سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش حمید هست🥰✋
*از شهرداری ارومیه تا شهادت در جزیره مجنون*🕊️
*شهید حمید باکری*🌹
تاریخ تولد: ۱ / ۹ / ۱۳۳۴
تاریخ شهادت: ۶ / ۱۲ / ۱۳۶۲
محل تولد: میاندوآب / ارومیه
محل شهادت: جزیره مجنون
🌹در شهرداری ارومیه به عنوان مسئول اداره بازرسی شهرداری، یار برادرش مهدی باکری بود🌷 *مسئول بازرسی شهرداری بود🍃 اما دستشویی ها را تمیز می کرد🍂 و آنچنان برق می انداخت که مورد تمسخر قرار می گرفت*🥀همرزم← والفجر1 از ناحيه پا و پشت، زخمی و بستری گشت🥀 *كه پايش را از ناحيه زانو عمل جراحی كردند*🍂از درد پا در رنج بود🥀 *ولی هیچوقت اين را به زبان نياورد*🥀همرزم← فرمانده لشکر ۳۱عاشورا💫 حمید در حال سرکشی به نیروها بود🍃 که فریاد زدند «عراقی ها روی پل هستند»🍂 *حمید اسلحه ای برداشت و به طرف پل دوید*💥 عراقی ها به سوی آنها می آمدند🥀 *به دستور حمید تیراندازی شروع شد*💥 چند تن به هلاکت رسیدند💥 و عده ای هم به اسارت در آمدند🌷 *ضد حمله شدیدتر شد🔥و اطراف پل زیر آتش هزاران گلوله توپ و خمپاره می لرزید*💥 با تداوم عملیات در ساعت ۱۱ شب *حمید با بی سیم📞 خبر تصرف پل مجنون را اطلاع داد📞 (پلی که به افتخارش پل حمید نامیده شد)🌷عاقبت ۶ اسفند ۶۲ در اثر اصابت آرپی جی🥀🖤 به شهادت رسید🌷و هرگز پیکرش برنگشت*🕊️🕋
*مفقودالاثر*
*سردار شهید حمید باکری*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
Zeynab:Roos..🖤💔
#خاطره_ای_از_شهید_علی_تمام_زاده
#نــــــــــان_حلال 🕊🌺 چند ماهی حقوق دریافت نکرده بود، گفت دیگر حقوق مرا واریز نکنید! از شهید علی تمام زاده سوال کردم چرا؟ گفت؛ چند روزی غیبت از کار داشته ام شرعا گرفتن این حقوق شبهه ناک است ،آخه این مبلغ را برای حضور مستمر من تعیین کردهاند.
#بخــــــــــشندگی_شهید 🕊🌺
سفر کربلا هزینه های مالی کم نداشت، بهم گفت قربة الی الله تصمیم گرفتم تمام هزینه های مالی این سفر تورو هم حساب کنم!
من میدونستم حاجی مستاجره و قسط و وام و...زیاد داره، گفتم چرا آخه؟ گفت: #حاجت #دارم و نذر کردم هزینه های یه زائر امام حسین علیه السلام رو حساب کنم.
به شوخی گفتم حاجی فکرکنم نذرتو بندازی حرم آقا زودتر جواب بگیریاااا، خرج من کنی خدا میذاره تو کاست...خندید...😂
اما حالا که دارم به اون روزا فکر میکنم میبینم چقدر خوب نذرش ادا شد...و شهید شد😔
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
🌹#شهید_محسن_وزوایی🌹
💠اصحاب فیل💠
در عملیات #بازی_دراز
هلیکوپتر های عراقی به صورت مستقیم
به سنگر های بچه ها شلیک می کردند و اوضاع وخیمی را ایجاد کرده بودند. در همان وضع یکی از نیروها به سمت محسن رفت و با ناراحتی گفت : پس آنهایی که قرار بود مارا پشتیبانی کنند کجایند؟
چرا نمی آیند!؟
چرا بچه ها را به کشتن می دهی ؟وزوایی سرش را برگرداند، نگاهی به آسمان انداخت و همه را صدا زد.
صدایش در فضا پیچید که می گفت:« الم تر کیف فعل ربک باصحاب الفیل ... » بچه ها با او شروع به خواندن کردند در همین لحظه یکی از هلیکوپتر ها به اشتباه تانک عراقی را به آتش کشید و دو هلیکوپتر دیگر با هم برخورد کردند.
#خاطرات_ناب_شهدا
#شهید_وزوایی
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
💠اتفاقی جالب در تفحص یک شهید...
خوندی و دلت شکست اشک ازچشمات سرازیر شد التماس دعا...😢💔
🔹شهیدی که قرض ها و بدهی تفحص کننده خود را ادا کرد ....
🔹شهید سید مرتضی دادگر🌷
🔹می گفت : اهل تهران بودم و عضو گروه تفحص و پدرم از تجار بازار تهران.....
🔹علیرغم مخالفت شدید خانواده و به خاطر عشقم به شهداء حجره ی پدر را ترک کردم و به همراه بچه های تفحص لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) راهی مناطق عملیاتی جنوب شدم....
🔹یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان.... بعد از چند ماه ، خانه ای در اهواز اجاره کردم و همسرم را هم با خود همراه کردم....
🔹یکی دو سالی گذشته بود و من و همسرم این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص میگذراندیم.... سفره ی ساده ای پهن می شد اما دلمان ، از یاد خدا شاد بود و زندگیمان ، با عطر شهدا عطرآگین... تا اینکه....
🔹تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دو پسرعمویم که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان ما خواهند شد... آشوبی در دلم پیدا شد... حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و من این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بودم ... نمی خواستم شرمنده ی اقوامم شوم....
🔹با همان حال به محل کارم رفتم و با بچه ها عازم شلمچه شدیم....
🔹 بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردیم و بعد از ساعتی استخوان و پلاک شهیدی نمایان شد....
🔹شهیدسیدمرتضیدادگر...🌷
فرزند سید حسین... اعزامی از ساری... گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما من....
🔹استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادیم و کارت شناسایی شهید به من سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده ی شهید ، به بنیاد شهید تحویل دهم.....
🔹قبل از حرکت با منزل تماس گرفتم و جویای آمدن مهمان ها شدم و جواب شنیدم که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرم وقتی برای خرید به بازار رفته بود مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرد به علت بدهی زیاد ، دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرم هم رویش نشده اصرار کند....
🔹با ناراحتی به معراج شهدا برگشتم و در حسینیه با استخوانهای شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداختم....
🔹"این رسمش نیست با معرفت ها... ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم.... راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده ی خانواده مان شویم.... " گفتم و گریه کردم....
🔹دو ساعت در راه شلمچه تا اهواز مدام با خودم زمزمه کردم : «شهدا! ببخشید... بی ادبی و جسارتم را ببخشید... »
🔹وارد خانه که شدم همسرم با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس من کسی درب خانه را زده و خود را پسرعموی من معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسرت بدهکارم و حالا آمدم که بدهی ام را بدهم.... هر چه فکرکردم ، یادم نیامد که به کدام پسرعمویم پول قرض داده ام.... با خودم گفتم هر که بوده به موقع پول را پس آورده...
🔹لباسم را عوض کردم و با پول ها راهی بازار شدم.... به قصابی رفتم... خواستم بدهی ام را بپردازدم که در جواب شنیدم :
🔹بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است... به میوه فروشی رفتم...به همه ی مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بودم سر زدم... جواب همان بود....بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است...
گیج گیج بودم... مات مات... خرید کردم و به خانه بر گشتم و در راه مدام به این فکر می کردم که چه کسی خبر بدهی هایم را به پسرعمویم داده است؟ آیا همسرم ؟
🔹وارد خانه شدم و پیش از اینکه با دلخوری از همسرم بپرسم که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته .... با چشمان سرخ و گریان همسرم مواجه شدم که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار گریه می کرد....
🔹جلو رفتم و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودیم را در دستان همسرم دیدم.... اعتراض کردم که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟
🔹همسرم هق هق کنان پاسخ داد : خودش بود.... بخدا خودش بود.... کسی که امروز خودش را پسرعمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود.... به خدا خودش بود.... گیج گیج بودم.... مات مات....
کارت شناسایی را برداشتم و راهی بازار شدم... مثل دیوانه ها شده بودم.... عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می دادم.... می پرسیدم : آیا این عکس ، عکس همان فردی است که امروز.....؟
🔹نمی دانستم در مقابل جواب های مثبتی که می شنیدم چه بگویم...مثل دیوانه هاشده بودم.. به کارت شناسایی نگاه می کردم....
🔹شهید سید مرتضی دادگر.... فرزند سید حسین... اعزامی از ساری...
وسط بازار ازحال رفتم...
🔹ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون🌹
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
هدایت شده از آرامش دلم تنها خداست
مداحی آنلاین - نه تنها من نه تنها تو - مهدی رسولی.mp3
7.45M
🌸 #میلاد_امام_علی(ع)
💐که عالم هر چه دارد
💐از امیرالمومنین دارد
🎤 #مهدی_رسولی
👏 #سرود
👌 #پیشنهاد_ویژه
🎋🎋🦋🎋🎋🎋
✨ @Lootfakhooda ✨
هدایت شده از آرامش دلم تنها خداست
سبک زندگی شاد_13.mp3
9.63M
#سبک_زندگی_شاد ۱۳
⭐️ عقل؛ یه مرکَبِ تند و تیــزه!
برای رسوندن تو به رهایی و شادی،
اون هم در مدت زمان خیــلی کوتاه!
عقل، تو رو از انتخابها و ارتباطاتِ اضطراب آور و غم انگیز، دور میکنه.
#استاد شجاعی 🎤
🎋🎋🦋🎋🎋🎋
✨ @Lootfakhooda ✨
#پست_ویژه_شب_های_جمعه
بسم الله الرحمن الرحیم
به یاد پدر آسمانمان که امروز را به او تبریک نگفتیم...😔
آقا ببخش که سرم گرم زندگیست....
السلام علیک یا اباصالح المهدی ادرکنی
یابن الحسن روحی فداک متی ترانا ونراک
💬شهید مهدی زین الدین رحمه الله علیه
📌هرکس شب جمعه شهدا را یاد کند شهدا هم اورا پیش #اباعبداالله یاد می کنند...❤️
اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَوْلِيآءَ اللَّهِ وَاَحِبَّائَهُ
اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم
#قرار_دلتنگی#اولیا_خدا
#قرار_عاشقی#شب_جمعه#کربلا❤️
📌فرستادن #صلوات و #سوره_قدر هدیه به امام عصر ارواحنا لتراب مقدمه الفداه فراموش نشود.
#سوره_جمعه_فراموش_نشود...