📜 #وصیتنامه شهید امیر حاج امینی:
▫️سلام بر خدا و شهیدان خدا و بندگان پاک و مخلص او. بعد از مدتها کشمکش درونی که هنوز هم آزارم میدهد😔 برای رهایی از این زجر، به این نتیجه رسیدهام و آن در این جمله خلاصه میشود: خدایا!عاشقم کن.
🔹از این که بنده بد و گنه کار🚫 خدایم، سخت شرمنده ام و وقتی یاد گناهانم می افتم، آرزوی مرگ می کنم؛ ولی باز چاره ام نمی شود😞 به راستی که (ان الانسان لفی خسر) هیچ برگ برنده ای ندارم❌ که رو کنم؛ جز این که دلمـ❤️ را به دو چیز خوش کرده ام
▪️ یکی این که با این همه گناه🔞 دوباره مرا به سرزمین پاک و اخلاص و صفا و محبت باز گرداند؛ پس لابد دوستم دارد💞 و سر به سرم می گذارد؛ هر چند که چشم دلم کور است و نمی بینم و احساسش نمی کنم؛ اگر چنین نبود، پس چرا مرا به این جا آورد⁉️
▪️دوم این که قلبی رئوف و مهربان دارم و با همه بدی هایم، بسیار دلسوزم☺️ لحظه ای حاضر به تحمل هرگونه رنجی می شوم؛ بله به این دو چیز دلم❤️ را خوش کرده ام.
🔸پس ای پروردگار من! اگر دوستم داری که مرا به این جا آورده ای، پس مرا به آرزویم که...😔 برسان و یا به این خاطر که نمی توانم باعث رنجش کسی شوم، پس بیا و مرا مرنجان و خشنودم کن و مرا با خودت...😢
🔺دنیا برای ضعیف نفسان، یک گرداب هلاکت است. اگر لحظه ای به خودمان واگذارده شویم، وای برما که دیگر نابودیمان💔 حتمی است. خوشا آن کس که به یاری او، در این گرداب هلاک گردد.
⚪️ ای کسانی که این نوشته📝 را یا بهتر بگویم این سوز دلم و این درد دلـ💔 نمی دانم چه بگویم این تجربه تلخ و یا این وصیتنامه یا این پیام و یا در اصل این خواهش و تقاضای عاجزانه را می خوانید، اگر من به آرزویم رسیدم و دل از این دنیـ🌍ـا کندم، بدانید که نالایق ترین بنده ها هم می توانند به خواست او به بالاترین درجات👌 دست یابند.
🔹البته در این امر شکی نیست؛ ⚡️ولی بار دیگر به عینه دیده اید که یک بنده گنه کار خدا به آرزویش رسیده است.
یا رب ز کرم، بر من درویش نگر
هر چند نیَم لایق بخشایش تو
بر حال من خسته دل💔 ریش نگر
💠 حال که به عینه دیدید، شما را به خدا قسم، عاجزانه التماس و استدعا می کنم بیایید و به خاکش بیفتید؛ زار زار گریه کنید😭 و امیدوار به بخشایش و کرمش باشید و با او آشتی کنید💞 زیرا بیش از حد مهربان و بخشنده است.
🔹فقط کافی است یک بار از ته دل❤️ صدایش کنید؛ دیگر مال خودتان نیستید🚫 و مال او می شوید؛ دیگر هر چه می کند، او می کند و هر کجا می برد، او می برد؛ ولی در این راه، آماده✊ و حاضر به تقبل هر گونه سختی و رنج، همانند مظلوم کربلا حسین و پیامدار او زینب باشید
🔸هر چند که سختی و رنج های ما😓 در مقایسه با آنها نمی تواند قطره ای💧 در مقابل دریا🌊 باشد. بله، خداگونه شدن، مشقات و مصائب دارد....
