🌸شــهــیدی که بعد از شــهــادتش قــرآن خواند🌸
مادر همسر شهید در خاطره خود که در کتاب ˈلحظه های آسمانیˈ (دفتر اول) نگاشته شده است، نقل می کند:وقتی پیکر مطهر شهید 🌷عبدالمهدی مغفوری🌷 را آوردند، حال مساعدی نداشتم، نشسته بودم و گریه می کردم.
در حزن و اندوه غوطه ور بودم که ناگهان صدایی شنیدم که می گفت: شهید قرآن می خواند.
یکی از روحانیون محل هم که آنجا بالای سرجنازه بود، قسم خورد که او هم تلاوت قرآن شهید را شنیده است.
با خود گفتم، خدایا این چه شهیدی است و نزد تو چه قرب و مقامی دارد که این کرامت را به او عنایت کرده ای و از جنازه اش پس از چند روز که شهید شده، صدای تلاوت قرآن می آید؟
از جا بلند شدم که خودم هم از نزدیک این اعجاز را مشاهده کنم. وضو گرفتم، بالای سرش رفتم و روی او را کنار زدم، رنگش مثل مهتابی نور می داد و بوی عطر عجیبی از پیکرش به مشام می رسید.
وقتی گوشم را نزدیک صورت و دهانش نزدیک کردم، مثل کسی که به او برق وصل کرده باشند، در جا خشکم زد چون من هم از او تلاوت قرآن شنیدم.
درست به خاطر دارم در همان لحظه که گوشم نزدیک دهان او بود، شنیدم که این آیه را می خواند: انااعطیناک الکوثر ...
پیشانی اش را بوسیدم و از کنار او برخاستم.
وقتی به خانه بازگشتم، از مشاهده این کرامت و مقامی که خدا به شهید عبدالمهدی داده بود دو رکعت نماز شکر بجا آوردم.
شب وقتی بعضی از اهالی محل برای عرض تسلیت به منزل ما آمدند، حاج آقا ˈسید کمال موسوی ˈ روحانی محل هم آمد.
این قضیه را که از من شنید، گفت: چند نفر دیگر هم شاهد تلاوت قرآن شهید بوده اند.
همان شب بود که آخرین جملات عبدالمهدی هنگام خداحافظی به یادم آمد وقتی به او گفتم، من زهرا را پیش خود می برم، چون تنها می ماند، گفت: صاحب اختیار هستید ولی زهرا باید عادت کند. پرسیدم: مگر چند روز می خواهی در جبهه بمانی؟
گفت: این دفعه اگر بروم دیگر نمی آیم ، مرا می آورند، بعد خندید، خداحافظی کرد و رفت.
🌺پیروان ولایت فقیه ۳۱۳🌺
کتک خوردن رزمندگان اسلام، از امامجماعت!
جانباز شهید، مداح اهلبیت (ع) حاج "یونس حبیبی" که نوحه معروف او در وصف مصائب حضرت رقیه (س) با ذکر "یا اباعبدالله الحسین" در خاطره ها باقیاست، تعریف می کرد:
چند وقتی بود که یک نفر روحانی به عنوان امام جماعت به پادگان آمده بود. از شانس ما، حاج آقا خیلی خونسرد نمازجماعت را میخواند و شاید نماز ظهر و عصر را ۲۰ دقیقه طول میداد.
چند بار رفتیم خدمت ایشان و تذکر دادیم این طوری که شما نمازجماعت را طول میدهید، نیروها را خسته میکنید و باعث میشود آنها به نمازجماعت نیایند. ولی حاج آقا توجهی نکرد و همچنان نمازهایش بیست سی دقیقه طول میکشید.
یک روز با چند نفر از بچهها، توطئهای سخت برای حاج آقا ترتیب دادیم. قبل از نماز، چند چوب بردیم و زیر لبههای موکت حسینیه پنهان کردیم. چند نفر را هم بیرون گذاشتیم و تاکید کردیم و گفتیم:
- در را از بیرون قفل کنید و حتی اگر خود ما درخواست کردیم، به هیچ وجه باز نکنید.
نماز که تمام شد و همه رفتند، همراه سه چهار نفر دیگر رفتیم خدمت حاج آقا و قضیه را گفتیم که حاج آقا چون شما به درخواستهای ما توجهی نکردهاید، تصمیم گرفتهایم با شما عملی برخورد کنیم.
حاجی با تعجب نگاه کرد و پرسید که مثلا میخواهید چیکار کنید؟!
چوبها را که از زیر موکت درآوردیم، با تعجب گفت:
- باشه. چشم. هر چی شما بفرمایید. فقط بگذارید من عبا و عمامهام را بگذارم کنار که به لباس روحانیت اهانت نشود.
لباس ها را که گذاشت کنار، چهار نفری ریختیم سرش.
جای شما خالی.
از شانس بدِ ما، حاجی آقا رزمیکار بود. چوبها را از دست ما گرفت و افتاد به جانمان.
تا میخوردیم زد.
بدتر از همه اینکه هر چه عربده زدیم و خواهش کردیم بچههای بیرون در را باز کنند، چون تاکید کرده بودیم "حتی اگر خودمان هم گفتیم در را باز نکنید"، کسی توجه نکرد و ما چند نفر ماندیم و حاج آقای رزمیکار.
ساعتی بعد، حاج آقا، خونسرد لباسهایش را پوشید و رفت.
بچه ها که آمدند داخل، با تعجب بدنهای داغون و کتک خورده ما را دیدند و زدند زیر خنده."😂🤣
🔷 صاحب این عکس شهید ابراهیم حسامی است. اما ماجرا چه بود؟
🔹معاون فرمانده گردان میثم لشکر محمد رسول الله بود که سال قبل از شهادت پای راستش بر اثر ترکش خمپاره از ران قطع و حتی امکان استفاده از پای مصنوعی هم برایش فراهم نشد اما دوباره به منطقه بازگشت و در تمام عملیاتها شرکت کرد و حتی در کوهستان های غرب نیز پا به پای دیگر رزمندگان از کوه بالا میرفت و می جنگید!
🔹در عملیات خیبر قصد داشت به خط مقدم طلائیه برود اما فرماندهان شهید جزمانی و نوزاد از او خواستند که عقب بماند. دلش شکست و با بغض گفت: «حالا ما شدیم وبال گردن گردان؟»
🔹فردا صبح درحالی که عصا زنان تلاش میکرد که خود را به خط برساند، عکاس قصد عکس گرفتن از او را داشت که با عصا وی را دور کرد و گفت: «من سوژه نیستم، بروید از رزمندگان عکس بگیرید!»
🔹با فاصله گرفتنش از دوربین، این عکس به عنوان آخرین تصویر زندگی اش ثبت شد. دقایقی بعد هواپیماهای دشمن خط را بمباران کردند و او نیز نیز به کاروان عاشورا پیوست.
♦️شهید آوینی: «انسان كافر روح را در خدمت اهوای تن می خواهد، اما مؤمن تن خویش را به مثابه مركَبی برای تعالی روح می بیند و اینچنین، با پاهای بریده نیز از راه باز نمی ماند؛ می رود و پاهای بریدهاش را نیز عصاكشان به دنبال خود تا قلههای فتح می كشاند.
♦️ای كاش می شد تا تو را در مأمن گمنامی ات رها كنیم و بگذریم، كه تو اینچنین می خواستی. اما ای عزیز، اجر تو در كتمان كردن است و اجر ما در افشا كردن، تا تاریخ در افق وجود تو قلههای بلند تكامل انسانی را ببیند.»
🔸منبع: کتاب «گنجینه آسمانی»
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
🌷۱۰ اسفند سالروز امیر حاج امینی بیسیمچی گردان انصار لشگر ۲۷ محمدرسول الله گرامیباد* 💠 امیر حاج امین
🌷شهید امیر حاج امینی
▫️یک روز بر سرمزار امیر بودم که جوانی نزد من آمد و ظاهر حزب اللهی مانند داشت، او گفت:« شما نسبتی با این شهید دارید؟!» در جواب به او گفتم:« من برادرش هستم»، آن جوان گفت:« حقیقتش من در ابتدا شیعه نبودم ولی بنا به دلایلی مجبور شدم که در ظاهر به اسلام، ایمان بیاورم ولی قلباً مسلمان نشده بودم تا این که عکس برادر شما را برحسب اتفاق دیدم، پس از دیدن عکسش متحول شدم. گویی که این عکس در حال صحبت کردن با من بود؛ بعد از آن به اسلام، قلباً روی آوردم...
راوی:برادر شهد
▫️▫️▫️▫️▫️▫️
📷 عکس امیر حاج امینی که در زمان شهادتش گرفته شد. چهره ای آرام و ملکوتی با لبخندی ملایم که باعث تغییر و تحول بسیاری از جوانها شده است.
🌱 امیر حاج امینی، متولد ۱۳۴۰ -- بعد از گرفتن دیپلم، در جبهه بعنوان یک بسیجی حاضر شد.
او خستگی ناپذیر بود. بله همرزمانش می گفت که حاضرم با تمامی شماها در کوه، مسابقه بدهم و هر کدامتان که خسته شدید، نفر بعدی با من مسابقه را ادامه دهد… آمادگی بدنی اش به حدی بود که او را به عنوان بیسیم چی در جبهه انتخاب کردند. بیسیم چی شهید پور احمد...
شهید امیر حاج امینی، تمایلی به شهرت و معروف شدن نداشت. درواقع باورش به چنین اصلی این بود که اگر کاری را با خلوص نیت برای خدا انجام دهی؛ او تو را عزیز می کند و درنهایت، چهمین خصلت شهید، موجب معروف شدن او شد. او کارهایش را برای رضای خدا انجام می داد.
سرانجام این شهید والامقام در دهم اسفند ماه سال ۱۳۶۵ در منطقه شلمچه در عملیات کربلای پنج آسمانی شد🕊🕊
📌 دل گویه های فیض اله ، به دخترش لیلا یک هفته قبل از شهادت.
#این_نامه_رو_لیلا_فقط_بخونه
.
👨👧دخترم لیلا !
عزیزم سلام.
لیلا جان! حالت خوبه؟
مادرت را که اذیت نمی کنی؟! حتماً می گویی که نه، من دختر خوبی هستم و حالا که بابایم نیست من مادرم را اذیت نمی کنم. آفرین به تو دختر خوبم. همیشه همین طور باش.
حتماً سوال می کنی بابا کِی به خانه می آیی. دخترم! بابا دیگر به خانه نمی آید. بابا رفت پیش خدا، پیامبر و ائمه اطهار(س). آن جا برای تو و مامانت خانه گرفته و منتظر شما است. زیاد ناراحت نباش. بابایت را می بینی. ولی دخترم! درسته که تو بابایت را ندیدی ولی بابا که تو را دید. حتماً می گویی چه وقت؟! آری دخترم! آن وقت که تو هنوز پنج ماهت تمام نشده بود، بابا تو را بغل می کرد، ناز می داد، با تو بازی می کرد و تو گریه می کردی .
دخترم! افتخار کن که در کودکی پدرت را در راه خدا دادی و این سعادت نصیب هر کسی نمی شود.دخترم! باید سعی کنی که دختر نمونه ای باشی و پیام خون پدرت و سایر شهدا را برسانی.
.
دخترم! نمی توانم به دلیل کمبود وقت، مفصل برایت بنویسم. از همین جا از تو خدا حافظی می کنم و تو را از راه دور می بوسم. دوستت دارم لیلای من!
دخترم! بابایت از این که تو را در این دنیا رها کرد و رفت ناراحت و غمگین است و اشک از چشمش در آخرین لحظات حیات جاری می باشد. به امید دیدار در قیامت حق.
🔸فیض الله بابایی
1364/11/13
.
