eitaa logo
داداش شهیدم ابراهیم هادی
360 دنبال‌کننده
22.5هزار عکس
15.3هزار ویدیو
76 فایل
اللهم الرزقنا توفیق الشهادة في سبیلک @zolfaqar4
مشاهده در ایتا
دانلود
اگہ‌میخواۍپروازڪنی باید‌دل‌بڪنی‌از‌دنیا‌و‌تعلقاتش... یعنی‌جوری‌نشه‌که‌واسه‌دنیاتب‌کنی‌یا دلت‌وابسته‌اش‌بشه -در‌سجده‌ۍِآخرِ‌نمازهایش این‌دعا‌را‌میخواند: «اللّھم‌أخرِجْنے‌‌حُب‌الدُّنیا‌مِن‌قُلوبِنا..‌» شھید‌مدافع‌حرم‌ ♥️ 🌺 یاد شهـدا با ذکر صلوات اَللّٰهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فَرَجَهم
قدرت در عین ساده زیستی 📗 ▫️فَمَا خُلِقْتُ لِيَشْغَلَنِي أَکْلُ الطَّيِّبَاتِ، کَالْبَهِيمَةِ الْمَرْبُوطَةِ هَمُّهَا عَلَفُهَا، أَوِ الْمُرْسَلَةِ شُغُلُهَا تَقَمُّمُهَا، تَکْتَرِشُ مِنْ أَعْلاَفِهَا، وَ تَلْهُو عَمَّا يُرَادُ بِهَا 🔘 من آفريده نشده ام که غذاهاى پاکيزه (و رنگارنگ) مرا به خود مشغول دارد، همچون حيوان پروارى که تمام همّش علف اوست و يا چون حيوان رها شده (در بيابان و مرتع) که کارش جستجو کردن علف و پر کردن شکم از آن است و از سرنوشتى که در انتظار اوست بى خبر است 🟤 به راستى گروهى در اين جهان همانند چهارپايانند; جمعى مرفه و ثروتمند بى خبر و بى درد همچون حيوانات پرواريند که غذاى فراوان در اطراف آنها ريخته شده است و گروهى کم درآمد امّا کاملا دنياطلب همچون حيواناتى که در چراگاه در جستجوى علف هستند و به يقين هر دو مذمومند; هرچند يکى از ديگرى نکوهيده تر است و عجب اينکه هيچ يک از اين دو گروه حيوانات از سرنوشت خود آگاهى ندارند که فردا يا ذبح مى شوند و از گوشتشان استفاده مى شود يا براى بارکشى از آنها بهره مى گيرند. 📘 اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج
10.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رفقا قلب مقدس امام زمان عجل الله رو جدی بگیرید 🥺 اگر این کلیپ رو دیدی و اشک ریختی بفرست برای یه امام زمانی دیگه😭😭😭 یابن الحسن....آقا بیا🤲🏻 ....آقا بیا...🤲🏻
24.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 بچه تهرونی مثل کی❓ مردم تهران اگه بخوان خوب های خودشون رو یه نمونه مثال بزنن! خوبه شهید_ابراهیم_هادی رو مثال بزنن... 🎙استاد پناهیان ‎‎‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
حیا داشتن مردو زن نمیشناسد چه در رفتار چه در گفتار ما مردان نباید هر گفتاری هر پوششی استفاده کنیم جوان باحیا کسی است که بالاتر مچ دستش رانامحرم نبیند..》 ‎‎‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
❤️ رهبرمعظم انقلاب: امیرکبیر سه سال در کشور حکومت کرد؛ کارهای بزرگی را بنیانگذاری کرد. خود آقای ما سه سال حکومت کرد و ریاست کرد کارهای خوبی ایشان انجام داد و بعضی‌ کارها را پایه‌گذاری کرد که ان‌شاءاللّه ثمره‌اش را بعدها کشور خواهد دید. ۱۴۰۳/۶/۶ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 بهترین عبادت 🔵 دعا برای و بر طرف شدن غم و اندوه از چهره مبارک ارواحنا فداه مخصوصا در اماکن مقدس و بقاع متبرک که محل عبادت و دعای ایشان بوده است، از بهترین عبادات محسوب می شود. 📚 شیخ جعفر رحمة الله 💚 ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
غرور و تکبر بزرگترین دشمن هوای نفس 🔹پدر شهید نقل می‌کند: "براى اینکه شهید را امتحان کنم به او گفتم که باید به صحرا بروى و در مزرعه کار کنى و او بدون چون و چرا پذیرفت. روز دیگر گفتم: یک گونى زغال خریده‏‌ام و در بازار است دوست دارم به دوش بگیرى و در حالى که پا برهنه هستى به بازار بروى و او گفت اطاعت می‌کنم و رفت مقدار زیادى دنبالش رفتم، بعد صدایش کردم و گفتم: نمی‌خواهد بروى من فقط می‌خواستم تو را از منیّت خالى کنم تا غرور، تو را نگیرد." 🌹🍃🌹🍃
2.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
توصیه‌ی پدر به فرزندان❤️ 🌹🍃🌹🍃
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی تربیت صحیح شروع کرد به توضیح دادن قضیه، ولی هرچه بیشتر گفت، سرهنگ خلبان کمتر موافقت کرد. آخرش هم نگذاشت بروم، من هم نه بردم و نه آوردم، بنا کردم به گریه، آن هم چه گریه ای! به سرهنگ گفتم:«چرا اذیت می کنی،بگذاربرم دیگه.» ناله وزاری هم فایده ای نداشت او کوتاه آمدنی نبود، آخرش بقچه را دادم به رفیق بابام ،با آه و ناله گفتم:«به بابام بگو اینا نگذاشتن من بیام،بگو بیاد همه شونو دعوا کنه!» دستی به سرم کشید،مهربان و با محبت گفت:«ناراحت نباش حسن جان، من به محضی که رسیدم اهواز ،به حاج آقا می گم زنگ بزنه این جا،إن شاءالله با هواپیمای بعدی حتماً می آی» همان سرهنگ خلبان مرا برد اتاق خودش، هنوز شدید گریه می کردم و اشک می ریختم مثل باران از ابر بهاری، دو تا سرهنگ دیگر هم تو اتاق بودند، کمی که آرامتر شدم یکیشان رو کرد به من و با خنده گفت: «اسمت چیه سرباز کوچولو.» این قدر ناراحت بودم که دوست نداشتم جوابش را بدهم، وقتی دیدم همین طور دارد نگام می کند به خلاف میلم آهسته گفتم «حسن» پرسید «تو با این قد و هیکل کوچولو، جبهه می خوای بری چکارکنی؟» با ناراحتی جواب دادم:«: جبهه میرن چکار می کنن؟ میرن که بجنگن دیگه.» دستمالم را از جیبم در آوردم.اشکها را از صورتم پاک کردم چند بار دیگر هم به آن سرهنگ خلبان با اصرار گفتم: «بگذار من برم.» قبول نکرد که نکرد. دو ساعتی همان جا ،هی دلم شور زد و هی انتظار کشیدم صدای زنگ تلفن مرا به خود آورد همان سرهنگ خلبان گوشی رابرداشت «الو بفرمایید... سلام عليكم.... . بله بله.... اسم شريف... حاج آقا برونسی...» ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