌺 نارنجک
قبل از عمليات مطلع الفجر بود. جهت هماهنگي بهتر، بين فرماندهان سپاه و
ارتش جلسه اي در محل گروه اندرزگو برگزار شد.
من و ابراهيم و ســه نفر از فرماندهان ارتش وســه نفر از فرماندهان سپاه در
جلسه حضور داشــتند. تعدادي از بچه ها هم در داخل حياط مشغول آموزش نظامي بودند.
اواسط جلسه بود، همه مشغول صحبت بودند که ناگهان از پنجره اتاق يك نارنجك به داخل پرت شد!
دقيقًا وسط اتاق افتاد. از ترس رنگم پريد. همينطور كه كنار اتاق نشسته بودم
سرم را در بين دستانم قرار دادم و به سمت ديوار چمباتمه زدم!
براي لحظاتي نَفس در ســينه ام حبس شــد! بقيه هم ماننــد من، هر يك به گوشهاي خزيدند.
لحظات به سختي ميگذشت، اما صداي انفجار نيامد! خيلي آرام چشمانم را باز كردم. از لابه لاي دستانم به وسط اتاق نگاه كردم.
صحنه اي كه ميديدم باور کردنی نبود! آرام دستانم را از روي سرم برداشتم.
ســرم را بالا آوردم و با چشماني كه از تعجب بزرگ شده بود گفتم: آقا ابرام...!
بقيه هم يك يك از گوشه وكنار اتاق سرهايشان را بلند كردند.
همه با رنگ پريده وسط اتاق را نگاه ميكردند.
صحنه بســيار عجيبي بود. در حالي كه همه ما به گوشــه وكنار اتاق خزيده بوديم، ابراهيم روي نارنجك خوابيده بود!
در همين حين مسئول آموزش وارد اتاق شد. با كلي معذرت خواهي گفت:
خيلي شرمنده ام، اين نارنجك آموزشي بود، اشتباهي افتاد داخل اتاق!
ابراهيم از روي نارنجك بلند شــد، در حالي كه تا آن موقع كه ســال اول جنگ بود، چنين اتفاقي براي هيچ يك از بچه ها نيفتاده بود.
گوئی اين نارنجک آمده بود تا مردانگی ما را بسنجد.
بعد از آن، ماجراي نارنجك، زبان به زبان بين بچه ها ميچرخيد.
📚کتاب سلام بر ابراهیم، صفحه ۱۲۹ الی۱۳۰
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
ادامه دارد......
@khamenei_shohada
💠💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠💠
🌺 قسمت 2⃣5⃣
🌺 مطلع الفجر(قسمت اول)
مدتي از عزل بني صدر از فرماندهي كل قوا گذشــت. براي درهم شكستن عظمت ارتش عراق، سلسله عملياتهائي در جنوب، غرب و شمال جبهه هاي نبرد طراحي گرديد.
در هشــتم آذرماه اولين عمليات بزرگ يعني طريق القدس(آزادي بســتان)انجام شد و اولين شكست سنگين به نيروهاي حزب بعث وارد شد.
طبق توافق فرماندهان، دومين عمليات در منطقه گيلان غرب تا سرپل ذهاب كه نزديكترين جبهه به شهر بغداد بود انجام ميشد. لذا از مدتها قبل،كار شناسائي منطقه و آمادگي نيروها آغاز شده بود.
مسئوليت عمليات اين محور به عهده فرماندهي سپاه گيلان غرب بود. همه
بچه هاي اندرزگو در تكاپوي كار بودند. مســئوليت شناسايي منطقه دشمن به
عهده ابراهيم بود. اين كار در مدت كوتاهي به صورت كامل انجام پذيرفت.
ابراهيم براي جمع آوري اطلاعات، به همراه يكي از كردها به پشت نيروهاي دشمن رفت. آنها طي يك هفته تا نفت شهر رفتند.
ابراهيم در اين مدت نقشه هاي خوبي از منطقه عملياتي آماده كرد. بعد هم به همراه چهار عراقي كه به اسارت گرفته بودند به مقر بازگشتند!
ابراهيم پس از بازجوئي از اسرا و تكميل اطلاعات لازم، نقشه هاي عمليات را كامل كرد و در جلسه فرماندهان آنها را ارائه نمود.
ســرهنگ عليياري و سرگرد سلامي از تيپ ذوالفقار ارتش نيز با نيروهاي سپاه هماهنگ شدند. بسياري از نيروهاي محلي از سرپل ذهاب تا گيلان غرب در قالب گردانهاي مشــخص تقسيم بندي شــدند. اكثر بچه هاي اندرزگو به عنوان مسئولين اين نيروها انتخاب شدند.
چندين گردان از نيروهاي ســپاه و داوطلب به عنوان نيروهاي خط شــكن، وظيفه شروع عمليات را بر عهده داشتند.
فرماندهان در جلســه نهايي، ابراهيم را به عنوان مســئول جبهه مياني، برادر
صفر خــوشروان را به عنوان فرمانده جناح چپ و برادر داريوش ريزه وندي را فرمانده جناح راســت عمليات انتخاب كردند. هدف عمليات پاكســازي ارتفاعات مشرف به شهرگيلان غرب، تصرف ارتفاعات مرزي و تنگه هاي حاجيان و گورك و پاسگاههاي مرزي اعلام شده بود.وســعت منطقه عملياتي نزديك به هفتاد كيلومتر بود. از قرارگاه خبر رسيد
كه بلافاصله پس از اين عمليات، سومين حمله در منطقه مريوان انجام خواهدشد.
همه چيز در حال هماهنگي بود. چند روز قبل از شــروع كار از فرماندهي سپاه اعلام شد: عراق پاتك وسيعي را براي باز پس گيري بستان آماده كرده، شما بايد خيلي سريع عمليات را آغاز كنيد تا توجه عراق از جبهه بستان خارج
شود.
براي همين، روز بعد يعني بيســتم آذر 1360 براي شــروع عمليات انتخاب شد. شــور وحال عجيبي داشتيم. فردا اولين عمليات گسترده در غرب كشور و بر روي ارتفاعات شــروع ميشــد. هيچ چيز قابل پيش بينــي نبود. آخرين
خداحافظي بچه ها در آن شب ديدني بود.
بالاخره روز موعود فرا رســيد. با هجوم وسيع بچه ها از محورهاي مختلف، بســياري از مناطق مهم و اســتراتژيك نظير تنگه حاجيــان وگورك، منطقه برآفتاب، ارتفاعات سرتتان، چرميان، ديزه كش، فريدون هوشيار و قسمتهائي از ارتفاعات شياكوه و همه روستاهاي دشت گيلان آزاد شد.
📚کتاب سلام بر ابراهیم، صفحه ۱۳۱ الی۱۳۲
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
ادامه دارد......
@khamenei_shohada
❁﷽❁
☘تپـش قلـب من امشـب
فقط یـاد شماسـت...
ڪاش هر شـب
به رنـگ رخ تان صبـح شود...
#شبتون_شهدایی
رزمندگان لشکر ویژه ٢٥ کربلا
┏ ◆ 🌷 ◆ ↫ ━━━┓
@khamenei_shohada
┗━━━ ↬ ◆ 🌷 ◆
❁﷽❁
🍀نوشتـه هایمـ همـ
بے تابتـان هستند !
صبـح بخیـر بگویید ....
تا #صبـحگاهمـ با #عطـرِ نفسِتـان
آغـاز شود...
#سلام_صبحتون_شهدایی
#شهید_شکرالله_نوروزی
@khamenei_shohada🌹🌹
هدایت شده از استیــــStــکر (مرجع برترین استیکر) ✯ ... پوسته پروفایل عاشقانه ایتاپلاس ویدیو اخبار لینکدونی
#کانال بصیرتی شهدایی خامنه ای شهدا
شهرت در گمنامیست #شهدا_رهبرم_را_دعا_کنید
🍀🌸آهــای رفیـــــق مبــادا در پیــچ و خــم زنـدگـی #شهــــــدا رو فــــراموش کنیــــم.🌸🍀
یادمان هست که مدیــون #شهـــیدان هســتیم..
http://eitaa.com/joinchat/935919616C50ed9177bb
•┈┈••✾•🔶🔷🔶•✾••┈┈•
✅ آخرین اخبار ایتا و کانال هایش را دنبال کنید.
╲\╭┓
╭ 💜 🍃 🆑 @EitaGram1
┗╯\╲
نگاه هاے شمـا
چیزی از #جنس نجات است!
