eitaa logo
باشهداءو سردار دلها تا ظهور
70 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.2هزار ویدیو
64 فایل
ما سینه زدیم،بی‌صدا باریدند از هر چه که دم زدیم،آنها دیدند ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چیدند این زمان زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست #یازینب‌.. https://eitaa.com/Bashohadaa
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷22بهمن سالروزشهادت شهید ابراهیم هادی 🌹وصیتنامه: خدايا عشق به انقلاب اسلامي و رهبرانقلاب چنان در وجودم شعله‌ور است كه اگر تكه‌تكه‌ام كنند و يا زير سخت‌ترين شكنجه‌ها قرار گيرم ،او را تنها نخواهم گذاشت. 🌷🍃 أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ ╰┅┅┅┅❀🍃🌼🍃❀┅┅┅┅╯
🔮 🌾به بچه‌های گردان گفتم عراق دارد کار کانال کمیل را تمام می‌کند چون فقط آتش و دود بود که دیده می‌شد. اما هنوز امید داشتم. با خودم گفتم: شرایط بدتر از این را سپری کرده اما وقتی یاد حرفاهایش افتادم دلم لرزید. نزدیک غروب بود احساس کردم چیزی از دور در حال حرکت است. با دقت بیشتری نگاه کردم کاملا مشخص بود سه نفر در حال دویدن به سمت ما بودند، در راه مرتب زمین می‌خوردند و بلند می‌شدند. میان سرخی غروب بالاخره آنها به خاکریز ما رسیدند. ☘پرسیدیم از کجا می‌آیید؟ گفتند: از بچه‌های هستیم. با اضطراب پرسیدم:پس بقیه چی شدند؟ حال حرف زدن نداشتند، کمی مکث کردند و ادامه دادند:ما این دو روز زیر جنازه‌ها مخفی شده بودیم، اما یکی بود که این پنج روز کانال رو سر پا نگه داشته بود. یکی از این سه نفر دوباره نفسی تازه کرد و ادامه داد: عجب آدمی بود! یک طرف آر. پی. جی می‌زد، یک طرف با تیربار شلیک می‌کرد. عجب قدرتی داشت. یکی از آنها ادامه داد: همه را انتهای کانال کنار هم چیده بود. آذوقه و آب رو تقسیم می‌کرد، به مجروحان رسیدگی می‌کرد. اصلا این پسرخستگی نداشت.گفتم: از کی دارید حرف می‌زنید مگر فرمانده‌ه‌تان شهید نشده بود؟ 🌹گفت:جوانی بود که نمی‌شناختمش. موهایش کوتاه بود، شلوار «کردی» پایش بود، دیگری گفت: روز اول هم یه چفیه عربی دور گردنش بود.چه صدای قشنگی داشت. برای ما مداحی هم می‌کرد و روحیه می‌داد. داشت روح از بدنم خارج می‌شد. سرم داغ شده بود. 🥀آب دهانم را فرو دادم چون که اینها مشخصات بود. با نگرانی نشستم و دستانش را گرفتم با چشمانی گرد شده از تعجب گفتم: آقا ابرام رو میگی درسته؟ الان کجاست؟ گفت:آره انگار یکی دوتا از بچه‌های قدیمی آقا ابراهیم صداش می‌کردند. یکی دیگر گفت:تا آخرین لحظه که عراق آتش می‌ریخت زنده بود، به ما گفت: عراق نیروهایش را عقب برده است حتما می‌خواهد آتش سنگین بریزد، شما هم اگر حال دارید تا این اطراف خلوت است عقب بروید. دیگری گفت: من دیدم که او را زدند. با همان انفجارهای اول افتاد روی زمین. بی‌اختیار بدنم سست شد. دیگر نمی‌توانستم خودم را کنترل کنم. سرم را روی خاک گذاشتم و تمام خاطراتی که با ابراهیم داشتم در ذهنم مرور شد، از گود زورخانه تا گیلان غرب و ...بوی شدید باروت و صدای انفجار با هم آمیخته شده بود! 