eitaa logo
کنگره ملی۲۰۰۰شهید دیار سربداران
653 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
385 ویدیو
20 فایل
ارتباط با دبیرخانه: @kongere_shohada_sarbedaran
مشاهده در ایتا
دانلود
برات علی دچار بیماری سختی شده بود و تمام دکترها او را جواب کرده بودند. او را به مشهد بردیم. در بین راه من از امام رضا (ع) درخواست کردم که او را شفا بدهد. وقتی به مشهد رفتیم ابتدا به حرم امام رضا (ع) رفتیم. چون حرم بسیار شلوغ بود، من به در ورودی حرم چسبیدم و شروع به گریه کردن کردم، به حدی که بیهوش شدم. بعد از مدتی فردی دستش را روی شانه ام گذاشت و گفت: پسرت شفا یافته است. بیدار که شدم به طرف پسرم رفتم و دیدم که او آرام در ماشین خوابیده است. یک ساعت بعد وضو گرفتم و به حرم رفتم. در حالی که نماز می خواندم صدایی به گوشم رسید که گفت: ناراحت نباشید پسرتان خوب می شود ولی چند سال بعد می رود و دیگر بر نمی گردد. و من شروع به گریه کردم. وقتی پسرم را به دکتر بردم دکتر گفت: که او هیچ دردی ندارد و بعد از دو سال که ایشان به سربازی رفتند به شهادت رسیدند.«مادر شهید» @basetaregan_ir www.basetaregan.ir
به زیارت اباعبدالله الحسین(ع) به کربلا رفته بودم. قبر حبیب بن مظاهر را زیارت کرده و از خدا خواستم که اگر فرزندم پسر باشد نام او را حبیب الله بگذارم. وقتی فرزندم بدنیا آمد، دیدم خدا حاجتم را داده و من هم اسم او را حبیب الله گذاشتم. همیشه در حال ذکر و تلاوت قرآن بود و به درستی دوست خدا بود و سرانجام عاقبتش هم مثل حبیب بن مظاهر شد و در راه اسلام و قرآن، به شهادت رسید و پس از برادرش علیرضا، شد دومین شهید خانواده ما. «مادر شهید» @basetaregan_ir www.basetaregan.ir
چون پسرم در سالروز میلاد حضرت محمد(ص) متولد شد نامش را محمد گذاشتیم. محمد چند سال بعد نیز به بیماری سختی مبتلا شد و او را برای درمان به مشهد بردیم. ما شفایش را از امام رضا(ع) خواستیم و وقتی او را به بیمارستان رساندیم که دیدیم، دکتر می گوید این بچه هیچ مشکلی ندار د و سالم است.«مادر شهید» @basetaregan_ir www.basetaregan.ir
فرمانده اش برای ما تعریف کرد که در موقع عقب نشینی، سید محمد، دوست ابراهیم به شدت مجروح می شود و ابراهیم زخم او را با چفیه می بندد و بر پشتش سوارمی کند وبه عقب بر می گردد. درهمین حال یک تیر به پای ابراهیم نیزمی خورد و با زحمت زیاد خودش را بالای تپه می رساند. درهمان جا دوستش را دراز می کند وخودش هم کنار او می خوابد. هر کارش می کنند که او را همانجا رها کن و خودت را نجات بده، قبول نمی کند و همان جا می ماند ومی گوید اگرکسی آمد به کمکمان که هردو می آییم وگرنه همین جا هستیم و دفاع می کنیم. فرمانده ادامه داد که ما به عقب برگشتیم و روز بعد که به آن منطقه رفتیم، هیچ اثری نه از ابراهیم بود و نه از دوستش.«مادر شهید» @basetaregan_ir www.basetaregan.ir
|فرمانده درس حسین‌بن‌علی علیه‌الصّلاةوالسّلام به امّت اسلامی این است که برای حقّ، برای عدل، برای اقامه‌ی عدل، برای مقابله‌ی با ظلم، باید همیشه آماده بود و باید موجودی خود را به میدان آورد؛ در آن سطح و در آن مقیاس، کار من و شما نیست؛ امّا در سطوحی که با وضعیّت ما، با خُلقیّات ما، با عادات ما متناسب باشد چرا؛ باید یاد بگیریم.اما خامنه ای(مدظله العالی) ◾️تاسوعای حسینی تسلیت باد @basetaregan_ir www.basetaregan.ir
ضمن عرض سلام بر مهدى موعود (عج) و نائب بر حقش خمينى بت شكن و سلام و درود بيكران ما بر شهيدان صدر اسلام تا به حال و سلام و درود بر بازماندگان شهيدان در راه خدا. هدف از آمدن به جبهه به خاطر رضاى خدا است و وظيفه اسلامى و انسانى و شرعى دارد. پيامى كه دارم اين است كه امام را تنها نگذارند و سلاح شهيدان را به دوش بكشند و راه شهيدان را ادامه دهند، تا كفر جهانى را از بين برده و زمينه را براى حكومت مهدى (عج) را فراهم كنند. @basetaregan_ir www.basetaregan.ir
|فرمانده عاشورا پیام ها و درس‌هایی دارد. عاشورا درس می‌دهد که برای حفظ دین، باید فداکاری کرد. درس می‌دهد که در راه قرآن، از همه چیز باید گذشت. درس می‌دهد که در میدان نبرد حق و باطل، کوچک و بزرگ، زن و مرد، پیر و جوان، شریف و وضیع و امام و رعیت، با هم در یک صف قرار می‌گیرند. ◾️عاشورای حسینی تسلیت باد @basetaregan_ir www.basetaregan.ir
شهید اکبر اسماعیل آبادی فرزند غلام حسین در سال ۱۳۲۹در روستای اسماعیل آباد از توابع شهرستان جوین بدنیا آمد. تا کلاس ششم نظام قدیم در همان منطقه درس خواند و سپس ترک تحصیل نمود و به کار کشاورزی پرداخت. او به همراه خانواده اش تا سال ۱۳۵۸ در روستا زندگی کردند و سپس به شهر سبزوار عزیمت کرد و در شهر به میوه فروشی سیار پرداخت. جوانی بسیار متین و باوقار بود. کمتر عصبانی می شد و سعی می کرد با رفتارش، دیگران را از خود ناراحت نکند. قبل و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در راهپیمایی‌ها و تظاهرات مردمی شرکت می‌کرد. اکبر در سنین جوانی ازدواج کرد، که ثمره این ازدواج ۳ فرزند می باشد. با شروع جنگ تحمیلی از طریق بسیج و داوطلبانه به رزمندگان اسلام پیوست. در جبهه مسئولیتش امدادرسان لشکر۵نصر بود. ایشان سرانجام پس از ماه‌ها خدمت صادقانه در تاریخ ۱۳۶۲/۰۵/۱۷در منطقه مهران و بر اثر اصابت ترکش به پای چپش و قطع آن به فیض شهادت نائل آمد. پیکر پاک و مطهر ایشان پس از تشییع باشکوه، در گلزار شهدای شهر سبزوار به خاک سپرده شد. @basetaregan_ir www.basetaregan.ir
چند روز قبل از اینکه محمدرضا برای اولین بار به جبهه برود، به من گفت: مادر جان! من دیشب خواب دیدم سیدی بزرگوار لیوان شربتی مثل شیر را به من داد. نصف آن را خوردم و بقیه را از من گرفت. امروز هرجا را نگاه می کنم، گل و گیاه می بینم. حالا بیا دهانم را بو بکش! دهانش را بوئیدم، بوی گلاب می داد. گفتم: چه چیزی خورده ای. گفت: از همان شربت دیشب است. همان جا فهمیدم محمدرضا شهید می شود.«مادر شهید» @basetaregan_ir www.basetaregan.ir
