🌺 میلاد آقا علی اکبر و روز جـــوان مبارک 🌺
🔵 امام علی علیهالسلام:
🔴 یاران قائم جوان هستند. در میان آنها سالخورده یافت نمى شود مگر مانند سرمه در چشم ...
@basij_asatid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تلنگر
🌿تو این کانالها رفتن...
تا تو هر کانالی نریم...!!!:))))
@basij_asatid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👊ایران موشکی و هسته ای را تعطیل کند، قابل بلعیدن است👊
خیلی مهم» دیدن این کلیپ به کلیه سیاسیون توصیه میشه
این رزم در شبکه مجازی را از دست ندهید
نشر و فوروارد این کلیپ در همه شبکه ها به نظر میرسه، یک رزم و جنگ نرم در فضای مجازیه
این کار جهادی را از دست ندهیم.
در جهان عزیز بودن هزینه دارد ملت غیور ایران با صبر و مقاومت، این هزینه را پرداخته و به انتهایش نزدیک شده، نیاز به یک همت و همدلی داریم، تا بطور کامل بیمه شویم و به اراجیف غرب زدگان، خناسان، معاندان توجهی نکنیم، بلکه منتقد مصلح باشیم، تا کاملا از شر خناسان داخلی و خارجی نجات یابیم » .
@basij_asatid
12.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 انتشار نسخه کامل برای اولین بار / پشت صحنه ویدیوی ضرب شتم یک زن در اطراف مدرسه ای در تهران
🔹️ این زن که مشخص می شود فرزندی در مدرسه ای که ادعا شده در آن مسمومیت رخ داده ندارد با فحاشی و کتک زدن ماموران تلاش می کند دوربین مستند سازی پلیس را که با هدف ثبت سرنخی از عوامل مسمومیت در حال تصویر برداری بوده، بدزدد یا بشکند!
🔹️ تلاش برای راهبندان، فریاد زدن دروغ هایی مانند کشته شدن دانش آموزان و ورود طالبان برای درس نخواندن دخترها و البته ضربه به سر مامور پلیس از جمله مواردی است که در این ویدیو روشن شده است.
🔹️گفته می شود فحاشی بسیار رکیک او به اطرافیانش عامل اصلی تحریک و عصبانیت حاضران و نهایتا کتک خوردن خودش بوده است.
@basij_asatid
18.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️پول مالزی چگونه سقوط کرد؟ماهاتیر محمد چگونه جرج سوروس را در جنگ ارزی شکست داد؟!
🔹مستند جنگ ارزی مالزی
بسیار مهم تا انتها ببینید
#توطئه
@basij_asatid
استخدام هنرپیشه آماتور!
مریم در رؤیاهایش، خود را هنرپیشهای میدید که او را میشناسند و خیلیها از او خواهش میکنند که به آنها امضا بدهد و با آنها عکس بیندازد، بعد آن قدر رؤیاهایش را ادامه میداد که از زندگی در خانهای اعیانی با خودروی آخرین مدل و بهترین وسایل زندگی سر در میآورد، بعد به خودش میآمد، حالتی مجهول بین بغض و گریه و لبخند و نیشخند روی چهرهاش نمایان میشد و یکباره زیر گریه میزد!
یک روز صبح، تصمیم خودش را گرفت. از مدتها پیش میخواست راهی را که انتخاب کرده است برود و به هدفش برسد. به خودش میگفت: «پدر هرقدر هم مخالفت کنه باید راهمو ادامه بدم!» دوستان و دختر خالههایش هم به اوگفته بودند که استعداد زیادی برای هنرپیشهشدن دارد.
حتی چند بار هم سر لوکیشن و سکانسهای فیلمها رفته بود. بار آخر آنقدر پاپیچ و پیگیر شده بود که بالأخره دستیار و خود کارگردان را نیز دیده بود. مریم به آنها گفته بود که میخواهد بازیگر شود و آنها جواب داده بودند که برای این فیلم، بازیگران انتخاب شدهاند و انشاءالله برای کارهای بعدی!
مریم از تب و تاب نیفتاده بود و با هر قیمتی نشانی لوکیشن فیلمهای مختلف را پیدا میکرد و سراغ سازندگان فیلم میرفت! عصر روز گذشته همینطور که لابهلای آگهی روزنامهها بهدنبال شغل مناسبی میگشت؛ یک آگهی را دید که نوشته بود: «قرارداد با هنرپیشۀ آماتور با حقوق مکفی برای بازی در سریال و فیلم سینمایی» با شوق شماره را یادداشت کرد و بدون اینکه به پدر و مادرش چیزی بگوید، سریع رفت سراغ تلفن و شماره را گرفت و بعد نشانی دفتر را یادداشت کرد. فردا صبح وقتی سوار تاکسی شد، دوباره رؤیاهایش را مرور کرد، آن قدر در خیال و رؤیا بود که نفهمید چطور مسیر یک ساعته و پرترافیک را طی کرد!
دفتر فیلمسازی درکوچهای باریک در یکی از خیابانهای منتهی به خیابان گاندی بود. بر سر در باریک و سبز رنگی که پایههایش زنگ زده بود، پلاک ۳۴ نوشته شده بود و هیچ نشانهای از تابلوی شرکت فیلمسازی نبود. مریم زنگ زد و بعد بلافاصله داخل رفت. طبقۀ اول، سرسرایی بود تاریک که روی دیوارهایش پوستر بازیگران و فیلمسازان ایرانی و خارجی را چسبانده بودند.
به محض ورود، جوانی ۲۱ یا ۲۲ ساله که شلواری جین به پا داشت سلام داد و مریم با لبخند گفت: «برای تست بازیگری اومدم. تو روزنامه آگهی داده بودین!» جوان سری تکان داد و گفت: «بله، خواهش میکنم، تشریف داشته باشین، الآن آقای امیری میاد خدمتتون!»
چند دقیقه طول کشید تا آقای امیری که جوانی حدود ۲۰ ساله بود، آمد سلام و علیک کرد و مریم را برای تست بازیگری به اتاق مجاور که شیشههایش از داخل با روزنامه پوشانده شده بود و نوری از بیرون به داخل اتاق نمیآمد دعوت کرد. مریم وارد اتاق شد و امیری گفت: «من منصور امیری هستم، کارگردان سریالهای تلویزیونی، شما؟» مریم جواب داد: «من رضویام» منصور پرسید: «تا حالا در سریالی سابقه بازیگری داشتید؟» مریم جواب داد: «نه؛ اما در مدرسه و دبیرستان در گروه تئاتر بودم.»
منصور گفت: «چهرهتون که برای بازیگرشدن مناسبه! به نظر خودتون موفق میشید؟» مریم نفس عمیقی کشید و گفت: «حتماً موفق میشم؛ البته به لطف شما هم بستگی داره! میدونید من عاشق هنرپیشه شدنم! منصور گفت: «ببینم از پدرومادرت رضایتنامه داری؟» مریم مضطرب شد و گفت: «مگر لازمه؟» منصور که متوجه اضطراب مریم شده بود، زیرلب گفت: «خودشه!!»
منصور به خود آمد و گفت: «چیزی نیست حتماً مانند بقیه هنرپیشههای معروف، پدر و مادرتون از پیشرفت شما ناراحت میشن!» با این حرفها مریم دیگر در پوست خود نمیگنجید. مریم گفت: «پس دوربینتون کو؟ من شنیدم برای تست باید جلو یه دوربین رفت!» منصور خندید و گفت: «چشمهای من خودش نقش دوربینو ایفا میکنه! شما نگران دوربین نباشین!» بعد پرسید: «کدوم بازیگر را دوست دارین؟» و از مریم خواست تا نقشی را در یکی از فیلمهایی که از او دیده بازی کند. مریم شروع کرد و منصور چشم از او برنمیداشت. منصور گفت: «بازی شما معرکه است، ساعت 6 بعداز ظهر بیایید تا کارگردان سریال هم از شما تست بگیره!» مریم که از خوشحالی بال درآورده بود؛ پس از کلی تشکر، خداحافظی کرد و رفت.
عصر ساعت ۶ مریم خود را به شرکت رساند؛ زنگ زد و وارد شد. پسری که هامون نام داشت، روی صندلی منتظر مریم نشسته بود با دیدن مریم بلند شد و دست دراز کرد و مریم هم با اکراه به او دست داد! سپس منصور وارد شرکت شد و آرام آرام به مریم نزدیک شد و آهسته گفت: «اینجا میتونی راحت باشی!» و دست به سمت مریم دراز کرد! همینکه مریم جیغ کشید تا فرار کند، دو پسر درشتهیکل دیگر وارد اتاق شده و مانع از خروج مریم شدند و سپس... .
مادر مریم که از نگرانی دلش شور میزد، بدون آنکه بداند چه بلایی بر سر دخترش آمده است، مدام به گوشی او زنگ میزد؛ ولی مریم نمیتوانست جواب بدهد. منصور به مریم گفت: «اگه میخوای بری خونهتون، برو؛ ولی نه به پدر و مادرت چیزی میگی، نه به پلیس! چونکه اگه این کار رو بکنی، مطمئن باش فیلمتو که ضبط شده پخش میکنیم!»
مریم آرزو میکرد مرده بود؛ ولی آن فیلم را نمیدید! موقع رفتن هم منصور یکی از النگوهای او را گرفت، هرچه مریم التماس کرد فایده نداشت. شب وقتی به خانه رسید، پدرش از سرکار آمد و بیمقدمه مریم را به باد کتک گرفت و گفت: «چرا تلفنتو جواب ندادی؟ تا این موقع شب کجا بودی!؟» مریم هم که ترسیده بود، هیچ نگفت و بدون آنکه شام بخورد خوابید.
فردا باز هم منصور به مریم زنگ زد و با تهدید فیلم، از او اخاذی کرد و این ماجرا تا جایی ادامه داشت که مریم تمام النگو و پولهایش را برای حفظ آبرویش داد و در نهایت زمانی که منصور مبلغ ۵۰۰ هزار تومان از مریم خواست و دختر نیز دیگر پولی نداشت، مجبور شد سر جیب پدرش برود که ناگهان پدر متوجه شد و مریم را دوباره زیر باد کتک گرفت و این بار مریم طاقت نیاورد و تمام ماجرا را برای پدرش تعریف کرد. پدر با عصبانیت بههمراه دخترش پیش پلیس رفتند و مأموران توانستند با یک قرار صوری، منصور را بههمراه دو همدستش دستگیر کنند.
📌 نظر کارشناس
🔹 ۱- علاقهمندی به کارهای هنری نباید تا آنجا ما را شیفتۀ خود کند، که برای رسیدن به آن دست به هر اقدام عجولانه و خطرناکی بزنیم؛ بلکه باید با رعایت احتیاط و با هماهنگی و اطلاع خانواده اقدام كرد.
🔹 ۲- شیفتگی شدید برخی دختران به شهرت و معروفشدن از طریق ایفاي نقش در فیلمها، زمینۀ سوء استفاده از آنان را به خاطر این نقطه ضعفی که دارند، فراهم میکند؛ اما آنان با ایفاي چند نقش در فیلمها و اشباع حس شهرتطلبی خود، زمانی به خود میآیند که میبینند حیثیت و عفت خود را فدای هنرپیشگی خود کردهاند؛ اما دیگر دیر شده است و پشیمانی سودی ندارد!
🔹 ۳- اگر بخواهیم خیلی سربسته بگوییم باید دختران جوان بدانند که پشت صحنه کارهای هنری و فیلمسازی در بسیاری از موارد از نظر اخلاقی فضای مناسبی؛ به ویژه برای دختران و زنان وجود ندارد.
✅ برگرفته از کتاب گمگشتگان، تالیف دکتر سید عظیم قوام.
@basij_asatid
🌹🌼🌼🌼🌼🌹
✨به خداوند اعتمادکن
✨گاهی بهترین ها را
✨بعد از تلخ ترین تجربه ها به تو می دهد ...!
✨تا قدر زیباترین چیزهایی که به دست آوردی را بدانی
🌹🌼🌼🌼🌼🌹
سلام✋
صبحتون بخیر🌼
قدردان لحظههایمان باشیم🤲
@basij_asatid