سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش علیرضا هست🥰✋
*تفحصگری که به شهدا پیوست*🕊️
*شهید علیرضا شهبازی*🌹
تاریخ تولد: ۲۰ / ۱ / ۱۳۵۵
تاریخ شهادت: ۲۶ / ۹ / ۱۳۸۰
محل تولد: تهران
محل شهادت: فکه
🌹مادرش← *فقط يك دوچرخه داشت كه با آن همه جا ميرفت*🚲 آن را هم گذاشتهام در موزه شهدای بهشت زهرا🚲 عليرضا كم حقوق ميگرفت، *اما همان حقوق كم را هم صرف امور خير میكرد*🌷 الان هم من حقوقش را *در راهی كه او ميخواست، صرف ميكنم* پدر عليرضا نجار است شبها با سوزن، خردههای چوب را از دستش در میآورديم🥀الان كمرش ديگر راست نمیشود🥀 *نان حلالی كه او آورد و شير حلالی كه من به عليرضا دادهام، از او يك چنين انسانی ساخت*🌷علیرضا نذر امام رضا(ع) بود💛 اتاق پر از کبوتر سفید شده بود🕊️ *بیقرار بالبال میزدند*🕊️پنجره را باز کردم تا پرواز کنند که رضا آمد و گفت: *«مادر! اینها کبوترهای حرم امام رضا(ع) هستند.»*🕊️ يكبار از او پرسيدم چه میشود كه شهيدی را پيدا میكنيد؟؟ *گفت روزه ميگيريم، نماز شب و زيارت عاشورا ميخوانيم و متوسل ميشويم تا بتوانيم شهيدی را بيابيم*🌷دوست داشت اگر شهيد شد، مزارش در كنار شهدای گمنام باشد🌷 *عليرضا در محلی كه در حال حاضر مزار اوست چهل شب، نماز خواند*📿 در نهایت *او به دنبال نشانی از شهدا میگشت🌷که با انفجار مین*🥀🖤 به یاران شهیدش پیوست🕊️🕋
*شهید علیرضا شهبازی*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
Zeynab:Roos..🖤💔
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#رزمنده_ى_اسيرى_كه_زنده_دفن_شد!!
🌷تازه اسیرمان کرده بودند. تو حال خودم نبودم. صدای ضعیف دوستم«دشتی»را که شنیدم به خودم آمدم، افتاده بود و آهسته ناله می کرد. خودم را کشاندم کنارش، پرسیدم: چه شده آقای دشتی؟ گفت: به خدا قسم دارم می میرم.
🌷با هزار دردسر و التماس از بعثی ها، دست او را باز کردم. ماشین بی رحمانه می رفت و ما به بالا پرتاب می شدیم و می افتادیم کف آن. نظامیانی که تفنگ ها شان را روی ما نشانه گرفته بودند، آب داشتند، اما یک قطره به دشتی و دیگر بچه ها نمی دادند.
🌷وقتی ماشین پشت خط توقف کرد، هر کس هر طور بود خودش را انداخت پایین. من هم هر چه قنداق اسلحه تو سرم خورد، بی خیال شدم و دشتی را ول نکردم. بالاخره او را آوردم پایین. عراقی ها یکباره ریختند دورش. کله هاشان را از بالا انداخته بودند تو صورت دشتی و او رو به آسمان دراز شده بود.
🌷ناگهان صدای گلوله ی یه کلت، روی همه را برگرداند.... یک نفر در حال نماز به زمین افتاد. افسر بعثی به سربازانش گفت: دو تا قبر بکند! دشتی داشت زیر لب شهادتین می گفت که با آن شهید نماز، زنده دفن شد.
📚 کتاب "شهدای غریب"
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃💐
🍃💐🍃💐
💐🍃
🍃
قصد ازدواج ندارم 1⃣
در رشته آمادگی جسمانی فعالیت میکردم.
