🍃🌹نخستین شهید مدافع حرم شهرستان #شوش است. دوازدهمین شهید مدافع حرم استان خوزستان، جزء 50 شهید اول مدافع حرم در کشور و همچنین دومین شهید دانشگاه پیام نور کل کشور است. این شهید فرمانده گردان امام حسین (علیه السلام) شهرستان شوش بود و در اولین اعزام به سوریه به شهادت رسید. او قهرمان رشته #تکواندو بود و کمربند سبز داشت.
🍃🌹آقای مقدم یکی از فرماندهان ایرانی که اهل مشهد است، با شهید حیاری در سوریه در یک مقر مستقر بودند. او تعریف می کرد شهید احمد در کار بسیار منظم بود. در سوریه انباری را پیدا می کند که حدود 40 جلیقه ضدگلوله آنجا بوده است. سوری ها این جلیقه ها را نمی شناختند. شهید که عرب زبان بوده به آنها توضیح می دهد که اینها جلیقه های ضد گلوله هستند. تمام 40 جلیقه را بین دیگران تقسیم می کند و اگر یکی از آنها را خودش می پوشید، شاید شهید نمی شد.
🍃🌹پیش از اعزام به سوریه در یکی از کلاس های آموزشی، با باتوم وارد کلاس شد و با لبخند و شوخی گفت می خواهم به مسافرت بروم، حلالم کنید. هرکس می خواهد با باتوم من را بزند، هرکس هم که حلال نمی کند، برایش سینه خیز می روم.
🍃🌹بعد از شهادت، بسیاری از دوستان شهید و افرادی که ما نمی شناختیم از کارهایش برایمان گفتند؛ کارهای بزرگی که ما خبر نداشتیم. برای نمونه در گردان امام حسین(علیه السلام) یک سالن ورزشی می سازد و کلاس های قرآن و عقیدتی و همچنین اردوهای مختلف برای بچه های گردان برگزار می کند. احمد اولین فردی بود که در محل کارش حاضر و آخرین نفر خارج می شد. شهید احترام خاصی به #مادرم می گذاشت و مثل بچه ها مهربان بود.
🍃🌹احمد علاقه عجیبی به حضرت زینب(سلام الله علیها) داشت و در نهایت در این مسیر به شهادت رسید. او می گفت این انقلاب باید جهانی شود و باید از ارزش های دینی و معنوی مان دفاع کنیم.
🌷شهید مدافع حرم پاسدار #احمد_حیاری
🍃 ولادت: ۶۰/۱۱/۱۶
🍂 شهادت: ۹۵/۵/۵
🕊 محل شهادت: سوریه، استان حمص، روستای شیخ حلال
🍁 نحوه شهادت: انفجار مین زیر پایش
#شهدا #خاطرات #مدافعان_حرم
@bashohda کانال باشهدا
شامل مطالب ،خاطرات ، تصاویر و کرامات شهدای 8 سال دفاع مقدس و مدافعان حرم
پلیسی که عکس #حجله_شهادت گرفته بود
#شهید_والامقام #یاسر_سلیمی
خیلی با هم رفیق بودیم و هر وقت فرصتی دست می داد با هم کشتی می گرفتیم .
البته او احترامم را داشت و کمرم را به خاک نمی زد ، چون من عمویش بودم ، با این وجود خدمت توی هنگ مرزی ارومیه او را عوض کرده بود .
آخرین مرخصی یک عکس آورد و داد به #مادربزرگش و گفت :
من #شهید می شم ، این عکس رو هم گرفتم برای روی #قبرم .
#مادرم که خیلی عصبانی شده بود دعوایش کرد .
قبلا هم این حرف را از او شنیده بودم .
گفته بود : آرزومه #شهید بشم یا به دلم اومده #شهید می شم و همین طور هم شد .
#یاسر متولد ماه رمضان 1374 بود و چند روز بعد از حرفی که به #مادربزرگش زده بود ، در #ماه_مبارک_رمضان 1394 #شهید شد .
ما هم همان #عکس را برای روی مزار #شهید انتخاب کردیم !