#چشمتان کہ بہ گوشہ
این #شهر مےخورد...
یادتان باشد ...
سخت #محتاج گوشہ #چشمتان هستیم!
کمے نور مهمانمان ڪنید...
#شهدا_گاهے_نگاهے😔
ว໐iภ ↬ @khamenei_shohada
💠 می خواستند ما را دفن کنند غافل از اینکه ما بذر بودیم و میلیون ها #شکوفه شدیم.
وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
#شهیدانه به نقل از خواهر شهید مدافع حرم،#حسین-معزغلامی: 👇👇👇👇 #کانال_خامنه_ای_شهدا
#شهیدانه
به نقل از خواهر #شهید_مدافع_حرم_حسین_معز_غلامی:
هر وقت حسین به #سوریه می رفت دست به دامان یک شهید می شدم. بار اول متوسل به شهید آقا #محمود_رضا_بیضایی شدم که حسین سالم بیاید.
بار دوم متوسل به #شهید_آقا_جواد_الله_کرم شدم و حسین سالم بیاید و نذرم را ادا می کردم.
بار آخر #شهید_سجاد_زبرجدی رو انتخاب کردم که حسین سالم برگرده و شله زرد بپزم و به نیت ایشان پخش کنم.
چند شب قبل از شهادت حسین، خواب دیدم شهید زبرجدی در عالم رویا به من گفت: نذرت قبول شده ادا کن.
#نذر من قبول نشد چون حسین از من #مستجاب الدعوه تر بود و #شهید_سجاد_زبرجدی در اصل #بشارت_شهادت حسین را داده بود.
هدایت شده از سردارهور
#زندگینامه_شهید_مدافع_حرم_جواد_الله_کرم
تاریخ تولد: ۶۰/۴/۲
محل تولد: تهران
تحصیلات : لیسانس
تاریخ اعزام: از اغاز جنگ #سوریه(۱۳۹۰)
عنوان نظامی: #فرمانده
شهید ۳ بار در تاریخ ۹۳/۴/۱ ، ۹۳/۶/۳۰ و ۹۴/۷/۱۲ به درجه رفیع #جانبازی نائل امدند و در نهایت در تاریخ ۹۵/۲/۱۹ ساعت ۵ صبح در جبهه #خان_طومان دعوت حق را #لبیک گفت.
برای #شادی_روحش_صلوات
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
💠💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠💠 🌺 قسمت 2⃣5⃣ 🌺 مطلع الفجر(قسمت اول) مدتي از عزل بني
💠💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠💠
🌺 قسمت 3⃣5⃣
🌺 مطلع الفجر(قسمت دوم)
در جبهه مياني با تصرف چندين تپه و رودخانه، نيروها به سمت تپه هاي انار حركت كردند. دشمن ديوانه وار آتش ميريخت.
بعضي از گردانها با عبور از تپه ها، به ارتفاعات شياكوه رسيدند. حتي بالاي ارتفاعات رفته بودند. دشــمن ميدانست كه از دســت دادن شياكوه يعني از دست دادن شهر خانقين عراق، براي همين نيروي زيادي را به سمت ارتفاعات
و به منطقه درگيري وارد كرد.
نيمه هاي شــب بيسيم اعلام كرد: حســن بالاش و جمال تاجيك به همراه نيروهايشــان از جبهه مياني به شياكوه رســيده اند و تقاضاي كمك كرده اند.
لحظاتي بعد ابراهيم تماس گرفت و گفت: همه ارتفاعات انار آزاد شده، فقط يكي از تپه ها كه موقعيت مهمي دارد شــديداً مقاومت ميكند، ما هم نيروي زيادي نداريم.
به ابراهيم گفتم: تا قبل از صبح با نيروي كمكي به شما ملحق ميشوم. شما با فرماندهان ارتش هماهنگ كنيد و هر طور شده آن تپه را هم آزاد كنيد.
همــراه يك گردان نيروی کمکی به ســمت جبهه ميانــي حركت كرديم.
در راه از فرماندهي ســپاه گفتند: دشــمن از پاتك به بستان منصرف شده، اما
بســياري از نيروهاي خودش را به جبهه شما منتقل كرده. شما مقاومت كنيد كه انشاءالله سپاه مريوان به فرماندهي حاج احمد متوسليان عمليات بعدي را به
زودي آغاز ميكند. در ضمن از هماهنگي خوب بچه هاي ارتش و سپاه تشكر كردند و گفتند: طبق اخبار بدســت آمده تلفات عراق در محور عملياتي شما بسيار سنگين بوده. فرماندهي ارتش عراق دستور داده كه نيروهاي احتياط به اين منطقه فرستاده شوند.
هوا در حال روشــن شدن بود. در راه نماز صبح را خوانديم. هنوز به منطقه انار نرسيده بوديم كه خبر شهادت غلامعلي پيچك در جبهه گيلان غرب همه ما را متأسف كرد.
به محض رسيدن به ارتفاعات انار، يكي از بچه ها با لهجه مشهدي به سمت من آمد و گفت: حاج حسين، خبر داري ابراهيم رو زدن!!
بدنم يكدفعه لرزيد. آب دهانم را فرو دادم وگفتم: چي شده؟!
جواب داد: يه گلوله خورده تو گردن ابراهيم.
رنگم پريد. ســرم داغ شــد. ناخودآگاه به سمت ســنگرهاي مقابل دويدم.
در راه تمام خاطراتي كه با ابراهيم داشــتم در ذهنم مرور ميشد، وارد سنگر
امدادگرشدم و بالاي سرش آمدم.
گلوله اي به عضلات گردن ابراهيم خورده بود. خون زيادي از او می رفت.
جواد را پيدا كردم و پرسيدم: ابرام چي شده؟!
با كمي مكث گفت: نميدونم چي بگم. گفتم: يعني چي؟!
جواب داد: با فرماندهان ارتش صحبت كرديم كه چطور به تپه حمله كنيم.
عراقيها شــديداً مقاومــت ميكردند. نيروي زيادي روي تپــه و اطراف آن داشتند. هر طرحي داديم به نتيجه نرسيد.
نزديك اذان صبح بود و بايد كاري ميكرديم، اما نميدانســتيم چه كاري بهتره.
يكدفعه ابراهيم از سنگر خارج شد! به سمت تپه عراقيها حركت كرد و بعد روي تخته سنگي به سمت قبله ايستاد!
بــا صداي بلند شــروع به گفتن اذان صبح كرد! ما هــر چه داد ميزديم كه ابراهيم بيا عقب، الان عراقيها تو رو ميزنن، فايده نداشت.
تقريباً تا آخر اذان را گفت. با تعجب ديديم كه صداي تيراندازي عراقيها قطع شده! ولي همان موقع يك گلوله شليك شد و به ابراهيم اصابت كرد. ما هم آورديمش عقب!
📚کتاب سلام بر ابراهیم، صفحه ۱۳۳ الی۱۳۴
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
ادامه دارد......
@khamenei_shohada
💠💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠💠
🌺 قسمت 4⃣5⃣
🌺 معجزه اذان(قسمت اول)
در ارتفاعات انار بوديم. هوا كاملاً روشــن شــده بود. امدادگر زخم گردن ابراهيم را بست. مشغول تقسيم نيروها و جواب دادن به بيسيم بودم.
يكدفعه يكي از بچه ها دويد و باعجله آمد پيش من و گفت: حاجي، حاجي يه سري عراقي دستاشون رو بالا گرفتن و دارن به اين طرف ميان!
با تعجب گفتم:كجا هســتند!؟ بعد با هم به يكي از سنگرهاي مشرف به تپه رفتيم. حدود بيســت نفر از طرف تپه مقابل، پارچه سفيد به دست گرفته و به سمت ما مي آمدند. فوري گفتم: بچه ها مسلح بايستيد، شايد اين حقه باشه!
لحظاتي بعد هجده عراقي كه يكي از آنها افسر فرمانده بود خودشان را تسليم كردند. من هم از اينكه در اين محور از عراقيها اسير گرفتيم خوشحال شدم.
با خودم فكركردم که حتماً حمله خوب بچه ها و اجراي آتش باعث ترس عراقيها و اســارت آنها شــده. بعد درجه دار عراقي را آوردم داخل سنگر.
يكي از بچه ها كه عربي بلد بود را صدا كردم.
مثل بازجوها پرسيدم: اسمت چيه، درجه و مسئوليت خودت را هم بگو! خودش را معرفي كرد و گفت: درجه ام سرگرد و فرمانده نيروهايي هستم كه روي تپه واطراف آن مستقر بودند. ما از لشكر احتياط بصره هستيم كه به اين منطقه اعزام شديم.
