eitaa logo
داداش شهیدم ابراهیم هادی
359 دنبال‌کننده
22.5هزار عکس
15.3هزار ویدیو
76 فایل
اللهم الرزقنا توفیق الشهادة في سبیلک @zolfaqar4
مشاهده در ایتا
دانلود
6.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 گفتگوی خبرنگار "باشگاه خبرنگاران جوان" با همسر سردار شهید ابوحامد و خاطرات دیدار با سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃
1.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقتی به زیارت مزار حاج قاسم عزیز رفتی، چه نجوا کردی که این‌گونه پرواز کردی؟ ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃
🔰 فرازی از وصیتنامه شهید حمید سیاهکالی مرادی🌷 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃
می‌دانی فرق حج و جهاد چیست؟ آنجاست که ”حاجی“ بیتِ خدا و ”شهید“ خدا را می‌بیند... شهید حاج احمد کاظمی شادی روحش صلوات🌹 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃
2.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تو که آخر گره رو وا میکنی پس چرا امروز و فردا میکنی شب ارزوها میشه یه روزی هم بنویسند فلانی هم به جمع رفیقان شهیدش پیوست تو که آخر گره رو وا میکنی پس چرا امروز و فردا میکنی الهی الحقنا بالشهدا والصالحین یاصاحب الزمان ادرکنی یا صاحب الزمان اغثنی مدافع حرم
عیـد قـربـان با نماز و عبادتش با ذکر و دعایش با قربانى وصدقات واحسانش بسترى براى جارى ساختن مفهوم عبودیت وبندگیست این عید بندگی بر شمـا مبـارک💐💐
سال 1366 مصادف با روز قربان همراه یکی از خلبانان نیروی هوایی (سرهنگ نادری) به منظور شناسایی منطقه و تعیین راه کار اجرای عملیات، با یک فروند هواپیمای آموزشی اف-۵ از پایگاه هوایی تبریز به پرواز درآمد و وارد آسمان عراق شد. وی پس از انجام دادن مأموریت، به هنگام بازگشت، در آسمان خطوط مرزی، هدف گلوله‌های تیربار ضد هوایی قرار گرفت و از ناحیه سر مجروح شد و بلافاصله به رسید. یادو خاطره این دلاور مرد بزرگ گرامیباد شادی روح مطهرش با نثار وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ
ماجرای احترام ژنرال آمریکایی به عباس بابایی شهید بابایی در بخشی از خاطرات خود در مورد تحصیلات خلبانی‌اش گفته بود: «دوره خلبانی ما در آمریکا تمام شده بود، اما به خاطر گزارشاتی که در پرونده خدمتم درج شده بود، تکلیفم روشن نبود و به من گواهینامه نمی‌دادند، تا این که روزی به دفتر مسئول دانشکده، که یک ژنرال آمریکایی بود، احضار شدم. به اتاقش رفتم و احترام گذاشتم. او از من خواست که بنشینم. پرونده من در جلو او، روی میز بود، ژنرال آخرین فردی بود که می‌بایستی نسبت به قبول و یا رد شدنم اظهار نظر می‌کرد. او پرسش‌هایی کرد که من پاسخش را دادم. از سؤال های ژنرال بر می‌آمد که نظر خوشی نسبت به من ندارد. این ملاقات ارتباط مستقیمی با آبرو و حیثیت من داشت، زیرا احساس می‌کردم که رنج دو سال دوری از خانواده و شوق برنامه‌هایی که برای زندگی آینده‌ام در دل داشتم، همه در یک لحظه در حال محو و نابودی است و باید دست خالی و بدون دریافت گواهینامه خلبانی به ایران برگردم. در همین فکر بودم که در اتاق به صدا در آمد و شخصی اجازه خواست تا داخل شود. او ضمن احترام، از ژنرال خواست تا برای کار مهمی به خارج از اتاق برود با رفتن ژنرال، من لحظاتی را در اتاق تنها ماندم.  