♦️شهید فیض اله بابایی بالادزایی در عملیات ، پس از 24 ساعت نبرد دلاورانه، در غروب 21 بهمن 64 فرق او با تیر دشمن شکافته شد.
📷 این عکس را قبلا دیده ایم اما تکراری نمیشود..این عکس معروف را عکاسی به نام پاولوسکی در آستانه بهار ۱۳۶۴ خورشیدی گرفته..آن روز استخبارات عراق ، خبرنگاران را به منطقه عملیاتی جنوب بصره برده بود
👈👈 و این عکس، معروف ترین یادگار آن روز شد: 🕊🌹شهید جوانی از ایران، آرمیده در میان گل های بهار ... تا شاید یادمان باشد تکرار آرام و دلنواز این روزها را، مدیون شهیدان وطن هستیم..
#سحر_پانزدهم 🍃
سلام مادر....🌻
برای عرض تبریک آمده ام🎈
اینبار خدا از دامان تو پرده از رخ برداشته است
چه زیباست تماشای قد و بالای دلبرم در چشمان نوزادی که در اغوش تو آرام گرفته است🌺
سلام مادر.... 🤩
خسته از هیاهوی دنیا آمدهام🌍
آمدهام ازهمان نگاهها که به چشمان مولودت می بخشی
به من ارزانی کنی🌈
میدانی من سالهاست به اعجاز این نگاه ایمان آورده ام✨
من سالهاست عطر تو را در میان سجاده ام حبس کردهام💐
تا نکند گوشه چادرت را رها کنم و در سیاه بازار دنیا گم شوم😔
خوش به حال او مادر.... 💗
خوش به حال نوزادی که انگشتان تو دستانش را لمس میکند
خوش به حال نوزادی که آغوش تو آرامش میکند🌹
خوش به حال نوزادی که اول بار تو را مادر صدا میکند😍
تو مادر ترین مادر روی زمینی مادر
و من یک نیم نگاه تورا به تمام نگاه های عاشقانه زمین نمیدهم😊
این سحر تمام شهر را به عطر آغوشت دعوت خواهم کرد🍃
آخر من یقین دارم تو آنقدر بزرگی که تمام زمین در آغوشت جا میشود
آنقدر رئوفی که تمام زمین از مهرتو سیراب میگردد🦋
✍️سحر پانزدهم هم رسید.
و قرص ماه، از خانه ی فاطمه طلوع کرد!
🌸و سهم من
در این شادی عظیم، بزرگترین سهمِ عالم است؛
آخر من نیز فرزندِ مادرم هستم.🥰
دعای روز پانزدهم ماه رمضان
اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي فِيهِ طَاعَةَ الْخَاشِعِينَ وَ اشْرَحْ فِيهِ صَدْرِي بِإِنَابَةِ الْمُخْبِتِينَ بِأَمَانِكَ يَا أَمَانَ الْخَائِفِينَ
اى خدا در اين روز طاعت بندگان خاشع خود را نصيب من گردان و شرح صدر مردان فروتن خدا ترس را به من عطا فرما به حق امان بخشى خود اى ايمنى دلهاى ترسان.
