⚪️ ادامه از پست قبل:
بنا به مأموریت سرّی که به ایشان داده بودند، حدود 6 – 7 ماه به داخل خاک عراق نفوذ کردند و گروهی به نام سید الشهدا را تشکیل داد. عملیاتهای متعددی از طریق این گروه در خاک عراق انجام شد. 8ماه از حضورش در خاک عراق می گذشت. روزی در سردشت در اتاق جلسه که محسن رضایی و سایر فرماندهان جنگ نیز جمع بودند، روی نقشه داشتیم صحبت می کردیم، تا این که یکی از برادران مخابرات وارد اتاق شد و گفت: برادر محسن، آقای فنی پشت بی سیم هستند. وقتی برادر محسن از اتاق خارج شد، من هم پشت سر ایشان به بیرون رفتم تا از ماجرا اطلاع پیدا کنم. صحبت های زیادی بین برادر محسن و صدرالله رد و بدل شد.
پس از اتمام صحبت هایشان، وقتی برادر محسن از اتاق خارج شد، من نزد آن برادر مخابراتی رفتم و گفتم: می خواهم با برادر فنی صحبت کنم. ارتباط بین ما برقرار شد، پس از بیان صحبت هایی که بین من و صدرالله رد و بدل شد، گفتم صدرالله هنوز زیارت عاشورا می خوانی؟ عهدی که بسته ای را فراموش نکرده ای؟ گفت: نه تنها فراموش نکرده ام بلکه در گوشه ای قرار گرفته ام که نزدیک به قبر شش گوشه است، ولی دستم به آن نمی رسد و نمی توانم به آن نزدیک شوم.
صدرالله فرازهایی از زیارت عاشورا را خواند و سپس گفت: من جایی هستم که تو می دانی کجاست، اینجا بهشت است و تا بهشت فاصله ای نیست. با شنیدن این صحبت ها، تمام برادرانی که در اتاق مخابرات حاضر بودند، زار زار گریه می کردند💦💦
در آن لحظه چیزی گفت که برایم عجیب بود. گفت: امین! دلم برای امامزاده تنگ شده. گفتم: کدام امامزاده؟ گفت: یادت هست آن روزی که همراه با دوستان سینه می زدیم و دوست عزیزمان نوحه "عباسم ای برادرم" را می خواند و آن دو شهید عزیز نیز حضور داشتند؟ در ابتدا متوجه صحبت هایش نشدم. سریع یاد آن روزی افتادم که سردار شهید حسن باقری همراه با شهید مجید بقایی در یکی از روزهای ماه محرّم به بهبهان آمده بودند و همراه با سینه زنی حسینی در یکی از امامزاده های شهر، به سینه می زدند و عزاداری می کردند. گفتم: برای سینه زنی دلت تنگ شده یا آن دو شهید بزرگوار؟ گفت: دلم برای سینه زنی تنگ شده و احساس می کنم که دارم به آنها می رسم. و مدام تکرار می کرد اینجا جایی است که احساس می کنم مجید و همه دوستان شهیدم را دارم می بینم.
🌴 آنجا بود که از خدا آرزو کردم فقط یکبار دیگر صدرالله را به ما بازگرداند تا او را زیارت کنیم. آنجا به یقین رسیدم که صدرالله کوله بارش را بسته و آماده ملحق شدن به همرزمان شهیدش است و همین طور هم شد. پس از اتمام این مأموریت، صدرالله چند روزی را بین ما بود، تا اینکه به آرزوی خود رسید و جاودانه شد🕊🕊🕊
🌷شهید مهندس صدرالله فنی
⚪️ ناشناخته ترین سردار ایرانی
▫️همو که باز شدن راه کربلای این روزهامان را مدیون امثال او هستیم🚩🚩
ا▫️▫️▫️▫️▫️
مبارز انقلابی زمان شاه که همراه با شهیدمجیدبقایی،شهیداسماعیل دقایقی وشهیدحمیدشمایلی و نیز محسن رضایی و شمخانی درگروه مخفی #منصورون بفعالیت علیه نظام ستمشاهی میپرداختند
🌱پس از پیروزی انقلاب اسلامی به مبارزه علیه گروه های ضد انقلاب پرداخت . در جنگ تحمیلی نیز با تجارب خوب و داشته ها و پشتوانه علمی ، مدیریتی و معنوی در سمت های مختلف فرماندهی مشغول بکار بود تا اینکه با نگرش وآینده نگری عمیقی موفق شد افراد مستعد عراقی از جمله( پناهندگان ، رانده شدگان و اسیرانی که خواهان مبارزه علیه دولت عراق بودند)را جـذب نمایند
🌱لذا قرارگاه_رمضان و سپس لشکر_بـدر را در استان خوزستان راه اندازی کرد و با دیگر نیروهایش بارها با گذشتن از جان خود و روبرو شدن با سخت ترین شرایط جنگی برای کسب اطلاعات ، جذب افراد، انجام عملیات وهمچنین کمک بمردم مظلوم عراق وارد خاك آن کشور شدند وبا تلاش و مجاهدتهای فراوان این ماموریت خطیر را انجام دادند.
🌷🌷🌷🌷🌷🌷عزاداری شب اول محرم در خانقاه عشق "بازی دراز"
☘️
☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️
هنوز هوا روشن بود که حرکت کردیم .
سه تا وانت بچه های اطلاعات عملیات و 3 تا وانت هم بچه های تخریب و چند تا ماشین هم بچه ها عملیات و ستاد لشگر10 بودند که به سمت بازی دراز حرکت کردیم و به سختی توانستیم خود را به نزدیکی قله 1150برسونیم .
دشمن از روی ارتفاعات "بمو" بر روی این قله دید کامل داشت.زمین مسطح محدودی بالای قله پیدا کردیم و چند تا پتو پهن کردیم و این شد حسینیه ما.بعضی از فرمانده هان میگفتند اینجاجان پناه نداره.اونها نگران بودند که اگر دشمن تیر اندازی کنه و یا با توپ و خمپاره بزنه بچه ها آسیب ببینند اما بچه ها اصرار داشتند که مراسم عزاداری بالای ارتفاع باشه.
نماز مغرب و عشاء رو خوندیم و مشغول تعقیبات نماز بودیم که تیر های رسام دشمن بود که از روی ارتفاعات مجاور ما به سمت آسمان شلیک میشد.
بعضی ها گفتند اینها برای این است که شب اول محرم شب اول سال قمری است جشن گرفتند و بعضی هم نظرشون بود که شلیک تیرها به خاطر ترس از عملیات رزمندگان است.
قبل از عزاداری یکی از دوستان چند جمله از فلسفه قیام امام حسین علیه السلام بیاناتی فرمود و بعد من شروع کردم به روضه خوندن و بعد هم سینه زنی ، که یادمه اون شب از حضرت حر (ع) خوندم و این نوحه رو دم دادم که:
من آمدم بر درگهت حسین جان.
تاکه شوم خاک رهت حسین جان.
ویی که آمال منی.مستحضر از حال منی
مظلوم حسین جان.
بچه ها سر پا شدند و سنگین سینه میزدند و بعد هم شور حسین جان گرفتیم و در آخر سینه زنی هم شور معروف جبهه رو که تازه رسم شده بود خوندم..قال رسول الله نور عینی...حسین و منی انا من حسینی...حسین جان کربلا...حسین حسین...حسین جان نینوا...حسین حسین...
وقتی بچه ها حسین حسین میگفتند صداشون با برخورد به صخره ها و در تاریکی شب توی ارتفاعات میپیچید انگار روی تمام قله ها سینه زنی برپا شده .... از روی تمامی قله ها از قعر دره های بازی دراز صدای حسین جان به گوش میرسید به طوری که فرماندهان تذکر دادند زود جلسه رو تمام کنید..چون نگران بودند این سروصدا به دشمن برسه و ارتفاعات رو زیر آتیش بگیرند...اداره سینه زنی از دست من نوحه خون خارج شده بود و هیچ جور نمیشد بچه ها رو آروم کرد...تازه از وسط حلقه عزاداری نوحه شور عوض شد و دیدم بچه ها میخونند...شور شهادت به سرم آمده...کرببلا در نظرم آمده...و یک صدا فریاد میزنند ..حسین جان زیارت...حسین جان شهادت.... اونشب اونقدر بچه ها بر سر و سینه زدند تا از حال رفتند ... آنشب حال عجیبی بود . حتی بعد از اتمام عزاداری بعضی ها هنوز گریه میکردند.
فردای اونروز یعنی روز اول محرم وقتی اومدیم حسینیه گردان تخریب لشگر10 در سرآبگرم برای نماز ظهرو عصر دیدیم شهید حاج کاظم رستگار به عنوان امام جماعت جلو ایستاده و نماز رو به امامت ایشون خواندیم و بعد از نماز ایشون چند دقیقه صحبت کردند و در آخر صحبتشون فرمودند که شنیدم دیشب برای عزاداری رفتید بازی دراز؟؟؟؟ عزاداری تون قبول باشه...اما اگرخدای نکرده اتفاقی می افتاد چی...من به فرمانده هاتون تذکر میدم که دیگه از این کارها نکنند...
راوی:جعفرطهماسبی
📌 فرمانده ای که جانباز ، اسیر و آزاده شد و دوباره جانباز و در نصر چهار شهید شد
🔹️ حکایت سردار رشید اسلام، شهید مجید داودی راسخ فرمانده گردان حضرت زهرا (س) لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) بسیار شنیدنی است
◇ مجید یکبار در عملیات خیبر مجروح و به اسارت بعثی ها در می آید و سال ۱۳۶۴ آزاد و در سال ۱۳۶۶ در عملیات نصر ۴ به شهادت میرسد.
◇ شهید داودی راسخ متولد سال ۱۳۴۳ قرچک ورامین و بزرگ شده شهر ری است
◇ مجید قبل از پیروزی انقلاب توسط ساواک دستگیر و به زندان باغشاه منتقل میشود و با شروع جنگ تحمیلی به عضویت سپاه پاسداران درآمده و در عملیاتهای بزرگی چون فتحالمبین و بیت المقدس شرکت میکند
◇ در عملیات خیبر در حالی که فرماندهی یکی از گروهان های گردان قمر بنی هاشم (ع) از تیپ سیدالشهدا (ع) را به عهده داشت پس از ساعت ها جانفشانی در حالی که به شدت مجروح شده بود به اسارت نیروهای بعثی درآمد.
◇ سرانجام در سال 1364 به دلیل مجروحیت شدیدی که داشت توسط صلیب سرخ و به همراه برخی اسرای مجروح آزاد و به میهن برگشت.
◇ با بهبودی نسبی پاهایش دوباره راهی جبههها شد و در کنار یاران دیرین در عملیات های کربلای ۵، کربلای ۸ ، عملیات نصر ۴ و ساير عملیات هاحضور داشت که ورود دوباره مجید همسنگران دیروزش را به وجد آورده بود.
🔻 سرانجام فرمانده گردان حضرت زهرا (س) در عملیات نصر ۴ در تیرماه ۱۳۶۶ در منطقه عملیاتی ماووت عراق به توفیق شهادت نایل آمد.
📌 ″شهیدی که تکیه امام حسینش مورد قبول ارباب بی کفنش قرار گرفت..″
🔹 هر سال، محرم که میشد، با بچههای محل، در پارکینگ خانه شهید ولایتی تکیهای برپا میکردیم.
◇ یک سال به خاطر یکسری از مشکلات نمیخواستیم تکیه را برپا کنیم.
◇ بین جمع رفقا حسین میگفت: «هرطور شده باید این سیاهیها نصب بشود. باید این روضهها برقرار باشد.»
◇ حسینی که در خانهی ارباب از جان و دل مایه میگذاشت و نمیخواست به هیچ شکلی کم بگذارد، وقتی دید کسی همراهیش نمیکند به خانه ما آمد،
◇ گفت: «من دلم نمیآید امسال تکیه نداشته باشیم.»
◇ سیاهیها و پرچمها را از من گرفت و رفت...
آن شب خودش تکیه را برپا کرده بود. تنهای تنها. شب را هم توی تکیه خوابیده بود.
◇ صبح روز بعد سراسیمه و با خوشحالی زنگ خانهمان را زد. به او گفتم: «چی شده حسین جان؟!»
◇ گفت: «دیشب بعد از اینکه پرچمها و سیاهیها را نصب کردم همانجا خوابم برد.
◇ توی خواب دیدم امام حسین علیهالسلام آمده توی پارکینگ خانهمان و به من گفت:
«احسنت! چه تکیه قشنگی زدی! دستی به سیاهیها کشید و به من خسته نباشید گفت.»
◇ وقتی حسین این جملات را می گفت اشک توی چشمانش حلقه زده بود. میدیدم چقدر خوشحال است از اینکه کارش مورد قبول حضرت ارباب واقع شده است.
◇ آن سال تکیهمان حس و حال دیگری داشت"
✍ راوی: دوست شهید
#شهید_حسین_ولایتیفر
#شهید_تروریستی_رژه_اهواز
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
📌 ″شهیدی که تکیه امام حسینش مورد قبول ارباب بی کفنش قرار گرفت..″ 🔹 هر سال، محرم که میشد، با بچهها
📌 «شهید شدم، سر مزارم روضه حضرت رقیه(س) بخوانید»
🔹 حسین از همان اول تعلقی به دنیا نداشت.
هم آنجایی که کسب و کار خوبی داشت ولی همه را کنار گذاشت تا لباس پاسداری بپوشد.
◇ هم آنجایی که هر وقت یکی از رفقا به مشکلی
بر می خورد حسین سریعا ورود می کرد تا مشکل را رفع کند.
◇ اوج رهایی حسین از این دنیا زمان روضه ها بود. مخصوصا زمانی که روضه حضرت رقیه خوانده
می شد.
◇ حسین عاشق روضه سه ساله امام حسین(ع) بود، وصیت کرده بود اگر شهید شدم سر مزارم روضه حضرت رقیه(س) بخواند"
📸 پ.ن تصویر: تصویر شهید ولایتیفر یک روز قبل از شهادت
#شهید_حسین_ولایتیفر
• متولد: ۱۳۷۵/۴/۶، دزفول.
• شهادت: ۱۳۹۷/۶/۳۱، اهواز
• گلزار شهید: گلزار شهیدآباد دزفول، قطعه ۲
🌹🕊🌴🏴🌴🕊🌹
۳۰ تیرماه
#سالروز_شهادت
#سردار_دلاور
#شهید_عباس_دوران
#بغداد ميزبان #اجلاس_سران عدم تعهد بود و اجراي آن، #امنيت خدشه ناپذير اين شهر را نشان مي داد و صدام به شدت روي آن تبليغ مي كرد .
ايران هرچه كرد تا با رايزني ها، محل اجلاس تغييركند نتيجه اي نگرفت.
تصميم بر اين شد كه #بغداد نا امن شود.
#نيروي_هوايي ارتش مامور اين كار شد .
صدام مي گفت: هیچ #خلبان_ایرانی جرات نزدیک شدن به آسمان #بغداد را ندارد.
پدافند هوايي #بغداد با مسكو مقايسه مي شد .
ساعت ٥:٣٠ صبح ۳۰ تیر ۱۳۶۱ شش #خلبان با ٣ فروند #جنگنده_فانتوم براي این عملیات آماده شدند.
فرمانده آنها سرهنگ خلبان #عباس_دوران بود.
طرح اين بود:
٣ فروند #فانتوم مسلح به پرواز درآیند.
هرسه تا مرز بروند ، ٢ فروند از مرز گذشته و به هدف حملهور شوند.
فانتوم سوم بايد رزرو مي ماند .
هدف فانتوم ها، پالایشگاه «الدوره»، نیروگاه اتمی و ساختمان الرشید یا هتل محل اجلاس در بغداد بود .
هواپیماها در۳۰ کیلومتری بغداد با ۳ دیوار آتش مواجه میشوند.
چند گلوله به هواپیماي #عباس_دوران برخورد میکند و موتور سمت راست از کار میافتد .
#خلبان حاضر به لغو عمليات نيست.
هواپیماها بهسمت جنوب شرقی بغداد (پالایشگاه الدوره) ادامه مسیر داده و تمام بمبها را روی این مي ريزند .
بعد از تخلیه بمبها، به مسیری ادامه میدهند كه به سالن محل اجلاس ختم میشد .
درهمین زمان، عقب هواپیمای #عباس_دوران نیز مورد اصابت قرارمیگیرد .
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
🌹🕊🌴🏴🌴🕊🌹 ۳۰ تیرماه #سالروز_شهادت #سردار_دلاور #شهید_عباس_دوران #بغداد ميزبان #اجلاس_سران عدم تعهد
علائم و نشانگرهاي كابين از كار مي افتد و منصور کاظمیان (خلبان عقب) ايجكت مي كند.
عباس دوران بيرون نمي پرد و هواپيماي نيمه سوخته را به مكاني در نزديكي هتل محل اجلاس مي كوبد .
عمليات به نتيجه رسيد.
با نا امن شدن بغداد، اجلاس سران عدم تعهد نيز به دهلي نو منتقل شد.
بقاياي پيكر #عباس_دوران ٢٠ سال بعد در ٣٠ تيرماه ٨١ به ميهن بازگشت و در زادگاهش شيراز به خاك سپرده شد .
#عقاب_تیزپرواز
#شهید_عباس_دوران
📆 #روز_شمار_شهدایی
🔆امروز #شنبه ۳۱ تیر ماه ۱۴۰۲ مصادف است با ۴ محرم الحرام
📿شنبه: یا رَبَّ الْعالَمین: ای پروردگار جهانیان
✅ذکر روز شنبه به اسم رسول خدا (ص) است و خواندنش موجب بینیازی میشود.
💐شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ
#با_شهدا_تا_ظهور_مهدی_عج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥عزاداری ماه محرم در جبهههای دوران دفاع مقدس
💐 شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ
#با_شهدا_تا_ظهور_مهدی_عج
بسیار اهل مراقبه و تهذیب نفس بود و سعی میکرد کار اشتباهی انجام ندهد و اگر هم خطایی مرتکب میشد، خودش را با روزه گرفتن تنبیه میکرد. مشخص بود پای درس بزرگان رفته و روی خودش حسابی کار کرده است.
💐 شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
#شهید #مدافع_حرم #نوید_صفری
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ #با_شهدا_تا_ظهور_مهدی_عج
#شهدای_حسینی
●چندسال پیش شب پنجم محرم بود حسین گفت میای بریم هیات ؟ دعوتم کردن باید برم بخونم...گفتم بریم
با خودم فک کردم شاید یه هیات بزرگ و معروفیه که یه شب محرم رو وقت میذاره و میره اونجا ..وقتی رسیدیم جلوی هیات به ما گفتن هنوز شروع نشده..حسین گفت مشکلی نداره ما منتظر میمونیم تا شروع شه ...نیم ساعتی تو ماشین نشستیم و حسین شعرهاشو ورق میزد و تمرین میکرد ...
●وقتی داخل هیات شدیم جا خوردم ، دیدم کلا سه چهار نفر نشستن و یک نفر مشغول قران خوندنه ...بعد از قرائت قران حسین رفت و شروع کرد به خوندن زیارت عاشورا و روضه ...چشم هاشو بسته بود و میخوند به جمعیت و ... هم هیچ کاری نداشت..برگشتنی گفتم حاج حسین شما میدونستی اینجا انقد خلوته ؟گفت بله من هرسال قول دادم یه شب بیام اینجا روضه بخونم ..گاهی تو این مجالس خلوت که معروفم نیستن یه عنایاتی به آدم میشه که هیچ جا همچین چیزی پیدا نمیشه ..
📎 پ ن :ذاکرالحسین جایت میان هیئت خالیست برخیز و باز برای ما ،
ڪمی از ارباب بخــوان ...
#ذاکر_با_اخلاص🌷
#شهید_حسین_معز_غلامی
«چریک پیر»، لقبی که حاجقاسم به یک زن داد
✍مرحومه «حاجیه زهرا اسدی» معروف به «چریک پیر» از شیرزنان استان کرمان و شهر خانوک زرند است که مردم این شهر را تبدیل به یک گردان نانوایی کرد و تا آخر دفاع مقدس وظیفه پخت نان جبهه را با تمامی مردم خانوک برعهده گرفت، همچنین یک کارگاه خیاطی برای لباس رزمندگان راهاندازی کرد که در آن سه شیفته لباس برای رزمندگان میدوختند.
حاج قاسم گفته بود زمانی که خواستید سنگ قبرش را سفارش بدهید، بر روی سنگ قبر بنویسید «چریک پیر» و طبق گفته شهید حاج قاسم بر روی قبر مادر «حاج زهرا چریک» حک شد.
💠 اصرار برای دیدن آقای خامنهای‼️
فریاد میزد: «آقای رییس جمهور! آقای خامنهای! من باید شما را ببینم»
حضرتآقا پرسیدند: «چی شده؟ کیه این بنده خدا؟»
«حاج آقا! یه بچه است, میگه از اردبیل کوبیده اومده اینجا و با شما کار واجب داره».
حضرتآقا عبایش را که از شانه راستش سر خوره بود درست کرده و میفرمایند: «بگو پسرم. چه خواهشی؟»
شهید بالازاده میگوید: آقا! خواهش میکنم به آقایان روحانی و مداحان دستور بدهید که دیگر روضه حضرت قاسم (ع) نخوانند!
حضرتآقا میفرمایند:چرا پسرم؟
🌷 شهید بالازاده به یک باره بغضش ترکیده و سرش را پایین انداخته و با کلماتی بریده بریده میگوید: «آقا جان! حضرت قاسم (ع) 13 ساله بود که امام حسین (ع) به او اجازه داد برود در میدان و بجنگد، من هم 13 سالهام ولی فرمانده سپاه اردبیل اجازه نمیدهد به جبهه بروم هر چه التماسش میکنم, میگوید 13 سالهها را نمیفرستیم, اگر رفتن 13 سالهها به جنگ بد است، پس این همه روضه حضرت قاسم (ع) را چرا میخوانند؟»
حضرت آقا دستشان را دوباره روی شانه شهید بالازاده گذاشته و میفرمایند: «پسرم! شما مگر درس و مدرسه نداری؟ درس خواندن هم خودش یک جور جهاد است»شهید بالازاده هیچ چیز نمیگوید، فقط گریه میکند و این بار هق هق ضعیفی هم از گلویش به گوش میرسد.
🌴 حضرتآقا شهید بالازاده را جلو کشیده و در آغوش میگیرند و رو به سرتیم محافظانش کرده و میفرمایند: «آقای...! یک زحمتی بکش با آقای ملکوتی (امام جمعه وقت تبریز)تماس بگیر بگو فلانی گفت این آقا مرحمت رفیق ما است, هر کاری دارد راه بیاندازید و هر کجا هم خودش خواست ببریدش, بعد هم یک ترتیبی بدهید برایش ماشین بگیرند تا برگردد اردبیل, نتیجه را هم به من بگویید»
🌿 حضرتآقا خم شده صورت خیس از اشک شهید بالازاده را بوسیده و میفرمایند: «ما را دعا کن, پسرم درس و مدرسه را هم فراموش نکن, سلام مرا به پدر و مادر و دوستانت در جبهه برسان»
💠 #قاسم_ابن_الحسن_های_انقلاب_خمینی
🔰فرمانده شهیدی که معجزهای در جبههها بود
برادر شهید حمیدرضا گلکار درباره مجروحیت شهید حمیدرضا میگوید:
حمیدرضا در عملیات رمضان مجروح شده بود ترکش ناحیه فک و دهانش را تکه تکه کرده بود، او را با هواپیما به بیمارستان منتقل کردند، ترکش در قسمت نخاع گردنش متوقف شده بود وقتی دکتر عکس رادیولوژی را دید گفت ،اگر میخواهید معجزه ببینید به این عکس نگاه کنید، اگر ترکش فقط یک میلیمتر جلوتر رفته بود نخاع او به طور کامل قطع میگردید..
