فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ حالا واقعا #جاوید_شاه یا #چاپید_شاه ؟!🤔🤦🏻♂️
💥دو دقیقه و چهل ثانیه طوفانی ‼️
شاه پهلوی چقدر خورد؟
و چقدر برد؟
✅ حتما برسانید به دست اندک مدافعین پهلوی منحوس.
#آغاز_ماه_بهمن
#پهلوی
#شاه_دزد
@basij_asatid
هدایت شده از سازمان اطلاعات فراجا
🚨 این خانم را شناسایی کنید
🔻منتظر دریافت اطلاعات شما مردم انقلابی هستیم
@Admin_safa
🔰سازمان اطلاعات فراجا
🆔 @S_Etelaat_faraja
♦️ پاسخ به شبهات👇
#شبهه: در شبکههای اجتماعی پس از اعلام حکم قاتل منا حیدری که توسط شوهرش کشته و سرش بریده شد و به هشت سال حبس محکوم شد، در حال انتشار این شبهه زرد هستند که : اگر کسی در جمهوری اسلامی سر دیگری را ببرد به ۸ سال زندان و اگر روسری بردارد به ۱۰ سال زندان محکوم میشود.
#پاسخ: 👇
🔹۱. طبق ماده ۳۸۱ قانون مجازات اسلامی حکم بریدن سر انسان، چه زن و چه مرد باشد (هر نوع قتل عمد) قصاص است، مگر اولیای دم رضایت دهند. در واقع در حقوق ایران برای قتل عمد، درجههای مختلفی قائل نشدهاند و همه انواع آن بدون در نظر گرفتن تفاوتهای ناشی از وسایل کشتن، انگیزه، نحوه، هویت طرفین و ... دارای مجازاتی واحد است و آن قصاص میباشد.
🔹۲. اگر مَجنی علیه (اولیای دم) رضایت دهند، فردِ قاتل، قصاص نمیشود ولی علاوه بر پرداخت دیه، به ۳ تا ۱۰ سال حبس محکوم خواهد شد و دیه را ظرف یکسال باید پرداخت کند.
🔹۳. اما دقت کنیم حکم کشف حجاب حداکثر دو ماه حبس است نه ۸ یا ۱۰ سال، مگر اینکه آن فرد، همراه با کشف حجاب، جرم یا جرائم دیگری مرتکب شده باشد. مثلا کشف حجاب همراه با اجتماع و تبانی علیه امنیت ملی کشور و غیره که طبعاً ممکن است به ۱۰ سال حبس محکوم شود اما نه صرفاً به خاطر کشف حجاب.
#شبهه
#قانون_اساسی
@basij_asatid
اقدامات مهم قبل از سپردن گوشی به تعمیرکار
🔹اگه گوشی شما هم خراب شده و مجبور به تعمیر اون هستید، برای محافظت از اطلاعات و حریم شخصی رعایت چند نکته ضروریه
@basij_asatid
❇️ ۳۴- خواستگار خوشتیپ
وقتي به خواستگاريام آمد، يک دل نه، صد دل عاشقش شدم. مسعود خيلي خوشتيپ بود. يک لحظه با خودم فکر کردم اگر دوستانم مرا با او ببينند، تحسينم ميکنند.
مسعود اهل تهران بود و خود را پيمانکار ساختمان معرفي کرده بود. پدر و مادرم راضي به ازدواج نبودند، ميگفتند: «حداقل بايد طبق آداب و رسوم خودمون دربارۀ خواستگارت تحقيق کنيم»؛ اما من که شيفتة تيپ او شده بودم مخالفت کردم و گفتم: «حداقل ما رو به هم محرم کنین، بعد هر کاري ميخواين، انجام بدین.»
خانوادهام وقتي اصرار مرا ديدند به ناچار خواستهام را پذيرفتند. من هم براي آنکه نزد دوستانم احساس غرور کنم، مهريهام را ۱۳۷۲ سکه (تاريخ تولدم) تعيين کردم؛ اما هنوز چند روز از اين ماجرا نگذشته بود که يک شب مسعود، در حاليکه قمهاي در دست داشت وارد منزل ما شد و با تهديد به مرگ اعضاي خانوادهام گفت: «من ميخوام همسرم رو به تهران ببرم» ما که از اين وضعيت شوکه شده بوديم با پليس تماس گرفتيم و آنها مسعود را به کلانتري بردند.