🗓شنبه 7/4/65
⏰ساعت 5 بعدازظهر
بنده مخلص و گنهکار، امیر حاج امینی
#اولین_شهید_ارمنی
📷 شهید زوریک مرادی مسیحی(مرادیان)🌷
شهید #زوریک_مرادی (مرادیان) اولین شهید نظامی ارمنی در دوران ۸ سال دفاع مقدس بود. او تنها فرزند پسر خانواده بود و در هفتم تیرماه ۱۳۳۹ در تهران چشم به جهان گشود. در سال های تحصیلی دوران ابتدایی در دبستان «ساهاکیان» با اینکه به اتفاق والدین و چهار خواهرش در یک اتاق زندگی می کرد ولی همیشه شاگرد اول بود. تحصیلات دوره راهنمایی و متوسطه را در دبیرستان ارامنه «کوشش داوتیان» ادامه داد اما با وجود قبولی در امتحانات اعزام بخارج، در عین ناباوری خویشاوندان و دوستان سال آخر دبیرستان را ناتمام گذاشت و چندماه پیش از شروع جنگ تحمیلی داوطلبانه عازم خدمت سربازی شد.شهید مرادی بعد از3ماه دوره آموزشی در «شاهرود» به لشکر ۶۴ ارومیه منتقل شد و سرانجام بعد از ۸ ماه خدمت بر اثر اصابت ترکش خمپاره و مجروحیت شدید در تاریخ ۱۹مهرماه ۱۳۵۹ درجبهه پیرانشهر بشهادت رسید؛ آن هم حدود ۱۹روز بعد از شروع جنگ تحمیلی. پیکر اولین شهید نظامی ارمنی«زوریک مردایان» در ۲۴ مهرماه۱۳۵۹ در گورستان ارامنه در جاده خراسان به خاک سپرده شد.
#عیسایی_که_در_روز_تولد_مسیح_به_شهادت_رسید
🌷شهید عیسی کره ایی
شهادت: چهار دیماه ۶۵
مصادف با میلاد پیامبر عظیم الشان حضرت عیسی مسیح(ع)
عیسی کره ای, در سال ۴۴ در محله نازی آباد تهران به دنیا آمد.
مادر این شهید عزیز تعریف میکرد که: من عیسی رو بار دار بودم که حادثه تصادفی برای ما رخ داد و من صدمه دیدم . همه میگفتند از محالاته که این بچه زنده به دنیا بیاید. اما لطف خدا شامل حال من شد و عیسی سالم به دنیا آمد. تا اینکه فدایی راه اسلام و امام شود. عیسی تیرماه و در ایام ربیع الاول و تاج گذاری امام عصر(ع) به دنیا اومد. پدرش رفت برای او شناسنامه بگیره.
به من گفت: خانوم اسمش رو چی بگذاریم. گفتم: من میگم اسمش رو #امیر بگذاریم. او رفت و از ثبت احوال زنگ زد که خانم با این اسم شناسنامه نمیدند. میگن #امیر_یعنی_شاه و سلطان، این توهین به اعلی حضرته.
من تعجب کردم و به پدرش گفتم: آقا.. اسم من #مریمِ... اسمش رو فرزند مریم بگذار ... و اسم نوزاد من در شناسنامه ثبت شد: عیسیذذ
#خدا_همین_یک_پسر_رو_بیشتر_به_من_نداد.
بزرگ که شد بارها تنها که میشدیم بهش میگفتم: پسرم، عیسی بی پدر به دنیا اومد و او من رو میبوسید و میخندید...
عیسی برای من خیلی عزیز بود. سنش خیلی کم بود که به جبهه رفت. هر وقت میگفتم مادرجون کجایی؟ میگفت: اون عقب عقب ها هستم.
بهش میگفتم: مادر، من فقط یه پسر کاکل به سر دارم. مواظب خودت باش و عیسی فقط میخندید.
