eitaa logo
داداش شهیدم ابراهیم هادی
360 دنبال‌کننده
22.5هزار عکس
15.3هزار ویدیو
76 فایل
اللهم الرزقنا توفیق الشهادة في سبیلک @zolfaqar4
مشاهده در ایتا
دانلود
مولانا می‌گوید وقتی که انسان عاشق خدا شود، بحث جبر و اختیار هم پایان می‌گیرد. چون عاشق با جذبهٔ عشق، اختیار خود را در خواستهٔ حضرت معشوق مستهلک می‌کند و وجود جزئی خود را به هستیِ مطلق وصل می‌گرداند و از این اتحاد به اختیار مطلق می‌رسد. چون اختیار نسبی و نیم بند خود را به اختیار مطلق حق پیوند می‌زند و با آن اختیار بیکران همسو می‌شود. و بدین سان است دعای بندهٔ عاشق: کِای خداوندِ کریم و بردبار دِه امانم زین دو شاخهٔ اختیار جذبِ یک راهه، صراط المستقیم بِه ز دو راههٔ مردد ای کریم زین دو ره، گرچه همه مقصد تویی لیک خود جان کندن آمد این دویی زین دو ره گرچه به جز عزمِ تو نیست لیک هرگز رزم، چون بزمِ تو نیست (دفتر ششم ۲۰۶-۲۰۳) / شرح فیه مافیه ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌ # ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🕊باشهداتاشهادت🕊 @bashohadatashahadattt
11.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.🌟 تنها فیلم باقیمانده از . دسته گل صلوات تقدیم به روح شهید هادی 💐 🕊باشهداتاشهادت🕊 @bashohadatashahadattt
 شهید مهدی معتقد بود باید مقابل داعش ایستاد👊، وطنی باشد یا غیروطنی. شهید نوروزی صدها کیلومتر دورتر از سرزمین محل تولدش به شهادت رسید تا اثبات کند که برای او مردمش آنقدری مهم هست که بخاطر آن ماهها همسر و فرزند یکساله اش را تنها بگذارد و در کشوری دیگر اردو بزند بجنگد و در آخر هم جانش را بدهد و بشود🕊 🕊 🌹🍃🌹🍃 🕊باشهداتاشهادت🕊 @bashohadatashahadattt
🌹بخشی از توبه نامه شهید 13 ساله علیرضا محمودی‌پارسا🌹 🍀پناه می‌برم از این که... از این که حسد کردم... از این که تظاهر به مطلبی کردم که اصلاً نمی‌دانستم. از این که زیبایی قلمم را به رخ کسی کشیدم. از این که در غذا خوردن به یاد فقیران نبودم. از این که مرگ را فراموش کردم. از این که در راهت سستی و تنبلی کردم. از این که عفت زبانم را به لغات بیهوده آلودم. از این که در سطح پایین ترین افراد جامعه زندگی نکردم. از این که منتظر بودم تا دیگران به من سلام کنند. از این که شب بهر نماز شب بیدار نشدم. از این که دیگران را به کسی خنداندم،غافل از این که خود خنده‌دارتر از همه هستم. از این که لحظه‌ای به ابدی بودن دنیا و تجملاتش فکر کردم. از این که در مقابل متکبرها، متکبرترین و در مقابل اشخاص متواضع، متواضع‌تر نبودم. ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ 🕊باشهداتاشهادت🕊 @bashohadatashahadattt
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> : 🕊باشهداتاشهادت🕊 @bashohadatashahadattt 🌻 💥 مامان با یه ببخشید نشست وبابا گفت:صبح حاج محمد گفتن که تشریف میارند ,ما دچار اشتباه شدیم . یوزارسیف با لحنی ارام ومطمین جواب دادند:بله,درسته,چون بنده مطلع بودم ومحض احترام,ازشون خواهش کردم به عنوان بزرگتر من ,به عرض شما برسانند که برای دست بوسی خدمتتان میرسم اما مثل اینکه, ایشان کامل کامل نگفتندومن معذرت میخوام اگه دچار سوتفاهم شدید... بابا دوباره گفتند:حتما که پدرو مادر خودتون اینجا تشریف ندارند؟ یوزارسیف:اون قضیه اش مفصله,اگر بنده را به غلامی بپذیرید ,کامل توضیح خواهم داد وچون این جلسه من باب اشنایی بود ومن جواب قطعی شما را نمیدانستم,صلاح ندیدم مزاحم اقای محمدی(حاج محمد) بشم،ان شاالله اگر مقبولتان بیافتم,جلسه ی بعد رسما با خانواده اقای محمدی مزاحمتان میشیم. باخودم.گفتم:آخی معلوم خانواده اش چی شدن؟بچه ام چقد مظلومه......که یکدفعه بهرام سینه ای صاف کرد ومیخواست حرف بزنه... دلم به هول وولا افتاد,چون بهرام همیشه کارخراب کن بود وچون الان فهمیده بود طرف روحانی هست وپول وپله درستی نداره حتما یه متلک میانداخت...شروع به صلوات فرستادن کردم که باعث ابروریزی نشه... بهرام گفت:خوب حاج اقا...متوجه شدیم که ممر درامد شما از پیشنمازی مسجد هست,حالا این اخوندی مدرک ,پدرک هم داره؟با پول پیشنمازی میشه زندگی کرد؟؟ وای وای وای.....این چی میگفت که بهمن پرید وسط حرفش وگفت:داداش این چه حرفیه...خدا روزی رسونه,هرچی که پیشونی نوشت ما باشه میذاره کف دستمان ..کاملا مشخصه حاج اقا با وجناته,یه چیزایی هست که ادم با پول نمیشه خرید اما حاج اقا داره قربونش بشم...این داداش بهمن ماهه ماه.. یوزارسیف با همون ارامش قبلی جواب داد:شما لطف دارید به من اما نگرانی برادرتون هم بیمورد نیست,باید از وضع زندگی من مطمین باشید ,راستش بنده از لحاظ حوزوی تا سطح فوق لیسانس فقه واصول پیش رفتم,اما هنوز موفق به گذراندن سطح های بالاتر نشدم,البته همزمان با حوزه ,تورشته ی دانشگاهی مهندسی برق هم تحصیل میکردم که الانم به لطف خدا درسم را تمام وتویه شرکت مشغول کارم وچون با اقا,علیرضا,پسر اقای محمدی هم دانشگاهی,بودم وبه اصرار ایشون که به من محبت داشتند ویه صمیمیت برادرانه بین ما پیش امده,به این محله امدم وسعادتی بود پیش نماز مسجد اینجا شدم من وعلیرضا تو یه شرکت کار میکنیم .... وای تو دلم ذوق مرگ شدم...دهن بهرام سرویس شد معلوم بود همه مبهوت حرفهای یوزارسیف شدند که با گفتن اخرین حرف یوزارسیف ,دلم هری ریخت پایین... دارد... 📝نویسنده...ط,حسینی 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>: 🕊باشهداتاشهادت🕊 @bashohadatashahadattt 🌻 💥 یوزارسیف ادامه داد:راستش اگر شما اجازه بدید,من یه موضوع کوچک اما مهم را خیلی کوتاه با دختر خانمتان درمیان بگذارم ونظرشان را جویا بشم اگر منظور نظر ایشان را متوجه شدم,همین جلسه از,سیر تا پیاز زندگی ام را براتون عنوان کنم؟؟ بااین حرف ناگهانی یوزارسیف,بهت جمع شکست...کسی حرف نمیزد انگار درست براشون مفهوم نبود منظور یوزارسیف چیست؟که دوباره بهمن به حرف اومد وگفت:پدر ,درسته من کوچکترم وصحیح نیست با وجود شما اظهار نظر کنم اما فکر میکنم چندان اشکالی نداشته باشه که حاج اقا با زری جان اون صحبت مهم وکوتاهشون را بکنن... بابا درتایید حرفهای بهمن گفت:مشکلی نیست,زری جان...بیا حاج اقا را راهنمایی کن تو اتاقت.... تااین حرف از دهان بابا بیرون امد,یکدفعه بهرام که کلا کم اورده بود مثل ببر زخمی وبی ادبانه پرید وسط حرف بابا وگفت:نه چرا اتاقشون ؟؟حاجی که گفتن خیلی کوتاهه,پس توهمین اشپز خانه خوبه...ومادر درحالیکه از شدت شرم عرق میریخت پاشد تا یوزارسیف را به سمت اشپزخانه راهنمایی کند,حالا من کنار میز,اشپزخانه ایستاده بودم,خیلی استرس داشتم از اما از زیر چشم حرکات یوزارسیف را میپاییدم,حاج اقا خیلی با طمانینه پاشد ویه شاخه گل سرخ از داخل دسته گل زیبایی که اورده بود دراورد وبا راهنمایی مادر به سمت اشپزخانه امد. خدای من,دست وپام سست بود,مادر صندلی روبه رو را به حاج اقا تعارف کرد ,با حرف یوزارسیف که اشاره میکرد تا منم بشینم به خود امدم با گیجی گفتم:س س سلام... مادر داشت چای میریخت که بزاره رومیز مثلا برای ما تا گلویی تازه کنیم. یوزارسیف درحالیکه دوباره صندلی را تعارف میکرد تابشینم خیلی ارام طوریکه فقط خودم بشنوم گفت:سلام به روی ماهت... وای وای وای...