eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.8هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
678 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺🌸🍃 این دو را دشمن پاره کرده؛ یکی در جنگ نرم (فرهنگی) و دیگری در جنگ سخت (نظامی) یکی قهرمان عزت و جوانمردی و دیگری قربانی ضعف و خودباختگی!!! 🥀🕊🥀🕊🥀 @baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊🥀🕊🥀🕊 قبل ازدواج...🌸 هر خواستگاری که میومد... به دلم نمی‌نشست...! اعتقاد و ایمان همسر آیندم خیلی واسم مهم بود...🤗 دلم میخواست ایمانش واقعی باشه نه به ظاهر و حرف.... میدونستم مؤمن واقعی واسه زن و زندگیش ارزش قائله... شنیده بودم چله زیارت عاشورا خیلی حاجت میده...👌 این چله رو "آیت‌الله حق‌شناس" توصیه کرده بودن... با چهل لعن و چهل سلام...!✋ کار سختی بود اما ‌به نظرم ازدواج موضوع بسیار مهمی بود...🤔 ارزششو داشت واسه رسیدن به بهترینا سختی بکشم... ۴۰ روز به نیت همسر معتقد و با ایمان...👌 . ۴،۳روز بعد اتمام چله… خواب شهیدی رو دیدم... چهره‌ ش یادم نیست ولی یادمه... لباس سبز تنش بود و رو سنگ مزارش نشسته بود...🍃 دیدم مردم میرن سر مزارش و حاجت میخوان... ولی جز من کسی اونو نمی دید انگار... یه تسبیح سبز رنگ داد دستم و گفت: "حاجت روا شدی..."😍 به فاصله چند روز بعد اون خواب... امین اومد خواستگاریم... . از اولین سفر سوریه که برگشت گفت: "زهرا جان…❤ واست یه هدیه مخصوص آوردم..." یه تسبیح سبز رنگ بهم داد و گفت: "زهرا…❤...این یه تسبیح مخصوصه..📿 به همه جا تبرک شده و... با حس خاصی واست آوردمش...💕 این تسبیحو به هیچ‌کس نده..." تسبیحو بوسیدم و گفتم: "خدا میدونه این مخصوص بودنش چه حکمتی داره..." بعد شهادتش…💔 خوابم برام مرور شد... تسبیحم سبز بود که یه شهید بهم داده بود...😭 . (همسر شهید امین کریمی چنبلو 🥀🕊🥀🕊🥀 @baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش مجید هست🥰✋ *فرمانده اطلاعات و عملیات*🕊️ *شهید مجید زین الدین*🌹 تاریخ تولد: ۷ / ۶ / ۱۳۴۳ تاریخ شهادت: ۲۷ / ۸ / ۱۳۶۳ محل تولد: تهران مزار: قم محل شهادت: سردشت *🌹راوی← یک شب ، مجید به همراه ۶ نیروی دیگر برای شناسایی وارد خاک عراق می‌ شود🍂 در حین شناسایی، نیروهای عراقی سر می‌رسند🥀همراهان مجید سلاح ‌های خود را می ‌گذارند و فرار می ‌کنند🥀اما مجید برای این که هم سلاح‌ ها به دست دشمن نیفتد💫 و هم این که کار شناسایی را تمام کند می‌ماند💫 وارد یک کانال می ‌شود کانالی که پُر بوده از آب گندیده و جسد های بوگرفته‌ی عراقی‌ ها🥀بالاخره عراقی‌ ها دور می ‌شوند🍂مجید هم پس از پایان کار شناسایی، به همراه سلاح ‌ها برمی ‌گردد🍃اما به خاطر قرار گرفتن در آب آلوده‌ی کانال تمام بدنش زخم می‌ شود🥀زمانی که به خانه برگشت دهان و حتی روده ‌هایش تاول زده بود🥀به طوری که نمی ‌توانست هیچ نوع غذایی را وارد دهانش کند🥀و تنها مایعات را ، آن هم با سختی زیاد وارد دهانش می‌ کردند🥀او در بسیاری از عملیات ها شرکت کرد که