بعدها فهمیدم که این شازده پسر در واحد #اطلاعات_عملیات_لشکر_سیدالشهداء(ع) برای خودش بیا و برو داره. هر بار اومدم برای عیسی، زن بگیرم با یک بهونه از زیر کار فرار کرد. عیسی در همه عملیاتهای لشکر ۱۰ خط شکن بود. عملیات والفجر۸ جزو #غواص_هایی بود که از اروند رود گذشت. و نمیدانم خدای مهربان چی مقدر کرده بود که عیسیای مریم در روز ولادت حضرت عیسی شهید بشه
. اینطور که همسنگرانش تعریف میکردند. لشکرسیدالشهداء(ع) قرار بود به عنوان پشتیبان لشکر خط شکن مازندران وارد عملیات شود. عیسی هم از سرگروه های اطلاعات عملیات بود و وظیفه هدایت چند گردان را برای حمله به مواضع دشمن به عهده داشت. اما عملیات با مشکل مواجه شد و قرار شد رزمندگان لشکرسیدالشهداء(ع) که در اطراف مسجد جامع خرمشهر برای عملیات مستقر بودند سریعا منطقه رو ترک کنند. رزمندگان لشکر از شهر بیرون رفته بودند ولی بچه های تخریب و اطلاعات عملیات در شهر حضور داشتند .صبح عملیات کربلای چهار که روز 4 دیماه 65 بود دشمن بعثی خرمشهر رو زیر آتش و گلوله قرار میده و عیسی هم که با جمعی از دوستانش در چند قدمی مسجد جامع خرمشهر بودند با اصابت گلوله کاتیوشا به شهادت میرسند.
و این گونه بود ماجرای عیسایی که در روز ولادت حضرت عیسی ابن مریم(ع) در عملیات کربلای چهار به شهادت رسید🕊
📌حماسه ساز اروند شهید حسن پام
🔸غواص ۱۸ ساله از نیروهای غواصی گردان ولیعصر (عج) لشکر۳۱ عاشورا و از شهدای «عملیات کربلای۴» است. که در آبهای اروند به شدت مجروح شد. او برای اینکه صدایش دَرنیاید و بعثیها متوجه حضور ایرانیها در اروند رود نشوند، درحالیکه حضرت زهرا سلاماللهعلیها را صدا میزد سرش را زیر آب کرد ...!
#یادشهداباصلوات
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
🌷شهید دفاع مقدس حسن فاتحی🌷 نام: حسن فاتحی نام پدر: محمد ولادت: 1348/6/20 (نجف اشرف) شهادت: 1365
📌حماسه ساز اروند شهید حسن فاتحی
🔸معروف به حسن سَر طلا یا همان حسن آمریکایی بیسیمچی گردان غواصی لشکر۱۴ امامحسین(ع) در عملیات کربلای چهار در منطقهی نهر خَیّن راه و رسم دلبری را به همه نشان داد و رفت...
"این عکس آخرین عکس حسن است"
#یادشهداباصلوات
شهادت مبارک سردار💔
محضر حضرت زهرا (س) برا ما جامونده ها هم دعا کن ....
#سیدرضی
بسم الله الرحمن الرحیم
ما تو را به حاجی میشناختیم.
تو برای ما آن چهرهٔ ناشناس، آن صدای گرم بودی که در #مستند_۷۲_ساعت از آخرین پرواز حاجی میگفت، از آخرین ساعات مردی که داغش در فرودگاه بغداد، تا ابد روی پیشانی دل ما مهر شد.
ما حتی چهرهات را درستوحسابی ندیده بودیم. عکست کنار عکس سیدمحمد حجازی بود و ما نمیشناختیمت. ما از تو فقط یک اسم بلد بودیم: #سیدرضی
راستش ما آدممعمولیها حتی این را هم نمیدانستیم که این «سیدرضی» نام توست یا نام خانوادگیات؟ گفتم که! ما تو را به حاجی میشناختیم. تو برای ما، همرزم او بودی. تو میخندیدی و میگفتی: «حاجی اومد گفت سید تو هم دیگه پیر شدی! دیگه به درد نمیخوری! باید شهـید شی!» و میگفتی خدا از دهنت بشنود! میگفتی کاش بشود.
شد. امروز، شد.
امروز، در هشتادمین روز از نسلکـشی غـزه، در هشتادمین روز از سیاهترین روزگار معاصر ما، خدا حاجت تو را داد. امروز بالاخره اسم و فامیلت را درست فهمیدیم: #سید_رضی_موسوی
فقط وقتی فهمیدیم که یک «شـهید» هم قبل اسمت نشسته. سیدجان! سلام ما را به حاجی برسان.
