فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جزتو بہکہپناهبرم...💝
💚 الابذکرالله تطمئن القلوب 💚
" خداوندا " 🌸
برگ در هنگام زوال می افتد و میوه به هنگام کمال
اگر قرار بر رفتن است میوه ام گردان و بعد ببر
" بارالها "🌸
زمین تنگ است و آسمان دلتنگ
بر من خرده نگیر اگر نالانم...
من هنوز رسم عاشقی نمی دانم
" خداوندا " 🌸
کمکم کن پیمانی را که در طوفان با تو بستم, در آرامش فراموش نکنم و در طوفان های زندگی با " خدا" باشم نه ناخدا
" بارالها "🌸
به دل نگیر اگر گاهی "زبانم " ازشکرت باز می ایستد
تقصیری ندارد
قاصر است کم میآورد دربرابر بزرگی ات....
لکنت می گیرد واژه هایم در برابرت!
در دلم اما همیشه
ذکر خیرت جاریست
من برای بندگی تو هزار و یک دلیل می خواهم
ممنونم که بی چون و چرا برایم " خدایی " میکنی....
🗓 امروز یکشنبه
☀️ ۵ بهمن ماه ۱۳۹۹ ه.ش
🌙 ۱۰ جمادی الثانی ۱۴۴۲ ه.ق
🎄 ۲۳ ژانویه ۲۰۲۱ میلادی
ذکر روز یکشنبه ۱۰۰ مرتبه
💕یا ذالجلال والاکرام💕
🌱🌸🌱🌸🌱
✨امیرالمومنین امام علی علیه السلام می فرمایند:
بدترین مردم کسی است که خطای دیگران را نبخشد و عیب را نپوشاند.👌
🌱🌸🌱🌸🌱
🔴 #تلنگر
روزی مهندس ساختمانی، از طبقه ششم می خواهد که با یکی از کارگرانش حرف بزند.
خیلی او را صدا می زند
اما به خاطر شلوغی و سر و صدا، کارگر متوجه نمی شود!
به ناچار مهندس، یک اسکناس ۱۰دلاری به پایین می اندازد
تا بلکه کارگر بالا را نگاه کند!
کارگر ۱۰دلار را برمیدارد و توی جیبش می گذارد و بدون اینکه بالا را نگاه کند مشغول کارش می شود!
بار دوم مهندس ۵۰دلار می فرستد پایین و دوباره کارگر بدون اینکه بالا را نگاه کند پول را در جیبش می گذارد!!
بار سوم مهندس سنگ کوچکی را می اندازد پایین و سنگ به سر کارگر برخورد می کند.
در این لحظه کارگر سرش را بلند میکند و بالا را نگاه میکند و مهندس کارش را به او میگوید!!
این داستان همان داستان زندگی انسان است.
خدای مهربان همیشه نعمتها را برای ما می فرستد اما ما سپاسگزار ا نیستیم و لحظه ای با خود فکر نمیکنیم این نعمتها از کجا رسید!!
اما وقتی که سنگ کوچکی بر سرمان می افتد که در واقع همان مشکلات کوچک زندگی اند.
به خداوند روی می آوریم😔
🌴💠 یاعلی 💠🌴
باسیّدالشهداءوشهداتـٰاظُهـور🌹
وصیت شـــ🍃🌹ــهدا
📌برادران و خواهران عزیزم
شما را توصیه میکنم تا درحفظ و گسترش حق و حقطلبی کوشش کنید.
سعی کنید حزب الله باشید و حزب الله باقی بمانید، نه حزب باد که در مواجهه با حزب الشیطان دچار از هم گسیختگی روحی،
روانی و فکری میشوند و در کلام و عمل همراه آنها میشوند.
💡رفتار و کردارتان، خوردنتان، صحبت کردنتان ، تعامل با دیگران و دوستی و دشمنیتان با دیگران فقط و فقط با معیار الهی باشد
و جز این انجام ندهید که سرانجام آن ضرر و بیفایده است.
#شهید_امیررضا_علیزاده🌹
#مدافعان_حرم💕🌹✨
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
✨یا زهرا سلام الله علیها💖
@yasabas💚🌹✨
باسیّدالشهداءوشهداتـٰاظُهـور🌹
#رحمت_للعالمین💚🥀🥀🥀
عالَم هم از کرشمۀ تو یافت این وجود
مجموعِ انبیا به شما امتحان شدند
وَرنه بدونِ اذن تو پیغمبری نبود
ذکر مُسبَحاتِ تو مشق فرشته شد
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
✨یا زهرا سلام الله علیها💖
@yasabas💚🌹✨
یک سبدمحبت
یک دنیاعشق
یک عالم خوشبختی
یک دشت مهربانی
یک کوه دوستی
یک آسمان ستاره
یک جهان زیبایی
یک دامن نیک نامی
و یک عمرسرفرازی
آرزویم برای شماخوبان🌸🌺
#صبحتون_پراز_عشق
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
✨یا زهرا سلام الله علیها💖
@yasabas💚🌹✨
دستمان را بگیر میخواهیم به ردپاهایت نگاه کنیم و در راه تو قدم برداریم...کاش عاقبتمان ختم به شهادت شود... و لازمه اش عبد بودن است...ای بهترین عبد خدا❤️
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
✨یا زهرا سلام الله علیها💖
@yasabas💚🌹✨
📖اَللّهُـمَّ نَـوِّر قُلُوبَنا بِالْقُـرآن
🌸اَللّهُـمَّ زَیِّـن اَخْلاقَنـا بِزینَةِ الْقُـرآن
📖اَللّهُـمَّ ارْزُقنـا شَفاعَـةَ الْقُـرآن
🌸اَللّهُـمَّ اغْفِـرلَنـا ذُنُوبَنـا بِالْقُـرآن
📖اَللّهُـمَّ اَکْرِمْنـا بِکَرامَـةَ الْقُـرآن
🌸اَللّهُـمَّ تَقَبَّـل تِلاوَتَنـا بِالْقُـرآن
📖اَللّهُـمَّ اسْتَجِب دُعـاءَنا بِالْقُـرآن
🌸اَللّهُـمَّ اشْـفِ مَرضانا بِالْقُـرآن
📖اَللّهُـمَّ ارْحَـم مَـوْتانا بِالْقُـرآن
🌸اَللّهم عَجّل لِولیّکَ الفرَج💚
🌹اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ
وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
#سلام_امام_زمانم 💖💚🥀
سر شد به شوق وصل تو فصل جوانیَم
هرگز نمیشود که از این در برانیَم
یابن الحسن برای تو بیدار میشوم
#روزت_بخیر ای همهی زندگانیَم
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب🦋
✨یا زهرا سلام الله علیها💖
@yasabas💚🌹✨
باسیّدالشهداءوشهداتـٰاظُهـور🌹
#شهیدعبدالمهدی_مغفوری💕🌹✨
عبدالمهدی مغفوری در روز پنجم بهمن ماه ۱۳۳۵ در روستای سرآسیاب فرسنگی شهر کرمان متولد شد. پدرش برای دل مردم روضه می خواند و مخارج زندگی را از پشت دار قالی بافی فراهم می کرد. عبدالمهدی در سایه چنین خانواده ای رشد کرد و تحصیلات ابتدائی و متوسطه را در کرمان به پایان رساند.
آنچه در این دوران او را از دیگر همسن و سالانش متمایز کرد، پایبندی اش به دینداری بود. او بعد از کسب دیپلم ریاضی برای ادامه تحصیل در رشته برق وارد انستیتو برق کرمان شد و فوق دیپلم گرفت. با پایان تحصیل به سربازی فرا خوانده شد. یکی از بدترین و تلخ ترین دوران زندگی شهید، دوره خدمت و سربازی او بود. برحسب وظیفه در سال ۱۳۵۶ به خدمت سربازی می رود و با سپری کردن دوره آموزش خود در پادگان آموزش لشگرک تهران، به عنوان درجه دار در مخابرات در سمت متصدی تلفن شروع به کار می کند.
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
✨یا زهرا سلام الله علیها💖
@yasabas💚🌹✨
باسیّدالشهداءوشهداتـٰاظُهـور🌹
┄✦۞💕✺﷽✺💕۞✦┄ 📜#رمان_عقیق 💟#پارت_یازدهم خنده ای کرد و کیسه سیمان را کنار مابقی گذاشت و دس
┄✦۞✨✺﷽✺✨۞✦┄
📜#رمان_عقیق
💟#پارت_دوازدهم
بعد از حجره بیرون رفت.ابوذر تعجب نکرد
چشمهایش گرد نشد حتی شاخ هم در نیاوردسالها بود فهمیده بود حاج رضا علی پشت پرده
بین خوبی است.دست روی زانو اش گذاشت ویاعلی گویان بلندشد.مثل جوجه اردک ها پشت حاج رضاعلی راه افتاد ._معمارجان قربانت اون موزاییکا کج نشه
کلافه گفت: حاجی به خدا خسته شدم از توکل
کردن.رضا علی ایستاد نگاهش را از مالت و شلنگ بازآب گرفت و رساند به یقه ابوذر. دستهایش راآرام به سمتش بردو یقه را مشت کرد و ابوذر راپایین کشید.لبخند زد و گفت:توکل؟ خشته شدی از توکل کردن؟ اهل توکل هم مگه بودی تو جاهل؟ یقه را رها کرد و بی حرف مشغول جابه جا کردن آجرها شد و دانه دانه آنها را به دست معمارمیداد. ابوذر مات فقط رضاعلی را نگاه میکرد. رضاعلی دانه دانه آجر ها را به معمار میداد با صدای بلند گفت: معمار حالشو داری برات یه داستان بگم؟معمار عرقش را پاک کرد و گفت: نیکی وپرسش؟رضاعلی زیر چشمی ابوذر را که بی صدا با کف پایش زل زده بود از نظرگذراند.آجری به دست معمار داد و گفت: میگن یه روز مجنون به لیلی خبر داد بیا تا ببینمت!
قرار رو گذاشتن و مجنون از فرط مجنون بودن
یک روز قبل از روز موعود رفت محل قرار. خیلی
منتظر بود خسته که شد گفت یه دقیقه چشم رو
چشم میزارم تا لیلی بیادمعمار چشم رو چشم گذاشت ولی بیشتر از یه دقیقه شد! لیلی اومد و مجنون خواب موند! لیلی منتظر مون و مجنون خواب موند!لیلی براش حرف زد و مجنون خواب موند!آخرش یه لب خندی زد و برای مجنون چند تاگردو گذاشت و رفت.گذشت تا مجنون بیدار شدو فهمید ای دل غافل لیلی اومده و من خواب
موندم!گردو ها رو که دید دیگه از خودش بیخود شد! یه رهگذر از اونجا رد شد و دید مجنون داره خون گریه میکنه از ماجرا که خبر دار شد من باب دلداری مجنون گفت: غصه ات برای چیه!! ببین!
برات گردو گذاشته! ببین چقدر دوستت داشته! به فکر این بوده که گشنه نمونی!
مجنون میون گریه خندید و گفت: من لیلی
شناسم ... گردو گذاشت تا بهم بگه زود برات
عاشقی کردن! برو گردو بازیتو بکن!ابوذر بهت زده شد! گردو بازی؟ عاشقی؟
حاج رضا علی عرقش را پاک کرد! . گفت: معمار
قصه قصه ماهاست! بعضی وقتا یه حرفایی
میزنیم خدا خنده اش میگیره! در حدش نیستیم !
وگرنه حتما میگفت برو گردو بازیتو بکن!
خسته شدی معمار؟
معمار خنده کنان گفت: شما که حرفای قشنگ
قشنگ میزنی خستگی از تن آدم در میره!
ابوذر حس میکرد دیگر نا در زانوانش نماند!
خسته تنها خدا حافظی کوتاهی کرد و رفت
حاج رضا علی تنها با لبخند بدرقعه اش کرد. و
نگاهی به در بسته حجره انداخت.
این روزها شاداب تره شده گل قرمز رنگ قالیبه عدد 81 که تعدا تماس های از دست رفته ام
از جانب پری ناز بود خیره شدم! آرام به پیشانیم
زدم چرا یادم نبود امروز از مشهد برگشته است.
شماره اش را گرفتم گویا منتظر تماسم بود که
بالفاصله گوشی را برداشت:
_سالم پری جوونم تو رو خدا ببخش واقعا
شرمنده گوشی روی سایلنت بودوببخش جای
یکی از بچه ها شیفت بودم دیشب تا اآلن خواب
بودم. صدایش که ته مانده نگرانی در آن موج میزدآرامش خاصی انتقال داد: سالم عزیزم فدای سرت من که مردم از نگرانی. همیشه نرسیده
میومدی برای سوغاتیا این بود که نگران شدم از
خواب بیدارت کردم؟
دوستش داشتم او بهترین همسر پدر دنیا بود.
کش و قوسی به تنم دادم و گفتم: نه قربونت برم
باید بیدار میشدم باید آماده شم.. امشب با مامان
عمه شام مهمونتونیم!! اگه بدونی چقدر هوس
کشک بادمجوناتو کردم!
میخندد و میگوید:تشریف میارید صاحب خونه. به روی چشم حتما برات درست میکنم
_قربان دل مهربونت عزیزم اگه خسته سفری
نمیخواد به زحمت بیوفتیا!
#ادامه_دارد...
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
✨یا زهرا سلام الله علیها💖
@yasabas💚🌹✨