eitaa logo
با شهدا
1هزار دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
489 ویدیو
5 فایل
کانال باشهدا شامل مطالب ،خاطرات ، تصاویر و کرامات شهدای 8 سال دفاع مقدس ،شهدای ترور ،مدافعان وطن و مدافعان حرم @bashohda تاریخ ساخت کانال 1397/02/04 شرایط تبلیغات در کانال زیر https://eitaa.com/joinchat/1449066547Cb7701b4b48
مشاهده در ایتا
دانلود
حاج حسین خیلی با معرفت بود به فکر مشکلات همه بود،برای نماز به مسجد رفتیم، بوی خیلی بدی میومد وهمه شروع به اعتراض کردند .😣 نماز تمام شد شهیدحسین گفت یه تاکسی بگیر بیار درب مسجد وقتی که آوردم یه پیرمرد بود که هیچ کس را نداشت محل زندگی تو مغازه در جای بدی بود ،‌او را به مغازش بردیم بوی تعفن آنجا را گرفته بود .😷 حاج‌حسین به من مقداری پول داد گفت :یک شلوار و لباسی برای این بنده خدا بخر بیار 😊. من رفتم وقتی برگشتم خودش مغازه را تمـــیز کرده بود، لباسها را گرفت و او را به حمام بردتش ، او را همانند دسته گل به مغازه اش برگرداند ...❤️ شهید مدافع حرم محمد حسین علیخانی🌹 🕊 @bashohda کانال باشهدا شامل مطالب ،خاطرات ، تصاویر و کرامات شهدای 8 سال دفاع مقدس و مدافعان حرم
مبهوتم از دوام سپرهای عشقتان.... که اینگونه در کشاکش سنگ ایستاده اید آهسته تر که ما به شما اقتدا کنیم.... ای تک سوار ها که به ظاهر پیاده اید ای بطن آفتاب حقیقت، سرایتان.... ثابت شدست روشن و خورشید زاده اید در آسمان جلوه سبکبار می روید.... دل را به خانه های زمین جا نهاده اید 🌷 @bashohda کانال باشهدا شامل مطالب ،خاطرات ، تصاویر و کرامات شهدای 8 سال دفاع مقدس و مدافعان حرم
: «...برای حفظ حیثیت جمهوری اسلامی و بنا بر فرامین حضرتِ امام، ما حق نداریم سستی به خرج دهیم. اگر ما ذرّه‌ای از خودمان سستی نشان بدهیم، این در حکم ضربه‌ای است بر ولایت امر، و کفران نعمت تلقّی می شود. ذرّه‌ای سهل انگاری از جانب ما، در حکم خیانت به امام و است و باعث می‌شود تا تن به ذلّت بدهیم و تا ابد نتوانیم سرمان را بلند کنیم!...» 🌷 @bashohda کانال باشهدا شامل مطالب ،خاطرات ، تصاویر و کرامات شهدای 8 سال دفاع مقدس و مدافعان حرم
یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا ... و امان از آن روزے ڪہ زمین مےدهد ... و آن زمـــین.. خاکِ مقدس جبهه باشد ... یاد آن روزهای حماسه وافتخار بخیر @bashohda کانال باشهدا شامل مطالب ،خاطرات ، تصاویر و کرامات شهدای 8 سال دفاع مقدس و مدافعان حرم
🔸 رفیق حواست هست ؟! نشیم ، میمیریم . @bashohda کانال باشهدا شامل مطالب ،خاطرات ، تصاویر و کرامات شهدای 8 سال دفاع مقدس و مدافعان حرم
بࢪاے داشتن یڪ زندگــی ... باید نَفَسَت باشد ... گاهی لذتے که دࢪ است ، در نیست .. @bashohda کانال باشهدا شامل مطالب ،خاطرات ، تصاویر و کرامات شهدای 8 سال دفاع مقدس و مدافعان حرم
باید یـادمان بـماند.. سختی سنگرهای کمین را... هـور را... ، نیـزارها را... و رزمنـده ها را... که مبادا کنیم مدیون کسانی هستیـم اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ @bashohda کانال باشهدا شامل مطالب ،خاطرات ، تصاویر و کرامات شهدای 8 سال دفاع مقدس و مدافعان حرم
دیگر هوسی ما را جز وصل در سر نیست رحمی ڪن و یادی ڪن این بےسر و سامان را @bashohda کانال باشهدا شامل مطالب ،خاطرات ، تصاویر و کرامات شهدای 8 سال دفاع مقدس و مدافعان حرم
: ●دیندار آن است ڪہ در ڪشاڪش بلا دیندار بماند وگرنہ در هنگام راحت و فراغت و صلح و سلم، چہ بسیارند اهل دین. 🌷 @bashohda کانال باشهدا شامل مطالب ،خاطرات ، تصاویر و کرامات شهدای 8 سال دفاع مقدس و مدافعان حرم
تو سرما و گرما همیشه پابرهنہ بود ، بهش میگفتن چرا پا برهنہ اے ؟ میگفت چون تو جبهہ خون پاڪ شهدا ریختہ شده . معروف بود بہ سید پا برهنہ . @bashohda کانال باشهدا شامل مطالب ،خاطرات ، تصاویر و کرامات شهدای 8 سال دفاع مقدس و مدافعان حرم
نمےدانم اینجا چہ اتفاقے افتادہ... میدان بودہ؟ یا نبرد تن با تانڪ؟ نمےدانم..همینقدر مےدانم ڪہ اگر یڪ نفرشان روز بپرسد خون من چہ شد؟؟ چہ دارم جز شرمندگے😔 @bashohda کانال باشهدا شامل مطالب ،خاطرات ، تصاویر و کرامات شهدای 8 سال دفاع مقدس و مدافعان حرم
: هر ڪه می خواهد ما را بشناسـد ، داستان ڪربلا را بخواند .... @bashohda کانال باشهدا شامل مطالب ،خاطرات ، تصاویر و کرامات شهدای 8 سال دفاع مقدس و مدافعان حرم
تربت قتله گاه امام حسین علیه السلام،هدیه شهید به مادرش... محرم حدود 20 سال پيش بود كه تو يه اتفاق، پام ضربه ي شديدي خورد؛ به طوري كه قدرت حركت نداشتم. پام رو آتل بسته بودند. نزديك هاي صبح بود كه گفتم يه مقدار بخوابم، تا صبح با دوستان به مسجد بِرَم. توی خواب ديدم تو مسجد المهدي هستم و با دوتا عصا راه میروم. پسرم محمد هم که شهید شده بود آنجا بود. عصا زنان رفتم قسمت زنونه و داشتم اين ها رو نگاه مي كردم كه ديدم محمد سراغم اومد و دستش را انداخت دور گردنم. بهش گفتم: مامان، چه قدر بزرگ شدي! گفت: آره از موقعي كه اومديم اين جا، كلي بزرگ شديم بعد گفت: مامان! چيه؟ گفتم: چيزي نيست؛ پاهام يه كم درد مي كرد، با عصا اومدم. محمد گفت: ما چند روز پيش رفتيم كربلا. از ضريح برات يه شال سبز آوردم. مي خواستم زودتر بيام كه شهید آزاديان گفت: صبر كن با هم بريم. بعد تو راه رفته بوديم مرقد امام (ره). گفتيم امروز كه روز عاشوراست، اول بريم مسجد، زيارت بخونيم بعد بيايم پيش شما. بعد دستاشو باز كرد و كشيد از سر تا مچ پاهام. بعد آتل و باندها رو باز كرد و شال سبز را بست به پام و بعدش هم گفت: از استخونت نيست؛ يه كم به خاطر عضله ات است كه اون هم خوب مي شه. از خواب بيدار شدم ديدم واقعيت داره؛ باندها همه باز شده بودند و شال سبزي به پاهام بسته شده بود... آروم بلند شدم و يواش يواش راه رفتم. پدر محمد از خواب بيدار شده؛ به من گفت: چرا بلند شدي؟ چيزي نمي تونستم بگم. زبونم بند اومده بود، فقط گفتم: حاجي! محمد اومده بود. اونم اومد پاهام رو كه ديد، زد زير گريه. اين شال يه بويي داشت كه كلّ فضاي خونه رو پر كرده بود. مسجدي ها هم موضوع را فهميده بودند. واقعاً عاشورايي به پا شده بود. بعدها اين جريان به گوش آيت الله العظمي گلپايگاني (ره) رسيد. ايشون هم فرموده بودند: كه اين ها رو پيش من بياريد. پيش ايشون رفتم، كنار تختشون نشستم و شال رو بهشون دادم. شال رو روي دو چشم و قلبشون گذاشتند و گفتند: به جدّم قسم، بوي حسين (علیه السلام) رو مي ده. بعد به آقازاده شون فرمودند: اون تربت رو بياريد، مي خوام با هم مقايسه شون كنم. وقتي تربت رو كنار شال گذاشتند، گفتند كه اين شال و تربت از يك جا اومده. بعد آقا فرمودند: فكر نكنيد اين يه تربت معموليه. اين تربت از زير بدن امام حسين (علیه السلام) برداشته شده، مال قتل گاه ست؛ دست به دستِ علما گشته تا به دست ما رسيده... بعد ادامه دادند: شما نيم سانت از اين شال رو به ما بديد، من هم به جاش بهتون از اين تربت مي دهم. بهشون گفتم: آقا بفرماييد تمام شال براي خودتان. ايشون فرمودند: اگه قرار بود اين شال به من برسه، خدا شما رو انتخاب نمي كرد؛ خداوند خانواده ي شهدا رو انتخاب كرد تا مقامشون رو به همه يادآور بشه ... اگه روزي ارزش خون شهداي كربلا از بين رفت، ارزش خون شهداي شما هم از بين مي ره. بعد هم نيم سانت از شال بهشون دادم و يه مقدار از اون تربت ازشون گرفتم.... 🌹صلی الله علیک یا سید و سالار شهیدان،یا اباعبدالله الحسین علیه السلام...🌹 📘به نقل از مادرشهيد محمد معماريان @bashohda کانال باشهدا شامل مطالب ،خاطرات ، تصاویر و کرامات شهدای 8 سال دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌹شهید احمد کاظمی 📝گـفت: آقای امينـی جـايگاه من تـوی سـپاه چيـه؟ سـئوال عجـيب و غـريبی بود! ولی ميدانستم بدون حـكمت نيست. گفتـم: شما فـرمانده‌ی نـيروی هـوايی سپاه هستين سـردار. به صـندلی‌اش اشـاره كرد. گـفت: آقای امينی، شـما ممكنه هيچ وقـت به اين موقـعيتی كه مـن الآن دارم، نرسـی؛ ولی مـن كه رسيـدم، به شما ميگـم كه اين جا خـبری نيست! آن وقـت‌ها محل خـدمت من، لشكر هشـت نجف اشـرف بود. با نيروهـای سـرباز زياد سر و كـار داشـتم. سردار گفـت: اگر توی پادگـانت، دو تا سـرباز رو نمـازخـون و قرآن خون كـردی، اين بـرات می‌مـونه؛ از اين پسـت‌ها و درجـه‌ها چـيزی در نمـی‌آد! 🌹 🌹 مْ @bashohda کانال باشهدا شامل مطالب ،خاطرات ، تصاویر و کرامات شهدای 8 سال دفاع مقدس و مدافعان حرم
ای نفسِ صبحدم ،گر نهـے آنجا قدم خستہ دلم را بجو،در شِکنِ موی دوست جان بِفِشانم زشوق ،در ره باد صبا گربرساند بہ ما،صبح دمے بوی دوست 🌷 @bashohda کانال باشهدا شامل مطالب ،خاطرات ، تصاویر و کرامات شهدای 8 سال دفاع مقدس و مدافعان حرم
💠 ڪــلام‌ شهـــید کاری کنید که وقتی کسی شما را ملاقات میکند احساس کند که یک ‌شهـــید را ملاقات کرده است. 🌷شهید 🌷 @bashohda کانال باشهدا شامل مطالب ،خاطرات ، تصاویر و کرامات شهدای 8 سال دفاع مقدس و مدافعان حرم
