💠 حدیث روز 💠
💎ثمرهای شگفت انگیز از محبت علی بن أبی طالب (ع)
🔻رسول خدا (صلی الله علیه و آله):
حُبُّ عَلّیِ بنِ ابیطالبٍ یأکُلُ اُلذّنوبَ کما تَأکُلُ النارُ الحَطَبَ
❇️ #محبت و دوستی علی بن ابیطالب (آنچنان) گناهان را نابود میکند همانند آتش که هیزم را میخورد و نابود مینماید.
📚 کنزالعمال، ج ١١، ص ٦٢١
•┈┈••✾••┈┈•
@basirat65
🔲◾️▪️شهادت امام باقر(ع) تسلیت باد
▪️عاقبت آه کشیدم نفسِ آخـر را
نفسِ سوخته از خاطره ای پرپر را
▪️روضه خوانیِ مرا گرم نمودی امشب
روضه یِ آن همه گُل،آن همه نیلوفر را
▪️آخرین حلقه یِ شب هایِ محرّم هستم
شُکر اِی زَهر ندیدم سحری دیگر را
▪️باورم نیست هنوز آنچه دو چشمم دیده است
باورم نیست تماشای تَنی بی سر را
▪️باورم نیست غروب و حرم و آتش و دود
دیدنِ ســوختنِ چـارقَــدِ دخــتر را
▪️غارتِ خود و عَلَم،غارتِ گهواره و مَشک
غـارتِ پیرهــن و غـارتِ انگشتر را
▪️ذوالجَناحی که زِ یالَش به زمین خون می ریخت
نیـزه هایی که رُبـودند سَــرِ اکبر را
▪️آه در گوشه ی ویرانه که دِق مرگ شدیم
تا کـه همبـازیِ من زد نفسِ آخـر را
▪️کمکِ عمّه شدم تا بدنَش خاک کنیم
بیـن زنجیر نهـان کرد تَنی لاغــر را
▪️چنگ بر خاک زدم تا که به رویش ریزم
سرخ دیدم بدنش،تکّه ای از معجر را
(کنترل زبان)
مردی یک طوطی را که حرف میزد در قفس کرده بود و سر گذری مینشست. اسم رهگذران را میپرسید و به ازای پولی که به او میدادند طوطی را وادار میکرد اسم آنان را تکرار کند.
روزی حضرت سلیمان از آنجا میگذشت. حضرت سلیمان زبان حیوانات را میدانست. طوطی با زبان طوطیان به ایشان گفت: «مرا از این قفس آزاد کن.»
حضرت به مرد پیشنهاد کرد که طوطی را آزاد کند و در قبال آن پول خوبی از ایشان دریافت کند. مرد که از زبان طوطی پول درمیآورد و منبع درآمدش بود، پیشنهاد حضرت را قبول نکرد.
حضرت سلیمان به طوطی گفت: «زندانی بودن تو به خاطر زبانت است.»
طوطی فهمید و دیگر حرف نزد. مرد هر چه تلاش کرد فایدهای نداشت. بنابراین خسته شد و طوطی را آزاد کرد.
بسیار پیش میآید که ما انسانها اسیر داشتههای خود هستیم.
@basirat65
سلمانفارسی میگوید
زیر سایه درختی نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله بودیم. آن حضرت شاخهای را گرفت و تڪان داد. برگ هایی از آن بر زمین ریخت.*
*💠 سپس حضرت فرمودند: نمی پرسید ڪه چرا چنین ڪردم گفتیم: بفرمایید.*
*💠 فرمودند: هنگامی ڪه مسلمانی به نماز میایستد گناهانش مانند برگهای این درخت بر زمین میریزد.*
📚 وسائل الشیعه، ج4، ص30
❣ أللَّھُـمَ؏ َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج ❣
•✾📚 @basirat65
بهترین و بدترین
✍لقمان حکیم که از بیهوده گویی خواجه سخت ناراحت بود، به دنبال فرصت بود که او را بیدار کند. روزی مهمانی گرامی بر خواجه وارد شد. به لقمان گفت که گوسفندی ذبح کند و از بهترین اعضای آن، غذایی مطبوع درست کند. لقمان از زبان و دل گوسفند غذایی درست کرد و بر سفره گذاشت. روز دیگر خواجه گفت گوسفندی را ذبح کن و از بدترین اعضای آن، غذایی درست کند. این بار نیز غذایی از دل و زبان گوسفند آماده کرد.
خواجه از کار او متحیر شد. پرسید چگونه است که این دو عضو، هم بهترین و هم بدترین اعضا هستند؟ لقمان گفت ای خواجه، دل و زبان، مؤثرترین اعضا در سعادت و شقاوت هستند.
چنانچه دل را منبع فیض نور گردانی و زبان را در راه نشر معرفت و اصلاح بین مردم در آوری، بهترین اعضا و هرگاه دل به ظلمت فرو رود و کانون کینه و عناد گردد و زبان به غیبت و فتنه انگیزی آلوده شود، از بدترین اعضا خواهند بود.
خواجه از این سخن پند گرفت و از آن پس به اصلاح خویش بر آمد.
حکایت های امر به معروف و نهی از منکر، ص 149
@basirat65
♦️چادر حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها نجات دهنده محبین در قیامت
🔹إِنَّ اَللَّهَ تَعَالَى إِذَا بَعَثَ اَلْخَلاَئِقَ مِنَ اَلْأَوَّلِينَ وَ اَلْآخِرِينَ نَادَى مُنَادِي رَبِّنَا مِنْ تَحْتِ عَرْشِهِ يَا مَعْشَرَ اَلْخَلاَئِقِ غُضُّوا أَبْصَارَكُمْ لِتَجُوزَ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ سَيِّدَةُ نِسَاءِ اَلْعَالَمِينَ عَلَى اَلصِّرَاطِ فَتَغُضُّ اَلْخَلاَئِقُ كُلُّهُمْ أَبْصَارَهُمْ فَتَجُوزُ فَاطِمَةُ عَلَى اَلصِّرَاطِ لاَ يَبْقَى أَحَدٌ فِي اَلْقِيَامَةِ إِلاَّ غَضَّ بَصَرَهُ عَنْهَا إِلاَّ مُحَمَّدٌ وَ عَلِيٌّ وَ اَلْحَسَنُ وَ اَلْحُسَيْنُ وَ اَلطَّاهِرُونَ مِنْ أَوْلاَدِهِمْ فَإِنَّهُمْ مَحَارِمُهَا فَإِذَا دَخَلَتِ اَلْجَنَّةَ بَقِيَ مِرْطُهَا مَمْدُوداً عَلَى اَلصِّرَاطِ طَرَفٌ مِنْهُ بِيَدِهَا وَ هِيَ فِي اَلْجَنَّةِ وَ طَرَفٌ فِي عَرَصَاتِ اَلْقِيَامَةِ فَيُنَادِي مُنَادِي رَبِّنَا يَا أَيُّهَا اَلْمُحِبُّونَ لِفَاطِمَةَ تَعَلَّقُوا بِأَهْدَابِ مِرْطِ فَاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِسَاءِ اَلْعَالَمِينَ فَلاَ يَبْقَى مُحِبٌّ لِفَاطِمَةَ إِلاَّ تَعَلَّقَ بِهُدْبَةٍ مِنْ أَهْدَابِ مِرْطِهَا حَتَّی یتَعَلَّقَ بِهَا أَکثَرُ مِنْ أَلْفِ فِئَامٍ وَ أَلْفِ فِئَامٍ قَالُوا: کمْ فِئَامٌ وَاحِدٌقَالَ: أَلْفُ أَلْفٍ ینْجَوْنَ بِهَا مِنَ النَّارِ.
🔸از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمود: به راستی هنگامی که خداوند متعال تمام مخلوقاتش از اولین و آخرین را بر می انگیزد، منادی پروردگارمان از زیر عرش او ندا می کند که ای جمعیت خلایق؛چشمان خویش را ببندید تا این که فاطمه دختر محمد سَرور زنان دو عالَم از صراط بگذرد،پس همۀ خلایق چشمانشان را می بندند، تا این که فاطمه از صراط عبور می کند و در قیامت کسی باقی نمی ماند مگر این که چشمانش از او بسته می شود و فقط چشمان محمد و علی و حسن و حسین و طاهرین از فرزندان او باز می باشد و به درستی که ایشان محارم او هستند،پس هنگامی که او وارد بهشت می گردد چادرش بر روی صراط کشیده می شود و بر صراط پَهن می شود که یک طرف چادر به دست فاطمه است که در بهشت است و یک طرف چادر نیز در عرصات قیامت است،پس منادی پروردگارمان ندا می دهد: ای دوستداران فاطمه،به رشته های چادر فاطمه سرور زنان دو عالم آویزان شوید و باقی نمی ماند از دوستداران فاطمه مگر این که هر کدام به رشته ای از رشته های چادر او آویزان می گردد تا این که بیشتر از هزار فئام و هزار فئام به چادر او آویزان می شوند، به حضرت عرض کردند:یک فئام چند نفر است(؟)حضرت فرمود:
هزار هزار و همۀ ایشان به سبب آن از آتش نجات پیدا می کنند.
📜تفسیر الامام العسکری علیه السلام ج ۱، ص ۴۳۳
📜بحار الأنوار ج ۱۷، ص ۲۳۹
@basirat65
#حکایتیبسیارزیباوخواندنی🤩
✍حاکمی هر شب در تخت خود به آینده دخترش می اندیشید ...که دخترش را به چه کسی بدهدتا مناسب او باشد ..در یکی از شبها وزیرش را صدا زد و از اوخواست که شبانه به مسجد برود تا جوانی را مناسب دخترش پیدا کند که مناجات و نماز شب را بر خواب ترجیح دهد ...از قضا آن شب دزدی قصد دزدی در آن مسجد را کرده بود تا هرچه گیرش بیاید از آن مسجد بدزدد...پس قبل از وزیر و سربازانش به آنجا رسید ...در را بسته یافت واز دیوار مسجد بالا رفت و داخل مسجد شد ..
هنگامی که بدنبال اشیاء بدرد بخورش می گشت وزیر و سربازانش داخل شدند و دزد صدای در راشنید که باز شد بنابراین راهی برای خود نیافت الا اینکه خود را به نماز خواندن مشغول کرد .. سربازان داخل شدند و اورا در حال نماز دیدند ،
وزیر گفت : سبحان الله ! چه شوقی دارد این جوان برای نماز....ودزد از شدت ترس هرنماز را که تمام می کرد نماز دیگری را شروع می کرد ..
تا اینکه وزیر دستور داد که سربازان مراقب باشند از نماز که تمام شد نگذارند نماز دیگری را شروع کند و او را بیاورند ، و اینگونه شد که وزیر جوان را نزد حاکم برد .و حاکم که تعریف دعا ها ونمازها ی جوان را از وزیر شنید ، به او گفت : تو همان کسی هستی که مدتهاست دنبالش بودم و می خواستم دامادم باشد ، اکنون دخترم را به ازدواج تو در می آورم و تو امیر این مملکت خواهی بود ...
جوان که این را شنید بهت زده شد و آنچه دیده و شنیده بود را باور نمی کرد ، سرش را از خجالت پایین آورد و با خود گفت : خدایا مرا امیر گرداندی و دختر حاکم را به ازدواجم در آوردی ،فقط با نماز شبی که ازترس آن را خواندم ! اگر این نماز از سر صداقت و خوف تو بود چه به من می دادی و هدیه ات چه بود اگر از ایمان و اخلاص می خواندم !
@basirat65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سی_و_ام_تیر_ماه
چهل و سومین سالگرد شهید حاج شیخ احمد کافی تسلیت باد⚫️🌹
➥ @basirat65
😱 ماجرای بگو بخند با نامحرم در کلاس خصوصی!
رُوِيَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ : كُنْتُ أُقْرِئُ اِمْرَأَةً اَلْقُرْآنَ بِالْكُوفَةِ فَمَازَحْتُهَا بِشَيْءٍ فَلَمَّا دَخَلْتُ عَلَى أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ عَاتَبَنِي وَ قَالَ مَنِ اِرْتَكَبَ اَلذَّنْبَ فِي اَلْخَلاَءِ لَمْ يَعْبَأِ اَللَّهُ بِهِ أَيَّ شَيْءٍ قُلْتَ لِلْمَرْأَةِ فَغَطَّيْتُ وَجْهِي حَيَاءً وَ تُبْتُ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ لاَ تَعُدْ
ابو بصير مىگويد: در كوفه به زنى قرآن مىآموختم كه با او شوخی كردم. وقتى خدمت امام محمّد باقر عليه السّلام رسيدم، مرا توبيخ كرد و فرمود: هر كس در خلوت، مرتكب گناه شود، خداوند به او توجه نمىكند. تو به آن زن چه گفتى؟ از حيا و خجالت، صورتم را پوشاندم و توبه كردم. پس حضرت فرمود: ديگر چنين كارى نكن .
📚 الخرائج و الجرائح ج ۲، ص ۵۹۴
@basirat65