پرسيدم: چقدر نيرو روي تپه هستند. گفت: الان هيچي!!
چشمانم گرد شد. باتعجب گفتم: هيچي!؟
جواب داد: ما آمديم و خودمان را اســير كرديم. بقيه نيروها را هم فرستادم
عقب، الان تپه خاليه! دوباره با تعجب نگاهش كردم و گفتم: چرا !؟
گفت: چون نميخواستند تسليم شوند.
تعجب من بيشتر شد و گفتم: يعني چي؟!
فرمانده عراقي به جاي اينكه جواب من را بدهد پرسيد: اين المؤذن؟!
اين جمله احتياج به ترجمه نداشت. با تعجب گفتم: مؤذن!؟
اشك در چشمانش حلقه زد. با گلويي بغض گرفته شروع به صحبت كرد
و مترجم سريع ترجمه ميكرد:
به ما گفته بودند شــما مجوس و آتش پرستيد. به ما گفته بودند براي اسلام به ايران حمله ميکنيم و با ايرانيها ميجنگيم. باور كنيد همه ما شيعه هستيم.
ما وقتي ميديديم فرماندهان عراقي مشــروب ميخورند و اهل نماز نيســتند خيلي درجنگيدن با شما ترديد كرديم. صبح امروز وقتي صداي اذان رزمنده شما را شــنيدم كه با صداي رسا و بلند اذان ميگفت، تمام بدنم لرزيد. وقتي
نام اميرالمؤمنين(ع) را آورد با خودم گفتم: تو با برادران خودت ميجنگي.
نكند مثل ماجراي كربلا ...
ديگــر گريه امان صحبت كردن به او نميداد. دقايقــي بعد ادامه داد: براي همين تصميم گرفتم تسليم شوم و بار گناهم را سنگين تر نكنم. لذا دستور دادم كسي شليك نكند. هوا هم كه روشن شد نيروهايم را جمع كردم و گفتم: من ميخواهم تسليم ايرانيها شوم. هركس ميخواهد با من بيايد. اين افرادي هم
كه با من آمده اند دوستان هم عقيده من هستند. بقيه نيروهايم رفتند عقب. البته
آن سربازي كه به سمت مؤذن شليك كرد را هم آوردم. اگر دستور بدهيد او را ميكشم. حالا خواهش ميكنم بگو مؤذن زنده است يا نه؟!
مثل آدمهاي گيج و منگ به حرفهاي فرمانده عراقي گوش ميكردم. هيچ حرفي نميتوانستم بزنم، بعد از مدتي سكوت گفتم:آره، زنده است. با هم ازسنگر خارج شديم. رفتيم پيش ابراهيم كه داخل يكي از سنگرها خوابيده بود.
تمام هجده اسير عراقي آمدند و دست ابراهيم را بوسيدند و رفتند. نفر آخر به پاي ابراهيم افتاده بود و گريه ميكرد. ميگفت: من راببخش، من شليك كردم.
بغض گلوي من را هم گرفته بود. حال عجيبي داشتم. ديگر حواسم به عمليات
و نيروها نبود. ميخواستم اسراي عراقي را به عقب بفرستم که فرمانده عراقي
من را صدا كرد و گفت: آن طرف را نگاه كن. يك گردان كماندوئي و چند تانك قصد پيشروي از آنجا دارند. بعد ادامه داد: سريعتر برويد و تپه را بگيريد.
من هم سريع چند نفراز بچه هاي اندرزگو را فرستادم سمت تپه. با آزاد شدن
آن ارتفاع، پاكسازي منطقه انار كامل شد
📚کتاب سلام بر ابراهیم، صفحه ۱۳۵ الی۱۳۷
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
ادامه دارد......
♦️برای اینکه درچشم نامحرم نگاه نکند، دائما نگاهش به زمین دوخته شده بود.
چندروز بعد ازشهادتش که این پوستر را زدند گفتم:
احمد جان این عکس همه شخصیت توست.
#شهید_مدافع_حرم_احمد_اعطایی
@khamenei_shohada
⇯ #وصیتنامه
همکاران عزیز #هوشیار باشید..
گوش به فرمان #فرمانده_کل_قوا باشید...
#شهید_مدافع_حرم
#محمد_بلباسی
ว໐iภ ↬ @khamenei_shohada
4_646301975712891508.mp3
4.91M
•✦ @khamenei_shohada✦•
8⃣3⃣⇦قسمت سی و هشتم
📚 کتاب #من_زنده_ام
خاطرات اسارت معصومه آباد
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
#روز_شمار_دفاع_مقدس 🗓 ۱ تیر ماه سال ۱۳۹۷ هجری شمسی • ولادت شهید جهانگیر نویدی (استان آذربایجان غ
#روز_شمار_دفاع_مقدس
🗓 ۲ تیر ماه سال ۱۳۹۷ هجری شمسی
• ولادت شهید ابراهیم اصغری (استان زنجان، شهرستان زنجان) (۱۳۳۶ ه.ش)
• ولادت شهید فیروز سرتیبنیا فرمانده گردان کمیل از تیپ ۵۷ حضرت ابوالفضل (ع) (استان لرستان، شهرستان کوهدشت) (۱۳۴۰ ه.ش)
• ولادت شهید مدافع حرم شجاعت علمداری (استان فارس، شهرستان فیروزآباد، روستای مورجان) (۱۳۴۵ ه.ش)
• ولادت شهید مدافع حرم جواد اللهکرم (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۰ ه.ش)
• شهادت شهید محمد گلچوبی (استان مازندران، شهرستان آمل) (۱۳۶۲ ه.ش)
• ولادت شهید مدافع حرم ابوالفضل نیکزاد (استان مازندران، شهرستان نور) (۱۳۶۳ ه.ش)
• ولادت شهید مدافع حرم مرتضی زارع (استان اصفهان، شهرستان برخوار) (۱۳۶۴ ه.ش)
• شهادت شهید اکبر اردشیر (استان مازندران، شهرستان آمل) (۱۳۶۴ ه.ش)
• شهادت شهید حبیبالله کمالی زاده کناری (استان مازندران، شهرستان آمل) (۱۳۶۴ ه.ش)
• شهادت شهید محمدرضا خطیبی (استان مازندران، شهرستان آمل) (۱۳۶۴ ه.ش)
• شهادت شهید غلامرضا آزادی (استان اصفهان، شهرستان اصفهان، بخش جرقویه) (۱۳۶۶ ه.ش)
• شهادت شهید سید رضا حسینی (استان مازندران، شهرستان آمل) (۱۳۶۶ ه.ش)
• شهادت شهید مرتضی توکلی رینه (استان مازندران، شهرستان آمل) (۱۳۶۷ ه.ش)
• شهادت شهید اصغر پرواره (استان اصفهان، شهرستان کاشان، شهر راوند) (۱۳۷۰ ه.ش)
• شهادت شهید مدافع حرم حشمت سهرابی (استان ایلام، شهرستان دره شهر، روستای ارمو) (۱۳۹۲ ه.ش)
• شهادت شهید مدافع حرم دادالله شیبانی (استان فارس، شهرستان شیراز) (۱۳۹۳ ه.ش)
• شهادت شهید جواد زند (استان کردستان، شهرستان قروه، روستای نارنجک) (۱۳۹۳ ه.ش)
#کانال_خامنه_ای_شهدا
@khamenei_shohada
#حَےَّ_عَلے_الصَّلاة
✪هرموقع صدای اذان رامیشنید وضو میگرفت و باصدای بلند میگفت: #نماز بخوانیم که ازهمه ی فریادها بلندتر است.
#شهید_مدافع_حرم
#شهیـد_قاسم_تیموری
نماز اول وقت
التماس دعا
🗓 دوم تیر سالروز #شهادت
رزمنده تیپ۳۳ المهدی شیراز
در دفاع مقدس، از مهندسین #سپاه
و #فرمانده مدافعان حـرم در #سوریه
تله انفجاری/ حماء ۱۳۹۳
#رزمنده_دیروز_مدافع_امروز
#شهیدسردار_دادالله_شیبانی
💢اینجا #تهـــران است خیـــابان
پاسداران گلســـــــــتان هفــــــــتم
هرگز نمی گذاریم با #تزویر و #هیاهو جای تو را با #جلاد عوض کنند؛ اے #شهــــید
#شهید_محمدحسین_حدادیان🌷
ว໐iภ ↬ @khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
📚#شهید_چمران به روایت همسرشهید 3⃣ 〰🌹〰🌹〰🌹〰 بالاخره یک روز همراه یکی ازدوستانم به موسسه رفتم. درطب
📚#شهید_چمران به روایت همسرشهید 4⃣
〰🌹〰🌹〰🌹〰
غاده بافرهنگ اروپایی بزرگ شده بود.حجاب درستی نداشت اما دوست داشت جور دیگری باشد چیزدیگری ببیند غیراز بریزو بپاش هاو تجمل ها...
اگرنصف مجسمه های خانه شان رابیاورد خانه مصطفی درموسسه پرمیشود ولی او ازاین خانه که یک اتاق بیشترنیست وهمیشه درش بروی همه بازاست، خوشش می آید.
〰🌹〰🌹〰🌹〰
بچه هامی توانند هرساعتی بخواهند بیایند تو، بنشینند روی زمین و بامدیرشان گپ بزنند.
مصطفی از خوداوهم دراین اتاق پذیرایی کرد و او چقدر جاخورد وقتی فهمید باید کفش هایش را درآورده و روی زمین بنشیند !
دریکی ازسفرهاکه به روستاهامی رفتیم اولین هدیه اش رابه من داد.بازکردم دیدم روسری است، یک روسری قرمز با گل های درشت.
جاخوردم امااو لبخندزدوگفت :
بچه ها دوست دارند شماراباروسری ببینند.
〰🌹〰🌹〰🌹〰
ازآن وقت روسری گذاشتم و مانده.
می دانستم بچه هابه مصطفی اعتراض می کنند که چراخانمی راکه حجاب ندارد می آوری موسسه، اما خودم متوجه می شدم اوخیلی سعی می کرد مرابه بچه هانزدیک کند .می گفت: ایشان بخاطرشمامی آیند موسسه ومی خواهندازشمایادبگیرند.انشاءالله بهش یادمی دهیم.
نگفت حجابش درست نیست ،فامیل و اقوامش آنچنانی اند.
اینهاخیلی روی من تاثیرگذاشت .اومرامثل یک بچه کوچک قدم به قدم جلو برد.به اسلام آورد.
بیشترازهمه عشق اوبه ولایت مرا جذب کرد.
〰🌹〰🌹〰🌹
همیشه می نوشتم هنوزدریای صور ،هرذره از خاک جبل عامل صدای ابوذررابه من می رساند.این صدادروجودم بود.حس می کردم بایدبروم وبه آنجابرسم ولی کسی نبود دستم رابگیرد . مصطفی این "دست" بود. او می توانست دست مرابگیرد و ازاین ظلمات ، از روزمرگی بکشد بیرون.
قانع نمی شدم مثل میلیونهامردم ازدواج کنم زندگی کنم ...دنبال مردی مثل مصطفی می گشتم ،یک روح بزرگ ، آزاد از دنیا و متعلقاتش.
امااین چیزهابه چشم فامیل و پدرومادرم نمی آمد .آنهادرعالم دیگری بودند .ظاهر مصطفی را می دیدند که از مال دنیا هیچ چیز نداشت.
◀️ ادامـه دارد...
#کانال_خامنه_ای_شهدا
👉@khamenei_shohada👈
#گمنامے چه زیباست
چون فقط
خدا تو را میشناسد...
چقدر پرمعناست، چون همه
نمیدانند کجاست
اما خدا میداند و شهید گمنام هم
همین را میخواهد: خدا خدا خدا...
#شبتون_شهدایی
@khamenei_shohada
دستم بگیـــر
تا ڪہ بھشتم بنا شود..
شاید سرم
قبول ڪنی خاڪ پا شود..
بالے بده
ڪہ #بال بگیرد اسیر تو..
شاید
ڪبوتر حرم کربلا شود..
#شهید_امیر_سیاوشی
#صبحتون_شهدایی 🌷
ว໐iภ ↬ @khamenei_shohada 🕊🕊
تا که نشوے تنها،من یـــار تو مےگردم؛
وز جرگہ #عشاقتــ #سردار تو مےگردم...
گر #لشڪر سفیانها از غربــ بہ پا خیزد؛
در قحطے انسانها عمّـــار تو مےگردم...
#کانال_خامنه_ای_شهدا
@khamenei_shohada