eitaa logo
خبرگزاری‌ بسیج‌ آذربایجان‌ غربی
3.5هزار دنبال‌کننده
33.5هزار عکس
2.7هزار ویدیو
55 فایل
༻﷽༺ 🔊 کانال رسمی برای انعکاس خدمات بسیج و سپاه شهدای آذربایجان غربی سایت: https://basijnews.ir/fa/azarbayejan_gharbi کانال دوم: https://eitaa.com/nor_basiratt کانال روبیکا: https://rubika.ir/basijnews_azgh ارتباط با ادمین ↙️ @sonia_badiee
مشاهده در ایتا
دانلود
💢 برگزاری کلاس های اوقات فراغت( روخوانی قرآن،کلاس های ورزش،کلاس های تربیتی)باحضور جوانه های صالحین توسط حوزه شهید چمران ناحیه مقاومت بسیج سپاه ─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─ 🔺 @basijnews_azgh
💢 بازدید فرمانده ناحیه مقاومت بسیج سپاه از لوله گذاری بین مزارع روستاهای شهرستان تکاب 🔻این طرح به همت ناحیه مقاومت بسیج, گروههای جهادی و بنیاد علوی شهرستان که بالغ بر ۳۰ میلیارد ریال هزینه شده انجام گرفته است. ─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─ 🔺 @basijnews_azgh
📸 همایش انس و الفت وابستگان سپاه شهرستان میاندوآب با حضور سردار محمدحسین رجبی فرمانده سپاه شهدا آذربایجان‌غربی برگزار شد 🗓۱۴۰۳/۳/۲۹ ─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─ 🔺 @basijnews_azgh
💢نشست روشنگری جهاد تبیین در راستای حضور حداکثری مردم در انتخابات با سخنرانی فرمانده ناحیه مقاومت بسیج سپاه سرهنگ پاسدار وهاب عباسفام در محل سالن بیمارستان شهید راثی برگزار گردید. ─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─ 🔺@basijnews_azgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 از حجت‌الاسلام مهدی دانشمند بشنویم: رمی جمرات توسط یک زن و شوهر ─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─ 🔺@basijnews_azgh
🔴یادواره شهدای فصل بهار شهرستان ارومیه 🔸مکان : حسینیه اعظم ثارالله ارومیه 🔹زمان : چهارشنبه ۳۰ خرداد ۱۴۰۳ _ساعت ۱۷ "ستاد برگزاری یادواره شهدای شهرستان ─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─ 🔺@basijnews_azgh
ای در دام عنکبوت خانم ط_حسینی 🎬 به سمت کمد رفتم یکی از کوله پشتی هایی که از غارت داعش درامان مانده بود برداشتم,چنددست لباس ولوازم ضروری که درخانه بود داخلش گذاشتم,به سمت قفسه اسباب بازیهای,عماد رفتم دوتا ازماشینهای کوچلو راکه جای کمی میگرفت برداشتم,قران را داخل جیب کوله گذاشتم وسجاده وچادر راتاکردم تاببرم وجای,قبلی درزیرزمین بگذارم که نگاهم به البوم عکس خانوادگیمان ودفترچه وخودکار یادداشت کنارش افتاد ,باید قایمش میکردم,البوم را دستم گرفتم,برگه ای از دفتر پاره کردم پرپیش نوشتم ط...عزیزدلم من س هستم پدرومادرولیلا دربهشت درجوار هم ارمیده اند ومن به دنبال ع که درچنگ ابلیس است ,نمیدانم به کجا روم اما میروم...قربانت...,نامه راگذاشتم روی البوم وگرفتم دراغوشم و امدم بیرون,درهال را بستم وبایک سیم نازک محکم لولاها رابه هم قفل کردم,داخل زیرزمین سجاده وچادرنماز والبوم ونامه را داخل کشو مخفی تخت چوبی گذاشتم,میدانستم اگر طارق به خانه برگردد حتما به این کشوسری میزند. ازخرماهای خشک روی تخت داخل کوله ریختم,چادر وروبنده ام را پوشیدم,هنوز افتاب درست سرنزده بود رفتم سرقبرلیلا,خم شدم قبررابوسیدم وگفتم:لیلا جان لااقل میدانم تواینجایی اما نمیدانم اجسادپدرومادرمان راکجا برده اند ودرکجا ارمیده اند,برایم دعا کن که بتوانم عماد راپیدا کنم خداحافظ خواهرکم...😭 با نام خدا پا داخل کوچه گذاشتم دررا پشت سرم باسیم نازکی به هم اوردم ودوباره زیر لب بسم الله گفتم با مدد گرفتن از مولاعلی ع حرکت کردم به سمت سرنوشتی نامعلوم.. .. ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ 💖 کانال مدداز شهدا 💖 ─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─ 🔺@basijnews_azgh
خانم ط_حسینی 🎬 با توکل برخدا راه افتادم مدام صلوات میفرستادم وسوره های کوچک قران را که توانسته بودم حفظ کنم میخواندم,اخه همه میدانستند که حکومت غارتگر داعش حکم کرده اگر داعشیها زنی را بدون مردی ازمحارمش درخیابان وانظارعمومی تنها ببینند,بدون هیچ سوال وپرسشی راحت همانجا تیرباران میشود.برای همین باید نهایت احتیاط رابکنم. سعی میکردم از گوشه وکنار کوچه حرکت کنم که اگر شخصی را دیدم بتوانم خودم راپنهان کنم. کوچه ما خلوت بود ,اصلا انگار محله ی ایزدیها خالی ازسکنه بود.کم کم به خیابان اصلی رسیدم که ناگهان صدای انفجاری مهیبی در ودیوار رالرزاند. تا زمانی که داخل خانه ابوعمربودیم ,ازبس که رنج ومحنت میبردیم هیچ توجهی به صداهای تیر وتفنگ وبمب و...نداشتیم واین چندروز اسیری در سوله ها هم باعث شده بود این صداها برایمان عادی شود. میدانستم که عمده ی,شهردست داعشیها است اما من باید به قلب داعش بروم تا شاید بتوانم خبری ازبرادرم کسب کنم ,بااین وجوداگر به سمت شمال حرکت میکردم ,تجمع داعشیها بیشتر بود...بااحتیاط حرکت کردم.چند متر جلوتر مسجدی بود چون میدانستم الان احتمالا ان اطراف داعشیهایی که برای نماز صبح امده بودند,وجود دارند,مجبورشدم داخل کوچه شوم وراه دور بزنم به طوریکه از چندکوچه بالای مسجد سردراوردم,احتمال میدادم اگر ازخیابان اصلی بروم زودتر به هدفم میرسم...شکرخدا تاحالا مشکلی برایم پیش نیامده بود.... رفتم ورفتم که یکدفعه احساس کردم صدای گریه ی بچه ای راشنیدم ,کمی مکث کردم وگوشهایم راتیز کردم....اخی درست میدیدم,چندمترجلوتر پسرک کوچک هم قدوبالای عماد روی سکویی نشسته بود ومادرش راصدا میزد... تعجب کردم این بچه این موقع صبح اینجا چه میکند؟؟ نکند پدرومادرش راکشته اند؟نکند از اسارت فرارکرده...بااین فکر خودم رابدو به پسرک رساندم.... ... 💖 کانال مدد از شهدا 💖 ─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─ 🔺@basijnews_azgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا