نامه یک پدر...
💠 دخترم فاطمه !
دیدم #تجارت بکنم ؟
عاقبت آن عبارت است از مقداری سکه براق شده
و چند خانه و چند ماشین.
اما آنها هیچ تأثیری بر سرنوشت من در این مسیر ندارد.
فکر کردم برای #شما زندگی کنم ؟
دیدم برایم خیلی مهماید و ارزشمندید ،
به طوری که اگر به شما درد برسد همهی
وجودم را درد فرا میگیرد.
اگر بر شما مشکلی وارد شود
من خودم را در میان شعلههای آتش میبینم.
اگر شما روزی ترکم کنید بند بند وجودم فرو
میریزد. اما دیدم چگونه میتوانم حلّال این خوف و نگرانیهایم باشم. ؟
دیدم من باید به کسی متصل شوم که این مهم مرا علاج کند و او جز #خدا نیست.
این ارزش و گنجی که شما گلهای وجودم هستید با ثروت و قدرت قابل حفظ کردن نیست.
وگرنه باید ثروتمندان و قدرتمندان از مردن خود جلوگیری کنند
و یا ثروت و قدرتشان مانع مرضهای صعب العلاجشان شود و از در بسترافتادگی جلوگیری نماید.
من #خدا را انتخاب کردهام و راه او را...
بخشی از نامه #حاجقاسم سلیمانی به دخترش فاطمه
سلام خدا بر روح فرمانده شهدای ایران: #شهید_سلیمانی
# جان _ فدا
@bashohadatashahadattt
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
استاد در کلاس درس جغرافیا میداد
گفت: بچه ها اوج قله ها در کره زمین کدام است؟
کسی جوابی نداد
استاد فرمود: بچه ها اورست در هیمالیا اوج قله هاست
دانش آموزی از وسط کلاس بلند شد و گفت:
آقا اجازه!
استاد گفت: بگو پسرم!
دانش آموز سینه اش را کمی جلو داد و با هیبت گفت:
آقا سالهاست که اورست شبانه روز تلاش میکند که به اوج قله عصر حاضر کره زمین برسد, هنوز موفق نشده و من احساس میکنم هیچ وقت نخواهد رسید که فاصله اش با اوج بسیار زیاد است.
استاد تعجب کرده بود و با حیرت سؤال کرد که این اوج قله معاصر کره زمین اسمش چیست؟
دانش آموز در حالی که به دوستانش نگاه میکرد گفت:
آقا اجازه! #حاج_قاسم_سلیمانی خودمان....
استاد در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود، پیش دانش آموز آمد و پیشانیش را بوسید و گفت: الحق که بزرگ شده مکتب سردار دلها هستی .....
@bashohadatashahadattt
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
به چهره خندانش نگاه کن...❤️
و به خودت افتخار کن که
بین میلیارد ها انسان روی زمین،
دست تو را گرفته و تو را انتخاب کرده..☘
وشما رو دعوت کرده به راهش👌
::
@bashohadatashahadattt
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@bashohadatashahadattt
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
.......🌹به نام خدا 🌹.......
خوشا به حال انان که زیبا اما مظلومانه در این دنیا زیستند وخیلی زیباتر ومظلومانه تر از,این سرای,فانی پرکشیدند ودر جوار رحمت حق مأوا گزیدند....
🕊🌿((تقدیم به تمامی,شهدای حرم,علی الخصوص شهیدان لشکر فاطمییون,که در پاسداری از حریم اهل بیت ع گوی سبقت را از دیگران ربودند وعاشقانه رفتند,رفتند تا ما با آرامش بمانیم))
🌻#یوزارسیف
💥#قسمت1
امروز چه روز شیرین وحزین وعظیمی بود,روزی که هرساله عاشقان,عاشق تر ومجنونان حسین ع,مجنون تر میشوند,روز عاشورا بود...
امروز به نیت دلم که همه میدانند قبولی در کنکوری ست که در پیش رو دارم,نذر کردم با پای برهنه همراه هیأت عزاداری کنم وبا لب تشنه برسینه وسربزنم,البته لازم به ذکر است که هرساله به خاطر عشق زیادی که به مولایم دارم ,از سحرگاه عاشورا تا سحرگاه روز یازدهم محرم,به یاد لبان تشنه ی اباعبدالله وکودکان مظلومش,قطره ای اب نمیخورم.
روی تختم دراز کشیدم دارم به امروز فکر میکنم,طرف صبح با مامان ودوستم سمیه وعروس کوچکه ,ملیحه جانم,رفتیم سینه زنی که جاتون خالی خیلی چسپید,عصر هم طبق روال هرسال توی محله ی ما مجلس تعزیه برپا بود,اما اینبار یه فرق اساسی داشت..
امسال نقش (حضرت ابوالفضل ع)را (یوزارسیف)بازی میکرد,البته اسمش یوزارسیف نیست هااا اصلا نمیدونیم اسمش چی چی,هست فقط تومحله معروفه به حاج اقا سبحانی,میگم حاج اقا فکر نکنید که پیرمرده هاا,نه نه خیلی هم جوانه چون روحانی مسجد هست بهش میگن حاج اقااا ولی,من وسمیه بهش میگیم یوزارسیف,چون ماشاالله هزار ماشاالله اینقد زیباست که زیباییش چشمگیره وحتی,از یوزارسیف فیلم حضرت یوسف هم بااونهمه گریم وارا گیران,زیباتره....اوووه خدا برا خانواده اش نگهش داره ,اما واقعا نمیدونم خانواده ای داره؟نداره؟
اخه....
#ادامهدارد...
#نویسنده_ط_حسینی
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>:
@bashohadatashahadattt
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
🌻#یوزارسیف
💥 #قسمت2
اخه حاجی سبحانی ,محل اقامتش یه سوییت کوچلو که طبقه ی دوم خانه ی حاج محمد هست زندگی میکنه,هنوز من وسمیه موفق به سر دراوردن از زندگی حاجی نشدیم ,اخه تازه به محله ی ما امده ,اما هیچ وقت نشانی از اینکه کنارش کسی باشه نیست,
تنها راهی که به نظرمان رسید برای حلول به این خواسته ,بعداز,کلی,فکر ومکر این بود که من وسمیه با دختر حاج محمد که همون صاحبخونه ی حاجی سبحانی,هست طرح دوستی بریزیم.
حاجی محمد توراسته ی,بازار یه دهنه ی برنج فروشی داره ودوتا فرزند هم داره که پسرش علیرضا مهندس برق خونده ودخترش مرضیه هم یک سال از ماکوچکتره یعنی کلاس یازدهم هست...
دوباره ذهنم کشیده شد سمت تعزیه,من همیشه از دیدن اجرای تعزیه لذت میبردم اما امسال با اجرای یوزارسیف ودیدن اون چهره ی زیبا در قالبی زیباتر ومعصوم تر,قلبم به تپش افتاد,اینقد طبیعی بازی میکرد که انگار درصحرای کربلاست,وقتی که مثلا با امام حسین ع گفتگو میکرد ازشدت اخلاصش ,اشک از چهار گوشه ی چشماش سرازیر میشد وتمام تماشا چیها چه کودک وچه بزرگ همراه گریه ی ابوالفضل گریه سرمیدادند,حال وهوای مجلس باوجود یوزارسیف خیلی خیلی معنوی شده بود,من هم از شدت گریه,چشمام به سوزش افتاده بود اما یک لحظه هم پلک نمیزدم تا هیچ حرکتی را از دست ندهم...لبخندی روی لبم نشسته بود,توعمق تعزیه بودم که با صدای مادرم که میگفت:زررری,زری جان کجایی بیا مادر....
از,عالم تفکر وخیالات به درامدم وبا یه جست از روی تختم پاشدم ,اشکهای چشمام را که ناخوداگاه جاری شده بود پاک کرده,یه نگاه توایینه ی روی در کمدلباسم به خودم انداختم...توعمق چشمام تصویر کسی را دیدم که....هیچ بگذریم....
در اتاق راباز کردم به,سمت مادرم تواشپزخانه رفتم..
#ادامهدارد...
#نویسنده_ط_حسینی
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
3.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خاطرات رزمندگان در دفاع مقدس۴۱
پیك گروهان حنین گردان ۴۱۹ لشكر ثارالله كرمان
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
:
@bashohadatashahadattt
گفتم: دارم از استرس میمیرم
گفت: یه ذکر بهت میگم هر بار گیر کردی بگو، من خیلی قبولش دارم: گره کار منم همین باز کرد
(آخه خودشم به سختی اجازه خروج گرفت)
گفتم: باشه داداش بگو
گفت: تسبیح داری؟
گفتم: آره
گفت: بگو "الهی بالرقیه سلام الله علیها"
حتما سه ساله ارباب نظر میکنه
منتظرتم و قطع کردم
چشممو بستم شروع کردم:
الهی بالرقیه سلام الله علیها
الهی بالرقیه سلام الله علیها...
۱۰ تا نگفتم که یهو گفتن: این پنج نفر آخرین لیسته، بقيه اش فردا
توجه نکردم
همینجور ذکر میگفتم که یهو اسمم رو خوندن
بغضم ترکید...
با گریه رفتم سمت خونه حاضر شم
وقتی حسین رو دیدم گفتم: درست شد
اشک تو چشمش حلقه زد و گفت: الهی بالرقیه سلام الله علیها...
#شهیدحسینمعزغلامی
#شهیدانہ♥
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─:
@bashohadatashahadattt
بصیر:
شهید پور جعفری میگفت:
روزی در منطقه ای در سوریه، حاجی خواست با دوربین دید بزنه، خیلی محل خطرناکی بود، من بلوکی را که سوراخی داشت بلند کردم که بذارم بالای دیوار که دوربین استتار بشه
همین که گذاشتمش بالا تک تیرانداز بلوک رو طوری زد که تکه تکه شد ریخت روی سر و صورت ما!
حاجی کمی فاصله گرفت، خواست دوباره با دوربین دیدبزنه که این بار گلوله ای نشست
کنار گوشش روی دیوار، خلاصه شناسایی به خیر گذشت.
بعد از شناسایی داخل خانه ای شدیم برای تجدید وضو احساس کردم اوضاع اصلا مناسب نیست، به اصرار زیاد حاجی رو سوار ماشین کردیم و راه افتادیم.
هنوز زیاد دور نشده بودیم که همون خونه در جا منفجر شد و حدود هفده تن شهید شدند!
بعداز این اتفاق حاجی به من گفت: حسین امروز چند بار نزدیک بود شهید بشیم اما حیف...
☆☆☆☆☆
حاج قاسم همیشه او را با نامِ کوچک «حسین» صدا میزد و میگفت: «اگر دو نفر در این دنیا من را حلال کنند
من میتوانم شهید و وارد بهشت شوم؛ یکی خانمم و دیگری، حسین است.» کسیکه خیلے وقتها به خاطر مشغله کاری اش، قبل از اذان صبح دم در خانه حاج قاسم منتظر مےایستاد..
حتی یک کارتن در ماشین داشت که نماز صبحش را روی آن میخواند و منتظر حاجی میماند!!
موقع بازگشت هم وقتے مطمئن میشد حاج قاسم داخل خانه شده است به منزل خودش برمیگشت.🕊
"شهید حاج قاسم سلیمانی"
#جان_فدا
@bashohadatashahadattt