eitaa logo
بصير
2.7هزار دنبال‌کننده
83.7هزار عکس
78.2هزار ویدیو
2.8هزار فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 داستاني عبرت‌آموز ✳️ گویند : ملا مهر علی خویی ، روزی در کوچه دید که دو کودک بر سر یک گردو با هم دعوا می‌کنند. 🔺به خاطر یک گردو ، یکی زد چشم دیگری را با چوب کور کرد. 🔺یکی از درد چشم و دیگری از ترس مجازات گردو را روی زمین رها کردند ‌و از محل دور شدند. 🔶 ملا رفت گردو را برداشت و شکست و دید ، گردو از مغز تهی است. گریه کرد. 🔹پرسیدند تو چرا گریه می‌کنی؟ ♦️گفت : از نادانی و حس کودکانه ، سر گردویی دعوا می‌کردند که پوچ بود و مغزی هم نداشت. 🔺دنیا نیز چنین است ، مانند گردویی است بدون مغز ! که بر سر آن می‌جنگیم، وقتی خسته شدیم و آسیب به خود رساندیم و یا پیر شدیم، چنین رها کرده و برای همیشه می‌رویم.😓😔 🌸 شب عرفه، شب و استغار و بازگشت بسوي خداست. تا هست، از دست ندهيم، که خيلي زود، مي‌شود! التماس دعا🙏 https://eitaa.com/Basir_MN
بصير
💠 جاماندگان کربلا 1 🔷 اشک های کوفیان نه به آن نامه فرستادن‌ها و نه به آن جنگاوری‌ها در سپاه عمر سع
💠 جاماندگان کربلا ۷ 🔷خیلی دیر، خیلی دور 🔸«طرماح بن حکم» در مسیر کوفه با امام حسین(علیه‌السلام) ملاقات کرد. 👈 طرماح می‌گفت کاش به سمت یمن بیایید که امام (عليه السلام) جواب دادند که با مردم آن منطقه (کوفیان) عهد و پیمان‌دارم و باید پیش همان‌ها بروم. 🌹وقتی امام (عليه السلام) فرمود: اگر قصد یاری داری شتاب کن، خدا تو را ببخشاید، 🔸طرماح می‌گوید که آنجا فهمیدم به یاری من احتیاج دارند. ⭕️ اما می‌خواست به شهرش برگردد و سفارشات کارهای اقتصادی‌اش را انجام دهد، برای خانواده‌اش آذوقه فراهم کند و آن‌وقت خودش را به یاری امام برساند. 🔸کارهایش که تمام شد، با خانواده خداحافظی کرد و وصیت‌نامه‌اش را هم نوشت، در مسیر کوفه بود که سماعه بن زید را دید. 🔹سماعه پرسید: به کجا می‌روی؟ 🔸طرماح هم گفت به یاری پسر پیامبرم می‌روم. 🔹سماعه حرف آخر را همان اول زد و گفت: 👈بنشین که دارند را می‌برند، دیگر شده است. 📚( ترجمه نفس المهموم صفحه ۱۷۶) https://eitaa.com/Basir_MN