هدایت شده از مجلهٔ مدام
12.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آه که کاش عدم، نام یکی اسب بود سوارش میشدم مرا میبرد...
عرض تسلیت شهادت حضرت زهرا (س) 🖤🏴
بخشی از نمایشنامهخوانی #یاسین_حجازی در رونمایی سوگ مدام در تهران
مدام؛ یک ماجرای دنبالهدار | @modaam_magazine
.
لوح تقدیر جشنواره «سندروم دل بیقرار» بعد از چهار سال در آستانه «روز جهانی معلولان» به دستم رسید.
چهار سال پیش فکرشم نمیکردم درحالی که مامان دو تا بچه متفاوتم، یک روایت چند هزار کلمهای رو برای بیستمین بار بازنویسی کنم. صدای گریه بچهها با صدای لباسشویی قاطی بشه و پلوپز بوق بزنه که خیالت راحت برنج آماده است. بعدش من بگم خدایا شکرت.
#شکر
.
«خوب، بد، زشت» یک فیلم وسترن متعلق به سال ۱۹۶۶ است.
درباره سه مرد که در آستانه جنگهای آمریکا به دنبال یک گنج پنهان شده میگردند.
دیالوگ:
اگر برای گذران زندگی کار میکنی، چرا خودت رو با کار کردن به کشتن میدی؟
آدمایی که طناب دار دور گردنشونه همیشه آویزون نمیشن. حتی یه گدای کثیف هم یه فرشته محافظ داره شاید یه فرشته مو طلایی مراقبش باشه.
وقتی قراره شلیک کنی، شلیک کن، حرف نزن.
هر اسلحهای صدای خودش رو داره.
#معرفی_فیلم
@bashsmimtashafagh
با شمیم تا شفق
.
«غریبه، همخون من» مینی سریال ملودرام، عاشقانه، تاریخی و فانتزی که دو خط داستان مختلف را روایت میکند و این دو را به هم میآمیزد.
جولیا و هنری از سال ۱۹۱۴ و جنگ جهانی اول انگلستان سفر میکنند به سال ۱۷۱۴ اسکاتلند. جایی که الن کنزی و برایان فریزر از دو قبیله متضاد باید برای عشقشان بجنگند.
دیالوگ:
آزادی واقعی در توانایی اندیشیدنه.
مردان زیادی هستن که بدون اینکه از خود مرگ بترسن، یا از زمان و مکانش یا حتی از چگونگیاش بلکه مسئله چراییاش.
خود مرگ دل رحمتر از چیزهایی که من دیدم.
مهم که برای چی میمیریم
ذهنی که با زخمهای جاودان جنگ مصدوم شده باشه، خوبنشدنیه.
امید از نون شب هم واجبتره
میگن آدمی تنها زاده میشه و تنها از دنیا میره ولی حقیقت نداره چون دستکم وقتی همهچیز رو آغاز کرد یک زن کنارش بوده و اون هم مادرشه.
#معرفی_فیلم
@bashamimtashafagh
با شمیم تا شفق
.
«ادوارد دست قیچی»
ادوارد یک موجود انساننماست که به جای انگشتهایش قیچی دارد. او بر خلاف ظاهرش بسیار خوشقلب و خلاق است. حالا بعد از سالها از قصر حومه شهر به داخل شهر آمده تا زندگی کند.
دیالوگ:
پدر: اگر یک کیسه پول پیدا کنی باهاش چیکار میکنی؟
ادوارد:میبخشم به کسایی که دوستشون دارم
کیم:این کار قشنگترین کاره
پدر:قشنگ رو فراموش کن ما دنبال درست و غلطیم.
#معرفی_فیلم
@bashamimtashafagh
با شمیم تا شفق
.
حلماسادات مثل پرندهای که بخواهد پرواز کند، بالبال میزد چون «لوکا» از آب بیرون آمد و پولکهایش به پوست تبدیل شدند و با آلبرتو دوست شد.او جز کسانی بود که در فلش پشت تلویزیونمان زندگی میکرد.شخصیت دو زیستی که در آب،ماهی بود و در خشکی انسان.«رایلی» و «نوکطلا» هم دو عضو دیگر فلش بودند.رایلی شخصیتی است که احساسات مختلف توی سرش حرف میزنند و نوکطلا غازِ متفاوتی که با بقیه فرق دارد.انیمیشنهای زیادی به فلش رفتوآمد کردند اما هیچکدام نتوانستد حلماسادات را آرام کنند.آن سه تا میآمدند و گاهی موفق میشدند به دادم برسند و صدای گریه را برای لحظاتی بِبَرند.
من در مبل فرو رفته بودم و کسی در سرم سوال طرح میکرد:«چرا اینقدر لوکا رو دوست داره؟چهچیزی در رایلی و نوکطلا است که آرومش میکنه؟ سوالهای زیادی درباره دخترم داشتم که فقط میتوانستم جوابهایش را حدس بزنم.چون هنوز باهم حرف نمیزدیم.ناگهان انگار سیب نیوتن توی سرم خورده باشد،از جا بلند شدم.مغزم میدوید که عکس کنار خاطره برایم بچیند.
ابروهایم به هم نزدیک شدند و مردمک چشمم در حفرهاش تند تکان میخورد.یاد بابا افتادم.پسر جوانی به دکه باغ پرندگان اشاره کرد و گفت: «بابای منم ناشنواست.نگهبان اینجاست»
انگشت اشاره و شصتم را بهم چسباندم و بالای لبم گذاشتم و فر دادم.بعد هر دو انگشت اشارهام را کنار هم گذاشتم و بابا را نشان دادم.یعنی «باباش مثل شماست».چشمهای بابا درخشید.وقتی نگهبان را دید نزدیک بود از خوشحالی گریه کند.بابا مثل آدمی تنها در جزیره بود که بالاخره یک نفر شبیه خودش را دیده. درست مثل حلماسادات.
حالا لوکا،رایلی و نوکطلا برایش حکم نگهبان باغ پرندگان را داشتند.در جزیره بابا کلمات از درون به دستها میرسیدند اما در جزیره حلما کلمات در روحش باقی میماندند و شاید دفن میشدند. انگار او در فضا بود و صدایش به ما نمیرسید.
حالا در جزیره وجودش کسی برایش دست تکان داده بود و میتوانست با او حرف بزند.مثلا رایلی میگفت:«آدمهای توی سرت واقعیاند.حرف میزنن.فقط بقیه نمیبیننشون.این تقصیر تو نیست». نوک طلا میگفت:«من هم معلولم ولی با همه تفاوتم از پس زندگی براومدم».لوکا میگفت:«به برونوی ذهنت بگو ساکت باشه.همه ما میتونیم در عین تفاوت ارزشمند باشیم».
لوکا و دوستانش در مسابقه برنده شدند.حلما بیشتر پر میزد و من توی دلم همان حرفی را زدم که به نوکطلا زدند: «هیچ کاری نیست که بقیه بتونن و تو از پسش بر نیای.فقط باید بخوای.یادت نره هرجور که باشی،من عاشقتم»
به بهانه روز جهانی معلولین
تقدیم به حضرت امالبنین
پینوشت:
انیمیشنها به ترتیب:
لوکا - درون و بیرون ۱ و ۲ - ربات وحشی
#تفاوت
#معلولیت
@bashamimtashafagh
با شمیم تا شفق