فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥سخنان طوفانی دکتر رفیعی در نقد عملکرد مسئولان
چرا نظام به این راحتی با بی حجابی کنار اومده؟؟؟
.
اقایان از چی می ترسید؟ نگران چی هستید؟؟ چرا به این سادگی با موضوع کنار اومدید؟؟ موضوعی که چهل سال برای اون زحمت کشیده شده را چند ماهه از دست میدهید.
#هشتک_حجاب
#مطالبه
ناظر محترم، ضمن تقدیر از مشارکت در اجرای طرح ناظر، به اطلاع می رساند،
نسخه جدید نرم افزار ناظر۱ در آدرس اینترنتی ذیل بارگذاری گردید. شما می توانید بدون حذف نرم افزار فعلی، نسبت به دانلود ونصب نسخه جدید اقدام نمایید.
https://nazer.police.ir/portal/download/14020417/nazer_internetv25.apk
🛑 تجلیل از ۲۵ مادر جوان دارای سه فرزند و بیشتر در قم
🔹مراسم اختتامیه سومین رویداد شکوه مادری به همت آستان قدس رضوی و مدیریت کانونهای خدمت رضوی استان قم، جمعه شب در صحن اصلی مسجد مقدس جمکران برگزار شد.
🔹در این مراسم از ۲۵ مادر جوان دارای سه فرزند و بیشتر که از نظر شاخصهایی همچون فعال اجتماعى، داراى مقالات علمى و پژوهشى، مخترع، حافظ قرآن، فرزندآوری پس از شرکت در دو رویداد قبلی و نامگذاری اسامی فرزندان به نامهای رضا و معصومه، بیشترین امتیاز را کسب کردهاند تقدیر شد.
#شهید_مصطفی_چمران
یادم میآید مادرم به سختی مریض و در بیمارستان بستری بود. به اصرار مصطفی تا آخرین روز در کنار مادر، در بیمارستان ماندم. او هر روز برای عیادت به بیمارستان میآمد.
مادرم به مصطفی میگفت: همسرت را به خانه ببر. ولی او قبول نمیکرد و میگفت:«باید پیش شما بماند و از شما پرستاری کند.»
بعد از مرخص شدنِ مادرم از بیمارستان، وقتی مصطفی به دنبالم آمد و سوار ماشین شدم تا به خانه خودمان برویم، مصطفی دستهای مرا گرفت و بوسید و گریه کرد و گفت: «از تو بسیار ممنون هستم که از مادرت مراقبت کردی.»
با تعجب به او گفتم: کسی که از او مراقبت کردم مادر من بود نه مادر شما… چرا تشکر میکنی؟! او در جواب گفت: این دستها که به مادر خدمت میکنند برای من مقدس است. دستی که برای مادر خیر نداشته باشد، برای هیچ کس خیر ندارد و احسان به پدر و مادر دستور خداوند است.
✨پیامبر خدا صلی الله علیه و آله:
"کسی که دوست دارد عمرش طولانی و روزیش زیاد شود، نسبت به پدر و مادرش نیکی کند و صله رحم بجای آورد."
📚کنز العمال، ج ۱۶، ص ۴۷۵
✨ امام علی علیه السلام:
"بزرگترین و مهمترین تکلیف الهی نیکی به پدر و مادر است."
📚میزان الحکمة، ج ۱۰، ص ۷۰۹
#سبک_زندگی_اسلامی
#نیکی_به_پدرومادر
https://eitaa.com/joinchat/1161625660C7fb546c3fa
دعای عهد با صدای فرهمند.mp3
1.78M
در مفاتیح الجنان از امام صادق(ع) نقل شده است که هر کس چهل صباح دعای (عهد) را بخواند از یاوران حضرت مهدی (عج) خواهد بود. دعای عهد به منزله تعهد و بیعت و اعلام وفاداری به امام زمان(عج) است.
این دعا معمولا بعد از نماز صبح و در اول صبح خوانده میشود
#التماس_دعا🤲
https://eitaa.com/joinchat/1161625660C7fb546c3fa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻افتخارمون اینه خادم غدیر هستیم
✅جهت سوزش وهابیا، براندازا، اصلاحطلبا و بهائیا 😁
پاکبانان فقط به عشق علی به مردم میگن غصه نخورین شهر رو تمیز میکنیم
#عید_غدیر
بسم الله الرحمن الرحیم
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
داستان#نیمه_شبی_در_حلّه
🔹قسمت چهارم(بخش اول)
.......ابوراجح با دیدن من برخاست و به سویم آمد. پس از سلام و احوال پرسی، دستم را گرفت و مرا نزد آنهایی که بالای سکو بودند برد. آنها هم به احترام من برخاستند. وقتی نشستیم ابوراجح از من و پدربزرگم تعریف و تمجید کرد.
من در جواب تنها گفتم: همه بزرگواری ها در شما جمع شده است.
ابوراجح حکایت شیرینی را که با آمدن من، نیمه تمامگذاشته بود به پایان رساند. مشتری ها برخاستند و هر کدام سکه ای روی پیش خوان اتاقک چوبی گذاشتند و رفتند.
با اشاره ابوراجح، خدمتکار جوانش که《مسرور》نام داشت، ظرفی انگور آورد و جلوی من گذاشت. مسرور از کودکی آنجا کار می کرد. وقتی ظرف انگور را جلویم گذاشت از حالت چهره اش دریافتم که مانند همیشه از دیدنم ناخشنود است. او از همان دوران کودکی، وقتی دیده بود ریحانه به من علاقه دارد، کینه ام را به دل گرفته بود. مسرور مجبور بود در حمام بماند. برای همین نمی توانست در گشت و گذارها و بازی های من و ریحانه شرکت کند.
ابوراجح دستم را گرفت و گفت: از چه ناراحتی؟
کمی مضطرب شدم. گفتم: این خیلی بد است که چهره ی انسان اینقدر گویا باشد.
دستم را فشرد.
---- پدربزرگت هم هر وقت ناراحت و غمگین بود می آمد پیش من.
به چهره ی مهربانش نگاه کردم. چگونه می توانستم بگویم که ناراحتی ام به خود او مربوط می شود. چهره اش مانند همیشه زرد بود و در صورتش موهای اندک و پراکنده ای روییده بود.
هنگامی که لبخند می زد، دندانهای زرد و بلند و غیر منظمش هویدا می شد. عجیب بود که با آن چهره ی زردگون ولاغر، لطافت و مهربانی در چشم هایش موج می زد! چشم هایش همان حالت چشم های ریحانه را داشت.
سال ها پیش پدر بزرگ گفته بود: هیچ کس باور نمی کند که ریحانه به این زیبایی، فرزند چنین پدری باشد؛ مگر اینکه به چشم های ابوراجح دقت کند.
از صحن حمام صدای ریزش آب و سروصدای مبهم و نا مفهوم مشتری ها به گوش می رسید. مسرور با قطیفه ای، به استقبال مردی رفت که در حال بیرون آمدن از صحن بود. آن مرد قطیفه را به دور کمر خود پیچید، وارد رخت کن شد و پاهایش را در حوض زد. قوها مانند همیشه به آن سوی حوض رفتند. روی سکوی مقابل، سه نفر خود را خشک می کردند و لباس می پوشیدند و دو نفر آماده می شدند تا وارد صحن حمام شوند.
مسرور، قطیفه هر کس را که می گرفت، جایی می گذاشت تا به موقع بتواند آن را روی دوشش بیندازد. اولین و آخرین نگاه مشتری ها متوجه قوها بود.
دلم می خواست آنچه را در دل داشتم به ابوراجح بگویم. یقین داشتم که با آرامش به حرفهایم گوش می دهد. نمی دانستم چرا باید چیزی به نام مذهب بین ما فاصله ایجاد کند. اگر چنین فاصله ای در میان نبود چقدر احساس سعادت می کردم و حرف زدن در باره ریحانه و آینده، آسان به نظر می رسید.
برای آنکه زیاد ساکت نمانده باشم، گفتم در راه نزدیک بود تخم مرغ های دست فروشی را پایمال کنم.
ابوراجح گفت: وقتی ذهن و دلت جای دیگری باشد، این طور می شود.
--- فرش فروشی که شاهد ماجرا بود خنده اش گرفت. کنیزکی هم به من خندید. تا به حال این گونه گیج نبوده ام.
ابوراجح دستش را جلوی دهانش گرفت و با خوشحالی خندید.
--- خدا به دادت برسد، فرزند! همه ی این چیزها که گفتی، نشانه آدم های شوریده و عاشق است. لابد ماهرویی با تیر نگاهش تو را به دام عشق خود مبتلا کرده.
مسرور داخل اتاقک چوبی نشسته بود تا از آنهایی که می خواستند بروند پول بگیرد.
--- درست فهمیدی ابوراجح. البته نمی دانم آنچه به سرم آمده، عشق است یا چیزی دیگر. تا چند ماه پیش با خیال راحت در کارگاه مشغول کار بودم. آن قدر پدربزرگم اصرار کرد تا بالاخره آمدم پایین و کنار دست او مشغول فروشندگی شدم. می گفت: زرگر باید زیبا باشد تا مشتری به خرید رغبت نشان دهد.
--- به نظر من، فروشنده نباید بد ترکیب و ژولیده و بد اخلاق باشد، ولی در عین حال، زیبایی فراوان هم برای یک فروشنده صلاح نیست. این درست نیست که مشتری، به جای اینکه با خیال راحت به فکر خرید جنس مورد نیازش باشد، تحت تاثیر زیبایی فروشنده قرار گیرد و سرش کلاه برود؛ مخصوصا" در شغل زرگری که بیشتر مشتری ها زن ها هستند.
من و مسرور از این جهت خیالمان راحت است؛ نه زیباییم و نه با زن ها سر و کار داریم.
باز خندید. گفتم: اگر کسی به عشق من مبتلا می شد طبیعی بود؛ ولی کار به عکس شده است. این من هستم که گرفتار شده ام. همواره سعی می کردم نگاهم را کنترل کنم. پدربزرگم می گفت: تو مانند دخترانِ عفیف با حیا هستی و در مقابل زن ها، چشم هایت را بلند نمی کنی. اما باور کنید که عشق، گاهی ناخواسته به خانه دل پا می گذارد، دو نگاه به هم گره می خورد و آنچه نباید بشود می شود.
فاصله ما با مسرور زیاد نبود و او می توانست صدای ما را بشنود.
ادامه👇
ابوراجح سری تکان داد و بازویم را فشرد. او درک خوبی داشت و زود قضاوت نمی کرد. گفت: عشق برای یک ز
ندگی مشترک خوب است؛ اما در غیر آن، باعث اضطراب و ناراحتی است. اگر پرهیزکار باشیم می توانیم عشق را هم کنترل کنیم. به نظرم تو باید یکی از دو کار را انجام دهی. ببین اگر آن دختر برای زندگی مشترک با تو خوب و مناسب است با او ازدواج کن و اگر مناسب نیست، صبر پیشه کن تا فراموشش کنی.
--- چگونه می توانم فراموشش کنم؟
--- اگر برای مدتی او را نبینی و از خدا یاری بخواهی، فراموشش می کنی. هر چیزی دوا و درمانی دارد. و دوای عشق نیز این است که گفتم.
--- اما ابوراجح، او کاملا" برای من مناسب است. اگر شما هم در مقام قضاوت بر می آمدید می گفتید که همسری بهتر از او گیرم نمی آید.
--- عشق این طور است. چشم آدمی را از دیدن عیب های معشوق، کور می کند و خوبی های او را هزار برابر جلوه می دهد.
--- پدربزرگم هم اطمینان دارد که او مناسب ترین همسر برای من می تواند باشد.
--- ابو نعیم انسان با تجربه ای است. چه مشکلی پیش آمده که چنین درمانده به نظر می رسی؟ تو که او را دوست داری، پدربزرگت هم که موافق است، می ماند اینکه از او خواستگاری کنی.
به قوها خیره شدم. آنها مشکلات انسان ها را نداشتند.
--- او و خانواده اش شیعه اند.
ابوراجح ساکت ماند. پس از دقیقه ای برخاست و از سکو پایین رفت.
نمی دانستم اگر می فهمید که در باره او حرف می زنم، چه عکس العملی نشان می داد. کنار حوض نشست و دستش را به آب زد. قوها به سویش رفتند و او آنها را نوازش کرد. بدون آنکه به من نگاه کند، گفت: بسیار اتفاق می افتد که به خواستگار جواب رد می دهند. اگر چنین شود چاره ای جز صبر نیست......
پایان بخش اول از قسمت چهارم........
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