گاهی که میدیدم به نماز ایستاده است حضور قلب و ارتباطش با خدا باعث رشک و حسرت من میشد.
🔹اخلاق خوب، نماز اول وقت، احترام به پدر و مادر و محبت به خانواده از خصوصیات او بود. کلاس اخلاق هم میرفت و وقتی میآمد خانه اگر نماز شبش قضا میشد یا نمازش را خیلی با صفای دل نمیخواند، میگفت: خانم اگر من کاری کردم یا فلان جا عصبانی شدم من را ببخشید.
🔸یا به بچهها میگفت که اگر من این اشتباه را کردم و سرتان داد زدم من را ببخشید. میگفت: "طلب بخشش و گذشت کردن باعث میشود خدا به ما نگاه ویژهای بیندازد تا مطمئنا بهتر بتوانیم خدا را بشناسیم. "
#شهید_ابراهیم_عشریه
#اللهم_ارزقنا_شهادت
🌹🍃🌹🍃
روز یازدهم، روضه ی ناموسِ خدا...
من بمیرم که تو را سوی اسارت بردند...
😭😭😭
#محرم
● در وصيتنامهاش به همه تأكيد كرده است كه پشتيبان ولايت باشيد و از خط ولايت فاصله نگيريد.
● ايشان آرام و قرار نداشت و آنقدر از شهادتش مطمئن بود كه ميگفت در نماز شبت هر چي از خدا بخواهي، ميدهد. به خدا اطمینان داشت از ته دل شهادت می خواست با این که نه جنگی بود و نه به ظاهر شرایطی. برای باورش برنامهریزی میکرد.
● میگفت #شهادت را فقط برای خودش نمیخواهد، میخواهد شفیع ما باشد. ابراز محبت برایش مهم بود. هرشب بچهها را میبوسید و میگفت: دوستتان دارم. پسرها هم باید میگفتند دوستت داریم تا دست از سرشان بردارد.
نقل از #همسر محترمه شهید
#شهید_مدافع_حرم_قاسم_غریب
🌹🍃🌹🍃
6.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شروع عاشقیمون از همینجا بود
با مادرم راهی شدم روضه..💔
#سلام_بر_ابراهیم🕊
1.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری
مردی هنوز چشم به راه جواب ماست
گوش کن!
آیا صدای «هَل مِن ناصِر» حسینِ زمانت را میشنوی؟
#محرم #امام_زمان
🌹🍃🌹🍃
بهش گفتن
آقا ابراهیم...
چرا جبهہ رو ول نمیکنے بیاے دیدار #امام_خمینی؟
گفت ما امام رو براے #اطاعت میخوایم
نہ براے تماشا
#شهید_ابراهیم_هادی
#یاد_شهدا_صلوات
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالعَنْ أعْدَاءَهُم
🌻اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ🌻
بدانید برای چه خلق شدهاید
و برای چه زندگی میکنید
و پایان کار شما کجاست؟!
و این را بدانید
بهخدا قسم شما فقط
برای یک لقمه نان بهدست آوردن
خلق نشدهاید ..
بهای شما رضوانالله است
به قطعه نانی و یا تکه زمینی
خود را تباه نکنید.
شما از آن خدایید ..
خود را تا دیر نشده به او برسانید،
فرصت کم است!
از وصیتنامه طلبه شهید
#مهدی_تراب_اقدمی🌷
🌹🍃🌹🍃
13.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#به_وقت_ساعت_عاشقی💚
تصاویر هوایی از مراسم شام غریبان در حرم مطهر رضوی😔
السلام وعلیک یا امام رضا(ع)
خدایا..!
ماڪہحسینگونہزندگےنڪردیم
تاحسینگونہبہشهادتبرسیم
پسخدایاماراحُرگونہبپذیر..!🖐🏾
- #شهیدسیداصغرخبازی
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
خانه ی استثنایی
#قسمت_چهل_و_نهم_
🌴🏴🌴🏴🌴🏴🌴
زیر شکم هر کدام از گوسفندها یک
نارنجک بسته بودند، ماهرانه و بادقت.
دو تا بچه انگار میخ شده بودند به زمین می گفتی که چشمهاشان می خواهد از کاسه بزند بیرون. اگر می خواستم از دست کسی عصبانی بشوم از دست ضد انقلاب بود ،آن اصل کاری ها، به شان گفت:م «نترسید، ما باشما کاری
نداریم.»
نارنجک ها را ضبط کردیم آنها را تا صبح نگه داشتیم صبح مثل اینکه بخواهم بچه های خودم را نصیحت کنم. دست انداختم دور گردنشان و شروع کردم به حرف زدن یک ذره هم انتظار همچین برخوردی را نداشتند. دست آخر ازشان تعهد گرفتم گفتم:« شما آزادید، می تونید برید.»
مات
و مبهوت نگاه می کردند. باورشان نمی شد وقتی فهمیدند حرفم راست ،است خداحافظی کردند و آهسته آهسته دور شدند. هرچند قدم که می رفتند پشت سرشان را نگاه می کردند معلوم بود هنوز گیج و منگ هستند.حق هم داشتند، غول های عجیب و غریبی که کومله،ها از بچه های سپاه تو ذهن آنها ساخته بودند، با چیزی که آنها دیدند زمین تا آسمان فرق می کرد؛ غول خیالی کجا؟ فرشته واقعی کجا؟
همسر شهید
سپاه که کم کم شکل گرفت عبدالحسین دیگر وقت سرخاراندن هم پیدا نمی کرد بیست و چهار ساعت سپاه بود بیست و چهار ساعت خانه خیلی وقت ها هم دائماً سپاه بود. اول ها حقوق نمی گرفت بعد هم که به اصطلاح حقوق بگیر شد حقوقش جواب خرج و مخارجمان را نمی داد برای همین کار بنایی هم قبول می کرد. اکثرا شب ها می
رفت سرکار.
آن وقت ها خانه
ی
ما "طلاب"1
بود جان به جانش می کردی، چهل متر بیشتر نمی شد چند دفعه به اش گفته بودم :"این خونه برای ما دست و پاش خیلی تنگه ما الان پنج تا بچه داریم باید کم کم فکر جای دیگه ای باشیم."
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌹🍃🌹🍃
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
خانه ی استثنایی
#قسمت_پنجاه_
🌴🏴🌴🏴🌴🏴🌴
هیچ وقت ولی مجال فکر کردنش هم پیش نمی آمد تا چه برسد بخواهد جای دیگری دست و پا کند. اول چشم
امیدم به آینده بود ولی
وقتی جنگ شروع شد از او قطع امید کردم دیگر نمی شد ازش توقع داشت.
یک ماه رفت برای آموزش خودم دست به کار شدم خانه را فروختم و یک چهار راه ،بالاتر خانه ی بزرگتری خریدم خاطره ی آن ،روز شیرینی خاصی برام دارد همان روز که داشتیم اثاث کشی می کردیم.
یادم هست که وسایل زیادی نداشتیم همانها را با کمک بچه ها می گذاشتیم توی فرقون و می بردیم خانه ی
جدید
یک بار وسط راه چشمم افتاد به عبدالحسین از نگاهش معلوم بود تعجب کرده آمد جلو یک ماه ندیده بودمش.
سلام و احوالپرسی که کردیم پرسید: «کجا می رین؟»
چهار راه جلویی را نشان دادم
اون جا یک خونه خریدم.
خندید گفت: "حتماً بزرگتر از خونه ی قبلی هست؟»
«آره.»
باز خندید.:
"از کجا می خواین پول بیارین؟"
پاورقی
۱ نام یکی از محله های مشهد مقدس
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌹🍃🌹🍃