کاری کن ای 🌷 شهید...🌷 بعضی وقت ها نمیدانم؛ درگرد و غبارگناه این دنیاچه کنم. مراجداکن اززمین دستم رابگیر... میخواهم دردنیای تو آرام بگیرم. @bashohda کانال باشهدا شامل مطالب ،خاطرات ، تصاویر و کرامات شهدای 8 سال دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌹شهید حاج قاسم سلیمانی: 🌱ما نیاز داریم که بگوییم حضرت اباعبدالله الحسین(علیه السلام) چگونه حرکت کرد و چگونه جنگید؛ اصحاب ایشان چگونه ایثار و فداکای کردند؟ انقلاب ما اگر حسین(علیه السلام) را نداشته باشد در جنگش باخته است. 🌱همان‌طور که امام حسین(علیه السلام) در صحرای کربلا با ۷۲ نفر در مقابل لشگر ۴۰هزارنفره دشمن در محاصره نظامی، اقتصادی و... بود، امروز هم جنگ ما همان وضعیت را دارد. @bashohda کانال باشهدا شامل مطالب ،خاطرات ، تصاویر و کرامات شهدای 8 سال دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷برادر شهیدم🌷 وقتی  نگـاه تـو  به مـن دوختـه شده، نباید دست از پا خطا کنـم تـو هم شهیدی هم شـاهـدی و هم سنگ صبور بی قراری های من... @bashohda کانال باشهدا شامل مطالب ،خاطرات ، تصاویر و کرامات شهدای 8 سال دفاع مقدس و مدافعان حرم
‌ آرام جان خویش ز جانان خویش جوی... @bashohda کانال باشهدا شامل مطالب ،خاطرات ، تصاویر و کرامات شهدای 8 سال دفاع مقدس و مدافعان حرم
گردان مرتضی به گردان لوطی‌ها معروف بود. هر یک از فرمانـدهانِ گردان‌ها که به دلایلی نیروهایشان را رد می ‌ڪردند، آن‌ها به این گردان می فرستادند. علی‌رغم شیطنت‌های رزمندگان این گردان، یکی از بهترین گردان‌های خط شکن بودند. این گروه درصبحگاه و آموزشی شرکت نکرده و نامنظم بود. قبل از آغاز عملیات والفجر یک، چندتن از فرماندهان شکایت گردان مرتضی را به شهید نجفی رستگار می برند حاج کاظم گفت: ازشنیدن این سخنان ناراحت شدم مرتضی را خواستم که برای توضیح بیاید. اولباس رزم مرتب و پوتین به ‌پا نمیکرد لباسش را بر روی شلوار می انداخت و با یک کتانی گردانش را فرماندهی میکرد. یک ربع بعد با همان نوع پوشش به اتاق فرماندهی آمد و گفت: سلام علیکم حاج آقا با دلخوری و صدای بلند شروع به اعتراض کردم و گفتم : «این چه وضع گردان است همه از گردان شما ناراضیند و شکایت دارند…» مرتضی تا انتهای صحبت‌ها آرام بوده و به سخنانم گوش می داد. وقتی حرف‌هایم تمام شد جلوترآمد و گفت: داداش! بسیجی از مسجد آوردن هنر نیست اگر از کوچه و خیابان بسیجےرا به جبهه آوردی هنر است. اگر از من ناراضی هستید حکمم را تحویل می‌دهد حاج کاظم گفت: با حرف مرتضی گویی از خواب غفلت بیدار شدم و کمی آرام گرفتم.... ‌✍راوی: شهیدکاظم نجفی رستگار 📎پ ن : فرمانده گردان حضرت قاسم لشکر۱۰سیدالشهـدا 🌷 @bashohda کانال باشهدا شامل مطالب ،خاطرات ، تصاویر و کرامات شهدای 8 سال دفاع مقدس و مدافعان حرم
🕌با فاتحه و صلوات ؛ ارواح مؤمنين و مؤمنات، پدران و مادران، شهیدان را در عصر پنج شنبه و شب و روز جمعه خرسند سازیم. «اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم» @bashohda کانال باشهدا شامل مطالب ،خاطرات ، تصاویر و کرامات شهدای 8 سال دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌱 💥و اما.. ما باید هرچه سریع تر را در سطح عموم ملت بالا ببریم👌 چرا که یک خطــ🚨ـر اساسی ما را می کند وآن است ک باید در آینده بدست او انجام گیرد 🔷و امروز خیلی از های منحرف🚫 آن را بازیچه ی خودشان قرار داده اند و افکارشان می کنند و این نسل را آماده میکنند که برای دوره های بعد بتوانند را به جهت خودشان برگردانند↪️ @bashohda کانال باشهدا شامل مطالب ،خاطرات ، تصاویر و کرامات شهدای 8 سال دفاع مقدس و مدافعان حرم