🌷 شهیدی که خواب شهادتش را دید🌷
نام: مصطفی سلطانی
نام پدر: زمان
ولادت: 1374/6/20 (بردسیر/مهمانشهر)
شهادت: 1395/4/1 (سوریه)
وضعیت تاهل: متاهل
نام جهادی: ابوذر
اخرین مقام: سرباز بی بی زینب(س)
نحوه شهادت: جراحات جنگی
سن شهادت: ۲۱ ساله و فرزند دوم خانواده
علاقه: مداحی و انجام کار فرهنگی
قسمتی از وصیتنامه شهید:
ندارند.
#یادش_باصلوات
#پلاک_نمیخوام
✍ خاطره ای زیبا و شنیدنی از بسیجی غواص #شهید_مسعود_حسنی :
🖌... نزدیکی های عملیات کربلای چهار بود. مسعود حسنی لباس تمام بچه های غواص را جمع میکرد و با آبی که گرم می کرد ، تمام لباسها را می شست و پهن می کرد. آن شب او به شدت سرما خورده بود.
من هم به کمک او رفتم.
با اعتراض گفت: فتح اله!؟
گفتم : حالا یه بار اجازه بده منم با تو شریک بشم!
با کمک هم تمام لباس ها را شستیم ، بدون اینکه بچه ها متوجه شوند همه شون را اطراف چادرها پهن کردیم.
هر کاری که می کرد ، دوست داشت گمنام بماند.
آن شب در چادر ما ماند. داروهایش را به او دادم. غذا را هم با هم خوردیم. وقتی پلاک های شناسایی را به ما می دادند ، مسعود گفت : من پلاک نمیخوام...!
اصرار و التماس بچه ها هم فایده نکرد و زیر بار نرفت که نرفت ؟ فقط یکسره گفت : من پلاک نمیخوام … نمیخوام …
حقیقت آن بود که می خواست هنگام شهادت هم گمنام و بی نشان باشد....
🌸 یاد باد یاد مردان مرد...
🇮🇷 شیرمرد زنجانی ، بسیجی غواص #شهید_مسعود_حسنی از رزمندگان سلحشور و حماسه ساز #استان_زنجان در دوران دفاع مقدس بود که در عملیات عاشورایی #کربلای_چهار ، منطقه عملیاتی #اروندرود ، #امالرصاص_عراق در کسوت غواص خط شکن گردان حضرت ولیعصر(عج) #لشگر_۳۱_عاشورا به آرزوی دیرینه خود رسیده و سبکبال و خونین پیکر به محضر دوست پرواز کرد.
📌 وعده دیدار حضرت سیدالشهداء به محمدباقر
🔷️ قبل اذان صبح با حالت عجیبی از خواب پرید؛ گفت: خـواب دیدم! قـاصد امـام حسـین (ع) بـود.
◇ به من گفت: آقـا سـلام رساندند و فـرمودند: بــزودی بـه دیدارت خواهــم آمـد.
◇ یه نـامه هم از طـرف آقــا داد که نوشته بود: چرا این روزها کمتر زیارت عاشورا می خوانی؟
◇ همینـطور کـه داشت حـرف می زد
گریه میکرد؛ دیگه تو حال خودش نبود.
🔻 چند شب بعد هم شهید شد
آقـا بـه عهـدش وفــا کــرد ..
📚 برگرفته ازکتاب خط عاشقی
#شهید_محمد_باقر_مومنی_راد
مزار مطهـر گلـزار شهدای همدان
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
🔷 ارادت شهید سید مرتضی آوینی به مادرش حضرت زهرا (س) 🔹احتمالاً زمستان سال ۶۸ بود که در تالار اندیشه
🌷 ازش پرسیدم: چیکار میکنی که این متن ها رو مینویسی؟! گفت: خودمم نمیدونم. اما اگه میخواۍ که اینجوری شی وضو بگیر دو رکعت نماز بخون آب وضو خشک نشده و هنوز سرت رو برنگردوندی همونجا با همین نیت شروع کن بنویس، بهت میدهند.
پن: رفقاشون میگن میز کار آقاسید
همیشه رو به قبله بوده..
📚 شهید سید مرتضی آوینی
شهید چشمانش را باز کرد.
در اولین روزهای پس از فتح خرمشهر پیکر ٢٥ تن از شهدای عملیات آزادسازی خرمشهر را به شیراز آورده بودند پس از اینکه جمعیت حزب الله بر اجساد مطهر این شهیدان نماز خواندند علمای شهر،مسئولیت تلقین شهدا را بر عهده گرفتند. هنگامی که من به درون قبر یکی از این عزیزان رفتم و شروع به خواندن تلقین نمودم با صحنه ای بس عجیب و تکان دهنده مواجه شدم،
تا جائیکه تلقین را نیمه کاره رها کردم و از قبر بیرون آمدم، ماجرا از این قرار بود که هنگام قرائت نام مبارکه ائمه (ع) در تلقین، به محض اینکه به نام مبارک حضرت صاحب الزمان (عج) رسیدم، دیدم که شهید انگار زنده است،
چشمانش باز شد و لبخندی زد.
راوی: آیت الله حائری شیرازی
منبع:کتاب حدیث عشق
🌹 شیفتـه علـمدار دشـت نینـوا بـود.
آرزوی شهادتی همچو عباس بن علی (ع) داشت.
شب تاسـوعا، به یکی از دوستانش گفتـه بود:
«من فـردا شهیـد میشوم؛ بعد از شهـادتم انگشتـرم را به پسـرم برسـان.»
دوستش تعریف میکرد:
«وقتی پیکرش را آوردند، یاد وصیتش افتادم؛ امـا دستی ندیدم کـه انگشـتر ببـینـم.
🎙 راوی: مـادر شهـید مدافع حــرم
#شهید_سید_محمد_حسین_میردوستی
صلـواتی هدیـه کنـیم به ارواح مطهـر شـهدا
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
📌 فوتبالیست شهیدی که فرمانده سپاه شد. 🔷️ شهید ناصر کاظمی در سال ۱۳۵۶ وقتی ورزشکاران آمریکایی برای
اولین سال بعد از شهادت شهید زمستان سرد شده بود
و خلاصہ اولین برف زمستان بر زمین نشست.
یڪ شب پدرشوهرم آمد خیلی ناآرام گفت: عروس گلم ناصر بہ تو قول داده ڪہ چیزی بخره و نخریده؟
گفتم: نہ هیچی
خیلی اصرار ڪرد آخرش دید ڪہ من ڪوتاه نمیآیم
گفت: بهت قول داده زمستون ڪہ میاد اولین برف ڪہ رو زمین میشینہ چی برات بخره؟
چشمهایم پر از اشڪ شد گریہام گرفت
گفت: دیدی یڪ چیــزی هست..بگو ببینم چی بهت قول داده؟
گفتم: شوخی میڪرد و میگفت بذار زمستون بشہ برات یڪ پالتو و یڪ نیم چڪمہ میخرم
این دفعہ آقاجون گریہاش گرفت
نشستہ بود جلویِ من بلند بلند گریہ میڪرد
گفت:دیشب ناصر اومد تویِ خوابم بهم پول داد گفت: بہ منيژه قول دادم زمستون ڪہ بشہ براش یڪ چڪمہ و یك پالتو بخرم
حالا ڪہ نیستم شما زحمتش رو بڪش🥺💔
#شهیدناصرڪاظمی
📌 سیدحمید قبل از شهادت به زیارت حضرت سیدالشهداء رفت.
🔹️ با چند نفر مجاهدان عراقی در هور همکاری می کردیم. فکر زیارت امام حسین(ع) یک لحظه سیدحمید را آرام نمی گذاشت.
◇ با مجاهد عراقی قرار شد کارهای جعل کارت تردد و بقیه مسائل را حل کند. یک روز آمد سر وقت سیدحمید که برویم.
◇ مجاهد عراقی می گفت: از ایستگاه ایست و بازرسی بصره رد که شدیم، شب را در منزل خودم بودیم و فردا عزم حرم کردیم.
◇ حرف ها را قبلا زده بودیم که باید احساسات خود را کنترل کنی که استخباراتیها متوجه نشوند.
