سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش حسین هست🥰✋
*عنایت امام حسین (ع)...*🌙
*شهید حسین آقا دادی*🌹
تاریخ تولد: ۲ / ۱ / ۱۳۵۳
تاریخ شهادت: ۲۶ / ۷ / ۱۳۹۶
محل تولد: اصفهان
محل شهادت: سوریه
*🌹راوی← حسین قرار بود پاسدار شود کارها در حال انجام بود🍃 که به چشم هایش ایراد گرفتند‼️و گفتند نمره چشمتان بالاست و امکان استخدام نیست.🥀البته شماره چشمش حدود ۱.۵ بود. ناراحت شد و گفت مگر هیچ کدام از افرادی که در سپاه هستند عینک نمی زنند؟⁉️برایش خیلی سخت بود.🥀حسین آقا به آقا اباعبدالله الحسین علیه السلام خیلی ارادت داشت🌙و همیشه ایشان را مولا خطاب می کرد؛🌙لذا به ایشان توسل کرد و زیارت عاشورا خواند📿و مادرش هم نذر کرد که مشکلش برطرف شود.💫خودش می گفت وقتی زیارت عاشورا را با چهل لعن و سلام خواندم گره کارم باز شد.🍃از سپاه تماس گرفتند که یک بار دیگر بیایید.📞 وقتی که رفت گفتند که مشکلی نیست و می توانید وارد شوید.»🌙او دوست داشت به سوریه اعزام شود🕊️ اما حسین فرمانده گردان استحکامات گروه مهندسی 40 صاحب الزمان🌙 و بعد هم فرمانده ایمنی و اقدامات تامینی بود.💫 به خاطر همین مقام بالاترش میگفت که ما به مهارت تو اینجا نیاز داریم.🍃 از طرف دیگر چون حسین برادر شهید هم بود، با اعزامش موافقت نمیشد،🥀اما او سرسختانه بر خواستهاش برای اعزام پافشاری میکرد و نا امید نمیشد.»🍃عاقبت او اعزام شد و از ناحیه قلب و گردن با اصابت تیر🥀💥 آسمانی شد*🕊️🕋
*شهید حسین آقا دادی*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
*zeynab_roos313*
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش بهروز هست🥰✋
*اولین شهید آزاده و جانباز ڪشور*🕊️
*شهید بهروز ترکاشوند*🌹
تاریخ تولد: ۱ / ۱ / ۱۳۴۷
تاریخ شهادت: ۶ / ۹ / ۱۳۶۹
محل تولد: ورامین
محل شهادت: ورامین
*🌹برادرش← در سیزدهم اردیبهشت ماه سال ۶۵🌙 نیروهای عراقی با یک لشکر پیاده و مکانیزه به منطقه جنگی فکه حمله و تا پل کرخه پیشروی کردند💥 که آقا بهروز در این عملیات با آرپیجی،💥 رشادتهای زیادی کرد و چندین دوشکا و تانک عراقی را مورد هدف قرار داد💥 تا جایی که در جریان آن، از ناحیه کتف و صورت مجروح شد🥀و به اسارت نیروهای بعثی درآمد.🥀اگرچه آقا بهروز در آن عملیات به مدت ۵ سال به اسارت در آمد🥀و به دلیل شعارهای انقلابی و مذهبیاش مورد شکنجههای زیادی قرار گرفت،🥀امّا همچنان از فعالان بود؛ به طوری که مسئول بند ۶ اردوگاه کمپ ۱۰ عراق شد🌙 و این بار، به گونه دیگری برای اسلام و انقلاب، مخلصانه جهاد کرد🍃آقا بهروز در ۲۶ مرداد ماه سال ۶۹ همزمان با ورود آزادگان به میهن اسلامی وارد کشور شد🕊️و مدتی بعد هم به همراه خانواده مقدمات ازدواج او را فراهم کردیم🎊تا اینکه در آبان ماه همان سال ازدواج کرد🎊و یک ماه و سه روز پس از برگزاری مراسم ازدواجش بود که به دلیل جراحتهای وارده ناشی از اسارت🥀به یاران شهید خود پیوست🕊️و اولین شهید آزاده و جانباز کشور شد.*🕊️🕋
*شهید بهروز ترکاشوند*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
*zeynab_roos313*
🌹🌹🕊🕊🕊🕊🌹🌹
🌹#لاله_های_زینبی
#لحظه_شهادت🕊
🍃شب شهادت حاج احمد ما تقریبا تا ساعت یک ربع به دوازده نشسته بودیم و با شهید مهدی ذاکر حسینی داشتیم باهم صحبت می کردیم و به یاد شهید سید احسان میرسیار که دوست و همرزم مشترک ما و حاج احمد بود و دیگر شهدا صحبت می کردیم،که دیدیم یکی از نیروهای پشتیبانی یک وسیله ای را لازم داشت که بازم حاج احمد نفر اول بود که از جا بلند شد و گفت:من میاورم،گفتم: حاج احمد بزارید من بروم شما خسته اید از صبح تو منطقه درگیری بودید.گفت:نه اصلا خودم هم بیرون کار دارم می روم بیرون کارم و انجام میدم با خودم میاورم.
🍃خلاصه از مقر بیرون رفت،من با شهید ذاکر حسینی نشسته بودیم که یهو یک صدای انفجارخیلی زیادی آمد.زمین آنجا شبها که مهتاب نیست اصلا دید ندارد و تا چند متری خود رابیشتر نمی شه دید، رفتیم بیرون و خوب که جلو رفتیم دیدیم یک پیکری اونجا روی زمین افتاده و بر اثر خونریزی در سرمای زیاد ازش بخار بلند می شد.و ماهم با دیدن این صحنه کُپ کردیم.و بهت زده موندیم.چرا که اون پیکر حاج احمد بود که داشت جون می داد و همگی ناراحت بودیم که یکی از بچه ها گفت:اینکه ناراحتی نداره خوش بحالش خدا گلچین و انتخابش کرد و برد پیش خودش و دکمه لباس حاج احمد را باز کرد و قفسه سینه اش را بوسید.
✍راوی:همرزم شهید
#شهید_احمد_گودرزی
🥀🕊🥀🕊🥀🕊
@baShoohada
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
4_5852717926708153036.mp3
35.86M
🔊 گفتوگو با استاد #رائفی_پور با موضوعِ پیدا و پنهان جنگ اوکراین و روسیه
🗓 ۱۵ اسفند ماه ۱۴۰۰
🎧 کیفیت 48kbps
🍃🦋🍃🦋🍃🦋🍃
http://eitaa.com/joinchat/3435397138Ca49cae656a
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
#شهیدانه✨
شهدا یہ ټیپۍ زدݩ...!
ڪہ خـ♡ـدا نگاهشوݩ ڪرد!
دنبال این بودݩ ڪھ..خوشگل خوشگلا
یوسف زهرا امام زماݩنگاشوݩ ڪنہ..🌱
حالا ټو برو هرټیپۍڪہ میخواۍ بزݩـ...
اما..؛حواسټ باشہ{☝🏻}
ڪے داره نگات میڪنہ..!
#حاجحسینیکتا ✅
🥀🕊🥀🕊🥀🕊
@baShoohada
یک روز بین دایی و یک بنده خدایی
بحث اعتقادی پیش آمد، گمان کردم الآن است
که او را به باد کُتَـک بگیرد، دایی ابوالفضل از قدرت بدنی فوقالعادهای برخوردار بود، اما اصلاً این اتفاق نیفتاد، بلکه با آرامش، تواضع، ادب و مهربانی با آن بنده خدا صحبت کرد و بالاخره ایشان را قانع کرد، گفتم: دایی من ترسیدم دعـواتون بشه، گفت: دعوا چرا داییجان؟ یادت باشـه تا زمانی که از قدرت جادویی ادب و اخلاق استفاده کنی، هیچوقت مغلوب نمیشوی، همان روز از داییام یاد گرفتم هر آدمی مخالفان فکری، مذهبی، دینی و اعتقـادی خودش را میتواند با آرامش و ادب متقاعد کند.
🌷شهید ابوالفضل راهچمنی🌷
📚بریدهای از کتاب صندوقچه گلرُز
🥀🕊🥀🕊🥀🕊
@baShoohada