💠تقاضا دارم درجه تشویقی اینجانب را پس بگیرید!!!
زماني که جنگ کردستان آغاز شد شهید علی اکبر شيرودي چنان مي جنگيد که شهيد دکتر چمران او را ستاره درخشان جنگ کردستان مي ناميد و شهيد تيمسار فلاحي نيز او را ناجي غرب و فاتح گردنه ها و ارتفاعات آربابا، بازي دراز، ميمک و دشت ذهاب وپايگاه ابوذر معرفي مي کرد. آنچه در ادامه خواهيد خواند نامه ای است که بیانگر عکس العمل شهيد شيرودي پس از ارتقاء درجه تشویقی به ایشان می باشد.
از: خلبان علیاکبر شیرودی
به: ف (فرماندهي) پايگاه هوانيروز کرمانشاه
اينجانب که خلبان پايگاه هوانيروز کرمانشاه مي باشم ، تا کنون براي احياء اسلام و حفظ مملکت اسلامي در کليه جنگ ها (عملیات ها) شرکت نموده ام (که) منظوري جز پيروزي اسلام نداشتم و به دستور رهبر عزيزم به جنگ رفته ام ، لذا تقاضا دارم درجه تشويقي که به اينجانب داده اند پس گرفته و مرا به درجه ستوانيار سومي که قبلا بوده ام برگردانيد. در صورت امکان، امر به رسيدگي براي درخواست بفرماييد. با تقدیم احترامات نظامی ، خلبان علی اکبر شیرودی9/7/1359
📚با تقدیم احترامات نظامی، خلبان علیاکبر شیرودی، 9 /7/ 1359
🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
💠رفاقتهای زمان جنگ (روایتی به نقل از سردار قاسم سلیمانی)
رفاقتهای زمان جنگ عجیب بود؛ یک فرمانده گردان به نام «ماشاءالله رشیدی» داشتیم، او شب عملیات «کربلای 5» میخواست وارد عملیات شود؛ دم خط ، به سنگر من آمد؛ گردان هنوز نرسیده بود، او موضوعی تعریف کرد. رشیدی فرمانده گروهانی به نام زکیزاده داشت که دو روز پیش شهید شده بود؛ رشیدی میگفت: من و زکیزاده باهم عهد بستیم که هر کدام از ما زودتر شهید شد، وارد بهشت نشود، تا دیگری بیاید، دیشب زکیزاده را خواب دیدم که به من میگفت: «ماشاءالله مرا دم در نگه داشتی چرا نمیآیی؟!» وقتی رشیدی این موضوع را تعریف کرد، فهمیدم که به زودی شهید میشود؛ او را نگه داشتم اما رفت و درگیر خط شد؛ بلافاصله هم شهید شد.
📚 ( منابع : وبلاگ شهید برونسی، سایت های فارس، جام جم و ...)
🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
#آقازاده بود.
پسرِ #سردارداودقربانی😎
نه جایی میگفت که پدرش چه کاره است، نه از پدرش میخواست که برای ورود به #سپاه کمکش کند.
۲ سال طول کشید تا از راه معمول وارد سپاه شد.
روحیهاش در مقایسه با بعضی از #آقازاده های امروز عجیب و خاص بود.
بله هنوز هم هستند کسانی که #تقوایالهی پیشه میکنند و میشوند محبوب خدا ...
مانند #شهید مدافع حرم
#شهیدروح_الله_قربانی🕊🌹
🥀🕊🥀🕊🥀🕊
@baShoohada
🔺نوشته روی سنگ قبر شهید مدافع حرم جواد محمدی🌹
🔸بنده از شهدایی هستم که در آن دنیا یقه بیحجاب ها رو میگیرم...
🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
هدایت شده از آرامش دلم تنها خداست
#گروه ختم قرآن ویژه بانوان عزیز🌹
#ختم سوره و جزء خوانی و اذکار مجرب ✨
#لطقأ فقط بانوان عضو بشند عضویت برادران در این گروه جایز نیست
👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/64421909Ca6bb97d583
#ماجرای_رزم_شب_آن_شب...!
🌷موقع خواب بهمون خبر دادن که امشب رزم شب دارین، آماده بخوابین. همه به هول و ولا افتادیم و پوتین به پا و با لباس کامل و تجهیزات نظامی خوابیدیم. تنها کسی که از رزم شب خبر نداشت حسین بود. آخه حسین خیلی زودتر از بچه ها خوابیده بود.... نصفه های شب بود که رزم شب شروع شد. با صدای گلوله و انفجار از جا پریدیم. بچه ها مثل قرقی از چادر پریدند بیرون و به صف شدیم، خوشحال هم بودیم که با آمادگی کامل خوابیدیم و کارمون بی نقص بوده، اما یهو چشامون افتاد به پاهای بی پوتینمون تنها کسی که پوتیش پاش بود حسین بود!
🌷از تعجب داشتیم شاخ در میآوردیم. آخه ما همه شب موقع خواب با پوتین خوابیده بودیم و حسین بی پوتین! به بچه ها نگاه کردم، داشتن از تعجب کُپ میکردند. فرمانده با عصبانیت گفت: مگه نگفتم آماده بخوابین و پوتینهاتون رو دم در چادر بذارین؟ این دفعه رو تنبیهتون میکنم که دفعه دیگه حواستون جمع باشه. زود باشین با پای برهنه دنبالم بیاین.... صبح روز بعد همه داشتیم پاهامون رو از درد میمالیدیم. مدام هم غُر میزدیم که چطور پوتین از پاهامون در اومده! یهو حسین وارد شد و گفت: پس شما دیشب از قصد با پوتین خوابیده بودین؟
🌷همه با حیرت نگاش کردیم و گفتیم: آره! مگه خبر نداشتی قراره رزم شب بزنن و ما تصمیم گرفتیم آماده بخوابیم؟ حسین با تعجب گفت: نه! من خواب بودم، نشنیدم. بچه ها که شاکی شده بودند، گفتند: راستی چرا دیشب همهی ماها پاهامون برهنه بود جز تو؟ حسین که عقب عقب راه میرفت، گفت: راستش من نصف شب بیدار شدم. خواستم برم بیرون چادر که دیدم همه با پوتین خوابیدن. گفتم حتماً خسته بودین و از خستگی خوابتون برده و نتونستین پوتیناتون رو در بیارین. واسه همین اومدم ثواب کنم و آروم پوتینهاتون رو در آوردم، بد کاری کردم؟ آه از نهاد بچه ها در نمییومد. حسین رو گرفتیم و با یه جشن پتوی حسابی حالشو جا آوردیم.
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🥀🕊🥀🕊🥀🕊
@aShoohada