🔹️ سیدحمید تا چشمش به ضریح امام حسین (ع) و حرم بیزائرش افتاد، از خود بیخود شده بود.
◇ هرچه بچه ها ایما و اشاره و قسم دادیم، کارگر نیفتاد. حالا سید ۲۰ دقیقه ای میشد که کنار ضریح مشغول راز و نیاز بود.
◇ دونفر سرباز استخبارات را مشغول کردند و منهم سیدحمید را به زور جدا کردم و از مسیر دیگری خارج شدیم.
🔹️ شهید سید حميد میرافضلی در بهمن ماه ۱۳۳۵ در شهرستان رفسنجان به دنیا آمد و در ۲۲ اسفند سال ۱۳۶۲ به همراه سردار شهید ”حاج محمد ابراهیم همت “، فرمانده محبوب لشکر محمد رسولالله سوار بر موتور مورد اصابت گلوله مستقیم دشمن قرار گرفت و به شهادت رسید.
📚 کتاب: پا برهنه در وادی مقدس
ناشر: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
#زائر_کربلا
#سید_پا_برهنه
#شهید_سیدحمید_میرافضلی
#شهادت_جزیره_مجنون_۱۳۶۲
شب حمله همه پیشانیبندها را ریخته بود به هم، داشت دنبال سربند «یا فاطمة الزهرا علیهاالسلام» میگشت. بچهها گفتند: مگر فرقی میکند، یکیش را بردار؟
گفت: من مادر ندارم. دلم خوش است وقتی شهید شدم، حضرت فاطمه علیهاالسلام بیایند بالای سرم و برایم مادری کنند.
#شهید_محمد_ابراهیمیان
🌹 #قدرت_خداوند
مصاحبه با غواص مفقودالاثر عملیات کربلای ۴ ،بسیجی شهید سید اصغر احمدی :
🎙... ما از اول جنگ به قدرت خودمان اتکا نکرده ایم و فقط به قدرت خداوند متکی بوده ایم...
جاویدالاثر سید اصغر احمدی از رزمندگان سلحشور و حماسه ساز زنجان در جبهه های حق علیه باطل بود که از اوایل نوجوانی راهی میادین نبرد با متجاوزان بعثی شده و بعد از شرکت در چندین عملیات بزرگ و کوچک، سرانجام در سوم دی ۱۳۶۵ در عملیات عاشورایی کربلای چهار ، در کسوت غواص خط شکن گردان حضرت ولیعصر (عج) لشگر ۳۱ عاشورا ، در منطقه عملیاتی اروندرود به آرزوی دیرین خود رسیده و سبکبال و خونین پیکر تا محضر دوست پرواز کرد🕊🕊
پیکر مطهر این دلباخته راه خدا، تاکنون یافت نشده است...
📌 بچهپولداری که ۱۲ روز بعد از ازدواجش شهید شد.
🔹 "سردار شهید «صادق مزدستان»
در تاریخ ۲۷ دی ۱۳۳۵ در یک خانواده نسبتاً متمول، در بندر انزلی چشم به جهان گشود. او هفتمين فرزند اين خانواده بود. بعدها به قائمشهر میروند و در آن شهر به دلیل اشتغال خود و برادرانش به ورزش فوتبال، اسم و رسمی دست و پا میکنند.
◇ هر چه به روزهای انقلاب نزدیکتر میشوند، صادق و برادرانش بیشتر جذب نهضت اسلامی حضرت امام میشوند و تحول روحی پیدا میکنند. تا جایی که صادق در اولین روزهای دفاعمقدس به جبهه میرود.
◇ صادق درگروه جنگهای نامنظم دکتر چمران شرکت داشت و در سوسنگرد در کنار او جنگيد. پس از تشکيل تيپ کربلا به اين تيپ آمد و در مدت زمانی اندک به سبب لياقت و شجاعت فرماندهی گروهان و سپس گردان صاحب الزمان (عج) از تيپ کربلا عهده دار شد.
◇ در ۲۷ آذر ۱۳۶۱ با خانم گيسو صالح پور ازدواج کرد. دو روز بعد از ازدواج به اتفاق همسر برای زيارت مرقد امام رضا (ع) به مشهد مقدس رفتند.