به ساعتم نگاه کردم، وقت نماز ظهر بود. با خود گفتم، کاش در اینجا نبودم و می‌توانستم نماز را اول وقت بخوانم. انتظارم برای آمدن ژنرال طولانی شد. گفتم که هیچ کار مهمی بالاتر از نماز نیست، همین جا نماز را می‌خوانم. ان‌شاءالله تا نمازم تمام شود، او نخواهد آمد. به گوشه‌ای از اتاق رفتم و روزنامه‌ای را که همراه داشتم به زمین انداختم و مشغول نماز شدم. در حال خواندن نماز بودم که متوجه شدم ژنرال وارد اتاق شده است. با خود گفتم چه کنم؟ نماز را ادامه بدهم یا بشکنم؟ بالاخره گفتم، نمازم را ادامه می‌دهم، هر چه خدا بخواهد همان خواهد شد. سرانجام نماز را تمام کردم و در حالی که بر روی صندلی می‌نشستم از ژنرال معذرت‌خواهی کردم. ژنرال پس از چند لحظه سکوت نگاه معناداری به من کرد و گفت: چه می‌کردی؟ گفتم: عبادت می‌کردم. گفت: بیشتر توضیح بده. گفتم: در دین ما دستور بر این است که در ساعت‌های معین از شبانه روز باید با خداوند به نیایش بپردازیم و در این ساعات زمان آن فرا رسیده بود، من هم از نبودن شما در اتاق استفاده کردم و این واجب دینی را انجام دادم. ژنرال با توضیحات من سری تکان داد و گفت: همه این مطالبی که در پرونده تو آمده مثل این که راجع به همین کارهاست. این طور نیست؟ پاسخ دادم: آری همین‌طور است. او لبخندی زد. از نوع نگاهش پیدا بود که از صداقت و پای‌بندی من به سنت و فرهنگ و رنگ نباختنم در برابر تجدد جامعه آمریکا خوشش آمده است. با چهره‌ای بشاش خود نویس را از جیبش بیرون آورد و پرونده‌ام را امضا کرد. سپس با حالتی احترام‌آمیز از جا برخاست و دستش را به سوی من دراز کرد و گفت: به شما تبریک می‌گویم. شما قبول شدید. برای شما آرزوی موفقیت دارم. من هم متقابلاً از او تشکر کردم. احترام گذاشتم و از اتاق خارج شدم. آن روز به اولین محل خلوتی که رسیدم به پاس این نعمت بزرگی که خداوند به من عطا کرده بود، دو رکعت نماز شکر خواندم». وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ
5.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گزیده‌ای از زندگی نامه شهید عباس بابایی، خلبان برجسته ایرانی
شھادت‌همان‌پیچك‌سبز؎است‌ کھ‌جوانھ‌مےزندبردل‌ها؎عاشق! همان‌دل‌هایےکھ‌عـٰاشق‌ِخُداشدھ‌اند <دَرحَسرَت‌شَھـٰادَت>🌷 🌷امروز سالروز شهادت 🕊شهید مدافع حرم سید مصطفی صادقی 🕊شهید مدافع حرم مهدی طهماسبی 🕊شهید مدافع حرم جواد محمدی 🕊شهید مدافع حرم علی سیفی 💐شادی ارواح طیبه شهدا صلوات الّلهُمَ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍ‌وَ‌آلِ‌مُحَمَّدٍ‌و‌عَجّل‌فَرَجَهُم
1.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. 🌷آقا جواد حتی تو حرم (س) هم، از بچه‌های شهدای غافل نمی‌شد. با فاطمه بردشان یک گوشه‌ و باهاشان بازی کرد. فاطمه خوراکی‌هایش را آورد و با هم خوردند. آقا جواد برای فاطمه، خمیرِ بازی، خریده بود. آوردند و با بچه‌های فاطمیون، حلقه زدند دور همدیگر و نشستند به بازی. آنقدر بهشان محبت کرد و خندیدند که آخر سر، از سر و کله آقا جواد بالا می‌رفتند و صدای عمو عمویشان قطع نمی‌شد. (راوی:همسر شهید). این کلیپ، تصاویر همین خاطره است.