تازه فهميده بودم چه اشتباهي کردهام. در آنجا متوجه شدم که مسعود يک فرد بيکار است و براي آنکه بتواند پولي از پدر و مادرم بگيرد اين نقشه را طرح کرده بود. نميتوانستم به چشمان پدرم نگاه کنم؛ چون همه چيز با اصرار من اتفاق افتاد؛ اما پدرم که نميخواست بيشتر از اين زجر بکشم، رضايت داد مسعود به زندان نرود تا تکليف من روشن شود؛ ولي همان شب دوباره مسعود با حالتي خشن وارد منزل ما شد و پس از آنکه خواهرم را کتک زد گفت: شما ۵۰ هزار تومن بدین تا من به تهران برگردم!
واقعاً درمانده شده بوديم. مأموران که احتمال ميدادند او دوباره باز ميگردد، بهطور غيرمحسوس منزل ما را زير نظر گرفته بودند و همين که جيغ و فرياد از داخل منزل ما بلند شد، آنها دوباره مسعود را دستگير کردند.
حالا من ماندهام که چگونه بايد مکافات ناداني خودم را بدهم. همة اهل محل در همين چند روز فهميدند که من ازدواج کردهام و الآن به من بهعنوان دختري مطلقه نگاه ميکنند. حالا من ماندهام و يک عمر حسرتخوردن بهخاطر يک اشتباه بزرگ و اينکه به حرف پدر و مادرم گوش ندادم.
📌 نظر کارشناس
🔹 ۱- در ازدواج باید به ملاکها و شرايط گوناگونی توجه داشت. محدودکردن آن به تیپ و قیافۀ خواستگار یا حرف و حدیث دیگران، اقدام نادرستی است.
🔹 ۲- اقدام احساسی و عجلهکردن در پاسخ مثبت به خواستگار از دیگر عوامل ازدواجهای ناپایدار و ایجاد پشیمانی برای دختران است.
🔹 ۳- محرومکردن خود از تجربیات و دلسوزیهای خانواده نیز چنین عواقب ناگواری را بهدنبال دارد. دختران جوان باید این واقعیت را بپذیرند که اعتماد بیش از حد به تشخیص و نظر خود، آنان را آسیبپذیرتر میکند.
✅ برگرفته از کتاب گمگشتگان، تالیف دکتر سید عظیم قوام.
@basij_asatid
🌹🌼🌼🌼🌼🌹
خدایا🤲
امروز چتر رحمتت را
بر سر دوستانم همیشه باز نگهدار
و بهترین و زیباترین تقدیرها را
برایشان رقم بزن...
🌹🌼🌼🌼🌼🌹
سلام✋
صبحتون بخیر🌼
بهترینها نصیبتان🤲
@basij_asatid
برای مشارکت در طرح قربانی اول ماه رجب فقط دو روز دیگر فرصت باقیست.
*قربانی اول هر ماه قمری*
۶۲۷۷۶۰۱۲۸۶۰۱۱۸۰۲
بنام: کمک های مومنانه حسینی
****
*طرح ساخت حمام و سرویس بهداشتی روستای جمال آباد*
۶۲۷۷۶۰۱۲۸۶۰۱۱۰۷۵
بنام: فعالیتهای جهادی بسیج اساتید امین و یا
۶۳۹۵۹۹۱۱۴۷۵۱۱۲۲۴
بنام: ابراهیم داودی
اجرکم عندالله
@komakemomenan
امام علی علیه السلام
الْمُؤْمِنُ يُرْضِيهِ عَنِ اَللَّهِ اَلْيَسِيرُ وَ لاَ يُسْخِطُهُ اَلْكَثِيرُ... وَ الْمُنافِقُ يُسْخِطُهُ عَلَى اَللَّهِ اَلْيَسِيرُ وَ لاَ يُرْضِيهِ اَلْكَثِيرُ
مومن از اندکِ خدا خشنودمی شود... و منافق از اندکِ خدا ناخشنود می شود و بسیارش هم او را خشنود نمی سازد!
[ تحف العقول ص۲۱۲]
@basij_asatid
سلام علیکم
از اول بهمن هر روز یکی از فایل های دوره انسان شناسی، استاد شجاعی (کارشناس مسائل دینی) در گروه بارگزاری خواهد شد. ان شاء الله در زندگی هایمان تاثیر گذار باشد.
4_5974275658782608345.mp3
11.86M
#انسان_شناسی ۱
#استاد_شجاعی
#استاد_دینانی
هیچ کدام از پوچیها ، بیهدفیها ، سردرگمیها ،
آشفتگیها ، درگیریها ، غصهها ،
اضطرابها ، حسادتها و...
در یک کلام : تمام آنچه برایمان
ناخوشایند است و آزارمان میدهد ؛
تقصیــــرِ ما نیست ❗️
بخاطرِ حقیقتی هست که ؛
۱ ـ یا یادمان ندادند!
۲ـ یا آنقدر کمرنگ به آن پرداختند که کسی ندید و یادش نماند!
← کدام حقیقت ؟
@basij_asatid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔵 تسویه ابَربدهیِ دولت
دولتهای قبلی ۶۰۰ هزار میلیارد تومان بدهی به جا گذاشته بودند اما دولت رئیسی نه تنها بدهی را بیشتر نکرد بلکه در این مدت کوتاه، یکسوم از این بدهی را هم تسویه کرده است. مثلا:
👌در این دولت، ۲ تسویهی بزرگ در طول تاریخ نظام صندوقداری و بازنشستگی صورت گرفت:
اول: ۸۸ هزار میلیارد تومان بدهیِ صندوقها به بانکها تسویه شد و بانکها از حالت ناترازی به تراز مثبت رسیدند.
دوم: ۱۸۰ هزار میلیارد تومان بدهیِ دولت به صندوق تامین اجتماعی پرداخت شد.
@basij_asatid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 پیشرفت بانوان ایرانی
از نگاه بانوان خارجی
نمایشگاه بینالمللی تهران با نمایش دستاوردهای مختلف بانوان ایرانی، میزبان شرکت کنندگان خارجی اجلاس بینالمللی زنان تأثیرگذار بود.
📆۱۴۰۱/۱۰/۳۰
#بینالمللی
#بانوان
@basij_asatid
«نیاوران» رکوردار مصرف آب تهران
شرکت آب و فاضلاب استان تهران:
🔹نیاوران، دیباجی، آیتاله کاشانی و شهرک غرب از لحاظ اسکان و استقرار مشترکان بدمصرف آب، در ردههای اول تا چهارم نواحی تهران قرار دارند.
🔹مشترکانی که ماهانه بیش از دو برابر الگوی مصرف یعنی بیش از ۲۸ مترمکعب آب مصرف میکنند، «بدمصرف» محسوب میشوند.
tn.ai/2840422
@TasnimNews
🌹🌼🌼🌼🌼🌹
👈در کشاکش تمام سختیها و کم آوردنهایی که زندگی برایمان رقم میزند،
👈هیچگاه اسیرِ عظمت درد و غم نباشیم؛
💫که خدا بزرگتر است از تمام آنچه که دل را آزرده،
🌹🌼🌼🌼🌼🌹
سلام✋
صبحتون بخیر🌼
روز و روزگارتون دور از غم🤲
@basij_asatid
لشکرکشی ۱۱۰ هزار نفری مخالفان نتانیاهو
🔹شبکه ۱۳ رژیم صهیونیستی گزارش داد که برآوردهای اولیه حاکی از آن است که حدود ۱۱۰ هزار نفر درحال حاضر در تلآویو در تظاهرات علیه نتانیاهو شرکت کردهاند.
🔹نکته جالب این است که حتی مخالفان نتانیاهو هم باهم به اختلاف خوردند و دو تظاهرات را در دو منطقه از تلآویو برگزار کردند. تظاهرات دیگری نیز در شهرهای قدس اشغالی، حیفا و بئر السبع در حال برگزاری است.
🔸تظاهرات علیه نتانیاهو پس از آن بالاگرفت که او بعد از به قدرت رسیدن طرحی برای اصلاح نظام قضایی ارائه کرد. او میخواهد با کمک این طرح محاکمه خود به اتهام فساد، رشوه و خیانت را ملغی کند.
@basij_asatid
4_5974275658782608347.mp3
11.51M
#انسان_شناسی ۲
#استاد_الهی_قمشهای
#استاد_شجاعی
چرا بشر ، با وجود ۱۲۴ هزار پیامبر ، و ۱۴ معصوم در تاریخ ، هنوز نسبت به حقایق زیر در جهل بسر میبرد؟
✖️ نظام ابدی
✖️ قیامت
✖️ نَفس
✖️ هدف خلقت
✖️ انسانیت و ......