آخرین آنها خیبر بود🍃عاقبت یک روز مجید به همراه برادرش مهدی زین الدین در بین راه به ضد انقلاب ها برخورد میکنند💥و هر دو با آرپی‌جی دشمن به شهادت میرسند🕊️و مجید با ۲۰ سال سن شربت شهادت را می‌نوشد*🕊🕋 *شهید مجید زین الدین* *شادی روحش صلوات*💙🌹 *zeynab_roos_313*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عنایت حضرت ابالفضل علیه السلام قبل از عملیات، یک گلوله خورده بود توی بازوش. اعزامش کرده بودند به یک بیمارستان در یزد. دکتر عکس گرفته و به او گفته بود: «گلوله بین استخوان وگوشت گیر کرده و خیلی خطرناکه، حتماً باید عمل بشی.» ولی عبدالحسین نه به درد شدیدش فکر می کرده، نه به این که حتماً باید عمل بشود؛ فقط می خواسته تا عملیات شروع نشده، خودش را برساند به منطقه، ولی دکتر این اجازه را به او نداده بود. متوسل به اهل بیت- علیهم السلام- شده بود. مثل ابر بهاری اشک ریخته بود. خواسته بود گشایشی در کارش بدهند. در حال گریه خوابش برده بود. شاید هم درحالتی بین خواب و بیداری بوده که حضرت عباس- علیه السلام- می آیند پیشش. دست می برند طرف بازویش. چیزی بیرون می آورند و می فرمایند: « بلندشو، دستت خوب شده.» مجبور شده بود موضوع شفای خود را به دکتر بگوید. دکتر باور نکرده بود. گفته بود: «تا از دستت عکس نگیرم، نمی گذارم بری.» عبدالحسین گفته بود: «به شرط این که به کسی چیزی نگی.» عکسش را گرفته و هیچ اثری از گلوله ندیده بود. عبدالحسین را با گریه بدرقه کرده بود. «ساکنان ملک اعظم2/ ص75/ شهید عبدالحسین برونسی» 🥀🕊🥀🕊🥀 @baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 آخرین نمازش را خواند و به سوی خدا پر کشید.... 🌷🌷شهيد برونسي روز قبل از عمليات بدر روحيه عجيبي داشت. مدام اشك مي ريخت، علت را كه پرسيدم آقاي برونسي گفت: دارم از بچه ها خداحافظي مي كنم چرا كه خوابي ديده ام. سپس افزود: به صورت امانت براي شما نقل مي كنم و آن اينكه: در خواب بي بي فاطمه زهرا (سلام الله عليه) را ديدم كه فرمود: فلاني! فردا مهمان ما هستي، محل شهادت را هم نشان داد. همين چهار راهي كه در منطقه عملياتي بدر (پد)فرود هلي كوپتر است و به طرف نفت خانه و جاده آسفالت بصره _ الاماره مي رود و من در همين چهار راه بايد نماز بخوانم تا وقتي كه به سوي خدا پرواز كنم و بالاخره نيز اين خواب در همان جا و همان وقتيكه گفته بود، به زيبايي تعبير شد. و خود سردار شهيد، شهادتين را خواند و بدين گونه عاشقي، فرهيخته ، به سوی خدا پر كشيد. 🌷🌷 🥀🕊🥀🕊🥀 @baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷 سیره شهدا 🇮🇷 بچه ها می گفتند : " ما صبح ها کفش هایمان را واکس خورده میدیدیم و نمی دانستیم چه کسی واکس میزند .. ؟ " بعدا فهمیدیم که وقتی نیروها خوابند واکس را بر میدارد و هر کفشی که نیاز به واکس داشته باشد ، را واکس میزند . مشخص شد این فرد همان فرمانده ما ' شهید عبد الحسین برونسی ' بوده است 🥀🕊🥀🕊🥀🕊 @baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا