بچھ ها
بھ خدا از شهدا جلو میزنید ..
اگھ رعایت کنید
ڪه دلِ امام زمان؏ نَلَرزه ..🔗'!
-حاج حسین یکتا🌸'
@basijiun
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‹بِسْــــمِاللَّھِالرَّحمَٰنِالرَّحِیمِ›
◗بِسـمِرَبِّاَلْمَہد؎📻!'◖
ـ ـ ـ ـــــ♡ـــــ ـ ـ ـ
‹ ذِڪرِروزپنجشنبھ..!🍂•• ›
‹ لٰااِلاَّاللّٰھالمَلِڪُالحَقُالمُبِین..!🥠•• ›
‹ خدایۍجزآنخداےِیڪتاڪہسلطانحق وآشڪاراستنخواهدبود..!
«💚🌿»
-
شمابہدُنیـٰاۍمـٰانِشۅندادۍ
یِڪآدَمچِقدرمیتۅنہ
دۅستداشتَنۍبـٰاشہ:)🌱
-
« #حـضـࢪټ_عـشق»
#پروفایل
@basijiun
❝『💛✨』❞
💛❁⇜آیتاللـہبھجت:
انسانبايدهرروز،
موضعخودرامشخصڪند
ڪہآيااهلحقاستوياپیروباطل . . .
💛⇋ #سخنــان_نــاب🖇♥️
💛⇋ #گـدای_مھـدی_فـاطمـہ
@basijiun
💫🌹💫🌹💫🌹💫
🌹💫🌹💫🌹💫
💫🌹💫🌹💫
🌹💫🌹💫
💫🌹💫
🌹💫
💫
#تو_شهید_نمی_شوی
#محمود_رضا_بیضائی
#پارت_5
{از مایکل جردن تا شکیل اونیل}
یکی از علایق محمود رضا در ایام نوجوانی، تعقیب مسابقات لیگ بسکتبال حرفه ای آمریکا،《ان بی ای》بود. یادم هست که جمعه ها صبح، مسابقات لیگ حرفه ای آمریکا را از شبکه ی یک پخش می شد. محمود رضا همیشه قید خواب صبح جمعه را می زد و می نشست پای تماشای بسکتبال. اطلاعاتش هم دربارهی لیگ آمریکا خوب بود و اخبار آن را علاوه بر تلويزيون، گاهی از طریق نشریه های ورزشی هم دنبال می کرد. عکس این مسابقه ها را از مجله های ورزشی می برید و نگه می داشت. مدتی هم پوستری از مایکل جردن به دیوار اتاقش بود. از اسامی بازیکنان و مربیان بگیرد تا جدول لیگ و...را خوب می دانست و مرتب درباره شان حرف میزد. یک صبح جمعه با هم نشسته بودیم و اگر اشتباه نکنم داشتیم مسابقهی تیم اورلاندو مجیک را که تیم محبوب محمود رضا بود، تماشا می کردیم. محمود رضا به شکیل اونیل، بازیکن سیاه پوست و مسلمان این تیم علاقه داشت و طبق معمول شروع کرد به تعریف و تمجید از او و تکنیک بازی کردنش و از حرف ها. من وسط حرفش همین جوری گفتم:《به مایکل جردن نمی رسد!》گفت:《نه، شکیل اونیل فرق دارد.》گفتم:《چه فرقی؟》گفت:《شکیل اونیل هر هفته نماز جمعه می رود.》بعد گفت:《یک بار روز جمعه مسابقه داشته و هر چه مربیان تیم به او اصرار می کنند که آن روز نماز جمعه نرود، نمی پذیرد. دست آخر مجبور می شوند چند نفر را همراه او بفرستند که به محض تمام شدن نماز، شکیل اونیل را سوار ماشین کنند و سریع برگردانند تا به مسابقه برسد!》
محمود رضا آن روز به من ثابت کرد که شکیل اونیل از مایکل جردن سر تر است، چون نماز جمعه اش ترک نمی شود!
{رزمنده ی جبههی فرهنگی}
یادم هست کلاس دوم دبیرستان بود که یک روز دفترچه ی مخصوص ثبت خاطرات شهدا را که از بنیاد شهید گرفته بود، با خودش به خانه آورد. دو نفر از شهدای جنگ تحمیلی را برای جمع آوری خاطراتشان انتخاب کرده بود. یکی شان دانش آموزِ شهید عبد المجید شریف زاده بود و دیگری شهید احمد مقیمی، بی سیمچیِ شهید باکری که در کربلای ۵ شهید شد. خیلی جدی برای جمع آوری خاطرات این دو شهید وقت گذاشت و هر دو دفترچه را پر کرد. با مادر معزز شهید شریف زاده مصاحبه ای انجام داده و یک کاست پر کرده بود. دربارهی شهید مقیمی هم به حاج بهزاد پروین قدس مراجعاتی کرده بود. با حاج بهزاد ارتباط نزدیکی برقرار کرده بود؛ آن چنان که سبب آشنایی من با ایشان هم شد. این ها همه به خاطر تعلقی بود که از زمان نوجوانی به فرهنگ جبهه و جنگ داشت. همکاری اش با مستندی که سهیل کریمی در سوریه ساخت هم ادامهی همین مسیر بود. بر اساس همین علایق فرهنگی، در سوریه خیلی زود با سهیل کریمی و محمد تاجیک جوش خورده بود و حسابی با هم رفیق شده بودند. چند بار محمود رضا راش هایی را که سهیل کریمی در آنجا از او گرفته بود به من نشان داد. عکس هم از او در کنار سهیل کریمی هست که نشسته اند پای لب تاپ و راش هایی را که گرفته اند باز بینی می کنند.
@basijiun
💫
🌹💫
💫🌹💫
🌹💫🌹💫
💫🌹💫🌹💫
🌹💫🌹💫🌹💫
💫🌹💫🌹💫🌹💫
💫🌹💫🌹💫🌹💫
🌹💫🌹💫🌹💫
💫🌹💫🌹💫
🌹💫🌹💫
💫🌹💫
🌹💫
💫
#تو_شهید_نمی_شوی
#محمود_رضا_بیضائی
#پارت_6
{از ساچمه تا ترکش}
سال آخر دبیرستان بود. یک روز کلاس کنکور را پیچانده و با بچه های پایگاه رفته بود اردو. عصری که برگشت، انگشت شستش باند پیچی شده بود. اول می خواست پنهان کند و نگوید چه بلایی سر انگشتش آورده، اما بعدا معلوم شد که توی اردو چیزی را هدف تیر اندازی گذاشته اند تا با تفنگ بادی بزنند. یکی از بچه ها گفته هدف را جا به جا کنید. محمود رضا هم هدف را گرفته روی دستش و گفته بزنید! ساچمه را زده بودند روی ناخون شستش! در عکس رادیوگرافی، ساچمه کنار بند اول انگشت پیدا بود. محمود رضا آن روز عمل شد. ساچمه را از انگشتش در آوردند و به خیر گذشت، اما ما تحمل همان اندازه جراحت او را هم نداشتیم.
دی ماه سال ۹۲ وقتی در معراج شهدای تهران رفتم بالای سرش، هنوز لباس رزمش تنش بود. از زخم هایش، فقط جای یک زخم زیر چانه و ترکشی که به سرش اصابت کرده بود دیده می شد. در بهشت زهرا و قبل از شروع مراسم تشییع، زخم های تنش را که دیدم، یاد آن ساچمه افتادم و تلخی زخم انگشت دستش! اما آن زخم کوچک کجا و آن جراحت ناشی از اصابت ۳۵ ترکش به سینه و پهلو کجا! یکی از ترکش ها از زیر کتف چپش بیرون زده بود و شاید محمود رضا با همان ترکش پریده بود.
{پشت پا به فوتبال و همه چیز}
در ایام نوجوانی، یک روز توی حیاط خانه یک توپ پلاستیکی کاشت جلوی من و گفت:《وایسا، می خوام دریبل بزنم.》گفتم:《بزن ببینیم!》ایستادم و به راحتی دریبلم زد. گفت:《دوباره》و دوباره ایستادم جلویش و دریبل خوردم. توپ را برداشت و زد زیر بغلش و گفت:《این دریبل مال زین العابدین زیدان بود!》بعد کفت:《زیدان دو سه تا حرکت دیگر هم دارد》و گفت بایستم تا نشانم بدهد. سه تا تکنیک عجیب و غریب زد که من واقعا نتوانستم کاری بکنم و فقط ایستادم و تماشا کردم. آن موقع ها فوتبال عشقش بود. با بچه های پایگاه می رفت زمین چمن بیمارستان شهدا تمرین می کرد. معلوماتش دربارهی دنیای فوتبال خوب بود. همهی اخبار فوتبالیست های داخلی و خارجی را دنبال می کرد. بارها شده بود که از درس و مدرسه بزند و برود دیدن بازیکن ها و مربی تیم هایی که به تبریز آمده بودند.
خاطرم هست از منصور پورحیدری امضا گرفته بود و با بعضی بازیکن های محبوبش عکس یادگاری داشت. یادم هست روزی که یکی از بازیکن های تیم محبوبش از ایران رفت، گریه کرد. ختی پیراهن مشکی پوشید! نامهی اعتراضی و پر احساسی هم برای آن بازیکن نوشته بود که بعدا پاره اش کرد. آن روز ها آن قدر غرق فوتبال بود که درسش به طور کامل به حاشیه رفته بود؛ جوری که حتی در امتحانات خرداد لطمه ی جدی خورد. محمود رضا اما وقتی رفت سپاه، فوتبال به یک باره چنان از زندگی اش محو شد که انگار قبل از آن هیچ علاقه ای به این ورزش نداشت. بعد از آن، من یک بار ندیدم و نشنیدم که فوتبال تماشا کند یا اسمی از بازیکن یا تیمی بیاورد.
از روزی که رفت سپاه، همه جوره دگرگون شد. به جرئت می گویم که همهی تعلقات و علایقش محو شد. محمود رضای قبل از سپاه با محمود رضای بعد از سپاه متفاوت است. خیلی چیزهای حتی مباح را هم به راحتی بوسید و گذاشت کنار.
@basijiun
💫
🌹💫
💫🌹💫
🌹💫🌹💫
💫🌹💫🌹💫
🌹💫🌹💫🌹💫
💫🌹💫🌹💫🌹💫
🔴مقام زن برای ما این شکلیه!
(قابل توجه کمیسیون مقام زن سازمان ملل)
شهیدحاج قاسم سردار دلها شدی محبوب دلها، کاش منش و رسمت جهانی شود..
@basijiun
🖤 ⃟ ⃟ 𖦹یـازهـــرا🖤 ⃟ ⃟ 𖦹
میدونیچیھ؟!
انگشترِحاجقاسم↓
بعدازاونانفجارسنگینسالمموند...!
-داداشآرمان؛
چجوࢪےزدنتڪہانگشترتشکست(:
@basijiun
#شهیدانه🌿
#لبیک_یا_خامنه_ای
🔴 خودشونم فهمیدن جای ج.ا ایران در کمیسیون مقام زن نیست 😏😏
🔹چه داند آنکه اشتر می چراند؟!😂
@basijiun
نمیخـواهمبرنجـانمدلـترا
بیسبـبامـا ...
چگونهمَرگیكمادَر؛چھلتَنمُتھمدارد💔!؟
#فاطمیه
#مادر_پهلو_شکسته
@basijiun
اینشبهـامیونگریـہهـاتون
دردودلـاتونبـابانـو
مـاروهـمازدعـاۍخیـرتون
بۍنصیبنـزاریـدرفقـا:))🥀''
#ملتمسالـدعــا
پایان فعالیت امروز
شبتون مهــدوی
00:00
⊰✾﷽✾⊱
بِسمِ رَبِ نـٰآمَتْـ ڪِھ اِعجٰاز میڪُنَد...
یـٰااُمٰــاهْ ••🖤
سلام، روزتون معطر به نام
#امامزمان"؏ـج"🌱
🍁 برای حفظ سلامتی و دفع بلا، این دعا را هر صبح و شب سه مرتبه بخوانید:
✨🤲 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ
اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي فِي دِرْعِكَ الْحَصِينَةِ الَّتِي تَجْعَلُ فِيهَا مَنْ تُرِيدُ 🤲✨
💫خداوندا، مرا در زره نگهدارنده و قوی خود _ که هر کس را بخواهی در آن قرار میدهی _ قرار بده!💫
📚 بهجتالدعاء، ص ٣۴٧
#آموزشی #انگیزشی
✅چجوری تو درسام پیشرفت کنم🧐؟
؛▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬
📕1. درس هر روز همون روز
💭سعی کنید درسی که معلم بهتون میده رو همون روز یه مرور کنید که مطالب خوب بره تو ذهنتون.
📕2. پیشخوانی دروس فردا
💭اگه یه نگاه کوچولو به درسای فرداتون بندازید خیلی تو یادگیری سر کلاس کمکتون میکنه.
📕3. فعال بودن
💭سر کلاس فعال باشید؛ سوال بپرسید و نکته برداری کنید.
📕4. آزمون بدید
💭سعی کنید هر چند روز یه بار خودتون رو بسنجید. یکی ازتون درس بپرسه یا آزمون شرکت کنید.
📕5.رفع اشکال داشته باشید
💭نذارید اشکالاتتون روی هم جمع بشه!
اگه ایرادی دارید از معلم یا دوستتون که بلده بخواید براتون رفع اشکال کنه
؛▬▬▬▬▬▬▬▬
••|🍀😂|••
#طنز_جبهه
یهبسیجی🧔🏻بود خیلی اهل معنویت و دعا📿🕌 بود .....😍
برای خودش یه قبری ⚰کنده بود شب ها می رفت تا صبح باخدا راز و نیاز می کرد😊
ماهم اهل شوخی بودیم.
یه شب مهتابی🌚سه،چهار نفر شدیم توی عقبه...😝
گفتیم بریم یه کمی باهاش شوخی کنیم!
خلاصه قابلمه ی گردان را برداشتیم😂
با بچه ها رفتیم سراغش....
پشت خاکریز قبرش نشستیم.اون بنده ی خدا هم داشت با یا شور و حال خاصی
نافله ی شب می خوند😍
دیگه عجیب رفته بود تو حال!😉
ما به یکی از دوستامون که تن صدای بالایی داشت.
گفتیم داخل قابلمه برای این که صدا توش بپیچه و به اصطلاح اِکو بشه😂
بگو:اقراء
یهو دیدم بنده ی خدا تنش شروع کرد به لرزیدن و به شدت متحول شده بود
و فکر می کرد براش اقا نازل شده!
دوست ما برای باز دوم و سوم هم گفت:اقراء
بنده ی خدا با شور و حال و گریه گفت:چی بخونم؟؟|!|😂
رفیق ماهم با همون صدآی بلند و گیرا گفت:
بابا کرم بخووون🤣😂😂😂😂
@basijiun