ریشهی این جهل یا کج فهمیها کجاست؟
➖چرا انسانها قادر نیستند ، بر اساس شرایطِ نَفْس در مختصاتِ خودشان ، درست را از غلط تشخیص دهند؟
#نظام_ابدی
#خودشناسی
@basij_asatid
❇️ ۴۱- اعتماد به نفس بیجا
دختری ۱۹ ساله هستم. خواندن سرگذشت دختران و پسران فریبخورده، بسیار مرا ناراحت میکرد و نسبت به آنها احساس ترحم میکردم و آنها را افرادی لایق نصیحت میدانستم. در تمام دوران تحصیلم هیچ نقطه ضعفی از نظر مسائل اخلاقی نداشتم. از داشتن دوست پسر و چنین کارهایی اصلاً خوشم نمیآمد و همیشه سعی میکردم دوستانم را که زمینه چنین انحرافاتی داشتند، راهنمایی کنم؛ اما گرفتار بلایی شدم و فهمیدم همة کسانی که دچار انحراف و اشتباه شدهاند، ذاتاً بیبندوبار نبودهاند؛ بلکه اغلب آنها هم مثل من، بیش از حد به خودشان اطمینان داشتهاند و اتفاقاً از همین نقطه ضعف بزرگ، ضربه خوردهاند!
ماجرا از آنجا شروع شد که دیپلم گرفتم و در کنکور دانشگاه قبول نشدم. تصمیم گرفتم شغلی پیدا کنم، خانوادهام با این امر موافقت کردند؛ تنها مادرم به خاطر دغدغههایی که نسبت به محیط کار آیندۀ من داشت با اشتغال من موافق نبود و میگفت: «دخترم! کارو میخوای چیکار؟ بشین درس بخون و سال دیگه، تو کنکور شرکت کن، الآن وضع، طوری نیست که یه دختر جوون بتونه تو هر محیطی کار کنه»! ولی من به خاطر اعتماد بیش از اندازه به خودم، تصمیم گرفتم حتماً شغلی پیدا کنم تا به اصطلاح، متکی به خودم باشم و در آینده روی پای خودم بایستم.
از آن زمان در جستوجوی کار برآمدم، بالأخره روزی در صفحه آگهی روزنامهای، چشمم به یک آگهی افتاد. تماس گرفتم. قرار شد برای مذاکره به محل شرکت بروم. با وجود نصیحتهای مادرم که سعی میکرد مرا از این کار منصرف کند، رفتم؛ چون حقوق خوبی میدادند. پیگیری کردم و پس از مدت کوتاهی مشغول کار شدم.
چند روز بعد، اسامی دانشگاه آزاد اعلام شد و من قبول شده بودم. قبولی دانشگاه فرصتی به مادرم داد تا بار دیگر خطراتی را که در محیط کار مردانه میتواند در کمین یک دختر جوان باشد به من گوشزد نماید؛ ولی من استقلال و حضور در اجتماع را برای یک دختر، مساوی با داشتن شغل میدانستم و از طرفی مطمئن بودم که قادر هستم روابط اجتماعی خود را با دیگران بهگونهای سالم، تنظیم کنم. به نصایح مادرم توجه نکردم و به محل کار خود رفتم تا وارد دنیای جدیدی شوم که به استقبالم آمده بود.
پس از مشغولشدن به کار، سعی کردم مواظب برخوردها و رفتارهای دیگران نسبت به خودم باشم. در این میان، یکی از همکارانم که جوانی همسن و سال خودم بود و در شرکت، او را «آقا فرشاد» صدا میزدند، هر از چند گاهی سعی میکرد به شکلی سر صحبت را با من باز کند. در ابتدا
به سردی با او برخورد میکردم؛ ولی بعدها که مقداری رویم باز شد
به پرسشهای او کاملتر جواب میدادم. کار به جایی رسید که راجع به محل زندگی، موقعیت و وضعیت خانوادگی، اسم کوچک، تحصیلات و سایر اطلاعات شخصیام پرسش کرد و من هم ناخواسته جواب میدادم.
