فرازی ازفرمایشات شهید داوود سرآمد سرند.
مسئولیت : اطلاعات گردان سیدالشهدا (ع) لشکر31 عاشورا
ولادت : 1347/تبریز
شهادت : 1366/ عملیات نصر7
مساجد را که امام فرموده اند سنگر است حفظ کنید و برادران پایگاه مقاومت نیز رهرو راه شهدا باشند.
#شهدا #دفاع_مقدس #وصیت_نامه #دست_نوشته_ها
@bashohda کانال باشهدا
مددکار
واقعا مددکار بود. وقتی می رفت خونه شهدا و مثلا می دید مادر شهید نشسته کنار حوض و ظرف می شوره،اونم چادرش رو می زد به کمرش و می نشست کنارش به ظرف شستن.اصلا اهل این نبود که حالا چون مددکاره و از بنیاد اومده خودش رو بگیره.حتی یه ذره تکبر تو وجودش نبود.همیشه می گفت:«مددکار واقعی کسیه که بره سراغ مردم و تو درد و رنجشون شریک بشه.مثل یه روحانی که اگه بشینه تا مردم برن سراغش،روحانی نیست.»
شهیده مریم فرهانیان
تولد:1342
شهادت:1363
علت شهادت:شلیک خمپاره رژیم بعث عراق
برگرفته از:دختری کنار شط،صفحه221
#شهدا #دفاع_مقدس #چادرهای_سرخ
@bashohda کانال باشهدا
شهیده خاتون حسینی نژاد
هر کاریش کردیم از شهر بیرون نرفت که نرفت ؛ حتی تو بمباران شدید.برای رزمنده ها هرکاری از دستش بر می اومد می کرد.یک روز یکی از اقوام بهش گفت : « چرا شما هم مثل بقیه همسایه ها و فامیل از آبادان نمیرین ؟ » خیلی ناراحت شد.اشک تو چشماش جمع شد و بهش گفت : « مگه اهل بیت امام حسین ع تنهاش گذاشتن که ما بخوایم اماممون رو تنها بذاریم ؟ اگه ما هم بریم، پس کی هوای این جوونا رو داشته باشه.دیگه غیر از این چه تکلیفی داریم ؟ »
شهادت : 1359
علت شهادت : بمباران آبادان
برگرفته از : عروس خاک ، صفحه 41
امام علی (ع) فرمودند :
هر کس ما را به دلش دوست داشته و با زبانش یاری کند و در رکاب ما ، با دستانش با دشمنانمان بجنگد ، او دربهشت با ما و در درجه ما خواهد بود.
الخصال ، جلد 2 ، صفحه 629
#شهدا #دفاع_مقدس #چادرهای_سرخ
@bashohda کانال باشهدا
شهیده ناهید فاتحی کرجو
یازده ماه اسیر بود و بعد هم زنده به گورش کرده بودن.وقتی پیداش کردیم موهای سرش را تراشیده بودن و همه ناخناش رو کشیده بودن ، همه جای بدنش کبود بود و سرش هم شکسته.خانم های مسن نمی ذاشتن جوونا برن توی غسال خونه ؛ وقتی هم که آمدن بیرون ، قدرت تعریف کردن نداشتن.
خدا رحمتش کنه ؛ دختر کم حرف و آرومی بود ، ولی وقتی می خواست حدیث و روایت یا داستان بگه ، حسابی تلافی می کرد و از گفتن خسته نمی شد.
تولد : 1344
شهادت : 1361
علت شهادت : زنده به گور شدن توسط کوموله های کردستان
بر گرفته از : فاتح هشمیز ، صفحه 41 تا 46
امام صادق (ع) فرمودند :
اهل حق تا بوده اند همیشه در سختی قرار داشته اند ، اما بدانید که دوره این سختی کوتاه است ، ولی آسایش طولانی در پی دارد.
الکافی ، جلد 2 ، صفحه 255
#شهدا #دفاع_مقدس #چادرهای_سرخ
@bashohda کانال باشهدا
چند روایت زیبا از ازدواج شهید چمران و غاده
مصطفی قدم به قدم غاده رو به سمت اسلام برد. 🚶🚶
و بعد ازدواج کردند.👰👱
ازدواجی که با مشکلات عجیبی همراه بود.😅
تقریبا همه مخالف بودند و می گفتند:دیوونه شدی غاده؟
این مرد ( چمران) بیست سال از تو بزرگتره. ایرانی است.😳
همه اش توی جنگه . پول نداره. همرنگ ما نیست. حتی شناسنامه نداره...😒😥
روزی که مصطفی رفت خواستگاری ،
مادر غاده بهش گفت: شما می دونی این دختری که می خوای باهاش ازدواج کنی ، چطور دختری است؟😧😠
این دختر صبح که از خواب بیدار میشه 😴
وقتی میره مسواک بزنه🚽تا برگرده
عده ای تختش رو مرتب کرده اند،🛏
لیوان شیرش رو جلوی در اتاقش آورده و قهوه اش رو آماده کرده اند. 🍶☕️🍮😋
شما نمی تونی با این دختر زندگی کنی.😒
شما نمی تونی براش مستخدم بیاری..😠
مصطفی خیلی آرام این حرفها رو گوش داد
و گفت: من نمی تونم براش مستخدم بگیرم،
اما قول میدم 🖐
تا زنده ام وقتی بیدار شد تختش رو مرتب کنم و لیوان شیر و قهوه اش رو روی سینی بیارم دم تختش... 😉😍😅
غاده میگه:
مصطفی تا وقتی شهید شد اینطوری بود. 😍💕
وقتی هم بهش می گفتم چرا اینکارو می کنی؟
می گفت: به مادرتون قول دادم تا زنده ام اینکار رو کنم💓☺️
مهریه ام یک جلد کلام الله مجید بود و تعهد داماد به اینکه مرا در راه تکامل و اهل بیت و اسلام هدایت کند. 😉
اولین دختری بودم که در صور چنین مهریه ای داشت. 😳
برای مردم و خانواده ام عجیب بود .
دو ماه بعد از ازدواج دوستش گفت: غاده!😐
تو از خواستگارهات خیلی ایراد می گرفتی. این بلنده ، این کوتاه است
پس چطور زن دکتر شدی که سرش مو نداره ...😳
غاده گفت: مصطفی کچل نیست، اشتباه میکنی...😥
دوستش فکر می کرد غاده دیوونه شده که بعد از این همه مدت نفهمیده چمران مو نداره.... 😳
غاده اون روز اومد خونه. در رو باز کرد و تا چشمش افتاد به مصطفی ، شروع کرد به خندیدن.😂
مصطفی گفت: چرا می خندی؟ 😳
غاده گفت: مصطفی!😄
تو کچلی؟ نمی دونستم ...😂😂
وقتی امام موسی صدر قضیه رو فهمید گفت:
مصطفی!تو چیکار کردی که غاده تو رو ندید...
غاده میگه این همه مدت محو زیبایی باطنی مصطفی شده بودم و ظاهرش رو نمیدیدم...😍😉
داستان زندگی زیبای شهید چمران رو در کتاب نیمه پنهان ماه " شهید چمران" بخونین
#شهدا #دفاع_مقدس #خاطرات
@bashohda کانال باشهدا
به جای تابلو
شبی جهت نصب تابلو به همراه برادر طاهرنیا حرکت کردیم . به محور رسیدیم و به نصب تابلوها پرداختیم . من تابلوها را نگه می داشتم و طاهر نیا با چوب به سر آنها می کوبید تا داخل زمین فرو بروند . یک لحظه درد همه ی وجودم را فرا گرفت و متوجه شدم طاهر نیا عوض اینکه روی تابلو بکوبد ، روی سر من کوبیده است . بعد ار آن هر دو به خنده افتادیم.
راوی : محمدحسین جوانشان ، ماهنامه ستارگان درخشان ، ش 19 و 20 ، ص 14
#شهدا #دفاع_مقدس #خاطرات #طنز
@bashohda کانال باشهدا
کاغذ دور کمپوتها را از قوطی جدا نکنند
بعضی از مواقع که خبرنگاران برای تهیه گزارش به خطوط نبرد میآمدند، اتفاقات جالبی رخ میداد. یک روز نوبت به همرزم بسیجی ما رسید. خبرنگار میکروفن را گرفت جلو دهانش و گفت
«خودتان را معرفی کنید و اگر خاطره ای، پیامی، حرفی دارید بفرمایید.»
او بدون مقدمه و بی معرفی صدایش را بلند کرد و گفت:
«شما را به خدا بگویید این کاغذ دور کمپوتها را از قوطی جدا نکنند، آخر ما نباید بدانیم چه می خوریم؟ آلبالو می خواهیم، رب گوجه فرنگی در می آید. رب گوجه فرنگی می خواهیم کمپوت گلابی است.
آخر ما چه خاکی به سرمان بریزیم. به این امت شهید پرور بگویید شما که می فرستید، درست بفرستید. اینقدر ما را حرص و جوش ندهید.»
خبرنگار همینطور هاج و واج فقط نگاه میکرد.
#شهدا #دفاع_مقدس #خاطرات #طنز
@bashohda کانال باشهدا
کی با حسین کار داشت؟
یک قناسه چی ایرانی که به زبان عربی مسلط بود اشک عراقی ها را درآورده بود. با سلاح دوربین دار مخصوصش چند ده متری خط عراقی ها کمین کرده بود و شده بود عذاب عراقی ها. چه می کرد؟
بار اول بلند شد و فریاد زد:« ماجد کیه؟» یکی از عراقی ها که اسمش ماجد بود سرش را از پس خاکریز آورد بالا و گفت: « منم!»
ترق!
ماجد کله پا شد و قل خورد آمد پای خاکریز و قبض جناب عزراییل را امضا کرد! دفعه بعد قناسه چی فریاد زد:« یاسر کجایی؟» و یاسر هم به دست بوسی مالک دوزخ شتافت!
چند بار این کار را کرد تا این که به رگ غیرت یکی از عراقی ها به نام جاسم برخورد. فکری کرد و بعد با خوشحالی بشکن زد و سلاح دوربین داری پیدا کرد و پرید رو خاکریز و فریاد زد:« حسین اسم کیه؟» و نشانه رفت. اما چند لحظه ای صبر کرد و خبری نشد. با دلخوری از خاکریز سرخورد پایین. یک هو صدایی از سوی قناسه چی ایرانی بلند شد:« کی با حسین کار داشت؟» جاسم با خوشحالی، هول و ولا کنان رفت بالای خاکریز و گفت:« من!»
ترق!
جاسم با یک خال هندی بین دو ابرو خودش را در آن دنیا دید!
کتاب رفاقت به سبک تانک صفحه 84
#شهدا #دفاع_مقدس #طنز
@bashohda کانال باشهدا
اتاق حضرت رسول (ص)
شبی در خواب دیدم که من و مهدی با هم به مکانی رفتیم که اتاقهای زیادی داشت. در یکی از اتاقها که بزرگ بود، تمام اهل بیت (ع) حضور داشتند. من خیلی خوشحال بودم. ناگهان به مهدی گفتند: «شما باید به اتاق جلویی بروید.» ایشان رفتند و من ماندم.
پرسیدم: «در آن اتاق کیست؟» گفتند: «حضرت رسول (ص) هستند.» من هم میخواستم بروم ولی مانع شدند و گفتند: «هنوز نوبت شما نشده، باید صبر کنی.» وقتی از خواب بیدار شدم دیدم مهدی هم بیدار شده، خوابم را برایش تعریف کردم. متوجه شدم او هم همین خواب را دیده و از خواب بیدار شده است.
منبع :کتاب 15 آیه - صفحه: 115
راوی : همسر شهید
#شهدا #دفاع_مقدس #کرامات_شهدا
@bashohda کانال باشهدا
شهید مرتضی آوینی
" شاید جنگ خاتمه یافته باشد، اما مبارزه هرگز پایان نخواهد یافت، و زنهار این غفلتی که من و تو را در خود گرفته است، ظلمات قیامت است. آنگاه که آسمان انفطار یابد و ستارگان پراکنده شوند".
#شهدا #دفاع_مقدس #دست_نوشته_ها
@bashohda کانال باشهدا
فرازهایی از سخنان حضرت امام خمینی(ره) درباره شهادت و شهیدان
نصب العین قرار دادن سخنان بزرگان از جمله حضرت امام راحل(ره) و مقام معظم رهبری در تمام ابعاد و شئون می باشد. اینک به فرازهایی از این سخنان اشاره می نمائیم.
جایگاه خانواده شهدا
درود خداوند بر خانواده هایی که با صبر و شکیبائی و مقاومت و با تقدیم عزیزان خود به خدا و اسلام، بزرگترین حماسه های تاریخ معاصر را ترسیم کرده و می کنند.
مادران و پدران و فرزندان و همسران این شهدا ، چون قهرمانان صدر اسلام به شهادت اینان افتخار می نمایند و چون کوهی در مقابل حوادث ایستاده اند.
کدام تحولی بالاتر از اینکه پدران و مادران و همسران شهیدان ما از فراق عزیزان خود شکوه نمی کنند ولی غبطه و حسرت دوری از قافله شهدا را بر زبان دارند.
خانواده های شهدا تا همیشه تاریخ، این مشعل داران راه اولیاء ، افتخار روشنائی طریق الی الله را به عهده گرفته اند.
کارنامه نورانی شهادت و جانبازی عزیزان شما گواه صادقی بر کسب بالاترین امتیازات و مدارج تحصیلی معنوی آنان است که با مهر رضایت خدا امضا شده است.
#شهدا #دفاع_مقدس #دست_نوشته_ها
@bashohda کانال باشهدا
فرازی ازفرمایشات سردارشهید حمزه علی آبادی.
ولادت : 1342/تبریز
شهادت : 1362/ عملیات خیبر
برادران و خواهران بدانید به راهی که می روم اعتقاد راسخ دارم و آگاهانه قبول کردم.
#شهدا #دفاع_مقدس #پیام_شهدا
@bashohda کانال باشهدا
این جاشهیدی خفته است
در عالم خواب، داخل یکی از شیارهای فکه با همان چوبدستی که به علت کمردرد، دستم میگرفتم، قدم میزدم. تا اینکه به کپهی خاکی رسیده، با چوبدستی به همراهان اشاره کردم که اینجا را بکنید، شهید دفن است.
هنوز آنجا را نکنده بودند که از خواب پریدم. از آنجایی که روزها مشغول تفحص بودیم و شبها نیز تمام آنها را مرور میکردیم، به همین خاطر به خوابم توجهی نکردم. صبح کارمان را در ارتفاع 143 شروع کردیم و من بر حسب عادت، برای شناسایی و اطمینان از پاکسازی منطقه جلوتر از همه راه افتادم.
با اینکه اولین بار بود که آن منطقه را میگشتیم ولی به نظرم خیلی آشنا میآمد. یک لحظه با نگاه به سمت چپ، کپهی خاکی را دیدم که شکم را به یقین مبدل ساخت. درست همان جایی که در خواب دیده بودم. فوراً به بچهها گفتم که مشغول کندن آن قسمت شوند. پس از ساعتی از همان مکان پیکر مطهر یازده شهید کشف شد.
منبع :کتاب تفحص - صفحه: 118
راوی : مرتضی شادکام
#شهدا #دفاع_مقدس #کرامات_شهدا
@bashohda کانال باشهدا
«شهیدجعفر حجازی» نمونه ی کاملی از اخلاص بود
او میگفت روزی از پلههای دبیرستان ابن سینا _ همدان _ که بالا میرفتم لحظهای تردید مرا فرا گرفت. نمیدانم به خاطر چه بود. گفتم خدایا اگر میگویند قادری و بدون اذن تو هیچ کاری انجام نمیشود، همین الآن نگذار که از این پلهها بالا بروم. در همان موقع بود که پاهایم بر زمین میخکوب شد و توان کوچکترین حرکتی را در خود ندیدم.
پس از شهادت او بچهها دفتر خاطراتش را از کوله پشتیاش بیرون آوردند، در آن نوشته بود: «خدایا مرا مثل علیاصغر امام حسین (ع) بپذیر.»
سرانجام در عملیات صاحبالزمان (عج) (اردیبهشت 65 ) ترکشی گلویش را درید و دعایش را مستجاب کرد.
منبع :کتاب کرامات شهدا - صفحه: 76
#شهدا #دفاع_مقدس #کرامات_شهدا
@bashohda کانال باشهدا
فرازی از فرمایشات سردار شهید محمد سلمانی.
ولادت : 1333/ اصفهان
شهادت : 1361/ عملیات فتح المبین
همه ما باید در راه اسلام تلاش کنیم و خود را فدای اسلام و قرآن نمائیم.
#شهدا #دفاع_مقدس #پیام_شهدا
@bashohda کانال باشهدا
مناجات دکتر شهید مصطفی چمران با خدا
توکل و رضا
« ترا شکر می کنم که ازپوچی ها ، ناپایداری ها ، خوشی ها و قید و بندها آزادم کردی و مرا در طوفانهای خطرناک حوادث رها ننمودی، و درغوغای حیات، در مبارزه با ظلم و کفر غرقم کردی، لذت مبارزه را به من چشاندی ، مفهوم واقعی حیات را به من فهماندی... فهمیدم که سعادت حیات در خوشی و آرامش و آسایش نیست ، بلکه در جنگ و درد و رنج و مصیبت و مبارزه با کفر و ظلم و بالاخره در شهادت است.
خدایا ترا شکر می کنم که به من نعمت « توکل » و « رضا» عطا کردی، و در سخت ترین طوفانها و خطرناکترین گردابها، آنچنان به من اطمینان و آرامش دادی که با سرنوشت و همه پستی ها و بلندیهایش آشتی کردم و به آنچه تو بر من مقدر کرده ای رضا دادم.
خدایا در مواقع خطر مرا تنها نگذاشتی ، تو در کویر تنهایی، انیس شبهای تار من شدی، تو در ظلمت ناامیدی، دست مرا گرفتی و کمک کردی... که هیچ عقل و منطقی قادر به محاسبه پیش بینی نبود، تو بر دلم الهام کردی و به رضا و توکل مرا مسلح نمودی، و در میان ابرهای ابهام و در مسیری تاریک مجهور و وحشتناک مرا هدایت کردی.»
فرازی از فرمایشات سردار شهید محمد سلمانی.
ولادت : 1333/ اصفهان
شهادت : 1361/ عملیات فتح المبین
همه ما باید در راه اسلام تلاش کنیم و خود را فدای اسلام و قرآن نمائیم.
#شهدا #دفاع_مقدس #راز_و_نیاز
@bashohda کانال باشهدا
خیلی کم به خانه می آمد. با ناراحتی گفتم: ما حق داریم، حداقل ماهی یک بار به ما سر بزن، سرش را پایین انداخت و آرام گفت: « چشم اما بذار فعلاً اون هایی که فرزندانشان چشم به راهشان هستند بیشتر از مرخصی استفاده کنند و ما به جای آن ها بیشتر در جبهه باشیم. نوبت به ما هم می رسد، وقتی که بچه ی ما دنیا آمد من هم زیاد مرخصی می آیم.... »
هنوز یک ماه مانده به تولد فرزندش آمد. همگی به استقبالش رفتیم و مردم شعار می دادند:
این گل پرپر از کجا آمده
از سفــــر کربـــبلا آمده
راوی: همسرشهیدمقیمی
#شهدا #دفاع_مقدس #یاد_و_خاطره_شهدا
@bashohda کانال باشهدا
فرازی از وصیت نامه سردار شهید حسن پاکی خطیبی.
ولادت : 1345/ تبریز
شهادت : 1362/ عملیات والفجر 8
فرمانده ما امام زمان (عج) است. من خوشحالم که از دین خود دفاع کردم و به شهادت رسیدم.
#شهدا #دفاع_مقدس #وصیت_نامه
@bashohda کانال باشهدا
یکبار در خانه صحبت وصیت نامه شد،
به پوستر «حاج همت» روی کمدش اشاره کرد و گفت: «وصیت من این است».
روی این پوستر که هنوزهم آنجاست، نوشته:
«با خدای خود پیمان بستهام تا آخرین قطره خونم، در راه حفظ وحراست از این انقلاب الهی یک آن آرام و قرار نگیرم.»
به روایت همسر مکرمه شهید مدافع حرم محمود رضا بیضایی
#شهدا #دفاع_مقدس #وصیت_نامه #دست_نوشته_ها
@bashohda کانال باشهدا
کعبه و فرماندهی
شهید زینالدین به نماز اول وقت بسیار اهمیت میداد و در هر وضعیت و هر منطقهای که بود ، به محض فرا رسیدن زمان نماز ، اذان میگفت و نماز می خواند یادم است هنگامیکه در منطقهی سردشت تردد داشتیم ، با اینکه جادهها از لحاظ امنیت ، تضمینی نداشت و هر لحظه امکان حملهی غافلگیرکنندهی گروهکهای ضدانقلاب بود ، همینکه موقع نماز میشد ، شهید زینالدین ماشین را نگه میداشت و در کنار جاده به نماز میایستاد .
پس از شهادتش ، یکی از برادران او را در خواب دیده بود که مشغول زیارت خانهی خداست و عدهای هم به دنبالش روانند. پرسیده بود: «شما اینجا چه کار دارید و چه مسئولیتی دارید؟» و او پاسخ گفته بود: «به خاطر تأکیدی که بر نماز اول وقت داشتم ، در اینجا فرماندهی اینان را برعهدهام گذاشتهاند!»
به حق که چنین فرزندی از دامان چنین مادری برخاسته است ، مادری که در تشییع مهدی ، زینبگونه خطاب کرد: «... شما را به خون همهی شهیدان و این دو جگر گوشهی من استقامت داشته باشید و در همهی مراحل و سختیها ایستادگی کنید و راه این شهیدان را ادامه دهید. مگذارید خونشان هدر رود ، از حرکت باز نایستید.
مهدی و آقای او صاحبالزمان (عج) را خشنود کنید.» خداوندا به مادر این دو شهید (مهدی و مجید زینالدین) صبری زینبی و به ما توفیق معرفت بیشتر عطا فرما.
آمین .
منبع : کتاب حدیث عشق راوی : سردارمحمدمیرجانی
#شهدا #دفاع_مقدس #یاد_و_خاطره_شهدا
@bashohda کانال باشهدا
آخرین نگاه
هنگامیکه علیاکبر را داخل قبر گذاشتند، او را به علیاکبر حسین (ع) قسم دادم و گفتم: «پسرم! چشمانت را باز کن تا یکبار دیگر تو را ببینم. آنگاه چشمانش را باز کرد» و اینچنین شهید علیاکبر صادقی، پیک لشکر 27 محمد رسول ا... آخرین درخواست مادرش را اجابت کرد و برای ما تصاویری به یادگار گذاشت که بدانیم «شهدا زندهاند».
منبع :روزنامه جمهوری اسلامی راوی : مادرشهید
#شهدا #دفاع_مقدس #یاد_و_خاطره_شهدا
@bashohda کانال باشهدا
مناجات دکتر شهید مصطفی چمران با خدا
خوش دارم با ستارگان نجوا کنم
خوش دارم که در نیمه های شب در سکوت مرموز آسمان و زمین به مناجات برخیزم. با ستارگان نجوا کنم و قلب خود را به اسرار ناگفتنی آسمان بگشایم. آرام آرام به عمق کهکشانها صعود نمایم، محو عالم بی نهایت شوم . از مرزهای علم وجود در گذرم و در وادی ثنا غوطه ور شوم و جز خدا چیزی را احساس نکنم.
#شهدا #دفاع_مقدس #راز_و_نیاز
@bashohda کانال باشهدا
مناجات دکتر شهید مصطفی چمران
می خواستم شمع باشم
« همیشه می خواستم که شمع باشم ، بسوزم ، نور بدهم و نمونه ای از مبارزه و کلمه حق و مقاومت در مقابل ظلم باشم . می خواستم همیشه مظهر فداکاری و شجاعت باشم و پرچم شهادت را در راه خدا به دوش بکشم. می خواستم در دریای فقرغوطه بخورم و دست نیاز به سوی کسی دراز نکنم. می خواستم فریاد شوق و زمین وآسمان را با فداکاری و آسمان پایداری خود بلرزانم. می خواستم میزان حق و باطل باشم و دروغگویان ومصلحت طلبان و غرض ورزان را رسوا کنم. می خواستم آنچنان نمونه ای در برابر مردم به وجود آورم که هیچ حجتی برای چپ و راست نماند، طریق مستقیم روشن و صریح و معلوم باشد، و هر کسی در معرکه سرنوشت مورد امتحان سخت قرار بگیرد و راه فرار برای کسی نماند
#شهدا #دفاع_مقدس #راز_و_نیاز
@bashohda کانال باشهدا
اعلام جنگ امام، بعد از جنگ!
«امروز جنگ حق و باطل، جنگ فقر و غنا، جنگ استضعاف و استکبار و جنگ پابرهنهها و مرفهین بیدرد شروع شده است. و من دست و بازوی همة عزیزانی که در سراسر جهان کولهبار مبارزه را بر دوش گرفتهاند و عزم جهاد در راه خدا و اعتلای عزّت مسلمین را نمودهاند، میبوسم و سلام و درودهای خالصانة خود را به همة غنچههای آزادی و کمال نثار میکنم و به ملت عزیز و دلاور ایران هم عرض میکنم. خداوند آثار و برکات معنویت شما را به جهان صادر نموده است. و قلبها و چشمان پرفروغ شما کانون حمایت از محرومان شده است، و شرارة کینه انقلابیتان جهانخواران چپ و راست را به وحشت انداخته است.
ما درصدد خشکانیدن ریشههای فاسد صهیونیزم، سرمایهدارای و کمونیزم در جهان هستیم، ما تصمیم گرفتهایم به لطف و عنایت خداوند بزرگ، نظامهایی را که به این سه پایه استوار گردیدهاند، نابود کنیم و نظام اسلام رسول الله ـ صلیالله علیه و آله و سلم ـ را در جهان استکبار ترویج نماییم و دیر یا زود ملتهای در بند، شاهد آن خواهند بود.
مسلمانان جهان و محرومین سراسر گیتی از این برزخ بیانتهایی که انقلاب اسلامی ما برای همة جهانخواران آفریده است، احساس غرور و آزادی کنند و آوای آزادی و آزادگی را در حیات و سرنوشت خویش سر دهند و بر زخمهای خود مرهم گذارند که دوران بن بست و نا امیدی و تنفس در منطقه کفر به سر آمده است و گلستان ملتها رخ نموده است... .»
بخشی از پیام امام(ره) هنگام پذیرش قطعنامه 598
#شهدا #دفاع_مقدس
@bashohda کانال باشهدا
اسم حضرت زهرا (س)
یکبار اتفاق افتاد که بچهها چند روز میگشتند و شهید پیدا نمیکردند. رمز شکستن قفل و پیدا کردن شهید، نام مقدس حضرت زهرا (س) بود. 15 روز گشتیم و شهید پیدا نکردیم. بعد یک روز صبح بلند شده و سوار ماشین شدیم که برویم. با اعتقاد گفتم: «امروز شهید پیدا میکنیم، بعد گفتم که این ذکر را زمزمه کنید:
دست و من عنایت و لطف و عطای فاطمه (س)
منم گدای فاطمه، منم گــــــدای فاطمه (س) »
تعدادی این ذکر را خواندند. بچهها حالی پیدا کردند و گفتیم: «یا حضرت زهرا (س) ما امروز گدای شماییم. آمدهایم زائران امام حسین (ع) را پیدا کنیم. اعتقاد هم داریم که هیچ گدایی را از در خانهات رد نمیکنی.»
همانطور که از تپه بالا میرفتیم، یک برآمدگی دیدیم. کلنگ زدیم، کارت شناسایی شهید بیرون آمد. شهید از لشگر 17 و گردان ولیعصر (عج) بود.
یک روز صبح هم چند تا شهید پیدا کردیم. در کانال ماهی که اکثراً مجهولالهویه بودند. اولین شهیدی که پیدا شد، شهیدی بود که اول مجروح شده بود. بعد او را داخل پتو گذاشته بودند و بعد شهید شده بود. فکر میکنم نزدیک به 430 تکه بود.
بعد از آن شهیدی پیدا شد که از کمر به پایین بود و فقط شلوار و کتانی او پیدا بود. بچهها ابتدا نگاه کردند ولی چیزی متوجه نشدند. از شلوار و کتانیاش معلوم بود ایرانی است. 15 _ 20 دقیقهای نشستم و با او حرف زدم و گفتم که شما خودتان ناظر و شاهد هستی. بیا و کمک کن من اثری از تو به دست بیاورم. توجهی نشد. حدود یک ساعت با این شهید صحبت کردم، گفتم اگر اثری از تو پیدا شود، به نیت حضرت زهرا (س) چهارده هزار صلوات میفرستم. مگر تو نمیخواهی به حضرت زهرا (س) خیری برسد.
بعد گفتم که یک زیارت عاشورا برایت همینجا میخوانم. کمک کن. ظهر بود و هوا خیلی گرم. بچهها برای نماز رفته بودند. گفتم اگر کمک کنی آثاری از تو پیدا شود، همینجا برایت روضهی حضرت زهرا (س) میخوانم. دیدم خبری نشد. بعد گریه کردم و گفتم عیبی ندارد و ما دو تا اینجا هستیم؛ ولی من فکر میکردم شما تا اسم حضرت زهرا (س) بیاید، غوغا میکنید. اعتقادم این بود که در برابر اسم حضرت زهرا (س) از خودتان واکنش نشان میدهید.
در همین حال و هوا دستم به کتانی او خورد. دیدم روی زبانهی کتانی نوشته است: «حسین سعیدی از اردکان یزد.» همین نوشته باعث شناسایی او شد. همان جا برایش یک زیارت عاشورا و روضهی حضرت زهرا (س) خواندم.
منبع :کتاب کرامات شهدا - صفحه: 88 راوی : حاج حسین کاجی
#شهدا #دفاع_مقدس #کرامات_شهدا
@bashohda کانال باشهدا
هدیه ی خداوند
در سال 1376 که به مدینهی منوره و مکهی معظمه مشرف شدم، نمیدانم چرا عجیب احساس تنهایی میکردم، اما همین که چشمم به دیوارهای مدینه افتاد، پدر شهیدم را دیدم که دستش را در دستم گذاشت و گفت: «اینجا احساس تنهایی نکن! من در مسجد النبی (ص) منتظر تو هستم.» اما من که جایی را بلد نبودم و مجبور بودم صبر کنم تا با گروه بروم. دلم چون پرندهی سرگشتهای به قفس تن میکوبید و طاقت صبر نداشت.
هنگام صبح، صدای اذان از هر سوی شهر مدینه به گوش میرسید، اما در میان صداها، صدایی برایم آشنا بود. آری صدای دلنشین پدر بود که مرا به سمت خود میکشاند.
به سوی صدا روانه شدم و مسجد النبی (ص) را در مقابلم دیدم. در آن سفر عظیم، در تمام لحظات پدرم را در کنار خود احساس میکردم و او از دردهای نهفتهی کوچههای مدینه برایم میخواند. دیگر آرامش یافته بودم و این آرامش، نتیجهی هدیهای بود که خداوند به من عطا فرموده بود. یعنی حضور پدرم!
