eitaa logo
کنگره ملی۲۰۰۰شهید دیار سربداران
636 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
350 ویدیو
20 فایل
ارتباط با دبیرخانه: @kongere_shohada_sarbedaran
مشاهده در ایتا
دانلود
بار الهى! من اين وصيت نامه را در حالى مى‌نويسم كه با كوله بارى پر از گناه، ره به هيچ جا نبرده ‌ام و فقط شرمنده و درمانده رو به درگاه تو آورده ‌ام، زيرا كه در رحمت تو، هميشه باز است و لطف و مهر و کرم تو چنان عظيم است كه با اين كوله ‌بار پر از گناه، باز بنده‌ ات را مى ‌بخشى و مى ‌پذيرى. اكنون با دعاى شما پدر و مادر گرامى و خواهر و برادرانم به جبهه مى ‌روم تا ان شاءالله بتوانم قدمى در راه انقلاب كه پيوند با همان راه حضرت مهدى(عج) است برداشته باشم. @basetaregan_ir www.basetaregan.ir
من جان خود را فدای هیچ و پوچ نکردم وقتی وارد جبهه شدم، محیط ساده و بی آلایش و رفتار برادرانه همسنگران را دیدم و به بی ارزشی زندگی پی بردم، چون انسان وقتی در مواقع خطر به فکر فرو می رود، می بیند فاصله اش تا مرگ چقدر کم می باشد، از یک مو کمتر و فکر می کند، چرا باید فقط برای مدتی که زنده هستیم توشه جمع کرد؟ چرا باید فقط دنیا را در نظر گرفت؟ من خودم تا قبل از این بیشتر به فکر تفریح بودم و در خوشی غوطه می خوردم، حال فکر می کنم چه بیخود گذشت لحظاتی که آن طور صرف می شده و چه بیخود و بی‌ثمر بوده ام مثل درخت خار. @basetaregan_ir www.basetaregan.ir
به برادرم و خواهرانم توصیه دارم، بچه های کوچک را از همین حالا تربیت کنند نه تربیتی که مرسوم بوده، تربیتی اسلامی و انقلابی؛ قرآن یادشان دهند و از همین حالا به آنها بفهمانند که «الله اکبر، خمینی رهبر» اگر چه بچه های نسل انقلاب از خیلی از ماها، بیشتر حرف حالیشان است ولی این امید را بیشتر می خواهم داشته باشم. @basetaregan_ir www.basetaregan.ir
توی راه، مجید را دیدم. آمد سمتم و احوال پرسی گرمی کرد؛ گفت: «میای با هم بریم نماز جمعه؟» گفتم: «حقیقتش، تا حالا نرفتم...» لبخند زد و گفت: «اشکالی نداره. واسه بار اول با هم میریم.» با هم رفتیم نماز جمعه. جمعیت زیادی آمده بودند. یکی نماز می‌خواند، یکی دعا دستش بود. ما هم رفتیم توی صف نماز. خطبه ها که تمام شد، مجید سرش را گذاشت روی مهر. شانه هایش شروع کرد لرزیدن. نگران شدم، پرسیدم: «مجید! چیزی شده؟» اما جوابم را نداد. بعد پنج دقیقه سرش را بلند کرد. صورتش خیس اشک بود. گفتم: «چی شده؟ چه خبره؟» لبخندی زد و گفت: «هیچی! نگران نباش؛ داشتم دعا می‌کردم. از خدا خواستم اگه قسمت باشه ما هم راه شهدا رو ادامه بدیم و ان شاءالله شهید شیم.» راوی: دوست شهید @basetaregan_ir www.basetaregan.ir
توی شلمچه محاصره شدیم. از قرارگاه دستور رسید برگردید عقب. نگاه کردم به رجب علی؛ جعبه‌ی آرپی‌جی و نارنجک را گذاشته بود کنارش و تیر میزد. صدایش زدم: «رجب‌علی! بلند شو. باید بگردیم عقب.» از پشت سنگر داد زد: «شما برید، من می‌مونم!» هر چه گفتم: «جونت توی خطره! پاشو برگردیم.» گوشش بدهکار نبود. آخر سر گفت: «خیلی وقته دنبال این موقعیتم. حالا که جامو پیدا کردم برگردم؟!» @basetaregan_ir www.basetaregan.ir
رفتیم پشت در تا بدرقه‌اش کنیم. دم در رو کرد بهم و گفت: «اصغر! من دیشب خواب دیدم.» گفتم: «چه خوابی؟» گفت: «خواب دیدم با ۷-۸ تا از بچه ها، توی سنگر نشستیم. یکدفعه یه آقایی اومد داخل و بهمون انار تعارف کرد. همه‌ برداشتیم. همین که بچه ها انار رو خوردند گفتند: "ترشه." ولی انار من شیرین بود. اون آقا وقتی‌که فهمید انارم شیرینه، بهم گفت: "تو شهید میشی."» حرف های فریدون برایم سنگین بود. رفیقِ شش دُنگِ هم بودیم.باهم درس خواندیم و بزرگ شدیم. وقتی دید ناراحتم، بغلم کرد. راه افتاد برود. هنوز ۱٠ قدم نرفته بود، که برگشت. دوباره بغلم کرد و گفت: «ایندفعه که برم شهید می‌شم.» و رفت. چند مدتی بیشتر نگذشت، که خبر شهادتش را برایم آوردند. @basetaregan_ir www.basetaregan.ir
اى برادران و دوستانم، اكنون كه ابرقدرت هاى شرق و غرب مى خواهند اسلام را از بين ببرند به جبهه مى روم تا با مرگ سرخم نیز كمكى به اسلام كنم و بتوانم در طى زندگيم خدمتى به اسلام نمايم و اسلام را يارى كنم و اى كاش مى توانستم صد بار به دست دشمن خدا كشته و دوباره زنده شوم، تا با دشمن اسلام مبارزه كنم، تا آنها بدانند كه مسلمان واقعى كيست. @basetaregan_ir www.basetaregan.ir
تو ای رهبر، ای جوشیده قلب امت، ای روح ملت که ذره، ذره وجودت برای خدا و برای ملت و اسلام و قرآن در حرکت است، به روح مقدست سوگند یاد می کنم که از حیثیت اسلام و قرآن کریم و از ولایت فقیه دفاع کنم و فریاد می زنم، ای آمریکای جنایتکار، ای شوروی ذلیل و ای اسرائیل غاصب، امام زمان فرمانده است و نائب بزرگوارش خمینی بت شکن را به جای خود قرار داده و چنان تودهنی از دست این مظلومان تاریخ خواهید خورد که دیگر اثری از شما در روی زمین وجود نداشته باشد؛ و شما ای گروهک های ضداسلام و خدا، تا دیر نشده از سر راه این امت دور شوید، وگرنه سیل خروشان حزب الله، شما گنداب های متعفن را از سر راه برخواهد داشت. @basetaregan_ir www.basetaregan.ir
مولای من! معبود من! معشوق من! مرا در عشقت بسوزان، مرا در عشق اهل بیت بسوزان، مولا جان بسوز دل را تا اشک چشم نصیبم نما تا جایی که اگر اشک چشم تمام شد، در عشقت خون گریه کنم؛ تنها آرزویم این است، در دنیا بمانم و عبادت تو را کنم، چون که از عبادت تو لذت می برم و هر گاه عمر پر معاصی من به پایان رسید، آن لحظه آخر، بی بی دو عالم زهرا(س) سرم را بر زانو گیرد و مرگم را شهادت در راهت قرار بدهد. @basetaregan_ir www.basetaregan.ir