💖 نذر قدوم مبارک آقا امام عصر عج💖
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
💠نکات کلیدی جزء پانزدهم قرآن کریم💠
- وجود مرفّهین بی درد در جامعه، زمینه ساز قهر الهی است. (اسراء: 16)
2- در زندگی ریخت و پاش نکن و حق اقوام، فقرا و در راه ماندگان را ادا کن. (اسراء: 26)
3- پدر و مادرت را با فروتنی زیر بال و پر محبت خود بگیر و دعا کن که خدایا هوای آنها را داشته باش. (اسراء: 24)
4- در کمک به نیازمندان نه خسیس باش و نه خیلی دست و دل باز که از زندگی خودت وا بمانی. (اسراء: 29)
5- دنبال آنچه نمی دانی راه نیفت، زیرا در باره گوش، چشم و قلب خود باید پاسخگو باشی. (اسراء: 36)
6- خوش رفتار باشید تا شیطان با سوء استفاده از رفتارهای بیجا، بینتان دشمنی ایجاد نکند. (اسراء: 53)
7- کسانی که در دنیا چشم بر حقایق بسته اند در آخرت هم خوبی ها را نمی بینند و به بهشت نمی روند. (اسراء: 72)
8- همین که خدا بین شما شاهد باشد کافی است، چون او حال بندگانش را می داند و می بیند. (اسراء: 96)
9- در باره هیچ کار نگو «فردا حتماً انجامش می دهم» مگر آنکه ان شاالله بگویی.(کهف: 23و24)
نامه #سردار_شهید
#مهدی_خوش_سیرت
در ماه رمضان سال 1366به یکی از همرزمانش
اما برادرم چون وظیفه یک دوست آن است که از هر جهت مواظب دوستش باشد لذا من هم با همه بی لیاقتی خود چند نکته را متذکر می گردم و آن اینکه برادر ، ماه رمضان ، ماه قرآن است و شادابی دلهای بیدار با طراوت قرآن ، بلکه مهمتر از آن ، حیات ما قرآن است و با او بودن و پس هیچ وقت زندگی بدون قرآن را قبول مکن و در پناه قرآن زشتی ها را از خودمان دور کنیم و با توسل و تمسک به قرآن خوبی ها را در خود پرورش دهیم و بارور کنیم.
برادرم ؛ خیلی از برادران در موقعیت سنی شما ارتباط خوبی با قرآن و کتابهای خودسازی داشته اند و خوب از خودشان مواظبت می کردند اما همین که چند صباحی از عمرشان گذشت بی حال شدند و حال عبادت و مناجات و مطالعه کتب اسلامی را از دست دادند.
لذا مواظبت کن از حالات خودت تا دچار این کسالت روحی نشوی ، که ان شاءالله هیچ وقت نخواهد شد و این تذکرات به خودت قسم ، به خودم هست نه به تو. به هر حال از شما خیلی التماس دعا دارم."
راوی :
#همرزم_شهید
میگفت بهتره بعد از خنده
به این فکر کنی که با رفتارت،
یک نفر رو آزار دادی،
گفتم:
ای بابا حالا ما یه شوخی کردیما...
گفت:
ولی اذیت شده!
شاید کار تو کوچیک باشه
ولی اثرش حتما اون دنیا میمونه...
دوره آموزشی...
بند پوتین بچههارو به هم گره میزدیم
و میخندیدیم
اما نورالله بهمون تذکر میداد.🙂❤️
#شهیدنوراللهاختری
#سحر_شانزدهم 🌸
رمضان از نیمه گذشت و به پیچ نهایی اش نزدیک میشود💫
و لحظه های قدر از راه می رسند🌹
شب هاب قدر فرصت میوه چینی است و ما برداشت میکنیم همه آنچه را که یکسال در زمین قلبمان کاشته ایم🌱
عمر یکساله ام را که برانداز میکنم....
هیچ نقطه روشنی برای دریافت کرامتت نمی یابم😔
اما مهربانی یکساله تورا که مرور میکنم😍
دلم به لیلة القدر این رمضان نیز قرص میشود🌸
سالهایت که رسم میان من و تو همین بوده است....
من یکسال را خراب کرده ام 😞
و تو سال بعد را به نیکو ترین تقدیر نوشته ای🌿
چه رازی است میان تو و اسم رحمانت؟
که از هر چه بگذری مهر پاشیدن بر بندگانت را پس نمیگیری🌈
سیاه دل تر از همیشه🖤
شکسته تر از هرسال💔
چشم به راه لیلة القدرت نشسته ام🌙
اما یقین دارم که سهمی عظیم از عشق را برایم کنار گذاشتی💞
من بی تو تمام می شوم دلبرم🦋
دفتر تقدیرم را از هر چه خالی میکنی
خیالی نیست.... 🌻
اما تقدیر مرا از لمس وجودت خالی مکن من بدون تو یعنی هیچ🌥
تو تنها ثروت باعظمت منی خدا🧡
و من به انتظار سهم بیشتری از تو
گوشه سفره رمضانت را رها نکردهام✨
رحمان مگر جز مهر پاشیدن میداند؟
لیلة القدر مرا به طوفانی از مهرت تکان بده....❤️
یا رحمان.... یا رحمان.... یا رحمان....