◇ در آنجا صادق به همسرش گفت: «اگر اين بار افتخار شهادت در جبهه نصيبم نشد خانه ای اجاره می کنم و با هم زندگی مشترک خود را آغاز می کنيم.»
◇ پس از بازگشت از مشهد مقدس به مناطق عملياتی رهسپار شد. او که فرماندهی تيپ دوم لشکر ۲۵ کربلا را به عهده داشت در منطقه فکه در يک عمليات شناسايی در خط مرزی عين خوش و در جنگل امقر در اثر صابت ترکش مين والمر به ناحيه سر در تاريخ ۹ دی ۱۳۶۱ به شهادت رسيد. در حالی که تنها دوازده روز از ازدواجش می گذشت. پیکر مطهر شهيد صادق مزدستان در گلزار شهدای قائمشهر به خاک سپرده شد.
📌 بچه سوسول و خوشکلی که فرمانده تیپ شد.
🔹 بار اولی که صادق به جبهه میرفت، تازه جنگ شروع شده بود. در حال و هوای آن دوران، بعضی از رزمندههایی که او را نمیشناختند،
◇ به دلیل ظاهر خاص و موهای بلند مزدستان به دوست و همراهش میرمحمد موسوی میگفتند: «این سوسول و بچه خوشکل کیه اومد به جبهه؟»
◇ چند ماه نگذشت که همین بچه خوشکل شد فرمانده تیپ دوم لشکر ویژه ۲۵ کربلا
🌷 شادی روح مطهر سردار شهید صادق مزدستان صلوات
#سالروز_شهادت
🩸 شهیدی که شب شهادت حاج قاسم به خواهرش گفت: ″فرمانده ما شهید شده″
🔹 ″شهید قاسم افضلی گروه″ سیزدهم دی ماه سال ۱۳۹۸ و زمانی که همه ما خواب بودیم در حالی که بسیار ناراحت بود به خواب خواهرش می آید.
◇ خواهرش علت ناراحتی اش را می پرسد و در پاسخ می گوید: فرمانده ما شهید شده است.
◇ خواهرش معنای این خواب را متوجه نمی شود تا اینکه موقع اذان صبح تلویزیون را روشن و با این خبر مواجه می شود که:
💔 إِنَّا لِلَّٰهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ ؛
شهادت سردار رشید اسلام حاج قاسم سلیمانی...
◇ ″#سردارشهیدقاسمافضلی″
ششم خردادماه سال ۱۳۴۰ در روستای «گروه» از توابع «راین» استان کرمان متولد شد. پدرش حسین کشاورز بود و مادرش زیبا نام داشت. او تا مقطع دوم متوسطه درس خواند و عضو سپاه پاسداران شد. قاسم سال ۱۳۶۱ ازدواج کرد که به واسطهی این وصلت خدا به او ″یک دختر″ هدیه کرد.
◇ این پاسدار خوشنام، از نیروی های لشکر ۴۱ ثارالله در هشتم مردادماه سال ۱۳۶۲ در منطقه مهران در عملیات والفجر ۳ به شهادت رسید و مزار مطهرش در گلزار شهدای کرمان قرار دارد.
.
درد پهلو یادگاری بود که از جبهه با خود به همراه داشت.
از سر کار که برمیگشت می رفت اتاقش
و انقدر از این پهلو به آن پهلو می کرد
تا دردش آرام بگیرد . .
اما وقتی میخواستم پهلویش را مالش دهم
تا دردش کم شود ، اجازه نمیداد.
می گفت: این درد ارثیه حضرت زهراست.
بذار با همین درد آروم بگیرم!
#شهید_سید_مجتبی_علمدار
راوی: مادر شهید
🌹سالروز شهادت عاشقِ عارفِ سینه سوخته #دفاع_مقدس، #شهید_سید_مجتبی_علمدار
🔘 شهیدی که در ۱۱ دی ماه به دنیا آمد، در ۱۱ دی ماه شهید شد، در دی ماه شیمیایی شد، در دی ماه ازدواج کرد، در دی ماه پدر شد..
🌹شهید مدافع حرم مهدی صابری 🌹
🍂خدایا!
خدای من ؛ خدای خوب و مهربانم...
خیلی خیلی قشنگ تر و زیباتر از اون چیزی هستی که من با این سطح پائین معرفت و شناخت که اصلاً نداشته محسوب می شه ، فکر می کنم.
روسیاهم.
روسیاهم که با 25 سال سن نتونستم تو رابطه ی عبد و معبودی اونجوری که باید و شاید وظیفه ی عبد رو به نحو شایسته و بایسته انجام بدم.
ازت ممنونم ؛ ممنونم که من رو انسان آفریدی ؛ انسانی مثلاً مسلمان و لایق شکر، فراوانتر محب امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه وآله السلام...
ممنونم که دوران حیاتم رو تو این بازه ی زمانی قرار دادی و هم توفیقات و افتخارات خیلی خیلی زیادی ؛ نمونه اش حب شهزاده علی اکبر (علیه السلام) عنایت کردی.
الهی ؛ أنت رب الجلیل و أنا عبدک الذلیل...
"خدایا ؛ من رو بپذیر"
📌 هلما دیگر از «رهبر» ناراحت نیست.
🔹 جلسه با برخی خانواده شهدا که تمام شد جمعی از این افراد که در بین آنها خانوادۀ شهدای مدافع امنیت هم بود گرد «رهبر» حلقه زدند.
◇ گفتوگوی گرمی بود. بعد از چندی آقا سراغ همسر شهید پوریا احمدی را گرفتند. ″پوریا احمدی″ از شهدای امنیت ۱۴۰۱ تهران که آن نامردان دورهاش کردند. یکی چاقو در شکمش فرو میکرد، دیگری با قمه به کمرش میزد و ناکس دیگری هم با شمشیر رانش را نشانه میرفت. آنکسی که هیچ نداشت هم با سنگ به سرش میزد. پوریایی که بعد هیئت رفته بود تا چند زن و دختر را در آن شب از چنگال نامحرمان یاغی در بیاورد اما صحنه شهادتش یادآور کربلا شد.
◇ گفتند همسر شهید فعلا حضور ندارند و آنگونه که میگویند دختر شهید دواندوان خود را بهجای مادر به محضر آقا رساند. طوری که انگار پیام مهمی را بخواهد برساند.
◇ فضهسادات حسینی مجری این برنامه بعد از این دیدار یادداشتی نوشت و در آن به موضوعی اشاره کرد که آتش به جگر همه زد. حسینی در آنجا از ابراز ناراحتی هلما احمدی دختر ۶-۷ساله شهید پوریا احمدی سخن گفته بود. گفته بود هلما به رهبر انقلاب گفته است که از ایشان ناراحت است.
◇ بعد از این دیدار با خانوادۀ شهید احمدی دیدار کردیم. هلما خانم آنجا از انگشتری گفت که از رهبر انقلاب هدیه گرفته بود. یادم هست همان موقع ماجرای این یادداشت خانم مجری را از هلما پرسیدم. گفت بله آن حرفها را من به رهبر گفتم. گفت «گفتم آقا من از شما ناراحتم. شما رفتید سر مزار شهدای دیگه. سر مزار شهید آرمان مثلا اما سر مزار پدر من نرفتید.»
◇ آن روز گذشت تا اینکه دیروز خانوادۀ شهید احمدی را در حاشیۀ رونمایی از کتابهای مربوط به برخی شهدا زیارت کردیم. هلما خانم هم مثل همیشه گل سرسبد این خانوادۀ عزیز بود. البته دیروز یعنی ۱۰ دی ماه ۱۴۰۲ هلما خنده بر لب داشت؛ چراکه کتابی با عنوان «زخم پاییز» در مورد بابا پوریا چاپ شده بود.
◇ البته شاید خوشحالی اصلی هلما بهخاطر چیز دیگری بود؛ چون رهبر انقلاب چند روز پیش سر قبر پدرش حاضر شدند و از این دیدار از دفتر آقا برای هلما عکسی ارسال شده بود.
#رهبر_انقلاب
#شهید_پوریا_احمدی