سال ۹۱ برای مسابقات آماده میشدم .مادر امین به مربی سپرده بود که دنبال دختر خوبی میگردد .
روز آخر تمرینات قبل مسابقه بود که مادر امین مرا دید .
مربی پرسید قصد ازدواج نداری ؟ گفتم :" فعلا نه میخواهم درسم را ادامه بدهم ."
تا به خانه رسیدم مادر امین تماس گرفتند .اصلا در حال و هوای ازدواج نبودم .میخواستم ارشد بخوانم .بعد دکترا ، شغل و....و بعد ازدواج .
مادر امین گفتند اجازه بدهید یکبار از نزدیک همدیگر را ببینید و اگر موافق بودید دیدارها را ادامه میدهیم و اگر نپسندیدید ضرری نمیکنید .
اتفاقا آن روز کنکور ارشد داشتم که مادر امین آمد و خیلی با عجله نشستیم و حرف زدیم .عکس امین را آورده بود نشان بدهد .
من ، مادرم ، مادر امین و مربی باشگاه.
حاج خانم مختصری از شغل پسرش گفت .و اجازه خواست با هم بیایند .
گفتم هر چه بزرگترها بگویند .
امین با ساده ترین لباس به خواستگاری آمد پیراهن آبی آسمانی ساده شلوار طوسی و جوراب طوسی و ریش انکارد
شده یک دسته گل خیلی خیلی بزرگ و یک جعبه شیرینی خیلی بزرگ......
همراهان بزرگوار منتظر ادامه این خاطره باشید .🌷
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
قصد ازدواج ندارم 2⃣
هیچ وقت فراموش نمیکنم همان جلسه اول با پدرم سر صحبت را درباره شهدا
باز کرد .پدرم هم رزمنده بود و با این حرفها انگار به هم نزدیک تر شده بودند.
بعد ها درباره ی حرفهای روز خواستگاری پرسیدم با خنده گفت : نمیدانم چه شد که حرفهایمان اینطوری پیش رفت .
گفتم : " اتفاقا آن روز فکر کردم خشک مذهبی هستی "
اما واقعا انگار فهمید پدرم اهل جبهه بوده به نوعی حرف دلش را زده بود .
اصلا گویا بنای زندگیمان با شهادت پا گرفت .
حتی پدرم به امین گفت:" تو بچه امروز و این زمونه ای و چیزی ازشهدا ندیدی چطور این همه از شهدا حرف میزنی ؟"
گفت :" حاج آقا ما هر چه داریم از شهدا داریم .الگوی من شهدا هستند .علاقه خاصی به شهدا دارم ."
آن روز با خودم فکر میکردم این جلسه چه شباهتی به خواستگاری داردآخه ؟
مادرش گفت :" از این حرفها بگذریم ما برای موضوع دیگری اینجا آمده ایم ."
مادرم که پذیرایی کرد چیزی بر نداشت فقط یک چای تلخ خورد و گفت رژیم ام .
آن روز صحبت خصوصی نداشتیم فقط قرار بود همدیگر رو ببینیم و بپسندیم
که دیدیم وپسندیدیم که آن هم چه پسندی ....
وقتی آمدانقدر شیرین زبان بود و خوب حرف میزد که به راحتی آدم را وابسته خودش میکرد .همیشه فکر میکردم با سخت گیری که من دارم به این راحتی به هر کسی جواب مثبت نمیدهم .
با رضایت طرفین قرار ها گذاشته شد .
همرا هان بزرگوار منتظر ادامه این خاطره باشید .
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
قصد ازدواج ندارم 3⃣
چون خودم در ورزشهای رزمی دفاع شخصی و کنگفو کار میکردم علاقه داشتم همسرم هم رزمی کار باشد .
هر رشته ای را نام میبردم امین تا انتهای آن را رفته بود .در چهار رشته ورزشی جودو کنگفو کاراته و کینگ بوکسینگ مقام کشوری داشت آن هم مقام اول یا دوم .
