{آیت الله مجتهدی :}
•عزیزان اول اذان کارها را
تعطیلکنید ؛اگر بازاری
هستید و نمیخواهید
مغازه را ببندید ؛
داخل مغازه نماز بخوانید .
نمازت را اول وقت بخوانی ؛
خدا کارهایت را سامان
میدهد .
#نماز
°
🌹#توبه_نامه #شهید ۱۳ ساله علیرضا محمودی پارسا .بار #خدایا از کارهایی که کردهام به تو #پناه میبرم از جمله:
▪️از این که حسد کردم…
▪️از این که تظاهر به مطلبی کردم که اصلاً نمی دانستم…
▪️از این که در غذا خوردن به یاد فقیران نبودم.
▪️از این که مرگ را فراموش کردم.
▪️از این که عفت زبانم را به لغات بیهوده آلودم.
▪️از این که شب بهر نماز شب بیدار نشدم….
▪️از این که دیگران را به کسی خنداندم، غافل از این که خود خنده دارتر از همه هستم.
▪️از این که شکمم سیر بود و یاد گرسنگان نبودم….
▪️از این که زبانم گفت بفرمایید ولی دلم گفت نفرمایید.
▪️از این که ایمانم به بندهات بیشتر از ایمانم به تو بود….
▪️از این که منتظر تعریف و تمجید دیگران بودم، غافل از این که تو بهتر از دیگران می نویسی و با حافظه تری…..
▪️از این که در سخن گفتن و راه رفتن ادای دیگران را درآوردم….
▪️از این که پولی بخشیدم و دلم خواست از من تشکر کنند….
▪️از این که کاری را که باید فی سبیل الله می کردم نفع شخصی مصلحت یا رضایت دیگران را نیز در نظر داشتم….
▪️از این که نماز را بی معنی خواندم و حواسم جای دیگری بود، در نتیجه دچار شک در نماز شدم….
▪️از این که بی دلیل خندیدم و کمتر سعی کردم جدی باشم و یا هر کسی را مسخره کردم….
▪️از این که ” خدا می بیند ” را در همه کارهایم دخالت ندادم….
▪️از این که کسی صدایم زد اما من خودم را از روی ترس و یا جهل، یا حسد و یا … به نشنیدن زدم…
سبحان الله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لحظاتی با شهدا
شهید #محمد پورهنگ
امنیت وارامش امروزما مدیون
خون پاک شماست
#شهیدمدافع_حرم_محمدپورهنگ 🌷
نثارروح مطهرهمه شهدا صلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 #شهید_مرتضی_آوینی:
🌹... زندگی زیباست، اما شهادت از آن زیباتر است
🍀 سلامت تن زیباست، اما پرندۀ عشق
🌼 تن را قفسی میبیند که در باغ، نهاده باشند
#شهیداصغرپاشاپور در کنار
#شهیدحاج_قاسم_سلیمانی
یادش گرامی وراهش پررهرو
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این زمزمه عشقه توی غار حرا پیچیده 🍃🌹🍃
خدا به عشق روی تو آقا همه ما رو بخشیده🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#هفته_وحدت
💎 دو نمونه جالب از اخلاق #پیامبر_اکرم با غیر مسلمانان...
#اللهم_عجـل_لولیـڪ_الفـرج
🦋💞🦋💞🦋💞🦋
مداحی آنلاین - نماهنگ جان دلم - نوشه ور.mp3
3.31M
♥️💐
جان دلم همه جا حرف مهربونیته
#میلاد_پیامبر_اکرم(ص)
#میلاد_امام_صادق(ع)
#هفته_وحدت
#اللهم_عجـل_لولیـڪ_الفـرج
🦋💞🦋💞🦋💞🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نامههای_رزمندگان
نامههایی بهجامانده از دوران جنگ نوشته شده توسط رزمندگان که به دلایل امنیتی تا سالها بعد جنگ ماند و بدست صاحبان آنها نرسید و حال بعد از سالها به مقصد رسید در حالی که...
حتماً ببینید جالبه👌
🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما تا آخرین قطره خون خودمان میایستیم
شماهم باید بایستید...
🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیاد شهدا ی هشت سال دفاع مقدس
درباغ 🌹شهادت🌹 رانبندید
به مابیچاره هازان سونخندید
ما هنوز
شھادت را
بی درد
میطلبیـم
غافل از آنکه
"شھادت را جز به اهل درد نمیدهند"
#هفته_دفاع_مقدس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅شهید مهدی زین الدین
قبل اذان صبح بود. با حالت عجیبی از خواب پرید.گفت:
حاجی خواب دیدم. قاصد امام حسین عليه السلام بود. بهم گفت: آقا سلام رساندند و فرمودند: به زودی به دیدارت خواهم آمد. یه نامه از طرف آقا به من داد که توش نوشته بود: چرا این روزها کمتر زیارت عاشورا می خوانی؟
همینطور که داشت حرف میزد گریه می کرد. صورتش شده بود خیس اشک. دیگه تو حال خودش نبود.
چند شب بعد #شهید شد.
#امام_حسین عليه السلام به عهدش وفا کرد...
شهید#محمدباقر_مؤمنیراد
🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایتی از حاج قاسم برای آیتالله مشکینی
نماز عشق چطوری خونده میشه 👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨از فرماندهان رضوان که دیروز در حمله به ضاحیه به شهادت رسید
#شهادت زیباست......
همچو آسمان می ماند......
عمیق و بلند ...
اما....
آسمان ،
قصه ی پرواز قشنگی ست....
و قصه این است چه اندازه کبوتر باشی..
برای شهادت
🌴🌴🌴
صبح ۳۱ شهریور ۱۳۹۷ ساعت حوالی ۹صبح، طبق هرسال رژه است، اما...
سربازی که چند روز به پایان سربازیش مونده بود، دیگه به خونه برنگشت...
۲۵ نفر شهید و ۷۰ نفر زخمی شدند
جانباز ۷۰ درصدی که به آرزوی شهادتش رسید
سربازی با تفنگ خالی در میان تیرها بر زمین افتاد...
وپاسدارانی که جان برکف اماده جانفشانی بودند
🌷🌷🌷🌷🌷
پنج سال پیش در چنین روزی شهر#اهوازرنگین به خون عزیزان بی گناه شد
یادشان گرامی وراهشان پررهرو
اللهم_الرزقنا_شهاده_فی_سبیلک
سالروز#شهدای #اهواز31شهریور
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
گردان آماده
#قسمت_دویست_و_بیست_و_نه_
آن روز چند تا کار را سپرد به من، یادم هست دو سه روزی مانده بود به عملیات، حدس زدم می خواهد جایی برود.
همین را ازش پرسیدم گفت :«می خوام برم موهام رو کوتاه کنم.»
سابقه نداشت قبل از عملیات برودسلمانی، همین ها اضطرابم را بیشتر می کرد.
وقتی برگشت سرش را اصلاح کرده بود ریشش را هم.
شب عملیات دیگر سنگ تمام گذاشت رفت حمام وقتی ،آمد لباس فرم تمیزی تنش بود، بوی عطر هم می داداصلاً سابقه نداشت تو منطقه آن هم،قبل از عملیات لباس فرم سپاه بپوشد و این طور به
خودش برسد. همیشه با
لباس بسیجی بودد.همین طور بر و بر نگاهش می کردم گفتم:«حاج آقا چه خبر شده؟»
لبخند زد. جور خاصی گفت:« تو که می دونی چرا سؤال می کنی؟»
حالم بدجوری گرفته بود همه اش فکر می کردم چیز مهمی را دارم گم می.کنم هرچه به عملیات نزدیکتر می شدیم
تپش قلبم تندتر می شد.
عملیات بدر از آن عملیات های مشکل بود و نفس گیر، مخصوصاً منطقه یآبی.اش ،سی چهل کیلومتر رفته بودیم داخل آب، آن طرف دجله و فرات تو یک جاده ی حساس مستقر شدیم از آن جا هم پیشروی کردیم طرف چهارراه خندق " 1 ". و عراقی ها را زدیم عقب، دشمن به تمام معنا شده بود یک دیوانه .زنجیری, عزمش را جزم کرده بود چهارراه را بگیرد، بعد هم آن جاده ی حیاتی را، و بعد از آن ما
را بریزد توی آب
پاورقی
۱ بعدها این چهارراه به چهار راه شهادت» معروف شد
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌹🍃🌹🍃
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
گردان آماده
#قسمت_دویست_و_سی_
درگیری هر لحظه شدیدتر می شد تو تمام دقیقه های عملیات حال یک مرغ سرکنده را داشتم یک آن آرام نمی گرفتم هر لحظه منتظر شهادت حاجی بودم شخصیتش برام مهم بود می خواستم بدانم کی می رود و چگونه می رود؟ پا به پایش می رفتم وظیفه ام همین را هم ایجاب می کرد "۱".
تو بحبوحه ی کار،یکدفعه رو کرد به من و گفت:«اخوان برو گردان آماده رو از عقب بردار بیار»
انگار یک تشت آب ریختند رو سرو کله ام سریع گفتم:«حاج آقا تو این موقعیت؟»
با تمام وجود دوست داشتم دستورش را عوض کند گفت:« اگر گردان رو نیاری، با این پاتک های سنگین کار بچه ها خیلی مشکل میشه»
نگاهی به طرف دشمن کرد ادامه داد:«شما برو گردان رو بیار.»
«گردان را بیاور» یعنی این که من سی چهل کیلومتر با قایق بروم تا برسم خشکی، از آن جا سوار موتور شوم، بروم پادگان، آن وقت با یک گردان نیرو، همین مسیر را برگردم خودش حداقل سه چهار ساعت طول می کشید. حس غریبی نمی گذاشت از حاجی جدا شوم داشت نگام می.کرد منتظر جواب بودم چاره ای نداشتم باهاش خداحافظی کردم و ازش جدا شدم،
سریع خودم را رساندم لب .آب سوار یک
قایق شدم. با آخرین
سرعتی که ممکن بود آبها را می شکافتم ومی رفتم .جلو هر لحظه ممکن بود آبستن حادثه ای باشد ولی من انگار اختیارم را ازدست داده بودم گویی همه ی وجودم او شده بود یقین داشتم اتفاقی می افتد می خواستم هر چه
زودتر برگردم پیشش
پاورقی
۱- آن موقع من مسؤول عملیات تیپ بودم
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌹🍃🌹🍃
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
گردان آماده
#قسمت_دویست_و_سی_و_یک_
نفهمیدم چطور خودم را رساندم پای اسکله و چقدر طول کشید، آن جا یک موتور برام ردیف کرده بودند،روشن بود پریدم روش و گاز دادم.
وقتی رسیدم پادگان، گردان آماده حرکت بود همان مسیر را برگشتیم تا رسیدیم آن طرف آب، بچه ها را به خط کردم با «دو» راه افتادیم سمت جاده حیاتی، از جاده هم رو به چهار راه
حالا اضطراب، همه ی وجودم را گرفته بود. دو سه کیلومتر بیشتر با چهاره راه فاصله نداشتیم جلوی گردان می دویدم یکهو یکی از بچه های لشکر جلوم را گرفت تو سرو صدای آتش دشمن، داد زد: «کجا میری اخوان؟»
«این چه سؤالیه؟ میریم چهارراه دیگه،
نمی خواد بری، از این جلوتر نرید.»
با چشمهایی که می خواست از کاسه بزند بیرون پرسیدم: «چرا؟!»
جلوتر نمیشه بری، عراق چهار راه رو گرفته
گفتم:«چه جوری چهاراه رو گرفته؟حاجی اون جاست،! ارفعی اون جاست، وحیدی اون جاست، اینا همه اون جا
هستن!»
سرش را انداخت پایین ناراحت و غمگین گفت:« همه شون رفتن»
گفتم:« چی چی همه شون رفتن؟ بابا شوخی نکن خود حاجی :گفت برو گردان رو بیار»
«نیم ساعت پیش همه ،رفتن، هرچی اصرار کردیم بیاین عقب نیومدن تا لحظه ی آخر همون دو تاهلالی سرچهارراه رو گرفته بودن و مقاومت می کردن؛ کلی از دشمن تلفات گرفتن،تانک هایی رو که اونا زدن هنوز داره توآتیش می سوزه؛ ولی ..... حالا حتماً یاشهید شدن یا اسیر.»
حال طبیعی نداشتم داد می زدم:« چی چی رو اسیر شدن؟! مگه حاجی اهل اسارته؟!»
یک آن طاقتم طاق شد شروع کردم ،دویدن به طرف چهارراه، چند قدمی نرفته بودم که از پشت سر گرفتم. خودم را
زمین و آسمان می زدم که از دستش خلاص شوم.
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌹🍃🌹🍃