روزی که اسماعیل می خواست برود جبهه، انگار می دانست این دفعه شهید می شود. یک روز به من گفت: مادر جان! فیلم عکس رنگی ام در عکاسی پر است، اگر چنانچه شهید شدم، برو یک عکس رنگی بگیر. در جواب گفتم: مادر جان! من عکاسی پر را بلد نیستم.بعد مرا به بهانه خانه خاله اش که در فلکه کارگر است برد جلو عکاسی پر و تاکسی را نگه داشت و گفت: مادر! این هم عکاسی پر، تا اینکه به خانه خاله اش رفتیم و نزدیکی های ظهر برگشتیم خانه خودمان. داشتم ساک و لباس‌های اسماعیل را آماده می کردم که ناگهان دامادم سر رسید و اسماعیل بعد از احوالپرسی رو به دامادمان کرد و گفت: آقای کرابی من این دفعه بر نمی گردم، اگر برای برادرت رضا که شهید شده پیامی داری بگو. او هم به شوخی گفت: برو بابا حاج اسماعیل تو دیگه چرا از این حرف‌ها می زنی. در جواب گفت: حالا می بینی من افتخار می کنم که خونم را در راه خدا بریزم.«مادر شهید» @basetaregan_ir www.basetaregan.ir
محمود زمانی که مرخصی می آمد اولین حرفی که به مادرش می زد این بود: مادر! وقتی از مرخصی می آیم، هیچ گاه داخل کوچه صورتم را نبوس، تا مبادا مادران شهیدی که در همسایگی ما هستند ببینند و دل تنگ فرزندشان شوند.«خانواده شهید» @basetaregan_ir www.basetaregan.ir
شبی خواب دیدم پدر و مادر حضرت امام خمینی به مهمانی ما آمدند. ما گفتیم آقا شما کجا اینجا کجا . پدر حضرت امام فرمود : ما برای عرض تسلیت به اینجا آمده ایم. پدرم شروع به گریه کرد. پدر امام دست روی شانه پدرم گذاشت و فرمود: چرا برای علی گریه می کنی؟ مگر نوه من که شهید شد پسرم برای او گریه کرد. آقای خمینی ما را فرستاده تا به شما بگویم زیاد ناراحت نباشید . اما پدرم بیشتر اشک می ریخت و گریه می کرد. پدر امام فرمود : به جان فرزندم و به حق جدم اگر گریه کنید ما و علی رنج می بریم، اینقدر خودتان را اذیت نکنید.«خواهر شهید» @basetaregan_ir www.basetaregan.ir
"ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عندربهم یرزقون" پدر عزیز و مادر گرامی، از راه دور دست شما را می بوسم و از شما تمنا دارم که مرا به بزرگواری خودتان ببخشید. انقلاب شکوهمند اسلامی به رهبری امام بزرگوارمان تنها انقلاب نجات بخش مستضعفین و محرومین زمین و مسلمانان از دست استعمار کثیف شرق و غرب می باشد. اکنون که آمریکای جنایت کار و شوروی تجاوزگر کمر همت برای نابودی اسلام بسته اندو آتش فتنه به دامن دوکشور مسلمان انداخته اندو نیروهای شیطانی و کافر بعث را به جان و ناموس امت شریف و شهید پرورمان انداختند تا به این وسیله به اهداف شوم و خیال های واهی و باطل خودکه همان شکست این انقلاب مقدس اسلامی است برسند و در داخل مملکت پر برکت از خون گلگون کفنان وجانبازان اسلام، عمال مزدور و خائن و منافق را تحریک کرده تا علیه دولت خدمت کار و امت بزرگ و قهرمانهر روز خیانتی را مرتکب شوند. غافل از این که این دولت و این ملت بر حق اند و پیروزی حق وعده خداست. @basetaregan_ir www.basetaregan.ir