گر گرفتم...دستپاچه نشستم,همزمان مادر سینی چای را روی میز,وسط من ویوزارسیف گذاشت واز اشپزخانه رفت بیرون. پدرومادر وبهمن وبهرام,انگار سر موضوعی ارام بحث میکردند,حواسشان به ما نبود یعنی طوری وانمود میکردند که حواسشان به ما نیست. بین ما هم فقط سکوت حکمفرما بود,سکوت وسکوت...بعداز دقایقی ارام سرم را گرفتم بالا تا ببینم ,یوزارسیف زنده است,زبونم لال از عشق مرده؟؟چرا حرف نمیزنه که نگاهم به نگاه مهربانش برخورد کرد,یوزارسیف بالبخندی برلب خیره به صورت من بود,تا سرم رابالا گرفت گفت:هااا,این شد...همزمان دستش را که گل سرخ داخلش ول میخورد ,روی میز جلو اورد وگفت:ببین دل من را به مهرخودت منور کردی,حالا اگه تو دل خودت ,یه چی هرچند کوچک نسبت به من حس میکنی این شاخه گل را که نشانه ی همین دلبستگی هست بگیر........ اگر دستم به میز تکیه نداشت,حتما یوزارسیف رعشه ی دستم را میدید....ناخوداگاه بدون کلامی گل را گرفتم... لبخند یوزارسیف پررنگ تر شد وادامه داد:پس به قول ایرانیا,دل به دل راه داره...ببینید بانو من اهل حاشیه روی نیستم ,یکراست میرم سر اصل مطلب,من همینم که روبه روتم,یه مسلمان,یه شیعه,ایا برا شما فرقی میکنه من مال کدام کشور باشم؟یعنی ایرانی نباشم؟؟ ببینید جواب این سوال را من الان وفوری,میخوام...باید یه چیزایی روشن بشه که خدای نکرده دراینده موردی پیش نیاد,اگر براتون مهمه که من حتما ایرانی باشم که راهم را میکشم وپا میگذارم رودلم ومیرم,اما اگر واقعا برای,شما اهل کجا بودن من مهم نباشه من برای رسیدن به شما ,باید به قول افسانه های ایرانی,هفت خوان رستم را طی کنم ومطمین باشید اگه شما بخوایید من هر مرارتی را میکشم,فقط لطفا صادقانه به من جواب بدید.... خدای من ,چی داشت میگفت؟؟یوزارسیف ,ایرانی نیست؟؟؟ به ته ته دلم مراجعه کردم... دارد ... 📝نویسنده....ط,حسینی 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
دختر حاج قاسم می‌گفت: یکی از کارای همیشگی پدرم خوندن قرآن و نهج البلاغه بود و می‌گفت اگه مسئولان ما کتاب نهج البلاغه حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام را مطالعه کنند در آداب حکومت و مملکت داری می تواند موثر باشد. جان فدا مکتب حاج قاسم جانفدا 🕊باشهداتاشهادت🕊 @bashohadatashahadattt
⁉️برای بیدار شدن در هنگام چه کنیم؟؟ 💠 پاسخ (حفظه الله): 🔸بیداری سحر، نیاز به عنایت و توفیق خاص الهی دارد. لذا اگر آدم در طول روز مراقب ، گوش، شکم و همه اعضا و جوارحش باشد، این امر ممکن می شود؛ 🔸اما اگر گاه غفلت کند و گناهی از او سر بزند، به طور مستقیم در بیداری سحر اثر میگذارد. 📚 رهنمای طریق، ص ۵۱۴ 💠امام صادق علیه السلام فرمودند: 🔸کسی که مرتکب گناهی شود از نماز شب محروم می شود. 📚 بحار الانوار، ج ۵، ص ۲۱۸
🔰حاج احمد متوسلیان : وقتی صحبت از جنگیدن و شهید دادن می‌شود، صحبت از جنگیدن در ۹ متر برف است ! جایی که انسان یخ می‌ بندد و امکانِ تحمل ۱۰ دقیقه نگهبانی سخت می‌باشد. 🕊باشهداتاشهادت🕊 @bashohadatashahadattt