کمکم احساس کردم فرشاد همه افکار مرا به خود مشغول کرده است. شبها به سخنانی که بین ما رد و بدل شده بود، میاندیشیدم و از اینکه در برخی صحبتها پا را از حد معمول فراتر گذاشته بودم، خود را سرزنش میکردم. در آن زمان، یکی از همکارانم که به او زیبا خانم میگفتند و دارای شوهر و فرزند بود به شکلهای مختلف به من نزدیک میشد و شروع به صحبت میکرد و در بیشتر صحبتهایش، بدون اینکه دلیل خاصی عنوان کند، راجع به فرشاد حرف میزد و از منش و اخلاق و صفات نیک او سخن میگفت.
رفتهرفته احساس کردم فرشاد در دلم جا باز کرده و هر چه میخواستم فکرم را متوجه او نکنم، نمیتوانستم یا کمتر موفق میشدم. او هم هر چه پیش میرفت، خودش را بیشتر به من نزدیک میکرد. دیگر شوخیهای لفظی بین ما امری طبیعی شده بود. روزی نبود که چیزی برای خوردن همراه خود به شرکت نیاورد و همیشه هم مرا دعوت میکرد تا با او همراه شوم. من هم که دیگر به دوستی با او بیمیل نبودم، میپذیرفتم؛ ولی شبها که به محاسبه مینشستم، خود را ملامت میکردم و میدانستم که رفتن به سمت او، خواست شیطان است؛ ولی دلم آلت دست شیطان شده بود و در این بین، زیبا خانم هم مرتب با الفاظ شیطانی، آتشبیار معرکۀ عشق دروغین ما بود.
یک روز، زیبا خانم به من پیشنهاد کرد که برای خرید بیرون برویم؛ من هم به شرط پذیرفتن مادرم، قبول کردم. مادرم وقتی فهمید وی، شوهر و فرزند دارد، جایی برای نگرانی ندید و پذیرفت. فردای آن روز وقتی به شرکت رسیدم، مستقیم پیش زیبا خانم رفتم و گفتم امروز آمادهام تا با هم به بازار برویم؛ اما او با بهانهکردن گرفتاری زیاد کاری به من پیشنهاد کرد با فرشاد بیرون بروم و گفت این مسئله را با فرشاد در میان گذاشته و او هم پذیرفته است! من اول جا خوردم و رنگم پرید؛ ولی زود به خودم مسلط شدم، زیبا خانم هم شروع کرد به تعریف لذتهای تفریح و گردش با یک دوست پسر، آنقدر گفت تا بالأخره راضی شدم!
ساعتی بعد، من و فرشاد در پشت میز رستورانی، گل میگفتیم و گل میشنیدیم.
حالا دیگر من به تمام معنا دوست دختر یک پسر شده بودم که به جز نام و نام خانوادگی، هیچ چیز از او نمیدانستم. غذایمان تمام شد؛ اما یک دفعه هوا بارانی شد و باران شروع به باریدن کرد. فرشاد از فرصت استفاده کرد و گفت بهتر است در این هوای بارانی به منزلشان که در همان نزدیکی بود، برویم؛ تا باران بند بیاید. ابتدا زیربار نرفتم؛ ولی طبق معمول، شیطان وسوسهام کرد و با این توجیه که رفتن به خانة آنها از ماندن در زیر باران بهتر است، پذیرفتم.
وقتی به خانهشان رسیدیم، متوجه شدم هیچکس در منزل نیست. خیلی ترسیدم به فرشاد گفتم: «باید زودتر به خونه برم؛ چون به مادرم گفتم زود برمیگردم». او وحشتزدگی مرا از چهرهام دریافته بود، مرا آرام نمود و قول داد به محض بندآمدن باران، خودش مرا تا نزدیکی منزلمان میرساند. بعد هم شروع به پذیرایی کرد.
پس از چند دقیقه به یکی از اتاقها رفت. من در این فاصلۀ کوتاه، ناگهان به خود آمدم و خود را نهیب زدم که تو در یک خانۀ خلوت با یک جوان غریبه چه میکنی؟ در همین فکر بودم که یک دفعه دیدم مشتی مجله جلوی من روی زمین ریخته شد. از روی جلدشان ميشد حدس زد که محتوا چیست، عکسهای مستهجن روی جلد از عکسهای مبتذلتر درون آن خبر میداد. با حالتی نگران، سرم را بالا آوردم و بهصورت فرشاد
نگاه کردم. لبخندی که شیطان در پس آن نهان شده بود، بر گونههای فرشاد نقش بست. با همان حالت شیطنتآمیز گفت: «تا تو نگاهی به اینا بندازی، من هم قهوه درست میکنم!
ترس و اضطراب، همۀ وجودم را لبریز کرد. دیگر یک لحظه هم نمیتوانستم آن محیط سنگین را تحمل کنم. با روی گشاده به پیشنهاد او پاسخ مثبت دادم؛ تا با خیال راحت به کارش بپردازد. به محض اینکه او به آشپزخانه رفت تا قهوه درست کند، فوری از خانه بیرون رفتم و خودم را به خیابان رساندم و خوشحال بودم که از یک دام شیطانی گریختهام.
آن شب حالم بد شد. مادرم چون از قبل نگران من بود، سعی کرد بفهمد چه اتفاقی افتاده است؛ ولی چون تب داشتم، متقاعد شد که بیماری من منشأ جسمانی دارد و اتفاق خاصی روی نداده است تا نیمههای شب، بیدار بودم و خوابم نمیبرد و دائم در فکر آن اتفاق بودم. صبح، دیروقت از خواب بیدار شدم. دیگر دلم نمیخواست به آن شرکت لعنتی برگردم؛ بنابراین بیماریام را بهانه کردم و چند روز در خانه ماندم.
پس از گذشت چند روز برای تسویهحساب به شرکت رفتم؛ دلم میخواست چشمم به چشم آن نامرد نیفتد. راستش از دیدن آنها هراس داشتم، خوشبختانه وقتی وارد شرکت شدم، آنها نبودند. هنگام خروج از نگهبان شرکت، سراغ آنها را گرفتم گفت: «پیش از ظهر، به فاصلۀ چند دقیقه از همدیگه، از شرکت خارجشدن» با توجه به شنیدهها، حدس زدم چه برنامهای باید باشد؛ پس بهطرف همان رستوران لعنتی به
راه افتادم. وقتی به آنجا رسیدم از پشت باجه تلفنی که جلوی رستوران بود، تمام فضای رستوران را از زیر نگاهم گذراندم. پشت همان میز فرشاد و زیباخانم روبهروی هم نشسته بودند؛ صدای خندهشان به بیرون نمیرسید؛ ولی نیشهایشان تا بناگوش باز بود.
در راه بازگشت به خانه با خود میاندیشیدم که چه شد در این ورطه هولناک انحراف افتادم؟ آیا بیتوجهی به نصیحتها و تذکرات بزرگترها و بهخصوص والدین، منشأ این سقوط بود؟ آیا اطمینان و اعتماد بیش از حد به خودم بود؟ آیا نداشتن شناخت کافی از محیط کاری بود؟ آیا ظاهربینی و اعتماد به ظاهر آراسته و مؤقر زشتسیرتان آلودۀ اجتماع بود؟
همۀ این عوامل، دست به دست هم دادند و مرا تا مرز سقوط بردند؛ ولی خداوند مرا حفظ کرد. پاسخ به این پرسش که به پاس کدام فضیلت، خداوند رحیم، مرا از آستانة ورود به یک رسوایی بزرگ نجات داد، اندکی سخت بود. با کمی تأمل دریافتم که چشمان همیشه نگران مادر و دعاهای او، باران رحمت خداوندی را بر من نازل کرد تا پیوسته شکرگزار نعمت بزرگی چون مادر و کانون پرمحبتی مانند محیط امن خانه و خانواده باشم.
📌 نظر کارشناس
🔹 ۱- در این ماجرا دختر جوان، خود بهخوبی به علل بروز زمینههای انحراف و آلودگی اخلاقی اشاره کرده است که عبارتاند از: بیتوجهی به نصیحتها و تذکرات بزرگترها و بهخصوص والدین؛ اعتماد بیش از حد به خود؛ نداشتن شناخت کافی از محیط کار؛ ظاهربینی و اعتماد به ظاهر آراسته افراد و بالأخره خلوتکردن با نامحرم.
🔹 ۲- اگرچه در این ماجرا دختر جوان ما از سقوط و تباهی نجات پیدا کرد؛ ولی شرایط همیشه اینگونه نیست و در بيشتر موارد بروز حوادث تلخ و آلودگیهای اخلاقی اجتنابناپذیر است.
✅ برگرفته از کتاب گمگشتگان، تالیف دکتر سید عظیم قوام.
@basij_asatid