#شهید مدافع وطن #یاسر_سلیمی از کارکنان مرزبانی #ناجا ، چهارم تیرماه 1394 در پیرانشهرِ آذربایجان غربی در منطقه مرزی نالوس به #شهادت رسید .
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#شهدا #دفاع_مقدس #مدافعان_حرم #مدافعان_وطن #کلام_شهدا #خاطرات #عکس
@bashohda
کانال باشهدا
شامل مطالب ،خاطرات ، تصاویر و کرامات شهدای 8 سال دفاع مقدس و مدافعان حرم
✍️ #خاطرات_افلاڪیان
#غلامرضا سال 63 در جبهه غرب و #عبدالرضا سال 65 در جبهه جنوب مفقود شدند. سال 80بود.
#مادرم خیلی بی تابی میکرد. شب جمعه بر مزار #شهدای_گمنام با ناراحتی گفت : #عبدالرضا، #غلامرضا شما که
#بی_وفا نبودید؟ چرا خودتان را نشان نمی دهید؟ حتی در گلزار شهدا هم جایی ندارم که بر سرش بنشینم و عقده دل بازگو کنم.😔
هفته بعد #مادرم خوابشان را دید. هر دو در یک دسته زنجیر زنی که فریاد می زدند، " #مابی_وفا_نیستیم"
چیزی نگذشت که کبوترانمان برگشتند.
شاید برای آرامش دل مادر بود که سوم خرداد سال 80اجساد هردو با هم کشف شد و در گلزار شهدا قطعه یک #خیبر در کنار هم آرمیدند.
🌷 #شهیدغلامرضا_ذاکر_عباسعلی
🌷 #شهیدعبدالرضا_ذاکر_عباسعلی
هدیه به روح مطهر شهید #صلوات
#شهدا #دفاع_مقدس #مدافعان_حرم #مدافعان_سلامت #کلام_شهدا #خاطرات #وصیتنامه #مدافعان_وطن
@bashohda
کانال باشهدا
💠کرامت شهدا
🔰 از زبان مادر شهید
✨بعد از شهادت غلامرضا خیلی بی تابی میکردم دلم میخواست هر طــور شده به دیدار #حضرت_آقا بروم و یادبودی از ایشان داشته باشم.
❣️غلامرضا زیاد به خوابم می آمد و از دلم خبر داشت. خلاصه اینجور که یک قاری لبنانی نقل میکند: "یک عصر کنار مزار شهید لنگری زاده بودم، آخه به این شهید خیلی خیلی #ارادت داشتم. بعد از ذکر توسل و درد دل با او از کنارش پا شدم و گلزار را به قصد رفتن ترک کردم
❣️همون شب به #خوابـم آمد. باغ بزرگ و سرسبزی بود، یک سر باغ او بود یک سر باغ من. با همون خنـــده ی همیشگی ش بهم گفت:
-امروز شما #مهمان ما هستید، اعظم سادات در تدارک نهار هستن(در صورتی که خدا میداند اصلا من نام #همسر ایشون رو نمی دانستم)
+آقا غلام رضا از حضور شما شرمنده ام، متاسفانه نمیتونم بمونم باید برگردم، عذر بنده را بپذیرید.
-حالا که میروی صبـر کن دلم میخواد اون شال سبزی که به گردنته به #مادرم بدهی. بهش بگو از طرف ماست اینم #هدیه_حضرت_آقا
+تا که این جمله رو گفت از خواب پریدم خواب عجیبی بود، آخه غلام رضا درست میگفت: این شال همان شالی بود که #حضرت_آقا در دیداری که با ایشون در مسابقات قرآنی داشتم به بنده هدیه داده بودند و حالا این شهید از من میخواست آن را به مادرش بدهم.
بله عزیزان "پسرم حاجت من را از طریق یک #خواب و آن هم به واسطـه ی یک #قاری_لبنانی برآورده کرد. و طولی نکشید که شال سبز این فرد لبنانی از طریق واسطه ها به دست من رسید و اکنون دست من است.
#شهید_غلامرضا_لنگری_زاده
هدیه به روح مطهر شهید #صلوات
#شهدا #دفاع_مقدس #مدافعان_حرم #کلام_شهدا #عکس
@bashohda