منبع :ویژه نامه ی روایت عشق صفحه ی 5 و 6 راوی : آسیه کرم علی
#شهدا #دفاع_مقدس #یاد_و_خاطره_شهدا
@bashohda کانال باشهدا
آیا به عباس الهام میشد؟
سرهنگ خلبان حقشناس، نماینده نیروی هوایی در قرارگاه هویزه بودند. من به همراه سرهنگ بابایی که در آن زمان پست معاونت عملیات را به عهده داشتند، برای تحویل پست سرهنگ حقشناس به قرارگاه رفته بودیم.
در برخوردهای گذشته، برخورد جناب حقشناس با عباس زیاد دوستانه به نظر نمیرسید: ولی در آن روز ایشان خیلی گرم و صمیمانه با عباس برخورد کردند. او را در آغوش کشیدند و بوسیدند. حقشناس گفت:جناب بابایی! من نمیدانم چرا اینقدر شما را دوست دارم.
عباس هم گفت:خدا را شکر. ما فکر میکردیم شما از ما ناراحت هستید: ولی خدا شاهد است که من هم شما را دوست دارم.
جناب حقشناس پس از سفارشات لازم به همراه سرباز راننده خداحافظی کردند و قرارگاه را به مقصد تهران ترک گفتند. عباس پس از رفتن سرهنگ حقشناس شروع کرد به خواندن قرآن. پانزده الی بیست دقیقهای نگذشته بود که بیاختیار روی به من کرد و گفت:
_ خداوند او را بیامرزد. خدا رحمتش کند.
گفتم: که را میگویی؟یکباره به خود آمد و گفت:همینطوری گفتم.لحظهای بعد باز زیر لب گفت:خدا رحمتش کند.سپس چهرهاش در هم کشیده شد و غمگین و ناراحت به نظر میرسید. علتش را پرسیدم، ولی چیزی نگفت.ده دقیقهای گذشت. ناگهان خبر آوردند سرهنگ حقشناس در جاده با تریلی تصادف کرده و به شهادت رسیده است. بیدرنگ سوار ماشین شدیم و به محل حادثه رفتیم. هنگام برگشت عباس سرش را به شیشهی ماشین چسبانده بود و به یاد شهید حق شناس قرآن میخواند و میگریست.
منبع :کتاب کرامات شهدا - صفحه: 46 راوی : ستوان حسن دوشن
#شهدا #دفاع_مقدس #کرامات_شهدا
@bashohda کانال باشهدا
امضایی از بهشت
ماه شعبان رسیده بود و حال و هوای جشن و شادی در همهجا موج میزد. به حاج آقا پیشنهاد کردم که در ایام شعبان، سفری به تهران داشته باشیم که بچهها هم هوایی عوض کنند. ایشان هم ما را به تهران فرستادند.
چند شبی نگذشته بود که در عالم خواب، آقا اباعبدالله الحسین (ع) را دیدم که به خانهی ما آمدهاند و دنبال چیزی میگردند، از ایشان پرسیدم: «آقا چی میخواین؟» ایشان فرمودند: «من میخواهم چیزی را از شما بگیرم!
گفتم: آقا! شما اختیار دارین! این چه فرمایشی است که میفرمایین...؟! اومدم زیارت! شما اینجا چه میکنی! چرا کردستان رو رها کردهای؟! خسته شدم؛ از کردستان خسته شدم و تسویه کردم.حاجی تعجب نمود و نگاه عمیقی به من کرد؛نه به کردستان برو! میخواهی برات حکم جدیدی بزنم؟!و بعد حکمی به من داد؛ وقتی نگاه کردم دیدم که حکم، درست مثل سربرگهای سپاه بود، آرم هم داشت؛ به محل امضایش دقت کردم، دیدم نوشته:فرماندهی سپاه خراسان _ علیبن موسی الرضا (ع) از طرف محمد بروجردی.دیدم امضا، امضای شهید بروجردی است.....
خواب، واضح و گویا بود، هیچ احتیاجی به تعبیر و تأویل نداشت، صبح که از خواب برخاستم، یکراست به محل کارم بازگشتم! جایی که به هزار مشقت آن را رها کرده بودم».
منبع :کتاب کرامات شهدا - صفحه: 113 راوی : سردار سید رحیم صفوی
#شهدا #دفاع_مقدس #کرامات_شهدا
@bashohda کانال باشهدا
فرازی از فرمایشات سردارشهید حمید میانچیان.
مسئولیت : از نیروهای شهید دکتر چمران
ولادت : 1309/ تبریز
شهادت : 1360/ دهلاویه
ما برای به اهتراز در آوردن پرچم اسلام تلاش می کنیم و برای آیندگان عزت و سربلندی تحت پرچم اسلام و قرآن خواهانیم.
#شهدا #دفاع_مقدس #پیام_شهدا
@bashohda کانال باشهدا