🇮🇷°•| |•°🇮🇷 🌾در مدتی که در بود،زبان عربی را دست و پا شکسته💔 یاد گرفته بود. اگر نمی‌توانست را بیان کند با حرکات دست و صورتش به طرف مقابل که چه می‌خواهد بگوید. 🌻یک‌روز به تعدادی از نبل و الزهراء درس می‌داد.وسط درس دادن همه دراز کشیدند! به عربی پرسید:«چتون شده؟» گفتند:«شما گفتید دراز بکشید!»😁 به جای این که بگوید ساکت باشید، کلمه‌ای به کار برده بود که معنی‌اش می‌شد دراز بکشید! 🌾به روی خودش نیاورد. گفت:«می‌خواستم ببینم بیدارید یا نه!» بعد از که این موضوع را برای دوستانش تعریف کرد، آن‌قدر خندید و که اشک از چشمانشان جاری شد.😄 راوی-همرزم شهید @bashohda کانال باشهدا شامل مطالب ،خاطرات ، تصاویر و کرامات شهدای 8 سال دفاع مقدس و مدافعان حرم
خودم می روم روزی که برای تشیع پیکر والامقام، محمدحسین مرادی تهران بودم، برای همان شب بلیت برگشت قطار به تبریز گرفته بودم. شام راآن شب مهمان محمودرضا بودم. بعد ازشام، محمودرضا وبرادر خانمش مرارساندندراه آهن. نیم ساعتی تا حرکت قطار وقت داشتم.نشستیم توی ماشین وحرف زدیم. داشتیم دربارهٔ آموزش زبان انگلیسی بحث می کردیم که گوشی محمودرضا زنگ خورد. محمودرضا ازماشین پیاده شدوجواب داد. ده دوازده قدم ازماشین فاصله گرفت.رفت آن طرف تر ایستاد ومشغول صحبت شد. وقتی صحبتش تمام شدوداشت برمی گشت سمت ماشین، من هم پیاده شدم. ديدم سرش پایین است واخم هایش رفته توی هم. حدس زدم که تماس ازسوریه بوده. نزدیک که شدپرسیدم: «ازآن طرف بود؟» بدون اینکه بگوید بله یا نه. گفت «فرداساعت ده صبح می روم.»گفتم: «سوریه؟» گفت: «بله» گفتم: «تو که همه اش دوسه روز است برگشته ای.» گفت: «هرچه زحمت کشیده بودیم برباد رفته. آمده اند جلو ومواضع راگرفته اند. باید برگردم. اگر نروم. بچه ها کاری ازدستشان ساخته نیست.» وهمین طور ازاین حرفها زد. گفتم: «واقعأ میخواهی بروی؟ تازه برگشته ای. لااقل چند روزی پیش خانواده باش وبه زن وبچه برس. بعدا میروی.» محمودرضا بااینکه مرد خانواده بود ومی دانست که من چه می گویم، اما اصرار می کرد باید برود.اعصابش بااون تماس خُرد شده بود. چند دقیقه ای بااو صحبت کردم وسعی کردم مجابش کنم. نهایتأ به او گفتم باعجله تصميم گيري نکندوامشب را فکر کند. روزبعدبرودباهمسنگرهایش صحبت کندکه شخص دیگری برود. آنجا توی راه آهن برای رفتن یا ماندن به نتیجه نرسید، ولی آن قدر گفتم که قول داد روز بعد برود صحبت کند. بعد ازشهادتش، برادرخانمش راجع آن شب برایم گفت: «بعدازرفتن تو، توی راه که داشتیم برمی گشتیم، من به محمودرضا گفتم:اصلآ گوشی ات رایه مدت خاموش کن وسیم کارتش راهم دربیاور. بیا دست زن وبچه ات رابگیرچند وقتی برو تبریز. کاری هم به کار کسی نداشته باش. آن طرف که نمی توانند برای تو مأموریت بزنند. اینجا هم که کسی تورا نمی فرستید آن طرف.... اینها راکه گفتم محمودرضا گفت: «هیچ کس نمی تواند مرابفرستد سوریه. من خودم دارم می روم.» به روایت بردار شهید احمدرضابیضائی @bashohda کانال باشهدا شامل مطالب ،خاطرات ، تصاویر و کرامات شهدای 8 سال دفاع مقدس و مدافعان حرم