💠نکات کلیدی جزء شانزدهم💠
🌹1- اگر خدا چیزی را از مؤمن گرفت، بهتر از آن را به او میدهد. (کهف: 81)
🌱2- در هیچ شرایطی از درخواست کردن از خدا، ناامید نشوید. (مریم: 4)
🌹3- خدا مهر و محبت مسلمانانی را که کارهای خوب میکنند، در دلها میاندازد. (مریم: 96)
🌱4- قرآن برای به زحمت افتادن نیست بلکه برای پند گرفتن است. (طه: 203)
🌹5- با دشمن اول با نرمی سخن بگویید شاید پند گیرد و تکانی بخورد. (طه: 44)
🌱6- هرکس از یاد و نام خدا روگردان شود، در سختی و فشار زندگی میکند. (طه: 124)
🌹7- از خوراکیهای پاک خدا بخورید ولی در آن زیادهروی نکنید که سزاوار غضب الهی میشود. (طه: 81)
🌱8- کسانی که در دنیا آیات خدا را به فراموشی میسپارند، در قیامت فراموش میشوند. (طه: 126)
🌹9- خانوادهات را به نمازخواندن سفارش کن و خودت هم به آن مداومت داشته باش. (طه: 132)
🩸اولین شهید سال ۱۴۰۳
🔹 تصویری از شهید سحرگاه ۶ فروردین، قبل از دو رقمی شدن روزهای آغازین سالِ جدید.
◇ سروان "محمدمهدی نجاتی نیا"،
حین پایش نوار مرزی استان سیستان و بلوچستان به درجه رفیع شهادت نائل گردید.
◇ رهبر انقلاب: شهدای مرزی مظلومند.
شما دارید با امنیت زندگی می کنید؛ چه خبر دارید آن که در مرز ایستاده و جلوی دشمن را گرفته، دارد چه می کشد؟
🌷شهيد مرزبان "محمدمهدی نجاتی نیا"
متاهل، دارای دو فرزند دختر و ساکن استان گلستان بود که در راه پر افتخار حفاظت از ميهن به شهادت رسید.
#امنیت_اتفاقی_نیست
🌷شهید «علی طریق القدس» بهروز واحدی
🔹 پاسدار بسیجی بهروز واحدی از نیروهای سپاه قدس و بسیجی حوزه شهید صدوقی ناحیه امام حسین (ع) کرج در راه دفاع از حریم اهل بیت (ع) و حضرت زینب کبری (س) به شهادت رسید.
◇ این شهید والامقام بامداد دیروز همزمان با پانزدهم ماه مبارک رمضان براثر حمله هواپیماهای رژیم صهیونیستی به منطقه دیرالزور سوریه به شهادت رسید.
◇ این شهید عزیز دارای یک فرزند ۲ ساله و ساکن کرج بود.
هدایت شده از روشنگر باشیم/ ولایت مداری
❇️ بررسی اهم اخبار خوب و امیدوارکننده در ۲۴ ساعت گذشته
*🟢 زیر ساخت و خدمات عمومی :*
۱. آغاز عملیات نصب و راه اندازی دستگاه ماموگرافی بیمارستان کیش
https://www.iribnews.ir/00HaNp
۲. راهاندازی ۲ پروژه پالایشی در سال ۱۴۰۳
https://www.iribnews.ir/00HaIR
۳. احداث ۵ کیلومتر دیوار بتنی در حاشیه محور خرمآباد - پلدختر
isna.ir/xdQPpM
۴. امدادرسانی به بیش از ۱۸ هزار نفر در طرح ملی امداد و نجات نوروزی
https://irna.ir/xjQ8kS
۵. آغاز عملیات پتروپالایشگاه شهید سلیمانی
https://irna.ir/xjQ88q
*🟢 مسکن و اشتغال:*
1. فعالیت حدود دو هزار نفر در زنبورستانهای چهارمحال و بختیاری
https://www.iribnews.ir/00HaSB
*🟢 کشاورزی، صنعت و تجارت:*
۱. فروش نوروزی بیش از پنج میلیارد تومان صنایع دستی در مازندران
https://www.iribnews.ir/00HaMo
۲. صادرات محصولات کشاورزی از مازندران رشد ۱۰ برابری داشته است
mehrnews.com/x34ysm
*🟢 علم و فناوری:*
۱. کنترل کیفیت محصولات خط تولید با سامانه هوش مصنوعی
isna.ir/xdQPjp
۲. حمایت ۱۲۶ میلیاردی از ۴۷ پروژه توسط ستاد اقتصاد دانشبنیان دیجیتال
isna.ir/xdQNSM
۳.ساخت ۷۵۰۰ مگاوات نیروگاه خورشیدی آغاز شد
https://irna.ir/xjQ8gn
۴.استفاده از هوش مصنوعی برای مدیریت مصرف انرژی/ تکمیل طرح هوشمندسازی ادارات
https://irna.ir/xjQ8fD
۵. بومی سازی فناوریهای جدید در زنجیره آلومینیوم
https://www.iribnews.ir/00HaQ0
👌با باز نشر اخبار خوب و امیدوار کننده ، تلاش کنیم از #محاصره_سنگین_تبلیغاتی دشمن خارج شویم.
#خبرخوب
#نزدیکقلهایم
https://eitaa.com/joinchat/796786706Ce0f70663e2
#عیدیای_که_خدا_به_من_داد....
🌷"قدیر" دوازده سالش بود، اما همیشه گریه میکرد که من میخواهم بروم جبهه، رضایت بدهید. من میگفتم: "تو هنوز سنت کم است، هر وقت که بزرگ شدی میروی." میگفت: "اگر رضایت ندهید از شهر دیگری میروم جبهه." ....آن سالها گذشت. هفده سالش بود و چند باری هم به جبهه رفته بود و آخرین باری که به مرخصی آمد، شب "یلدا" بود. همه دور هم جمع شده بودیم. صبح فردا هم قرار بود برود.
🌷آن شب تا دیروقت بیدار بودیم، هنوز خواب به چشمانش نرفته بود که با اضطراب از رختخواب بیدار شد و رفت وضو گرفت. چهرهاش خیلی خندان بود، گفتم: "چی شده خیلی سرحالی؟" گفت: "قرار است من شهید بشوم، جایش را هم به من نشان دادند!" نماز شب که خواند من هم همراه او بیدار بودم اما کم کم از هوش رفتم و چیزی نفهمیدم. صبح که بیدار شدم آماده رفتن بود.
🌷از زیر قرآن ردش کردم و در جلوی در، پشت سرش آب ریختم؛ بیصبر شده بودم و به دنبالش به سپاه رفتم. سوار ماشین شده بود، همین که مرا دید از ماشین پیاده شد و گفت:"چرا آمدی؟" زبانم بند آمده بود و فقط تماشایش میکردم. انگار وقت دیگری برای این کار نبود! گفت: "حالا که آمده ای، بیا با همین ماشین میرسانمت." ته دلم هم همین را میخواست، اما انگار هنوز "باشد" را نگفته بودم که داشتم از اتوبوس پیاده میشدم.
🌷گفتم: "پسرم ان شاءالله به سلامت برگردی." گفت: "مادر دعا کن که من به آرزویم که شهادت است برسم." این را که گفت، توی دلم آشوب به پا شد؛ آشوبی که دقیقاً تا روز اول عید همراهم بود و درست روز اول عید بود که عیدیام را از خدا گرفتم. وقتی خبر شهادتش را آوردند دیگر آشوبی در کار نبود!
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز قدیر حیدری که در ۵ فروردین ۱۳۴۸ در روستای ناصرآباد در استان قزوین به دنیا آمد و در ۲۴ اسفند ۱۳۶۳ در جزیره مجنون به شهادت رسید.
➖راوی: خانم گوهر رضایی، مادر شهید
🎋🍁🕊🎋🍁🎋🕊
📝خاطرات شهدا
حسین خرازی نشست ترک موتورم بین راه، به یک نفربر پی ام پی، برخوردیم که در آتش میسوخت. فهمیدیم یک بسیجی داخل نفربر گرفتار شده و دارد زنده زنده میسوزد؛ من و حسین آقا هم برای نجات آن بندهی خدا با بقیه همراه شدیم. «گونی سنگرها را برمیداشتیم و از همان دو سه متری، میپاشیدیم روی آتش جالب این بود که آن عزیزِ گرفتار شده، با این که داشت میسوخت، اصلاً ضجه و ناله نمیزد و همین موضوع پدر همهی ما را درآورده بود!»
بلند بلند فریاد میزد: خدایا.....الان پاهام داره میسوزه!
می خوام اون ور ثابت قدمم کنی
خدایا!
الان سینهام داره میسوزه
این سوزش به سوزش سینهی حضرت زهرا(س) نمیرسه....
خدایا!
الان دستهام سوخت
می خوام تو اون دنیا دستهام رو طرف تو دراز کنم.... نمیخوام دستهام گناه کار باشه!
خدایا!
صورتم داره میسوزه!
این سوزش برای امام زمانه
برای ولایته
اولین بار حضرت زهرا(س) این طوری برای ولایت سوخت!
آتش که به سرش رسید، گفت:
خدایا! دیگه طاقت ندارم،
دیگه نمیتونم، دارم تموم میکنم.
خدایا!
خودت شاهد باش!
خودت شهادت بده آخ نگفتم
آن لحظه که جمجمهاش ترکید من دوست داشتم خاک گونیها را روی سرم بریزم! بقیه هم اوضاعشان به هم ریخت.
حال حسین آقا از همه بدتر بود. دو زانویش را بغل کرده بود و های های گریه میکرد و میگفت:
خدایا!
ما جواب اینا را چه جوری بدیم
ما فرمانده ایناییم؟
اینا کجا و ما کجا؟
اون دنیا خدا ما رو نگه نمیداره بگه جواب اینا رو چی میدی؟
زیر بغلش را گرفتم و بلند کردم و هر طوری بود راه افتادیم. تمام مسیر را، پشت موتور، سرش را گذاشت روی شانهی من و آن قدر گریه کرد که پیراهن و حتی زیر پوشم خیسِ اشک شد.
#سحر_هفدهم🪴
سلام ستاره غریب زمین⭐️
شانزده سحر از رمضان گذشت...
و هفدهمین سیاهی هم آسمان رمضان را فرا گرفت📆
اما هنوز خبری از ظهور تو در دل زنگار گرفته ام نیست😓
✍آموخته ام؛
که سفره دار رمضان تویی…
و کسی در این ضیافت، محبوب تر است، که تو، سهم بیشتری از قلبش را، تسخیر کرده باشی.🌺
هرچه لا به لای تپش های دلم جست و جو میکنم.....
خبری از شیدایی نمی یابم!😭
من همان فرزند گریز پای توام که به درد نداشتنت عادت کرده است🥀
و همه سهمش از انتظار⏰
فقط و فقط هیاهویی تو خالی است😔
که اگر درد تو به استخوانش زده بود
سحری از رمضان را تنها به امید یافتنت سجاده نشینی میکرد🌸
وای یوسف تنهای من🥺
این رمضان حاجتی عظیم قلبم را احاطه کرده است💟
تو....
درد نداشتن تو....
و دویدن مدام برای یافتنت همه آرزویی است که در لا به لای مناجات سحر به دنبالش میگردم🌈
برای قلب بیمار من چاره ای بیاندیش
قلب بیمارم جای خالی برای حضور مداوم تو ندارد💔
به امید علاج امده ام مرا دست خالی از گوشه سفره ات رد مکن☘
به امید اجابت آمده ام
یا مجیب.... یامجیب.... یامجیب.... ❣