eitaa logo
یِک دَهــہ هَشــتـادے در راه شُــهدا 🇵🇸 :)
813 دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
2.3هزار ویدیو
18 فایل
بچہ ها به خدا از شهدا جلو مےزنید اگہ رعایت کنید که دل امام زمان(عج) نَلَرزه !(:♥️ - حاج حسین یکتا - به امید روزی که پشت اسم مون بنویسن "شهید دهه هشتادی" !(: یه سر بزنید: @SeyyedDahe80 از‌خودمونه ؛ کپی؟! حلالِ حلالت رفیق!
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از دارالبکاء'!:)🇵🇸
سلام‌رفقا‌امشب‌ان‌شاءالله‌راهی‌کربلا‌میشم🚶🏿‍♀ هر‌درد‌و‌دلی‌هرچی‌که‌میخواین‌رو‌تو‌ناشناس‌بنویسید‌رو‌به‌روی‌ضریح‌میخونم.. اسم‌یه‌سری‌رفقا‌‌وهمسایہ‌هارو‌هم‌اگر‌شد‌میندازم‌داخل‌ضریح‌اگر‌مایل‌بودید‌اسمتون‌رو‌بگید‌اگر‌بزرگواری‌هم‌کانال‌داره‌تاامشب‌فور‌کنه‌‌تا‌اسم‌کانال‌رو‌بنویسم حلال‌کنید یاعلی✋🏿🌱 https://harfeto.timefriend.net/16584282345252
🌿چالش داریم🌿 نوع: راندی🌹 ظرفیت: ۱۰ نفر🌸 زمان: فردا ساعت ۲۰🌷 اسم بدید لطفا: پیوی @basijian_Zahraei🌺 جایزه: پی‌دی‌اف‌ رمان💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بر ما برسانید دوایی لطفاً از غصه مریضیم شفایی لطفاً 😔💔 در نسخه ی ما جای دوا بنویسید یک چای غلیظ کربلایی لطفاً 🖤 اللهم_ارزقنا_حرم..حرم..حرم.. 🖐🏻💔
صلی‌الله‌علی‌الباکین‌علی‌الحسین اشکامه‌مثه‌بارون...🏴💔 Eitaa.com/basijianZahraei
جان‌آقا سنه‌قربان‌آقا سید‌العطشان‌آقا جــــآن‌آقــــــا Eitaa.com/basijianZahraei
•• هَرڪسۍ بھ هر ڪجا رسیده باشد، از برڪات نماز شب است Whoever has reached a high status is bas been from the effect of the night prayer Eitaa.com/basijianZahraei
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مصی علی‌نژاد چگونه زنان را بازیچه خود قرار می‌دهد 🔹دختری که با کشف حجاب و اهانت به روحانی آمر به معروف، فیلمی از این توهین تهیه کرده و برای معصی علی‌نژاد فرستاده بود، گفت: خودم از این کار پشیمان شدم، اما هرچه به علی‌نژاد التماس کردم، فیلم را از صفحه‌اش برنداشت.
حالا که محرم داره میاد سعی کنید تو اتاقتون... یا جایی که می‌تونید خلوت کنید و راحتید؛ یه حسینیه بزنید و برید برای خودتون روضه بزارید و برای اربابتون حسابی اشک بریزید...
✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃 قسمت چند روز به همین منوال می رفتم مدرسه ... پدرم هر روز زنگ می زد خونه تا مطمئن بشه من خونه ام ... می رفتم و سریع برمی گشتم ... مادرم هم هر دفعه برای پای تلفن نیومدن من، یه بهانه میاورد ... تا اینکه اون روز، پدرم زودتر برگشت ...با چشم های سرخش که از شدت عصبانیت داشت از حدقه بیرون می زد ... بهم زل زده بود ... همون وسط خیابون حمله کرد سمتم ... موهام رو چنگ زد و با خودش من رو کشید تو ...اون روز چنان کتکی خوردم که تا چند روز نمی تونستم درست راه برم ... حالم که بهتر شد دوباره رفتم مدرسه ... به زحمت می تونستم روی صندلی های چوبی مدرسه بشینم ... هر دفعه که پدرم می فهمید بدتر از دفعه قبل کتک می خوردم ... چند بار هم طولانی مدت زندانی شدم ... اما عقب نشینی هرگز جزء صفات من نبود ...بالاخره پدرم رفت و پرونده ام رو گرفت ... وسط حیاط آتیشش زد ... هر چقدر التماس کردم ... نمرات و تلاش های تمام اون سال هام جلوی چشم هام می سوخت ... هرگز توی عمرم عقب نشینی نکرده بودم اما این دفعه فرق داشت ... اون آتش داشت جگرم رو می سوزوند ... تا چند روز بعدش حتی قدرت خوردن یه لیوان آب رو هم نداشتم ... خیلی داغون بودم ... بعد از این سناریوی مفصل، داستان عروس کردن من شروع شد ... اما هر خواستگاری میومد جواب من، نه بود ... و بعدش باز یه کتک مفصل ... علی الخصوص اونهایی که پدرم ازشون بیشتر خوشش می اومد ... ولی من به شدت از ازدواج و دچار شدن به سرنوشت مادر و خواهرم وحشت داشتم ... ترجیح می دادم بمیرم اما ازدواج کنم ... تا اینکه مادر علی زنگ زد ... ✍نویسنده: Eitaa.com/basijianZahraei ✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃
✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃 قسمت به خدا توسل کردم و چهل روز روزه نذر کردم ...😭🙏 التماس می کردم ... خدایا! تو رو به عزیزترین هات قسم ... من رو از این شرایط و بدبختی نجات بده ... هر خواستگاری که زنگ می زد، مادرم قبول می کرد ... زن صاف و ساده ای بود ... علی الخصوص که پدرم قصد داشت هر چه زودتر از دست دختر لجباز و سرسختش خلاص بشه...تا اینکه مادر علی زنگ زد و قرار خواستگاری رو گذاشت ... شب که به پدرم گفت، رنگ صورتش عوض شد ... 🗣 _طلبه است؟ ... چرا باهاشون قرار گذاشتی؟ ... ترجیح میدم آتیشش بزنم اما به این جماعت ندم ... عین همیشه داد می زد و اینها رو می گفت ...مادرم هم بهانه های مختلف می آورد ... آخر سر قرار شد بیان که آبرومون نره ... اما همون جلسه اول، جواب نه بشنون... ولی به همین راحتی ها نبود ... من یه ایده فوق العاده داشتم ... نقشه ای که تا شب خواستگاری روش کار کردم... به خودم گفتم ... خودشه هانیه ... این همون فرصتیه که از خدا خواسته بودی ... از دستش نده ... علی، جوان گندم گون، لاغر و بلندقامتی بود ... نجابت چهره اش همون روز اول چشمم رو گرفت ... کمی دلم براش می سوخت اما قرار بود قربانی نقشه من بشه ...یک ساعت و نیم با هم صحبت کردیم ... وقتی از اتاق اومدیم بیرون ... مادرش با اشتیاق خاصی گفت ... ☺️ _به به ... چه عجب ... هر چند انتظار شیرینی بود اما دهن مون رو هم می تونیم شیرین کنیم یا ... مادرم پرید وسط حرفش ... _حاج خانم، چه عجله ایه... اینها جلسه اوله همدیگه رو دیدن... شما اجازه بدید ما با هم یه صحبت کنیم…بعد ... _ولی من تصمیمم رو توی همین یه جلسه گرفتم ... اگر نظر علی آقا هم مثبت باشه، جواب من مثبته ... این رو که گفتم برق همه رو گرفت ... برق شادی خانواه داماد رو ... برق تعجب پدر و مادر من رو ... پدرم با چشم های گرد، متعجب و عصبانی زل زده بودتوی چشم های من ... و من در حالی که خنده ی😏 پیروزمندانه ای روی لب هام بود بهش نگاه می کردم ... می دونستم حاضره هر کاری بکنه ولی دخترش رو به یه طلبه نده ... ✍نویسنده: Eitaa.com/basijianZahraei ✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃
بیا مثال بزنیم! مثلا همین دیروز؛ چقدر به یادش بودی رفیق؟! ولی آقا همش به یادت بود(: 🌿 Okay so let me ask Like Yesterday How much did you think about him? But Imam was thinking about us all the time(: 🌿 Eitaa.com/basijianZahraei
چی‌بهتر‌از‌اینکه‌دم‌رفتنت‌شه؛ بیاد‌واسه‌ی‌بردنت‌ماه‌زهرا‌ ..! :)))♥️ What is better than you Have to leave and Zahra (sa)'s son come to take you ..! :)))♥️ Eitaa.com/basijianZahraei
به‌ جـز گـریه برای تـو ندارم کـاری کربـلایم ببـری یا نبـری خـود دانـید..!💔 I don't have anything to do but to cry for you If you take me to Karbala or not is your choice..!💔 Eitaa.com/basijianZahraei
خوش‌‌اومدی‌محرم...(((:🖤 Welcome to Muharram...(((:🖤