واقعاً عجیب بود پزشک معالج نیز برای او گریه میکرد و میگفت: این جوان درد بسیار زیادی را تحمل میکند با این که نمیتواند صحبت کند ولی چشمهایش همه چیز را میگوید.
🌷شهید حمیدرضا گلکار🌷
فرمانده تیپ حبیب بن مظاهر
شهادت: ۱۳۶۲/۱۲/۱۱
عملیات خیبر،طلائیه
📎پس از 9 سال پیکر مطهر و پاکش به خاک وطن بازگشت و در گلزار شهدای امامزاده محمد حصارک کرج آرام گرفت.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 شهیدی که امام حسین رو در هیئت دید و آقا بهشون گفتن تو مال این دنیا نیستی..
🔹 دنبال هیئتی بود،
که از تو دل اون هیئت، سرباز امام زمان در بیاد..
🩸#عاشورائیان
(مُروّجان فرهنگ عاشورا در جبهه)
مدافع عاشورایی
#شهید_علی_امرایی
🌷خاطره ای از رزمنده محمدرضا طاهری، مداح مشهور در باره شهید محسن گلستانی:
🌷شهيد بزرگوار گلستانى هنوز صداش تو گوش رزمندههاى لشگر ٢٧ محمد رسول الله هست ، چه "الهى قلبى محجوب" بعد نماز جماعتش ، چه "اللهم اجعل صباحنا صباح الابرار" تو زمين صبحگاه دوكوهه
🌷آنقدر عاشق وارستهى پروردگار بود كه اگر يه مقدار دير ميديديش احساس كمبود معنوى ميكردى ، 🌷يادمه يه روز از تهران تا خط پدافندى مهران فقط به عشق ديدن محسن با پاى شكسته رفتم .
🌷 دم غروب كه ميشد بچهها رو بالا پشت بام ساختمون حمزه جمع ميكرد و دستهجمعى سورهى الرحمن رو ميخوندن و هديه به امام زمان عج ميكردن بعد وقتى خورشيد داشت غروب ميكرد ميگفت بچهها با آقا حرف بزنيد الان آقا جوابتونو ميده
🌷آخرين حرفى كه ازش تو قلبم موند، شب عمليات والفجر ٨ بود من از گردان مالك رفتم تو گردان حمزه محسن و پيدا كردم گفتم يه چيزى بهم بگو يادگارى بمونه گفت: "محمد اين همه حسين حسين گفتى يادت باشه امام حسين امشب اونور تانک ها منتظره، اشاره به اينكه كسى كه دم از امام حسين عليه السلام ميزنه موقع خطر وقتى رسيد به تانکهاى دشمن پشت به امام حسين ع نميكنه و فرار نميكنه.
💢شهیداباالفضلی که نحوه شهادت خودرا پیش بینی کرده بود.
شهید مدافع حرم حامد جوانی:
ای عاشقان اهل بیت رسول الله
من خیلی آرزو داشتم که ۱۴۰۰ سال پیش بودم و در رکاب مولایم امام حسین(ع) میجنگیدم تا شهید شوم و حال، وقت آن رسیده که به فرمان مولایم امام خامنهای لبیک گفته و از اهل بیت پیامبر دفاع بکنم.
لذا به همین منظور عازم دفاع از حرمین به سوریه میشوم و آرزو دارم همچون حضرت عباس(ع) در دفاع از خواهر بزرگوارشان شهید بشوم.
۲۵ فروردین94
💠 روایت یک رزمنده از بهترین ماه محرم عمرش در پادگان دوکوهه
🌴 ماه محرم در جبهههای دفاع مقدس حال و هوای متفاوتی برای رزمندگان داشت. آنان که آرزوی حضور در عاشورای سال ۶۱ هجری قمری را داشتند آوردگاه دفاع مقدس را کربلای امروز و جبهههای جنگ را زمین کربلای زمانه خود پنداشتند و از این رو در معرکه نبرد با تاسی به شهدای دشت کربلا خود نیر حماسههای بی بدیلی از شجاعت، ایمان، جنگاوری، باور، اقتدار و ... را خلق کردند.
سعید طاحونه رزمنده و آزاده دوران دفاع مقدس خاطرهای از محرم در جبههها روایت کرده است:👇
«دوستانى که محرم سال ۱۳۶۳ در پادگان دوکوهه حضور داشتند حتما یادشان هست که آن سال محرم پادگان دوکوهه چه حال و هوایی داشت. صبحگاهها با نوحه خوانى همراه بود و هر گردانی نوحه یا سرودی مخصوص خودش داشت و با خواندن آن نوحه و سرود همراه با سینه زنى از جلوى ساختمان به سمت میدان صبحگاه گردان حرکت میکردند.
در آن ساعت صبح قبل از طلوع آفتاب، گردانهای عمار، حمزه، انصار، مالک اشتر، ابوذر، مقداد، حبیب و دیگر گردانها در هواى گرگ و میش صبحگاهى هر کدام با ذکر نوحه مخصوص خود حرکت میکردند.
️از هر گوشه پادگان صداى نوحه میآمد و فضایی خاص ایجاد میکرد تا به زمین صبحگاه برسند. صبحگاه هم مراسم خاص خودش را داشت و دعاى صباح با صداى دلنشین شهید گلستانى هم حال و هوای خاصی ایجاد میکرد. بعد از مراسم صبحگاه، دویدن و ورزش صبحگاهى گردانها و واحدها هم با خواندن نوحهها و سرودهای حماسی همراه بود.
غروب گردانها به صورت دسته سینه زنى از جلوى ساختمانها راه میافتادند به سمت حسینیه شهید همت، در آنجا هم حال و هوایى معنوی خاصی بود، اسپند دود میکردند، گلاب میپاشیدند و دسته جات یکى یکى وارد حسینیه میشدند.
بعد از نماز مغرب و عشا مراسم اصلى شروع میشد، اول سخنرانى شنیدنی و تاثیرگذار حاج آقا پروازى بود و بعد شروع نوحه خوانى و سینه زنى با مداحى هاى بسیار زیباى برادران على گلى، آقا میر و دیگر مداحان. در چهار شب پایانى دهه اول، شام لشکر به صورت یکجا در حسینیه و بعد از مراسم توزیع میشد و هرشب یک گردان مسئولیت پذیرایى را بعهده داشت.
️به اعتقاد اکثر دوستانى که در محرم سال ۱۳۶۳ در دوکوهه حضور داشتند، آن محرم یکى از بهترین و زیباترین محرمهایى بود که در تمامى عمرمان خدا توفیق داد و در آن شرکت کردیم.
خیلی از آن عزیزان رزمندهای که در آن محرم عزاداری کردند بعدها در عملیات بدر و عملیاتهاى بعدى به دیدار اربابشان آقا اباعبدالله الحسین (ع) شتافتند.»
شهیدی که زمان و مکان شهادتش را می دانست*
*شهید عبدالحسین برونسی*🌹
🌱متولد: تربت حیدریه ۱۳۲۱
🌷شهادت: ۲۳ اسفند۱۳۶۳ -شرق بصره
فرمانده تیپ ۱۸ جوادالائمه(ع)
همرزمش میگوید:
صحنه عاشورا و بریده شدن گلوی حضرت علی اصغر قلبشو آتیش میزد🖤 همیشه میگفت آرزومه تیر بخوره به گلوم و با خون گلوم بنویسم یا فاطمه..🌷والفجر ۱،تیری تو آخرین حد گردنش خورد وقتی به عقب بردنش گفت آرزوی دیگه ای ندارم جز شهادت🕊 همه دیدیم که با خون گلوش روی یه تخته سنگی نوشت یا فاطمه زهرا(س)،چون تیر از فاصله دور خورده بود تو حد گردن و گلوش شهید نشد🥀اورا به بیمارستان بردن و خوب شد🌹
روز قبل از عملیات روحیه عجیبی داشت مدام اشک میریخت خوابی دیده بود برایم تعریف کرد و گفت:حضرت فاطمه زهرا(س) را دیدم که فرمود:فردا مهمان ما هستی،محل شهادت را هم نشان داد. همین چهار راهی که در منطقه عملیاتی بدر (پد)فرود هلی کوپتر است و به طرف نفت خانه و جاده آسفالت بصره _ الاماره میرود.من در این چهارراه بایدنماز بخوانم تا بسوی خدا پرواز کنم.همانطورهم شد و در23اسفند63براثرترکش خمپاره بشهادت رسید.
🔴 عزاداری محرم در زمان اسارت
🔹۱۶ سالم بود که در کربلای ۴ اسیر شده و تا ۶ ماه اجازه صحبت کردن با یکدیگر را به اسرا نمیدادند. خاطرم هست، شب تاسوعا برای سیدالشهدا (ع) مجلس عزا برپا کرده بودیم که بعثیها متوجه شده و ابتدا شروع به ضرب و شتم بچهها و سپس رقص و پایکوبی کردند. فردای آن روز همه ما را در حیاط جمع کرده و گفتند کسانی که دیشب عزاداری کردند بیرون بیایند وگرنه همه را کتک می زنیم.
🌷بچهها تکتک بیرون آمده و کاملاً اتفاقی، وقتی تعداد افراد شمرده شد؛ درست ۷۲ نفر شدند به تعداد ۷۲ یار اباعبداالله (ع) در روز عاشورا و این اعجاب همه را برانگیخت. عراقیها وعده کردند کسانیکه در عزاداری شرکت نکردهاند را برای زیارت به کربلا میبریم، اما نه تنها به وعده خود عمل نکردند که آن ۷۲ نفر را به شدت تنبیه کردند.
راوی: آزاده سرافراز و راوی دفاع مقدس سیدجعفر دعوتی
🩸به یاد سردار شهید بی سر و دست/ شهیدی که از خدا درخواست کرده بود، هنگام شهادت مثل امام حسین (ع) بدون سر و مثل حضرت ابوالفضل (ع) بدون دست باشد
▪️نصف شب از صدای ناله نماز شبش از خواب بیدار شدم. میان گریه هایش می گفت: خدایا اگر شهادت را نصیبم کردی، می خواهم مثل امام حسین (ع) بی سر و مثل حضرت عباس (ع) بی دست باشم.
◇ وقتی پیکرش را آوردند نه سر داشت و نه یک دست...گویا آن شب خدا می شنیدش.
✍ راوی: پدر شهید
▪️سردار شهید ماشاالله رشیدی، از طغرل جرد کرمان، سرانجام همانطور که خواسته بود به آرزویش رسید.
◇ در عملیاتهای متعددی شرکت کرد و به عنوان فرمانده گردان ۴۱۱ سیدالشهدا (ع) شهرستان زرند از لشکر ۴۱ ثارالله در عملیات کربلا ی۵ در جبهه حق علیه باطل جنگید،
◇ و در ۷ بهمن ماه سال ۱۳۶۵ درحالیکه گردان را درعملیات کربلای ۵ در نبرد با تانکهای دشمن رهبری میکرد، بر اثر اصابت گلوله مستقیم تانک در شلمچه به شهادت رسید.
📕 کتاب خط عاشقی ۱، حسین کاجی، انتشارات حماسه یاران، چاپ دوم ۱۳۹۵، ص ۴۹
(به نقل از کتاب ″مثل حسین، مثل عباس″، عباس میرزائی، ص ۵۲).
#شهید_ماشااللّه_رشیدی
#فرمانده_گردان_حضرتسیدالشهدا(ع)
#لشگر۴۱ثاراللّه
#شهادت_کربلای۵_شلمچه
🏴🚩عزاداری امام حسین (ع) در محضر مقام معظم رهبری
🔻مقام معظم رهبری هر سال دهه اول محرم در بیت شریف شان مجلس عزا برپا می کنند . وقتی قطع نامه ی 598 پذیرفته شد ایشان برای بازدید از مناطق جنگی و سرکشی به لشکرها به جنوب آمده بودند.
🔻به دلیل اینکه این ایام مصادف شده بود با دهه ی اول محرم ، آقا برنامه ی عزاداری را به همان روالی که در بیت شان برگزار می شد در خوزستان و مناطق جنگی برگزار کردند و هر شب به یک شهر و محل استقرار یکی از لشکرها می رفتند.
🔻من سه شب توفیق داشتم که در خدمت ایشان باشم :
یک شب در سوسنگرد ، یک شب در لشکر امام حسین صلوات الله علیه و یک شب هم در مصلی اهواز.
🔻شبی که در مصلی برنامه داشتیم نوحه ای در مصیبت حضرت قاسم صلوات الله علیه خواندم به این مضمون:
عمو مگر هرکس یتیم است حق فداکاری ندارد
یا در میان جان نثاران ارجی و مقداری ندارد
🔻مشغول اجرای برنامه بودم و مردم هم سینه می زدند که در همین حین آقا با لباس سپاه وارد مصلی شدند . نظم جمعیت به محض دیدن ایشان مختل شد و تقریباً داشت به هم می ریخت.
🔻ایشان وقتی اوضاع را چنین دید ، چون نمی خواست عزاداری متوقف شود رفت بالای منبر و با دست به من اشاره کرد که ادامه بده . من دوباره شروع کردم به خواندن و ایشان هم با یک دست سینه می زدند.
🔻مردم با دیدن آقا با شدت بیشتری شروع به سینه زنی کردند .آن شب مجلس بسیار باصفایی برگزار شد .
راوی : حاج صادق آهنگران