این جلسه اولین جلسه ای بود که تنها صحبت کردیم .
خصوصیات اخلاقیمان شباهت زیادی به هم داشت هر دو فروردینی بودیم .
امین یکم فروردین ۶۵و من بیستم فروردین ۷۰ بودم .همان جلسه اول گفت
رشته ورزشی شما به نوعی برای خانمها مناسب نیست و حتی پیشنهاد جایگزینهایی داد .
گویا مقالاتی در این زمینه نوشته بود و رشته ورزشی جدیدی ابداع کرده بود .
امین واقعا به طرف مقابل خیلی بها میداد قبل از اینکه کاملا بشناسمش فکر میکردم آدم نظامی ، پاسدار ، با این همه غرور افتخارات و تخصص در رشته های ورزشی چیزی از زنها نمیداند .اصلا فرصتی نداشته که بین این همه زمختی به زن و زندگی فکر کند .
اما امین گفت : " زندگی شخصی ام و رابطه ام با همسرم برایم خیلی مهم است و مطالعات زیادی هم در این زمینه داشته ام و مقالاتی هم نوشته ام ."
واقعا بهت زده شده بودم .با خودم میگفتم : آدمی با این سن و سال چگونه این همه اطلاعات دارد ؟
همراهان بزرگوار منتظر ادامه این خاطره باشید .
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
هدایت شده از جانان 🌱
تبریک بخاطر 🌹🍃
رسیدن روزی که همگی منتظرش بودیم🌹🍃
امروزروزموعود است
روزمعجزه الهی 🌹🍃
روز پُر از شادی بی سبب😍
روز سرشار از امید😇
سلااااام😊✋
دوست من بیدارشو که
امروز روز ولایت
امیرالمومنین علی علیه السلام است 🌹🍃
سر آغاز هفته تون پُر برکت 🌹 و مبارک 🌹
با مدد از مولا💚
#صبح_اول_هفتهتون_بخیر
🍃🌹 @Shadana 🌹🍃
قصد ازدواج ندارم
فصل دو
معامله با خدا 4⃣
انگار میدانست چگونه باید دل یک زن را بدست بیاورد .
هیچ چیز را به من تحمیل نمیکرد مثلا میگفت فلان رشته ورزش ضررهایی دارد
میتوانید رشته خودتان را عوض کنید .اماهر طور خودتان صلاح میدانید .
من کنگفو کار میکردم که به نظر امین این رشته آدم را زمخت میکرد و حس مردانه به خانم میدهد .اینها موجب میشود خانم احساساتی نباشد .
به جزئی ترین مسائل خانم ها اهمیت میداد .واقعا بلد بود خودش را در دل یک زن جا بدهد .و من همچنان گزینه سکوت را اختیار کرده بودم ..... .مقابل امین حرفی برای گفتن نداشتم .
فقط ۱۴ روز
همه چیز به سرعت پیش میرفت آنقدر که مدت زمان بین آشنایی و جشن نامزدی فقط ۱۴ روز طول کشید .
با سختگیری که داشتم برنامه ام برای عقد دائم حد اقل یک سال ، یک سال و نیم بود .این مدت زمان را برای این میخواستم که حتما با فرد مقابلم به طور کامل آشنا شوم .
بعد از چندین جلسه قرار بر این شد که جشن نامزدی برگزار گردد .
۲۹ بهمن صیغه محرمیت خوانده شد .اولین جایی که بعد از محرمیت رفتیم لواسان بود .بعد از آن با خنده و شوخی به امین گفتم: شما هر جا برای خواستگاری رفتید دسته گل به این بزرگی میبردی که جواب مثبت بشنوی ؟
امین گفت : " من اولین بار است که به خواستگاری آمده ام ."
همراهان بزرگوار منتظر ادامه این خاطره باشید .
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