🌴رفتم لب خاکریز می‌خواستم به سمت کانال حرکت کنم یکی از بچه‌ها گفت با رفتن تو ابراهیم بر نمی‌گردد. همه بچه‌ها حال و روز من را داشتند. وقتی وارد دوکوهه شدیم صدای حاج صادق آهنگران در حال پخش بود:«ای از سفر برگشتگان کو شهیدانتان کو شهیدانتان؟ » صدای گریه بچه‌ها بیشتر شد. خبر شهادت و مفقود شدن خیلی سریع بین بچه‌ها پخش شد. یکی از رزمنده‌ها که با پسرش در جبهه بود گفت:همه داغدار هستیم. به خدا اگر پسرم شده بود آنقدر ناراحت نمی‌شدم.هیچ کس نمی‌داند چه آدم بزرگی بود. او همیشه از خدا می‌خواست گمنام بماند.💫
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطره ای عجیب و شنیدنی از شهید ابراهیم هادی🌷 🌹 ۲۲ بهمن ۱۳۶۱ - سالروز شهادت عارف وارسته شهید ابراهیم هادی ‌
🌷امروز روز پنجم است ڪه در محاصره ایم... آب را جیره بندے ڪرده ایم نان را جیره بندے ڪرده ایم عطش همه را هلاک ڪرده جز شهدا را ڪه حالا در ڪنار هم در انتهاے ڪانال خوابیده اند... شهدا دیگر تشنه نیستند. فداے لب تشنه ات اے پسر فاطمه...💔 ✍خدايـا . . . عـشق به انقلاب اسلامی و رهـبر ڪبير انقلاب چنان در وجودم شعله‌ور است ڪہ اگر تڪه تڪه ام ڪنند و يا زير سخت‌ترين شكنجه‌ها قرار گيرم، او را تنهــا نخواهـم گذاشت. 🌷عملیات والفجر مقدماتے ۱۷ الے ۲۲ بهمن ماه ۱۳۶۱ 🌷 شب ٢٢ بهمن
بقیه نیروها را هم فرستادم عقب چون نمی خواستند تسلیم شوند ، الان تپه خالیه ! به ما گفته بودن شما مجوس و آتش پرستید . به ما گفته بودند برای اسلام به ایران حمله می کنیم و با ایرانی ها می جنگیم . باور کنید همه ما شیعه هستیم . صبح امروز وقتی صدای اذان رزمنده شما را شنیدم که باصدای رسا و بلند اذان می گفت ، تمام بدنم لرزید . وقتی نام امیرالمومنین (ع) را آورد با خودم گفتم : تو با برادران خودت میجنگی . نکند مثل ماجرای کربلا ... دیگر گریه امان صحبت کردن به او نمی داد . دقایقی بعد ادامه داد : برای همین تصمیم گرفتم تسلیم شوم و بار گناهم را سنگین تر نکنم . البته آن سربازی را که به سمت موذن شلیک کرد را هم آوردم . اگر دستور بدهید اورا میکشم . حالا خواهش میکنم بگو موذن زنده است یا نه ؟! بعد باهم از سنگر خارج شدند و به سمت من آمدند . تمام هجده اسیر عراقی آمدند و به اصرار دست من را بوسیدند و رفتند . نفر آخر با التماس به پایم افتاده بود و گریه می کرد و می گفت : من را ببخش ، من شلیک کردم . بعد از آن فرمانده ی عراقی اطلاعات حملات بعدی دشمن را هم به ما داد و منطقه به دست نیروهای ما افتاد . یکی از کارهایی که من خیلی به آن توجه داشتم انتقال مجروحین و شهدا از منطقه به عقب بود ، با این کار می خواستم مرهمی بر دردهای مادران و خانواده های رزمندگان باشم . در عملیات والفجر مقدماتی پنج روز به همراه بچه های گردان کمیل و حنظله در کانال های فکه مقاومت کردیم اما تسلیم نشدیم . سرانجام در 22 بهمن سال ۱۳۶۱ بعد از فرستادن بچه های باقی مانده به عقب ، تنهای تنها با خدا همراه شدم و شهادت رسیدم.
سَلَامٌ عَلَىٰ إِبْرَاهِيمَ 🤚 شهادتت مبارک رفیق شهیدم😭 لطفا برای شادی روح پاکشون ۱۴ صلوات محمدی هدیه بفرمایید🙏 هرچی گشتم زیر گنبد کبـــــود تو رفاااااقت😭 کسی مثل تــــــو نبود😭😭😭😭😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا