ود به داخل قصر وعدهاش را فراموش کرد.
🌴صبح روز بعد جسد سرمازده پیرمرد را در حوالى قصر پیدا کردند، در حالى که در کنارش با خطى ناخوانا نوشته بود: اى پادشاه من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل مىکردم اما وعده لباس گرم تو مرا از پاى درآورد!
👌مواظب وعده هایمان باشیم
@basirat65
🍃🌸🍃🌸🍃
🌱حکایت تقسیم 17 شتر به وسیله امام علی(ع)
🌈گویند شخصی در حال مرگ بود و قبل از مرگش او وصیت کرد: من 17 شتر و 3 فرزند دارم شتران مرا طوری تقسیم کنید که بزرگترین فرزندم نصف آنها را و فرزند دومم یک سوم آنها را و فرزند کوچکم یک نهم مجموع شتران را به ارث ببرند.
وقتی که بستگانش بعد از مرگ او این وصیت نامه را مطالعه کردند متحیر شدند و به یکدیگر گفتند ما چطور می توانیم این 17 شتر را به این ترتیب تقسیم کنیم؟
و بعد از فکر کردن زیاد به این نتیجه رسیدند که تنها یک مرد در عربستان می تواند به آنها کمک کند، بنابراین آنها به نزد امام علی رفتند تا مشکل خود را مطرح کنند
🍃حضرت فرمود: رضایت می دهید که من شترم را به شتران شما اضافه کنم آنگاه تقسیم بنمایم. گفتند: چگونه رضایت نمی دهیم، پس شتر خویش را به شتران اضافه نمود و به فرزند بزرگ که سهمش نصف شتران بود، نه شتر داد. به فرزند دوم که سهمش ثلث شتران بود، شش شتر داد و به فرزند سوم که سهم او یک نهم بود، دو شتر داد و در آخر یک شتر باقی ماند که همان شتر حضرت بود.👌
@basirat65❤️
🌸💖🌸💖🌸
🌱کنترل زبان
❤️شخصی محضر پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) مشرف شد. حضرت به او فرمود: آیا می خواهی تو را به کاری راهنمایی کنم که به وسیله آن داخل بهشت شوی؟ مرد پاسخ داد: می خواهم یا رسول الله!
🍃حضرت فرمود: از آن چه خداوند به تو داده است انفاق کن و به دیگران بده!
مرد: اگر خود نیازمندتر از دیگران باشم، چه کنم؟
🍂فرمود: مظلوم را یاری کن! مرد: اگر خودم ناتوان تر از او باشم، چه کنم؟
🌸فرمود: نادانی را راهنمایی کن! مرد: اگر خودم نادان تر از او باشم، چه کنم؟ فرمود: در این صورت زبانت را جز در موارد خیر نگهدار!
🍃سپس رسول خدا فرمود: آیا خوشحال نمی شوی که یکی از این صفات را داشته باشی و به بهشت داخلت نمایند؟
📘بحار ج 71، ص 296
@basirat65 💖
📚 #حکایتی_از_کشکول_شیخ_بهایی
👈 چه کسی بخیل است؟
🌴ﺳﺎﺋﻠﯽ ﺑﻪ ﮔﺮﻭﻫﯽ ﺭﺳﯿﺪ ﮐﻪ ﻃﻌﺎﻡ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩﻧﺪ، ﮔﻔﺖ: ﺳﻼﻡ ﺑﺮ ﺷﻤﺎ ﺍﯼ ﺑﺨﯿﻼﻥ!
🌴ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﺨﯿﻞ ﭼﺮﺍ ﮔﻔﺘﯽ؟
ﮔﻔﺖ: ﺑﺎ ﺗﮑﻪ ﺍﯼ ﻧﺎﻥ ﺳﺨﻨﻢ ﺭﺍ ﺗﮑﺬﯾﺐ ﮐﻨﯿﺪ!
@romansara20
📚 #حکایت_های_بهلول
👈 بهلول و شیاد
🌴بهلول روزی سکه طلایی دردست داشت و با آن بازی می کرد. شیادی به او گفت: اگر این سکه را به من بدهی در مقابل ده سکه به همین رنگ به تو میدهم!
🌴بهلول چون سکه های شیّاد را دید دریافت که از مس است. بنابراین به او گفت: به این شرط میدهم که سه بار مثل خر عرعر کنی! شیاد پذیرفت و سه مرتبه عرعر کرد.
🌴بهلول رو به شیاد کرد و گفت: تو با این خریت فهمیدی که سکه ی من از طلاست، آن وقت توقع داری من نفهمم که سکه های تو از مس است؟؟!!؟!
@basirat65
ساجدی:
از امام صادق علیه السلام پرسیدند:
روز حسرت، کدام روز است که خدا فرمود:
((انذرهم یوم الحسره اذ قضی الامر))
بترسان ایشان را از روز حسرت.
سوره مریم آیه39
🔹حضرت جواب دادند:
آن روز قیامت است که حتی نیکوکاران هم حسرت می خوردند که چرا بیشتر نیکی نکردند.
پرسیدند: آیا کسی هست که در آن روز حسرت نداشته باشد؟
حضرت فرمودند:
آری، کسی که در این دنیا مدام بر رسول خدا صلوات فرستاده باشد
📚وسائل الشیعه ج7 ص 198
🍃کانال درســ أخلاقــ🌹👇👇
@basirat65
#منبر_متنی
🔴 ادب و حیا در برابر خداوند
✅از امام جواد علیه السلام سوال شد: یابن رسول الله ادب با خدا چگونه است؟
🌸امام علیه السلام فرمودند قرآن را تلاوت کند آن گونه که نازل شده است ٬احادیث ما را روایت کند آن طور که ما گفتهایم و خدا را بخواند بدون اینکه از خدا طلبکار باشد.
🔱 روایت شده است خداوند متعال در بعضی کتابهای آسمانیاش میفرماید:
🔹ای بنده من! آیا سزاوار است وقتی با من سخن میگویی به چپ و راست نگاه کنی،
⚡️در حالی که اگر بندهای مثل خودت با تو سخن بگوید و این گونه رفتار کند رهایش میکنی!پس رواست با من این گونه باشی؟
💦روایت شده است که روزی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به طرف گوسفندانش که به همراهی چوپانی به بیابان فرستاده بود رفت.
🔵 چوپان بی خبر از آن حضرت، لباسهایش را در آورده بود، به محض اینکه متوجه آمدن حضرت رسول شد لباسهایش را پوشید.
🌹پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند برو ما نیازی به چوپانی تو نداریم، ما خاندانی هستیم که کسی را که حتی در خلوت با خدایش رعایت ادب نکند، استخدام نمیکنیم
🍂🍂 منبع
آداب سلوک علامه حسن زاده آملی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@basirat65
امام جواد ع
بازارها و محل جمع شدن مردم در راه ها
✳️ گفت برای من غذایی قرار بده
💟فرمود: ⇦ آنچه اسم خدا بر آن برده نشود.
✳️گفت برای من نوشیدنی قرار بده،
💟فرمود: ⇦ هر مست کننده ای
✳️گفت برای من موذنی قرار بده،
💟فرمود: ⇦ غنایی که با نی نواخته می شود
✳️ گفت برای من یک چیز خواندنی قرار بده،
💟فرمود: ⇦ شـعــر
✳️ گفت برای من نوشته ای قرار بده،
💟فرمود : ⇦ خال کوبیدن
✳️ گفت برای من سخنی قرار بده،
💟فرمود: ⇦ دروغ
✳️ گفت برای من فرستاده ای قرار بده،
💟فرمود: ⇦ کهانت(غیب گویی از روی ستاره ها)
✳️ گفت برای من توری برای شکار قرار بده،
💟فرمود: ⇦ زنــان
📚 احادیث الطلاب حدیث ۹۸۴
↯※سبک زندگی※↯
@basirat65
🌷﷽
💠از حضرت علی (؏) سوال کردند:
✳️سنگینتر از آسمان چیست؟
💟فرمود: تهمت به انسان بےگناه.
✳️از زمین پهناورتر چیست؟
💟فرمود: دامنه حق که خدا همه جا هست و بر همه چیز مسلط است.
✳️از دریا پهناورتر چیست؟
💟فرمود: قلب انسان قانع.
✳️از سنگ سختتر چیست؟
💟فرمود: قلب مردم منافق.
✳️از آتش سوزانتر چیست؟
💟فرمود: رؤسای ستمکارے که ملت را به خود وامے گذارند و هیچ فکر تربیت آنها نیستند.
✳️از زمهریر سردتر چیست؟
💟فرمود: حاجت بردن پیش مردم بخیل.
✳️از زهر تلختر چیست؟
💟فرمود: صبر در برابر نادانها.
📚 ارشاد القلوب ترجمه مسترحمی ج۲ ص۲۷۰
@basirat65
🌺﷽
💟ارزش چند بار خوندن و داره...
💌جوانی با دوچرخه اش با پيرزنی برخورد ڪرد و به جاي اينڪه از او عذرخواهی ڪند و ڪمڪش ڪند تا از جايش بلندشود، شروع به خنديدن و مسخره ڪردن او نمود؛
🌷🍃سپس راهش را ڪشيد و رفت! پيرزن صدايش زد و گفت: چيزی از تو افتاده است. جوان به سرعت برگشت وشروع به جستجونمود؛ پيرزن به او گفت: زياد نگرد؛ مروت و مردانگی ات به زمين افتاد و هرگز آن را نخواهی يافت..
💌"زندگی اگر خالي از ادب و احساس و احترام و اخلاق باشد، هيچ ارزشی ندارد"
🌷🍃"زندگی حڪايت قديمي ڪوهستان است! صدا می ڪنی و مي شنوی؛پس به نيڪی صدا ڪن، تا به نيڪی به تو پاسخ دهند"
@basirat65
﷽
💠از امام صادق(ع) پرسیدند که چرا کسانی که در آخر الزمان زندگی میکنند رزق و روزیشان تنگ است؟ فرمودند: به این دلیل که غالبا نمازهایشان قضا است.
🌷✨مرحوم آیت الله حاج شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی در وصیت خود به فرزندش می گوید:
«اگر آدمی چهل روز به
ریاضت و عبادت بپردازد
ولی یک بار نماز صبح از او فوت شود،
نتیجه آن چهل روز عبادت بی ارزش
خواهد شد. »
🌷✨فرزندم تو را سفارش می کنم که نمازت را اول وقت بخوان و از نماز شب تا آن جا که می توانی غفلت نکن.»
💠 برای این که جهت اقامه نماز صبح خواب نمانید، «قبل از خوابیدن» آخرین آیه سوره کهف را بخوانید و حین قرائت آیه، ساعتی که قصد دارید بیدارشوید را در ذهن داشته باشید.
🔵 آیه اخر سوره کهف ⇩
◈ بسم الله الرحمن الرحیم ◈
«قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحی إِلَیَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحدا»
💠 @basirat65
.
.
🍃 امیرالمومنین (ع) :
.
بدترين مردم كسى است كه #خطاى ديگران را
#نبخشد و #عيب را نپوشاند
.
📗 تصنیف غررالحکم و دررالکلم ص245 ،ح5016 🍂
.
.
🍀 پيامبر رحمت (ص) :
هر كس از خطاها درگذرد ، خدايش از او #درگذرد
و هر كس گذشت كند خدا نيز از او #گذشت كند
.
📗 نهج الفصاحه ص734 ، ح 2809 🍀
.
.
☘ پيامبر رحمت (ص) :
.
کسى که کار #بدى از برادر مسلمانش ببيند و آن را مستور دارد خداوند #عيب او را در دنيا و آخرت مستور خواهد داشت
.
📗 کنزالعمال، ح 6392 ☘
.
.
.
🌸 حضرت محمد (ص) از امیرالمؤمنین (ع) پرسیدند :
اگر مردی را در حال ارتکاب #فحشایی دیدی چه میکنی؟
امام علی (ع) پاسخ دادند:
او را میپوشانم
رسول الله پرسیدند:
اگر دوباره او را در حال ارتکاب گناه دیدی چه؟!
امام علی (ع) باز هم جواب دادند:
او را میپوشانم
رسول الله #سه مرتبه این سوال را پرسیدند و
امیرالمومنین (ع) هر سه بار، همان پاسخ را دادند
.
حضرت محمد (ص) فرمودند:
جوانمردی جز علی نیست.
آنگاه رسول الله رو به اصحاب کردند و فرمودند:
برای برادران خود پرده پوشی کنید
.
📘 مستدرک الوسائل ، جلد ۱۲ ، صفحه ۴۲۶ 🌸
.
.
.
🌸 @basirat65🌸
💛💚💙💜💖
🍃 #حکایت
❣مرد منافق و اعجاز بسم الله❣
گویند: مردی بود منافق اما زنی مؤمن و متدین داشت این زن تمام کارهایش را با بسم الله آغاز می کرد. شوهرش از توسل جستن او به این نام مبارک بسیار غضبناک می شد و سعی می کرد که او را از این عادت منصرف کند روزی کیسه ای پر از طلا به زن داد تا آن را به عنوان امانت نگه دارد زن آن را گرفت و با گفتن بسم الله الرحمن الرحیم در پارچه ای پیچید و با بسم الله آن را در گوشه ای از خانه پنهان کرد، شوهرش مخفیانه آن طلا را دزدید و به دریا انداخت تا همسرش را محکوم و خجالت زده کند و بسم ال
ه را باشد طمع اَلکَن شود
🍂با طمع کی چشم و دل روشن شود
🍂پیش چشم او خیال جاہ و زر،
🍂همچنان باشد که موی اندر بصر!
🍂جز مگر مستی که از حق پر بوَد
🍂گر چه بِدْهی گنجها، او حُر بود
@basirat65
افرازیده:
👌ازطرف خدا،،
🎆 عالم ز برایت آفریدم، گله کردی
🎇 از روح خودم در تو دمیدم، گله کردی
🎆 گفتم که ملائک همه سرباز تو باشند
🎇صد ناز بکردی و خریدم،گله کردی
🎆 جان و دل و فطرتی فراتر ز تصور
🎇 از هرچه که نعمت به تو دادم، گله کردی
🎆 گفتم که سپاس من بگو تا به تو بخشم
🎇 بر بخشش بی منت من هم گله کردی
🎆 با این که گنه کاری و فسق تو عیان است
🎇 خواهان توأم، تویی که از من گله کردی
🎆 هر روز گنه کردی و نادیده گرفتم
🎇 با اینکه خطای تو ندیدم، گله کردی
🎆 صد بار تو را مونس جانم طلبیدم
🎇 از صحبت با مونس جانت، گله کردی
🎆 رغبت به سخن گفتن با یار نکردی
🎇 با این که نماز تو خریدم، گله کردی
🎆 بس نیست دگر بندگی و طاعت شیطان؟؟
🎇 بس نیست دگر هرچه که از ما گله کردی؟؟!
🎆 از عالم و آدم گله کردی و شکایت
🎇 خود باز خریدم گله ات را، گله کردی..
✅ همیشه شکر گذار خدا باش , و به آنچه داری قانع و شاد باش,
🔰🔰🔰🔰
@basirat65
افرازیده:
💥واااااي كه چقدر اين شعر زيباست
لطفا كامل بخونين اگه گريه كردي و دلت شكست التماس دعا
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
خواب بودم، خواب دیدم مرده ام/
بی نهایت خسته و افسرده ام/
تا میان گور رفتم دل گرفت/
قبر کن سنگ لحد را گل گرفت/
روی من خروارها از خاک بود/
وای، قبر من چه وحشتناک بود!
بالش زیر سرم از سنگ بود/
غرق ظلمت، سوت و کور تنگ بود/
هر که آمد پیش، حرفی راند و رفت/
سوره ی حمدی برایم خواند و رفت/
خسته بودم هیچ کس یارم نشد/
زان میان یک تن خریدارم نشد/
نه رفیقی، نه شفیقی، نه کسی/
ترس بود و وحشت و دلواپسی/
ناله می کردم ولیکن بی جواب/
تشنه بودم، در پی یک جرعه آب/
آمدند از راه نزدم دو ملک/
تیره شد در پیش چشمانم فلک/
یک ملک گفتا: بگو دین تو چیست؟
دیگری فریاد زد: رب تو کیست؟
گر چه پرسش ها به ظاهر ساده بود/
لرزه بر اندام من افتاده بود/
هر چه کردم سعی تا گویم جواب/
سدّ نطقم شد هراس و اضطراب/
از سکوتم آن دو گشته خشمگین/
رفت بالا گرزهای آتشین/
قبر من پر گشته بود از نار و دود/
بار دیگر با غضب پرسش نمود:
ای گنه کار سیه دل، بسته پر/
نام اربابان خود یک یک ببر/
گوئیا لب ها به هم چسبیده بود/
گوش گویا نامشان نشنیده بود/
نامهای خوبشان از یاد رفت/
وای، سعی و زحمتم بر باد رفت/
چهره ام از شرم میشد سرخ و زرد/
بار دیگر بر سرم فریاد کرد:
در میان عمر خود کن جستجو/
کارهای نیک و زشتت را بگو/
هر چه می کردم به اعمالم نگاه/
کوله بارم بود مملو از گناه/
کارهای زشت من بسیار بود/
بر زبان آوردنش دشوار بود/
چاره ای جز لب فرو بستن نبود/
گرز آتش بر سرم آمد فرود/
عمق جانم از حرارت آب شد/
روحم از فرط الم بی تاب شد/
چون ملائک نا امید از من شدند/
حرف آخر را چنین با من زدند:
عمر خود را ای جوان کردی تباه/
نامه اعمال تو باشد سیاه/
ما که ماموران حق داوریم/
پس تو را سوی جهنم می بریم/
دیگر آنجا عذر خواهی دیر بود/
دست و پایم بسته در زنجیر بود/
نا امید از هرکجا و دل فکار/
می کشیدندم به خِفّت سوی نار/
ناگهان الطاف حق آغاز شد/
از جنان درهای رحمت باز شد/
مردی آمد از تبار آسمان/
دیگران چون نجم و او چون کهکشان/
صورتش خورشید بود و غرق نور/
جام چشمانش پر از خمر طهور/
چشمهایش زندگانی می سرود/
درد را از قلب انسان می زدود/
بر سر خود شال سبزی بسته بود/
بر دلم مهرش عجب بنشسته بود/
کِی به زیبائی او گل می رسید/
پیش او یوسف خجالت می کشید/
دو ملک سر را به زیر انداختند/
بال خود را فرش راهش ساختند/
غرق حیرت داشتند این زمزمه/
آمده اینجا حسین فاطمه؟!
صاحب روز قیامت آمده/
گوئیا بهر شفاعت آمده/
سوی من آمد مرا شرمنده کرد/
مهربانانه به رویم خنده کرد/
گشتم از خود بی خود از بوی حسین (ع)/
من کجا و دیدن روی حسین (ع)/
گفت: آزادش کنید این بنده را/
خانه آبادش کنید این بنده را/
اینکه این جا این چنین تنها شده/
کام او با تربت من وا شده/
مادرش او را به عشقم زاده است/
گریه کرده بعد شیرش داده است/
خویش را در سوز عشقم آب کرد/
عکس من را بر دل خود قاب کرد/
بارها بر من محبت کرده است/
سینه اش را وقف هیئت کرده است/
سینه چاک آل زهرا بوده است/
چای ریز مجلس ما بوده است/
اسم من راز و نیازش بوده است/
تربتم مهر نمازش بوده است/
پرچم من را به دوشش می کشید/
پا برهنه در عزایم می دوید/
بهر عباسم به تن کرده کفن/
روز تاسوعا شده سقای من/
اقتدا بر خواهرم زینب نمود/
گاه میشد صورتش بهرم کبود/
تا به دنیا بود از من دم زده/
او غذای روضه ام را هم زده/
قلب او از حب ما لبریز بود/
پیش چشمش غیر ما ناچیز بود/
با ادب در مجلس ما می نشست/
قلب او با روضه ی من می شکست/
حرمت ما را به دنیا پاس داشت/
ارتباطی تنگ با عباس داش
عَلِیِّ (علیه السلام)
(خطاب به یکی از اهالی ری)بدان که اگر در شهر خودتان قبر عبد العظیم(علیه السلام) را زیارت کنى، همچون کسى هستی که حسین بن على (علیه السلام) را زیارت کرده باشد.
*إِنَّ الظَالِم الحَالِم یَكادُ أَن یُعفَی عَلی ظُلمِه بِحِلمه و إِنَّ المُحِقَّ السَّفِیه یَكادُ أَن یُطفِئ نُورَ حَقِّهِ بِسَفهِه
ستمكار بردبار، چه بسا كه بوسیله حلم و بردباری، از ستمش گذشت شود و چه بسا حق دار نابخرد، كه با سفاهت خود ، نور حق خویش را خاموش كند.
*ألعُجبُ صارِفٌ عَن طَلَبِ العِلمِ، داعٍ اِلَی الغَمطِ وَ الجَهلِ
خودپسندی مانع تحصیل علم است و انسان را بسوی نادانی و خواری می کشاند.
*لَو سَلَکَ النّاسُ وادِیاً شُعباً لَسَلَکتُ وادِیَ رَجُلٍ عَبَدَاللهَ وَحَدَهُ خالِصاً
اگر مردم در راههای مختلف حرکت کنند. هر آینه من در مسیر و وادی مردی حرکت خواهم کرد که خدا را به تنهایی خالصانه عبادت می کند.
*مَن هانَت عَلَیهِ نَفسُهُ فَلا تَأمَن شَرَّه
کسی که ارزش و شخصیت خود را پست شمارد، از شرّ او آسوده مباش.
*یَاْتى عَلماءُ شیعَتِنا الْقَوّامُونَ بِضُعَفاءِ مُحِبّینا وَ أهْلِ وِلایَتِنا یَوْمَ الْقِیامَةِ، وَالاْنْوارُ تَسْطَعُ مِنْ تیجانِهِمْ
علماء و دانشمندانى كه به فریاد دوستان و پیروان ما برسند و از آن ها رفع مشكل نمایند، روز قیامت در حالى محشور مى شوند كه تاج درخشانى بر سر دارن و آورد
«مقبل» شاعر، در آغاز شباب، جواني ظريف و بذله گو بود. روزي در ايام محرم، به جمعي رسيد كه سينه زنان، به عزاداري شهيد كربلا مشغول بودند و اشعار جانگدازي ميخواندند. مقبل، از روي استهزاء شعري خواند كه همه عزاداران از مضمون شعر او دل گير و پريشان شدند. پس از چندي مقبل به عقوبت كردار خويش گرفتار آمد و به مرض جذام دچار گرديد، به طوري كه مردم از او بيزار گرديدند. ناچار، وي در گلخن حمامي مقام گرفت و روزگار ميگذرانيد. محرم سال بعد فرا رسيد و مقبل در همان گلخن حمام نشسته بود كه ناگاه آواز جمعي از دوستان و شيعيان ابا عبدالله ـ عليه السلام ـ را شنيد. پس خودش را از آن گلخن بيرون كشيد و پنهاني به طرف آنان آمد. ديد باز به قرار سال گذشته، آن گروه عزادار، سينه زنان و گريه كنان اين اشعار را ميخواندند:
روز عزاست امروز جان در بلاست امروز
افغان و شور محشر در كربلاست امروز
در اين لحظه، قلب مقبل از ديدن آن منظره حزن انگيز و شنيدن آن شعر سوزناك شكست و حالش دگرگون شد و گريه كنان اين اشعار را سرود:
چه كربلاست امروز چه پربلاست امروز
سرحسين مظلوم از تن جداست امروز
پس در همان شب، رسول خدا ـ صلي الله عليه وآله ـ را در خواب ديد كه او را نوازش كرد و دست مرحمت بر سر او كشيد و از تقصيرش در گذشت و بيماريش برطرف شد و حضرت او را ملقب به«مقبل» نمود. نامش در اصل«محمد شيخا» بود. از آن زمان بود كه مقبل، شروع به سرودن اشعاري در مصيبت هاي سيدالشهداء نمود.[1]
---------------------
[1] . «ابواب الجنه» محمود استعلامي، ص 193.
داستان هاي جوانان/محمدعلي کريمي نيا
در عصر خلافت متوكل ، زني ظاهر شد و به هر جا مي رفت مي گفت : من زينب دختر فاطمه (س) هستم و با اين نام ، از مردم پول مي گرفت . او را نزد متوكل آوردند، متوكل به او گفت : تو زن جواني هستي ، از زمان پيامبر (ص) تا حال بيش از دويست سال مي گذرد . او گفت : پيامبر (ص) دست بر سر من كشيد و دعا كرد كه خداوند جواني مرا در هر چهل سال به من باز گرداند، و من خود را آشكار ننموده بودم تا اينكه فقر و تهيدستي باعث شد كه خود را آشكار سازم . متوكل ، بزرگان آل ابوطالب و آل عباس و قريش را طلبيد و ماجراي ادعاي آن زن را به آنها گفت . جماعتي از آنها گفتند: زينب دختر فاطمه (س) در فلان سال و فلان ماه از دنيا رفت . متوكل به زينب ادعائي گفت : در برابر روايت اين جماعت چه مي گوئي ؟ او گفت : اينها دروغ مي گويند، زندگي من پوشيده و پراسرار است ، براي من زندگي و مرگ ، مفهوم ندارد . متوكل ، به علماي حاضر گفت : آيا شما غير از روايت ، دليل قاطعي بر دروغگوئي اين زن داريد؟ من از عباس (جدم ، عموي پيامبر) بيزار باشم اگر اين زن را بدون دليل قاطع ، مجازات كنم . حاضران (كه از همه جا دستشان كوتاه شده بود)، به ياد امام هادي عليه السلام افتادند و گفتند: ابن الرضا(امام هادي) را در اينجا حاضر كن ، شايد او داراي دليلي باشد كه آن دليل در نزد ما نيست . ناچار، متوكل براي امام هادي (ع) پيام فرستاد، امام هادي (ع) حاضر شد، متوكل ادعاي آن زن را به عرض حضرت رسانيد، حضرت فرمود: او دروغ مي گويد، زيرا زينب (س) در فلان سال و فلان ماه و فلان روز از دنيا رفت متوكل گفت : اين جمع حاضر نيز، چنين روايت كردند، ولي من سوگند ياد كرده ام كه بدون دليل قاطعي كه خودش تسليم آن گردد، او را مجازات نكنم . امام هادي (ع) فرمود: اين دليل در نزد تو نيست ، بلكه در نزد من است كه هم آن زن را و هم ديگران را وادار به تسلي
ليه السلام فرمود:
سه چيز است كه اگر در كسى باشد سبب خوشنودى خداست:
🌹* زياد استغفار كردن
* و همنشينى خوب
* زياد صدقه دادن
و سه چيز است كه هركس دارا باشد پشيمان نمى شود :
🌷* پرهيز از عجله و شتاب
* مشورت در كارها
* توكل بر خدا وقتى تصميم به انجام كارى گرفت.
📚الفصول المهمه 274/275
میلاد امام جواد علیه السلام مبارک...🌸
📚 #داستان_کوتاه
🌴روزی حاکم نیشابور برای گردش به بیرون از شهر رفته بود که مرد میانسالی را در حال کار بر روی زمین کشاورزی دید. حاکم پس از دیدن آن مرد بی مقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بیاورند.
🌴روستایی بی نوا با ترس و لرز در مقابل تخت حاکم ایستاد. به دستور حاکم لباس گران بهایی بر او پوشاندند. حاکم گفت یک قاطر راهوار به همراه افسار و پالان خوب به او بدهید.
🌴حاکم که از تخت پایین آمده بود و آرام قدم میزد به مرد کشاورز گفت می توانی بر سر کارت برگردی، ولی همین که دهقان بینوا خواست حرکت کند حاکم کشیده ای محکم پس گردن او نواخت. همه حیران از آن عطا و حکمت این جفا، منتظر توضیح حاکم بودند.
🌴حاکم از کشاورز پرسید: مرا می شناسی؟ کشاورز بیچاره گفت: شما تاج سر رعایا و حاکم شهر هستید. حاکم گفت: آیا بیش از این مرا می شناسی؟ سکوت مرد حاکی از استیصال و درماندگی او بود.
🌴حاکم گفت: بخاطر داری بیست سال قبل که من و تو با هم دوست بودیم در یک شب بارانی که در رحمت خدا باز بود من رو با آسمان کردم و گفتم خدایا به حق این باران و رحمتت مرا حاکم نیشابور کن و تو محکم بر گردن من زدی و گفتی که ای ساده دل! من سالهاست از خدا یک قاطر با پالان برای کار کشاورزیم می خواهم هنوز اجابت نشده آن وقت تو حکومت نیشابور را می خواهی؟
🌴یک باره خاطرات گذشته در ذهن دهقان مرور شد. حاکم گفت: این قاطر و پالانی که می خواستی، این کشیده هم تلافی همان کشیده ای که به من زدی. فقط می خواستم بدانی که برای خدا حکومت نیشابور یا قاطر و پالان فرق ندارد. فقط ایمان و اعتقاد من و توست که فرق دارد....
👌از خدا بخواه، زیاد هم بخواه خدا بی نهایت بخشنده و مهربان است و در بخشیدن بی انتهاست ولی به خواسته ات ایمان داشته باش.
@basirat65
✨#داستان_های_بحار_الانوار
✨#جلد_چهارم
✨#داستان_سی_و_دوم
👈 انقلاب درونی
🌴راوی می گوید: در شام بودم اسیران آل محمد را آوردند، در بازار شام، درب مسجد،(همان جایی که معمولاً سایر اسیران را نگه می داشتند) باز داشتند، پیر مردی از اهالی شام جلو رفت و گفت: سپاس خدای را که شما را کشت و آتش فتنه را خاموش کرد و از این گونه حرفهای زشت بسیار گفت. وقتی سخنش تمام شد، امام زین العابدین به او فرمود: آیا قرآن خوانده ای؟ گفت: آری، خوانده ام.
🌴امام: آیا این آیه را خوانده ای؟
🍃لا أسألُکُم علیهِ أجراً إِلاّ المَوَدَّةَ فیِ القُربی🍃
✨بگو ای پیامبر! در مقابل رسالت، پاداشی جز محبت اهل بیت و خویشانم نمی خواهم.(سوره شوری/آیه 23)✨
🔸پیرمرد: آری، خوانده ام. امام: اهل بیت و خویشان پیامبر ما هستیم.
🌴آیا این آیه را خوانده ای؟
🍃وَآتِ ذَا الْقُرْبَىٰ حَقَّه🍃ُ
✨حق ذی القربی را بده!(سوره اسراء/ آیه 26)✨
🔸مرد: آری، خوانده ام. امام: مائیم ذوالقربی که خداوند به پیامبرش دستور داده، حق آنان را بده.
🌴آیا این آیه را خوانده ای؟
🍃وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی🍃
✨بدانید هر چه به دست می آورید پنچ یک آن از آن خدا و پیامبرش و ذی القربی است.(سوره انفال/ آيه41)✨
🔸مرد: آری، خوانده ام. امام: ما ذوالقربی هستیم.
🌴آیا این آیه را خوانده ای؟
🍃«إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً»🍃
✨همانا خداوند اراده کرده که هرگونه آلودگی را از شما اهل بیت دور کند و پاکتان سازد.(سوره احزاب/ آيه 33)✨
🔸مرد: آری، خوانده ام. امام: آنها ما هستیم. مرد: آیا واقعاً شما هستید؟ امام: آری، ما هستیم.
🌴پیر مرد پس از شنیدن سخنان امام علیه السلام دستها را به سوی آسمان بلند کرد و سه مرتبه گفت: خدایا! توبه کردم، پروردگارا از کشندگان خاندان پیامبر تو محمد صلی الله علیه و آله بیزارم، من با این که قبلاً قران را خوانده بودم ولی تاکنون این حقایق را نمی دانستم.
📚 بحار ج 46، ص 237 و 249 با اندكی تفاوت
@basirat65
🍃🌺🍃🌺🍃
🌱طولانی ترین روز عمر انسان
🍃شخصی محضر امام زین العابدین رسید و از وضع زندگیش شکایت نمود. امام علیه السلام فرمود: بیچاره فرزند آدم هر روز گرفتار سه مصیبت است که از هیچکدام از آنها پند و عبرت نمی گیرد. اگر عبرت بگیرد دنیا و مشکلات آن برایش آسان می شود.
🍂مصیبت اول اینکه، هر روز از عمرش کاسته می شود. اگر زیان در اموال وی پیش بیاید غمگین می گردد، با اینکه سرمایه ممکن است بار دیگر باز گردد ولی عمر
سیدن به واقع تصور می شود؛ زیرا گواهی نیست تا بدان وسیله قاتل از مقتول جدا شود. و نیز گواهی نیست تا ثابت
کند قتل عمدي بوده، و این حکم در مورد قتل خطا و اشتباه در قاتل است ؛ زیرا خونبهاي کشتگان را بر هر چهار قبیله قرار داده و دیه
زخمهاي مجروحین را از آن کم کرده است، و مقصود آن حضرت از اینکه فرموده: دیه آن دومقتول بر قبایل چهارگانه است این است که دیه
هر دو تا با هم، وگرنه دیه هر کدام از آنها بر سه قبیله دیگر است غیر ازقبیله خودش .(مولف). ارشاد مفید، قضایاه علیه السلام فی خلافته،
( من لا یحضر، کتاب الدیات، باب حکم الرجل یقتل الرجلین او... حدیث 7. تهذیب، کتاب الدیات باب الاشتراك فی الجنایات، حدیث 5)
📚 #داستان_کوتاه
👈 سلطان و مرد زناکار
🌴شبی ﺳﻠﻄﺎﻥ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ مےکرد ﻭ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺑﺨﻮﺍﺑﺪ؛ ﺑﻪ ﺭییس ﻣﺤﺎﻓﻈﺎﻧﺶ ﮔﻔﺖ: ﺑﯿﺎ ﺑﺼﻮﺭﺕ ﻧﺎﺷﻨﺎﺱ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﺮﻭﯾﻢ، ﻭ ﺍﺯ ﺣﺎﻝ مردم و ﻣﻠﺖ ﺧﺒﺮ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ .
🌴ﺩﺭ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮔﺸﺖ ﻭ ﮔﺬﺍﺭ بودند که مردی را ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﺭﺩ مےﺸﻭﻧﺪ ﻭ ﺍﻋﺘﻨﺎﯾﯽ به ﺍﻭ ﻧﻤﯿﮑﻨﻨﺪ ﻭﻗﺘﯽ ﻧﺰﺩﯾﮑﺘﺮ ﺷﺪﻧﺪ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩﻧﺪ،" ﻣﺮﺩ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ " ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﻭﻣﺪﺗﯽ ﻧﯿﺰ ﺍﺯﻣﺮﮒ ﺍﻭ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ.
🌴ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﮐﻪ ﺑﯽ ﺍﻋﺘﻨﺎ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭ ﺟﺴﺪ ﺭﺩ ﻣﯿﺸﺪﻧﺪ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ: ﭼﺮﺍ ﺗﻮﺟﻬﯽ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻓﺮﺩ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﺪ؟ مردم ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩﻧﺪ: ﺍﻭ ﻓﺮﺩﯼ ﻓﺎﺳﺪ، " ﺩﺍﯾﻢ ﺍﻟﺨﻤﺮ " ﻭ "ﺯﻧﺎﮐﺎﺭ " ﺑﻮﺩ! ﺳﻠﻄﺎﻥ ﺑﻪ ﮐﻤﮏ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﺭﺍ
ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺮﺩ ﺑﺮﺩﻩ ﻭ ﺗﺤﻮﯾﻞﻫﻤﺴﺮﺵ ﺩﺍﺩ.
🌴ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻥ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﮔﺮﯾﻪ ﻭ ﺷﯿﻮﻥ ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﮐﺮﺩ ﻭ(خطاب به جنازه همسرش) ﮔﻔﺖ: ﺧﺪﺍ ﺭﺣﻤﺘﺖ ﮐﻨﺪ ﺍﯼ ﻭﻟﯽ ﺧﺪﺍ !
ﺗﻮ ﺍﺯ ﺻﺎﻟﺤﯿﻦ ﻭ ﻧﯿﮑﻮﮐﺎﺭﺍﻥ ﺑﻮﺩﯼ !!....
ﻣﻦ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻣﯿﺪﻫﻢ ﮐﻪ ﺗﻮ " ﻭﻟﯽ ﺍﻟﻠﻪ " ﻭ ﺍﺯ "ﺻﺎﻟﺤﯿﻦ " ﻫﺴﺘﯽ !
🌴ﺳﻠﻄﺎﻥ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﮔﻔﺖ: ﭼﻄﻮﺭ ﻣﯿﮕﻮﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺍﺯ ﺍﻭﻟﯿﺎﺀ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﭼﻨﯿﻦ ﻭﭼﻨﺎﻥ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺵ ﻣﯿﮕﻮﯾﻨﺪ؟ !! ﺯﻥ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ: ﺑﻠﻪ ، ﻣﻦ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﭼﻨﯿﻦ ﮔﻔﺘﺎﺭ ﻭ ﻭﺍﮐﻨﺸﯽ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﺍﺯﻗﻀﺎﻭﺕ ﺁﻧﺎﻥ ﻣﺘﻌﺠﺐ ﻧﯿﺴﺘﻢ.
🌴ﺳﭙﺲ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ ﻭ گفت: ﺷﻮﻫﺮﻡ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺑﻪ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﻣﺸﺮﻭﺏ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﻣﯿﺮﻓﺖ ﻭ ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ می توﺍﻧﺴﺖ ﻣﺸﺮﻭﺏ ﻣﯿﺨﺮﯾﺪ ﻭ ﻣﯿﺂﻭﺭﺩ ﺧﺎﻧﻪ ﻭ ﺩﺭﻭﻥ ﺩﺳﺘﺸﻮﯾﯽ ﻣﯽﺭﯾﺨﺖ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺖ: «ﺍﻟﺤﻤﺪ ﻟﻠﻪ ﺍﻣﺸﺐ ﺍﯾﻦ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﺍﺯ ﮔﻤﺮﺍﻩ ﺷﺪﻥ ﻭﻓﺴﺎﺩ ﻣﺭﺩﻡ ﮐﻤﺘﺮ ﺷﺪ؛
🌴ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﻨﺰﻝ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ "ﺯﻧﺎﻥ ﻓﺎﺣﺸﻪ ﻭ ﺑﺪﻧﺎﻡ " ﻣﯿﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﭘﻮﻝ ﻣﯿﺪﺍﺩ، ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﺍﯾﻦ ﺩﺭ ﺁﻣﺪ ﺍﻣﺸﺒﺖ! ﺍﻣﺸﺐ ﺩﺭﺏ ﻣﻨﺰﻟﺖ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﺑﺒﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﭘﺬﯾﺮﺍﯾﯽ ﻧﮑﻦ !! پس ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻝ ﺑﺮﻣﯿﮕﺸﺖ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﺍﻟﺤﻤﺪﻟﻠﻪ ﺍﻣﺸﺐ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﺍﺭﺗﮑﺎﺏ ﮔﻨﺎﻩ ﻭ ﮔﻤﺮﺍﻩ ﺷﺪﻥ ﻭ ﺑﻪ ﻓﺴﺎﺩ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺷﺪﻥ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﺟﻠﻮﮔﯿﺮﯼ ﺷﺪ !!
🌴ﻣﻦ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﻼﻣﺖ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺘﻢ: ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺕ ﺟﻮﺭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ، ﻭﺟﻨﺎﺯﻩ ﺍﺕ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻣﺎﻧﺪ ﻭ ﮐﺴﯽ " ﻏﺴﻞ " ﻭ " ﮐﻔﻨﺖ " ﻫﻢ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﮐﺮﺩ. ﺍﻣﺎ ﺍﻭ ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﻏﺼﻪ ﻧﺨﻮﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﻤﺎﺯ ﻣﯿﺖ ﻭ ﮐﻔﻦ ﻭ ﺩﻓﻦ ﻣﻦ، ﺳﻠﻄﺎﻥ ﻭ ﺍﻭﻟﯿﺎﺀ ﻭ ﻋﻠﻤﺎﯼ ﺍﺳﻼﻡ ﺣﺎﺿﺮ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺷﺪ !!
🌴ﺳﻠﻄﺎﻥ ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﻌﺮﻓﯽ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻗﺴﻢ ﻣﻦ " ﺳﻠﻄﺎﻥ ﻭ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﮐﺸﻮﺭ " ﻫﺴﺘﻢ. ﻭ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﻋﻠﻤﺎﯼ ﺍﺳﻼﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﻏﺴﻞ ﻭ ﮐﻔﻨﺶ ﻣﯽﺁﯾﯿﻢ ...ﺻﺒﺢ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ "ﺳﻠﻄﺎﻥ " ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ "ﻋﻠﻤﺎ " ﻭ " ﻣﺸﺎﯾﺦ " ﻭ ﺑﺰﺭﮔﺎﻥ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﻭ ﺟﻤﻊ ﮐﺜﯿﺮﯼ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺮ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﻧﻤﺎﺯ ﺧﻮﺍﻧﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺎﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺩﻓﻦ ﮐﺮﺩﻧﺪ !!
👌ﺧـﺪﺍﻭﻧـﺪا، ﺑﺪ ﮔﻤﺎﻧﯽ ﻭ ﺳﻮﺀ ﻇﻦ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺑﻨﺪﮔﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺩﻭﺭ ﺳﺎﺯ ﻭ ﺣﺴﻦﻇﻦ
ﻭ ﺧﻮﺵ ﮔﻤﺎﻧﯽ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﻫﻤﮕﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﺼﯿﺒﻤﺎﻥ ﺑﻔﺮﻣﺎ....
@basirat65
🕊 پیامبر_اکرم صلےالله علیه وآله:
از حقوق مهمان است كه تا دَمِ در، با او بروى و بدرقه اش كنى.
📚عيون أخبار الرضا ، جلد ۲،صفحه۷
🌸🌸
@kalame_amiralmomenin
•┈••✿🌸✿••┈•
📚 #داستان_کوتاه
👈موش و گربه
🌴دو موش سر تقسیم پنیری دچار اختلاف شدند و نزد گربه ای رفتند تا با استفاده از ترازویی که داشت، پنیر را به طور مساوی بین آن ها تقسیم کند.
🌴گربه پنیر را به نحوی تقسیم کرد که یک تکه سنگین تر از تکه بعدی شد. پس از تکه سنگین مقداری جدا کرد و خورد. این بار تکه بعدی سنگین گردید .گربه دوباره از آن مقداری جداکرد و خورد. باز هم یکی از دو تکه پنیر از دیگری سنگین ترشد .گربه آنقدر این عمل را تکرار کرد تا تنها تکه ای کوچکی باقی ماند.
🌴پس گربه آخرین تکه را به موش ها نشان داد وگفت: این هم مزد کارم است وآن را بر دهان گذاشت و خورد و دو موش گرسنه با شکم گرسنه باز گشتند.
🌴این عاقبت کسانیست که مشکلاتشان را با دشمن در میان گذاشته و از او راه حل میخواهند.
👌امام على عليه السلام: اعتماد كردن به دشمن، عامل فريب خوردن [از او] است.
@basirat65
وفاق:
جعده به آرزويش نرسيد
امام حسن عليه السلام بسيار زيبا و حليم و داراي سخاوت و نسبت به خانواده رؤ ف و مهربان بود . چون معاويه ده سال بعد از علي عليه السلام با او از در كيد و دشمني در آمد ، و چند باز به امر او حضرت را ضربت زدند ولي اثري نداشت تصميم گرفت ، به وسيله زن امام حسن عليه السلام (عده دختر اشعث بن قيس ) ، او را با وعده هاي كاذب ، زهر بخوراند .
معاويه به او گ
له را بی ارزش جلوه دهد سپس به مغازه خود برگشت در بین روز صیادی دو ماهی را برای فروش آورد آن مرد ماهی ها را خرید و به منزل فرستاد تا زنش آن را برای نهار آماده سازد.
زن وقتی شکم یکی از آن دو ماهی را پاره کرد ناگهان دید همان کیسه طلا که پنهان کرد بود درون شکم یکی از ماهی هاست آن را برداشت و با گفتن بسم الله در مکان اول خود گذاشت شوهر به خانه برگشت و کیسه زر را از زن طلب کرد زن مؤمنه فوراً با گفتن بسم الله از جای برخاست و کیسه زر را آورد شوهرش خیلی تعجب کرد و سجده شکر الهی را بجا آورد و از جمله مؤمنین و متقین گردید.👌
روایت های و حکایت ها / 213 212، به نقل از: خزینه الجواهر فی زینه المنابر/ 612.🍃
#بسم_الله
@basirat65 💖
💕🍃💕🍃💕🍃
❣فقيری در كنار ثروتمند❣
🌈يكی از مسلمانان ثروتمند با لباس تميز و فاخر محضر رسول خدا صلی الله عليه و آله آمد و در كنار حضرت نشست، سپس فقيری ژنده پوش با لباس كهنه وارد شد و در كنار آن مرد ثروتمند قرار گرفت.
💫مرد ثروتمند يكباره لباس خود را جمع كرد و خويش را به كناری كشيد تا از فقير فاصله بگيرد.
💟پيامبر خدا صلی الله عليه و آله از اين رفتار متكبرانه سخت ناراحت شد و به او رو كرد و فرمود: آيا ترسيدی چيزی از فقر او به تو سرايت كند؟
🌸مرد ثروتمند گفت: خير! يا رسول الله.
پيامبر صلی الله عليه و آله: آيا ترسيدی از ثروت تو چيزی به او برسد؟
ثروتمند: خير! يا رسول الله.
🍃پيامبر صلی الله عليه و آله: پس چرا از او فاصله گرفتی و خودت را كنار كشيدی؟
🍂ثروتمند: من همدمی (شيطان يا نفس اماره) دارم كه فريبم می دهد و نمی گذارد واقعيتها را ببينم، هر كار زشتی را زيبا جلوه می دهد و هر زيبايی را زشت نشان می دهد. اين عمل زشت كه از من سر زد، يكی از فريبهای اوست.
💕من اعتراف می كنم كه اشتباه كردم. اكنون حاضرم برای جبران اين رفتار ناپسندم نصف سرمايه خود را رايگان به اين فقير مسلمان بدهم.
🍃پيامبر صلی الله عليه و آله به مرد فقير فرمود: آيا اين بخشش را می پذيری؟ فقير: نه! يا رسول الله. ثروتمند: چرا؟! فقير: زيرا می ترسم من نيز مانند تو متكبر و خودپسند باشم و رفتارم مانند تو نادرست و دور از عقل و منطق گردد.👌
📗بحار ج 22، ص 130 و ج 72، ص 13
@basirat65 💎❣💖
وفاق:
قضاوت حق:
زنی فتنه گر شیفته و دلباخته نوجوانی از انصار گردید، ولی هر چه کوشید جوان پرهیزکار را جلب توجه و عطف نظر کند نتوانست، از این رو
در صدد انتقامجویی بر آمده و تخم مرغی را شکسته با سفیده آن جامه خود را از بین دو ران آلوده ساخت و بدین وسیله جوان پاکدامن را
متهم کرده او را نزد عمر برد و گفت: اي خلیفه! این مرد مرا رسوا نموده است.
عمر تصمیم گرفت جوان انصاري را عقوبت دهد، مرد پیوسته سوگند یاد می کرد که هرگز مرتکب فحشایی نشده است و از عمر می خواست
تا در کار او دقت و تحقیق نماید، اتفاقا امیرالمومنین علیه السلام در آنجا نشسته بود، عمر به آن حضرت علیه السلام رو کرده و گفت: یا علی!
نظر شما در این قضیه چیست؟
آن حضرت به سفیدي جامه زن به دقت نظر افکنده وي را متهم نموده و فرمود: آبی بسیار داغ روي آن بریزند و چون ریختند سفیدي جامه
بسته شد، پس امام علیه السلام براي فهماندن حاضران اندکی از آن را در دهان گذاشت و چون طعمش را چشید آن را به دور افکند و سپس
11
به زن رو کرده، او را سرزنش نمود تا این که زن به گناه خود اعتراف نمود و از این راه مکر و خدعه زن را آشکار کرد و به برکت آن حضرت،
مرد انصاري از عقوبت عمر رها گردید.
و نیز زنی با سفیده تخم مرغ رختخواب هووي خود را آلوده ساخت و به شوهرش گفت: اجنبی با او همبستر شده است، ماجرا نزد عمر
مطرح گردید، عمر خواست زن را کیفر دهد، امیرالمومنین علیه السلام فرمود: آبی بسیار داغ بیاورند و چون آوردند دستور داد مقداري روي
آن سفیدي بریزند چون ریختند فورا جوش آمده و بسته شد، آن حضرت جامه را به نزد زن انداخت و به او فرمود:
این از نیرنگ شما زنان است و مکرتان بسیار است.
آنگاه به مرد رو کرده و فرمود: زنت را نگهدار که این از تهمتهاي آن زنت می باشد، و فرمود: تا بر زن تهمت زننده حد افتراء جاري کنند.@basirat65
✨#داستان_های_بحار_الانوار
✨#جلد_سوم
✨#داستان_نودم
👈 بانوی صبور
🌴شخصی نقل می کند همراه دوستم به صحرا رفتیم. اتفاقاً در بیابان راه را گم کردیم ناگهان! در سمت راست راهمان، در آن صحرای سوزان حجاز خیمه ای نظر ما را جلب کرد، به سوی آن خیمه رفتیم.
🌴وقتی رسیدیم، سلام دادیم. بانوی باحجابی از چادر بیرون آمد، جواب سلام ما را داد و پرسید: شما کیستید؟ گفتیم:
ما مسافریم، راه را گم کرده ایم، به ناچار گذرمان به چادر شما افتاد، شاید با راهنمایی شما راه را پیدا کنیم.
🌴زن پرهیزگار و صحرانشین گفت: پس روی خود را برگردانید نظرتان به من نیفتد، تا وسایل پذیرایی برایتان فراهم کنم! آن گاه پلاسی انداخت و گفت: روی آن بنشینید تا فرزندم بی
دنیاست و در آن وقت قلب مؤمن در درونش آب می شود مثل آب نمک در آب! از این همه زشتیها که می بیند و قدرت بر جلوگیری آن را ندارد.
🌴سلمان پرسید: آیا چنین چیزی واقع خواهد شد؟ حضرت فرمود: آری، سوگند به خداوند! ای سلمان! در آن وقت زمامداران ظالم، وزیرانی فاسق، کارشناسان ستمگر و امنایی خائن بر مردم حکومت کنند.
🌴سلمان پرسید: آیا چنین امری واقع خواهد شد؟ پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: آری، سوگند به خدا! ای سلمان! در آن وقت زشتی ها زیبا و زیبایی ها زشت می شود. امانت به خیانتکار سپرده می شود و امانتدار خیانت می کند، دروغگو تصدیق می شود و راستگو تکذیب!
🌴سلمان پرسید: آیا این امر واقع خواهد شد؟ پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: آری، سوگند به خداوند! در آن وقت حکومت به دست زنان و مشورت با بردگان خواهد بود، کودکان بر منبر می نشینند، دروغ خوشایند و زرنگی، زکات ضرر و بیت المال غنیمت محسوب می شود! اولاد در حق پدر و مادر جفا می کنند و به دوستانشان نیکی می نمایند و ستاره دنباله دار طلوع می کند!
🌴سلمان پرسید: آیا چنین چیزی واقع خواهد شد، یا رسول الله؟ پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: آری، ای سلمان! در آن زمان زنان در تجارت با شوهران خود شریک می شوند، باران رحمت کم، جوانمردان بخیل، تهی دستان حقیر می شوند، بازارها به هم نزدیک می گردد و همه از خدا شکایت می کنند. یکی می گوید سودی نبردم و دیگری می گوید چیزی نفروختم.
🌴سلمان پرسید: این امر واقع خواهد شد؟ حضرت فرمود: آری، در آن وقت گروهی به حکومت می رسند، اگر مردم حرف بزنند آنها را می کشند و اگر سکوت کنند اموالشان را غارت، حقشان را پایمال می کنند و خونشان را می ریزند و دلها را پر از کینه و وحشت می کنند و...
🌴در آن زمان اشیاء و قوانین را از شرق و غرب می آورند و امت من رنگارنگ می شوند، نه، بر کوچک رحم می کنند و نه، بر بزرگ احترام می گذارند و نه، گناه کاری را می بخشند، هیکل هایشان مانند آدمیان و قلب هایشان همچو شیاطین است.
🌴در آن زمان لواط زیاد می شود، مردان خود را شبیه زنان می کنند و زنان خود را شبیه مردان، لعنت خدا بر آنها باد! در آن زمان مساجد را زینت می کنند، قرآن ها را آرایش می دهند و مناره های مساجد را بلند می نمایند و صف های نمازگزاران زیاد، اما دلهایشان به یکدیگر کینه توز و زبانهایشان مختلف است!مردان و پسران، خود را با طلا زینت می کنند و لباس حریر و دیباج می پوشند، پوست پلنگ را برای اظهار بزرگی در بر می کنند.
🌴ربا در بین مردم شایع می شود و معاملات با غیبت و رشوه انجام می گیرد، دین را می گذارند و دنیا را بر می دارند! طلاق زیاد می شود، حدود اجرا نمی گردد، زنان خواننده و آلات نوازندگی آشکار می گردد و اشرار امت به دنبال آنها می روند، ثروتمندان برای تفریح و طبقه متوسط برای تجارت و فقرا برای ریا و خودنمایی به حج می روند!
🌴عده ای قرآن را برای غیر خدا و عده ای برای خوانندگی یاد می گیرند و گروهی نیز علم را برای غیر خدا می آموزند، زنازاده فراوان می شود و برای دنیا با یکدیگر عداوت می کنند! پرده های حرمت پاره می گردد، گناه زیاد می شود، بدان بر خوبان مسلط می شوند دروغ فراوان، لجاجت شایع و فقر فزونی می یابد، با انواع لباسها بر یکدیگر فخر می فروشند، قمار و آلات موسیقی را تعریف می کنند و امر به معروف و نهی از منکر را زشت می شمرند.
🌴مؤمن واقعی در آن زمان خوار است، قاریان قرآن و عبادت کنندگان پیوسته از یکدیگر بدگویی می کنند و در ملکوت آسمانها آنان را افراد پلید می دانند. ثروتمندان از فقر می ترسند و بر فقرا رحم نمی کنند و آدمهای نالایق درباره جامعه سخن می گویند که حقیقت ندارند، حرفهایشان فقط شعار است! در آن زمان صدای توأم با لرزش از زمین بر می خیزد که همه می شنوند، گنجهای طلا و نقره بیرون می ریزند ولی برای انسان دیگر سودی نخواهند داشت و دنیا به آخر می رسد...
📚 بحار ج 6، ص 306
@basirat65
📚 #حکایت_های_بهلول
👈 منطق شگفت انگیز بهلول
🌴روزی بهلول در حالی که داشت از کوچه ای می گذشت شنید که استادی به شاگردانش می گوید: من امام صادق (ع) را قبول دارم اما در سه مورد با او کاملا مخالفم ! یک اینکه می گوید :خداوند دیده نمی شود پس اگر دیده نمی شود وجود هم ندارد. دوم می گوید: خدا شیطان را در آتش جهنم می سوزاند در حالی که شیطان خود از جنس آتش است و آتش تاثیری در او ندارد. سوم هم می گوید: انسان کارهایش را از روی اختیار انجام می دهد در حالی که چنین نیست و از روی اجبار انجام می دهد.
🌴بهلول تا این سخنان را از استاد شنید فورا کلوخ بزرگی به دست گرفت و به طرف او پرتاب کرد اتفاقا کلوخ به وسط پیشانی استاد خورد و آنرا شکافت ! استاد و شاگردان در پی او افتادند و او را به نزد خلیفه آوردند.
🌴خلیفه گفت: ماجرا چیست؟ استاد گفت: داشتم به دانش آموزان درس می دادم که بهلول با کلوخ به سرم زد و آنرا شکست! ب
قابل برگشت نیست.
🍃دوم: هر روز، روزی خود را می خورد، اگر حلال باشد باید حساب آن را پس بدهد و اگر حرام باشد باید بر آن کیفر ببیند.
🌸سپس فرمود: سومی مهمتر از این است. گفته شد، آن چیست؟ امام فرمود: هر روز را که به پایان می رساند یک قدم به آخرت نزدیک شده اما نمی داند به سوی بهشت می رود یا به طرف جهنم.
🍃آنگاه فرمود: طولانی ترین روز عمر آدم، روزی است که از مادر متولد می شود. دانشمندان گفته اند این سخن را کسی پیش از امام سجاد علیه السلام نگفته است.✋
📒بحار ج 45، ص 155 166 با اندكی تفاوت
@basirat65
🍁رسول خدا (صلی الله علیه و آله) :
☘️ هرکس قبر پدر و مادرش را در هر روز جمعه زیارت کند بخشوده می شود و از نیکوکاران به شمار می آید.
📕بحار الانوار ، ج۸۶ ، ص۳۵۹
📚#ریشه_ضرب_المثل_ها
👈قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهری
🌴روزی طلبه جوانی که در زمان شاه عباس در اصفهان درس می خواند نزد شیخ بهایی آمد و گفت: من دیگر از درس خواندن خسته شده ام و می خواهم دنبال تجارت و کار و کاسبی بروم چون درس خواندن برای آدم، آب و نان نمی شود و کسی از طلبگی به جایی نمی رسد و به جز بی پولی و حسرت، عایدی ندارد.
🌴شیخ گفت: بسیار خب! حالا که می روی حرفی نیست. فعلا این قطعه سنگ را بگیر و به نانوایی برو چند عدد نان بیاور با هم غذایی بخوریم و بعد هر کجا می خواهی برو، من مانع کسب و کار و تجارتت نمی شوم. جوان با حیرت و تردید، سنگ را گرفت و به نانوایی رفت و سنگ را به نانوا داد تا نان بگیرد ولی نانوا او را مسخره نمود و از مغازه بیرون کرد.
🌴پسر جوان با ناراحتی پیش شیخ بهایی برگشت و گفت: مرا مسخره کرده ای؟ نانوا نان را نداد هیچ، جلوی مردم مرا مسخره کرد و به ریش من هم خندید. شیخ گفت: اشکالی ندارد. پس به بازار علوفه فروشان برو و بگو این سنگ خیلی با ارزش است سعی کن با آن قدری علوفه و کاه و جو برای اسب هایمان بخری. او دوباره به بازار رفت تا علوفه بخرد ولی آن ها نیز چیزی به او ندادند و به او خندیدند.
🌴جوان که دیگر خیلی ناراحت شده بود نزد شیخ آمد و ماجرا را تعریف کرد. شیخ بهایی گفت: خیلی ناراحت نباش. حالا این سنگ را بردار و به بازار صرافان و زرگران ببر و به فلان دکان برو و بگو این سنگ را گرو بردار و در ازای آن، صد سکه به من قرض بده که اکنون نیاز دارم. طلبه جوان گفت: با این سنگ، نان و علوفه ندادند، چگونه زرگران بابت آن پول می دهند؟ شیخ گفت: امتحان آن که ضرر ندارد.
🌴طلبه جوان با این که ناراحت بود، ولی با بی میلی و به احترام شیخ به بازار صرافان و جواهرفروشان رفت و به همان دکانی که شیخ گفته بود رفت و گفت: این سنگ را در مقابل سد سکه به امانت نزد تو می سپارم. مرد زرگر نگاهی به سنگ کرد و با تعجب، نگاهی به پسر جوان انداخت و به او گفت: قدری بنشین تا پولت را حاضر کنم. سپس شاگرد خود را صدا زد و در گوش او چیزی گفت و شاگرد از مغازه بیرون رفت.
🌴پس از مدت کمی شاگرد با دو مامور به دکان بازگشت. ماموران پسرجوان را گرفتند و می خواستند او را با خود ببرد. او با تعجب گفت: مگر من چه کرده ام؟ مرد زرگر گفت: می دانی این سنگ چیست و چقدر می ارزد؟ پسر گفت: نه، مگر چقدر می ارزد؟ زرگر گفت: ارزش این گوهر، بیش از ده هزار سکه است. راستش را بگو، تو در تمام عمر خود حتی هزار سکه را یک جا ندیده ای، چنین سنگ گران قیمتی را از کجا آورده ای؟
🌴پسر جوان که از تعجب زبانش بند آمده بود و فکر نمی کرد سنگی که به نانوا با آن نان هم نداده بود این مقدار ارزش هم داشته باشد با من و من و لکنت زبان گفت: به خدا من دزدی نکرده ام. من با شیخ بهایی نشسته بودم که او این سنگ را به من داد تا برای وام گرفتن به این جا بیاورم. اگر باور نمی کنید با من به مدرسه بیایید تا به نزد شیخ برویم.
🌴ماموران پسر جوان را با ناباوری گرفتند و نزد شیخ بهایی آوردند. ماموران پس از ادای احترام به شیخ بهایی، قضیه مرد جوان را به او گفتند. او ماموران را مرخص کرد و گفت: آری این مرد راست می گوید. من این سنگ قیمتی را به او داده بودم تا گرو گذاشته، برایم قدری پول نقد بگیرد.
🌴پس از رفتن ماموران، طلبه جوان با شگفتی و خنده گفت: ای شیخ! قضیه چیست؟ امروز با این سنگ، عجب بلاهایی سر من آمده است! مگر این سنگ چیست که با آن کاه و جو ندادند ولی مرد صراف بابت آن ده هزار سکه می پردازد.
🌴شیخ بهایی گفت: مرد جوان! این سنگ قیمتی که می بینی، گوهر شب چراغ است و این گوهر کمیاب، در شب تاریک چون چراغ می درخشد و نور می دهد. همان طور که دیدی، قدر زر را زرگر می شناسد و قدر گوهر را گوهری می داند. نانوا و قصاب، تفاوت بین سنگ و گوهر را تشخیص نمی دهند و همگان ارزش آن را نمی دانند.
🌴وضع ما هم همین طور است. ارزش علم و عالم را انسان های عاقل و فرزانه می دانند و هر بقال و عطاری نمی داند ارزش طلب علم و گوهر دانش چقدر است و فایده آن چیست. حال خود دانی خواهی پی تج
فت : اگر به حسن بن علي عليه السلام زهر بدهي صد هزار درهم به تو مي دهم و ترا به ازدواج پسرم يزيد در مي آورم . او به آرزوي پول و زن يزيد شدن ؛ زهري كه معاويه از پادشاه روم گرفته بود به آن داد كه در غذاي حضرت مخلوط كند .
روزي امام حسن عليه السلام روزه دار بودند و آن روز بسيار گرم بود و تشنگي بر آن جناب اثر كرده بود در وقت افطار جعده شربت شيري براي حضرت آورد ، كه زهر داخل آن كرده بود .
چون حضرت بياشاميد ، احساس مسموميت كرد و گفت : انالله و انا اليه راجعون ، پس حمد خدا كرد كه از اين جهان فني به جهان جاوداني خواهد رفت .
سپس روي به جعده كرد و فرمود : اي دشمن خدا مرا كشتي ، خدا ترا بكشد ، به خدا سوگند بعد از من نصيبي نخواهي داشت ، آن شخص ترا فريب داده ، خدا ترا و او را به عذاب خود خوار فرمايد .
از حلم امام آنكه : وقتي امام حسين عليه السلام از برادر درباره قاتلش سؤ ال كرد ، حاضر نشد اسم جعده را به زبان بياورد .
به روايتي دو روز (و به روايتي چهل روز ) زهر در وجود مبارك امام اثر كرد و در 28 صفر سال 50 هجري در سن 48 از دنيا رحلت كردند .
اما جعده به خاطر طمع به مال و زن يزيد شدن آرزويش را به گور برد؛ معاويه گفت : وقتي به حسن بن علي عليه السلام وفا نكرد چطور با يزيد وفا كند ، و به وعده هايي كه به او داده بود عمل نكرد؛ و با خواري و ذلت از دنيا به درك واصل شد .
@basirat65
وفاق:
موضوع: ثروت زیاد، فراموشی گناه
امام صادق عليه السلام می فرمایند:
اَوْحَى اللّه ُ عَزَّوَجَلَّ اِلى مُوسى عليه السلام يا مُوسى لا تَفْرَحْ بِكَثْرَةِ الْمالِ وَلا تَدَعْ ذِكْرى عَلى كُلِّ حالٍ فَاِنَّ كَثْرَةَ الْمالِ تُنْسِى الذُّنوبَ وَ اِنَّ تَرْكَ ذِكرى يُقْسِىالْقُلوبَ ؛
خداى عزّوجلّ به موسى عليه السلام وحى كرد: اى موسى! به زيادى ثروت شاد مشو و در هيچ حالى مرا فراموش مكن، زيرا با زيادى ثروت گناهان فراموش مى شود و از ياد بردن من قساوت قلب مى آورد.
[كافى، ج ۴، ص ۴۹۷، ح ۷]
@basirat65
💖🍃💖🍃💖🍃
🌱حکایت-امیدبه رحمت خدا
🍃روزی حضرت موسی (ع) رو به درگاه ملکوتی خداوند کرد و از درگاهش درخواست نمود بار الها می خواهم بدترین بنده ات را ببینم.
ندا آمد که صبح زود به در ورودی شهر برو اولین کسی که از شهر خارج شد او بدترین بنده ی من است .
حضرت موسی صبح روز بعد به در ورودی شهر رفت ، پدری با فرزندش اولین کسانی بودند که از در شهر خارج شدند.
🌸حضرت موسی گفت:این بیچاره خبر ندارد که بدترین خلق خداست ، پس از بازگشت رو به درگاه خدا کرد و پس از سپاس ازخدا به خاطر اجابت خواسته اش عرضه داشت:بار الها حال می خواهم بهترین بنده ات راببینم.
🍂ندا آمد:آخر شب به در ورودی شهر برو و آخرین نفری که وارد شهر شد بهترین بنده ی من است.
هنگام شب موسی (ع) به در ورودی شهر رفت و دید آخرین نفر همان پدر با فرزند ش است ! رو به درگاه خدا کرد وگفت: خداوندا چگونه ممکن است بدترین وبهترین بنده ات یک نفر باشد.
🍃ندا آمد ای موسی این بنده که هنگام صبح از در ورودی شهر خارج شد بدترین بنده من بود ، اما هنگامی که نگاه فرزندش به کوه های عظیم اطراف شهر افتاد از پدرش پرسید بابا ! بزرگ تر از این کوه ها چیست؟
پدر پاسخ داد: آسمانها
فرزند پرسید: بزرگتر از آسمانها چیست؟
پدر در حالی که به فرزندش نگاه می کرد ،اشک از دیدگانش جاری شد و گفت:فرزندم گناهان پدرت از آسمانها نیز بزرگتر است.
فرزند پرسید: بزرگتر از گناهان تو چیست ؟
پدرکه دیگر طاقتش تمام شده بود به ناگاه بغضش ترکید وگفت : عزیزم مهربانی وبخشندگی خدای بزرگ از تمام هرچه هست بزرگتر است...😭
@basirat65❤️
📚 #داستان_کوتاه
👈 پند لقمان
🌴روزی لقمان به پسرش گفت: امروز به تو 3 پند می دهم که کامروا شوی. اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری! دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی! و سوم اینکه در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی!
🌴پسر لقمان گفت ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می توانم این کارها را انجام دهم؟ لقمان جواب داد:
👌اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری
هر غذایی که میخوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد.
👌اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی بهترین خوابگاه جهان است.
👌و اگر با مردم دوستی کنی و در قلب آنها جای گیری آن گاه بهترین خانه های جهان مال توست.
@basirat65
📚 #داستان_کوتاه
👈 وعده
🌴پادشاهى در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد. هنگام بازگشت سرباز پیرى را دید که با لباسى اندک در سرما نگهبانى مىداد. از او پرسید: آیا سردت نیست؟
🌴نگهبان پیر گفت: چرا اى پادشاه اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم.
پادشاه گفت: من الان داخل قصر مىروم و مىگویم یکى از لباسهاى گرم مرا برایت بیاورند. نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد. اما پادشاه به محض ور
ت/
اشک او با نام من می شد روان/
گریه در روضه نمی دادش امان/
بارها لعن امیه کرده است/
خویش را نذر رقیه کرده است/
گریه کرده چون برای اکبرم/
با خود او را نزد زهرا (س) می برم/
هرچه باشد او برایم بنده است/
او بسوزد، صاحبش شرمنده است/
در مرامم نیست او تنها شود/
باعث خوشحالی اعدا شود/
گرچه در ظاهر گنه کار است و بد/
قلب او بوی محبت میدهد/
سختی جان کندن و هول جواب/
بس بود بهرش به عنوان عقاب/
در قیامت عطر و بویش می دهم/
پیش مردم آبرویش می دهم/
آری آری، هرکه پا بست من است/
نامه ی اعمال او دست من است
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
💥به عشق آقا امام حسین ع پخش کنید
💐 کاربرای خدا
🌾 @basirat65
مبارک آ:
🔶چهار علت نمازهای روزانه از زبان رسول خدا(صلےاللهعلیهوآله):
✅ چرا نماز صبح مۍخوانیم؟
«صبح آغاز فعالیت شیطان است هرکه در آن ساعت نماز بگذارد و خود را در معرض نسیم الهی قرار دهد از شر شیطان در امان مےماند.»
✅چرا نماز ظهر میخوانیم؟
ظهر، همه عالم تسبیح خدا مےگویند زشت است که امت من تسبیح خدانگوید. و نیز ظهر وقت به جهنم رفتن جهنمیان است لذا هر که در این ساعت مشغول عبادت شود از جهنم بیمه مےشود.
✅چرا نماز عصر مۍخوانیم؟
«عصر زمان خطای آدم و حواست و ما ملزم شدیم در این ساعت نماز بخوانیم و بگوییم ما تابع دستور خداییم.»
✅چرا نماز مغرب میخوانیم؟
«مغرب لحظه پذیرفته شدن توبه حضرت آدم است و ما همه به شکرانه آن نمازمی خوانیم.»
✅چرا نماز عشا میخوانیم؟
«خداوند متعال نماز عشا را برای روشنایی و راحتی قبر امتم قرارداد.»
🗒علل الشرایع ص ۳۳۷
🌎 @basirat65
وفاق:
تونیکی می کن ودردجله انداز
مرد يهودي و فقير با شخصي آتش پرست كه مال زياد داشت ، به راهي مي رفتند ، آتش پرست شتري داشت و اسباب سفر نيز همراه داشت ؛ از يهودي سؤ ال كرد : مذهب و مرام تو چيست ؟
گفت : عقيده ام آن است كه جهان را آفريدگاري است و او را پرستش مي كنم و به او پناه مي برم ، و هر كس موافق مذهب من مي باشد به او نيكي مي كنم و هر كس مخالف مذهب من است خون او را بريزم .
يهودي از آتش پرست سؤ ال كرد : مرام تو چيست ؟ گفت : خود و همه موجودات را دوست مي دارم و به كسي بدي نمي كنم و به دوست و دشمن احسان و نيكي مي كنم . اگر كسي با من بدي كند به او جز با نيكي رفتار نكنم ، به سبب آنكه مي دانم كه جهان هستي را آفريدگاري است . يهودي گفت : اين قدر دروغ مگو كه من همنوع تو هستم ، و تو روي شتر با وسايل مسافرت مي كني و من با پاي پياده با تهي دستي ، نه از خوراك خود مي دهي و نه سوار بر شترت مي نمايي .
آتش پرست از شتر پياده شد و سفره غذا را در مقابل يهودي پهن كرد يهودي مقداري نان خورد و با خواهش بر شتر او نشست تا خستگي بگيرد . مقداري راه كه با يكديگر حركت كردند ، يهودي ناگهان تازيانه بر شتر نواخت و فرار نمود . آتش پرست هر چند فرياد كرد : كه اي مرد من به تو احسان نمودم آيا اين جزاي احسان من است كه مرا در بيابان تنها بگذاري ، فايده اي نكرد . يهودي با فرياد مي گفت : قبلا مرام خود را به تو گفتم كه هر كس مخالف مرام من است او را هلاك كنم .
آتش پرست رو به آسمان كرد و گفت : خدايا من به اين مرد نيكوئي كردم و او بدي نمود ، داد مرا از او بستان .
اين گفت و به راه خود ادامه داد . هنوز مقداري راه را نپيموده بود كه ناگهان چشمش به شترش افتاد كه ايستاده و يهودي را بر زمين انداخته و تمام بدنش مجروح و ناله اش بلند است .
خوشحال شد و شتر خود را گرفت و بر آن نشست و مي خواست حركت كند كه ناله يهودي بلند شد : اي مرد نيكوكار تو ميوه احسان را چشيدي و من پاداش بدي را ديدم ، اينك به عقيده خودت از راه احسان رومگردان و به من نيكي كن و مرا در اين بيابان رها مكن .
او بر يهودي رحم و شفقت نمود او را بر شتر خويش سوار كرد و به شهر رساند .
@basirat65
#داستانهای_آسمانی
لحظه بیداری
☀️پیامبر اکرم (ص) و گروهی از مسلمانان در محلی نشسته بودند و امام حسن مجتبی (ع) که در آن زمان سن کمی داشت، در کنار رسول خدا (ص) نشسته بود.
☀️آنگاه پیامبر به اصحاب فرمودند: حسن (ع) بعد از من (و بعد از امامت علی (ع)) امام و راهنمای شما خواهد شد و دین اسلام را به مردم معرفی خواهد نمود....
در این هنگام مردی بیابانگرد با چهره ای عصبانی از راه رسید و با بی ادبی گفت: «در میان شما محمد کیست؟
☀️رسول خدا (ص) با خوش رویی فرمود: «کمی آرام باش. من محمد پیامبر خدا هستم.»
مرد گفت: «من از دشمنان تو هستم چون بدون دلیل ادعای پیغمبری می کنی. اگر فرستاده ی خدا هستی چه نشانه ای داری؟»
☀️رسول خدا (ص) فرمود: «اگر یکی از فرزندانم جواب تو را بدهد راضی می شوی؟»
مرد گفت: «آری»
☀️آنگاه پیامبر به حسن (ع) فرمود: «بلند شو و جواب این مرد را بده.»
مرد با بی ادبی گفت: «این کودک نمی تواند پاسخگوی سئوال های من باشد.»
⭐️آن کودک فرزانه به مرد بیابانگرد گفت: «آرام باش و توجه
کن. امیدوارم که اسلام را بپذیری.»
آن گاه حسن (ع) فرمود: «تو با قوم بت پرستت جمع شدید و حرف های زشت به پیامبر (ص) نسبت دادید و گفتید محمد نسلی از خودش ندارد و هر کس او را بکشد هیچ کس چیزی نمی گوید، و تو پیش خودت فکر کردی که اگر پیامبر (ص) را بکشی، دوستانت خرج زندگی ات را می دهند. ای مرد، اکنون با اسلحه ای (که پنهان کرده ای) به اینجا آمده ای تا خون رسول خدا را بریزی.
هنگامی که می خواستی به اینجا بیایی در شبی طوفانی، در بیابان گرفتار شدی و نزدیک بود که بمیری، نه می توانستی به راهت ادامه بدهی، نه می توانستی برگردی. با مرگ دست و پنجه نرم می کردی که یک دفعه چشم هایت را باز کردی و خودت را (نجات یافته) نزد ما دیدی و حالا چشمت روشن شد و آرامش یافتی.»
مرد بیابانگرد با تعجب پرسید: «ای پسر! این گفتار را از کجا می گویی؟ انگار که در همه جا همراه من بوده ای و از علم غیب خبر داری!!»
⭐️رفتار و گفتار حسن (ع) آنقدر دلنشین بود که نور ایمان را در دل آن مشرک روشن ساخت. مرد که از رفتار خود شرمنده شده بود پرسید: «ای آقای من! اسلام چیست؟»
⭐️حسن (ع) فرمود: «اسلام عبارت است از تکبیر و گواهی به یکتایی و بی همتایی خدا، و اینکه محمد (ص) بنده و رسول خدا است.»
⭐️مرد بیابانگرد در همان لحظه مسلمان شد و پیامبر (ص) آیاتی از قرآن را به او تعلیم داد.
سپس از رسول خدا (ص) اجازه خواست تا این ماجرای عجیب را برای مردم قبیله ی خود تعریف کند.
🌸کانال همراه باقرآن👇
@basirat65
ُ┄┄┅🍃🌸♥🌸🍃┅┅┄┄
از عالمی پرسیدند،برای خوب بودن کدام روز بهتر است؟عالم فرمود،یک روز قبل از مرگ!
گفتند،ولی مرگ را هیچکس نمیداند!
عالم فرمود،پس هرروز زندگی را روزِ آخر فکر کن و خوب باش،شاید فردایی نباشد
@basirat65
20 سخن گهربار از امام هادی(ع)
پدر آن حضرت ، امام محمد تقی جوادالائمه (ع ) و مادرش سمانه از زنان درست کردار پاکدامنی بود که دست قدرت الهی او را برای تربيت مقام ولايت و امامت مأمور کرده بود ، و چه نيکو وظيفه مادری را به انجام رسانيد و بدين مأموريت خدايی قيام کرد:
*الدُّنْیا سُوقٌ رَبحَ فیها قَوْمٌ وَ خَسِرَ آخَرُونَ
دنیا همانند بازارى است كه عدّه اى در آن (براى آخرت) سود مى برند و عدّه اى دیگر ضرر و خسارت متحمّل مى شوند.
*مَن کَانَ عَلی بَیِّنةٍ مِن رَبِّهِ هَانَت عَلیهِ مَصائِبُ الدُّنیا وَ لَو قرضَ و نشرَ
هر که بر طریق خداپرستی محکم و استوار باشد، مصائب دنیا بر وی سبک آید، گر چه تکه تکه شود.
*التَّواضُعُ أَن تُعطِی النّاسَ مَا تُحِبُّ أَن تُعطاه
فروتنی در آن است که با مردم چنان کنی که دوست داری با تو چنان باشند.
*اٍنَّ اللهَ جَعَلَ اَلدُّنیا دارَ بَلوی وَالآخِرَةَ دارَ عُقبی وَ جَعَلَ بَلوَی الدُّنیا لِثَوابِ الآخِرَةِ سَبَباً، وَ ثَوابَ الآخِرَةِ مِن بَلوَی الدُّنیا عِوَضاً
خداوند دنیا را منزل حوادث ناگوار و آفات, و آخرت را خانه ابدی قرار داده است و بلای دنیا را وسیله به دست آوردن ثواب آخرت قرار داده است و پاداش اُخروی نتیجه بلاها و حوادث ناگوار دنیاست.
*مَن تَواضَعَ فِِی الدُّنیا لِاخوانِهِ فَهُوَ عِندَ اللهِ مِنَ الصِّدّیقینَ وَ مِن شیعَةِ عَلِیِّ بنِ أَبِی طالبٍ حَقّاً
کسی که در معاشرت با برادران دینی خود، تواضع کند، به راستی چنین کسی نزد خدا از صدّیقین و از شیعیان علی بن ابی طالب(علیه السلام) خواهد بود.
*اِنّ للهِ بِقاعاً یُحِبُّ أن یُدعی فیها فَیَستَجیبَ لِمَن دَعاهُ وَ الحَیرُ مِنها
مکان هایی برای خداوند متعال وجود دارد که دوست دارد در آن ها به درگاهش دعا کنند تا به مرحله اجابت برسد و حائر حسین(علیه السلام) یکی از آن مکان هاست.
*وَاعلَمُوا اَنَّ النَّفسَ أقبَلُ شَیءٍ لِما أُعطِیَت وَ أمنَعُ شَیءٍ لِما مُنِعَت
بدانید که نفس آدمی آنچه را که مطابق میل اوست به آسانی می پذیرد و اما چیزهایی که مورد میل و قبول او نیست بسیار سخت می پذیرد.
*أَلشّاکِرُ أسعَدُ بِالشُّکرِ مِنهُ بِالنِّعمَةِ الَّتی أوجَبَتِ الشُکرَ لَأَنَّ النِّعَمَ مَتاعٌ و الشُکرُ نِعَمٌ وَ عُقبی
شکرگزاری از نعمت، از خود نعمت بهتر است چون نعمت متاع دنیای فانی است و لکن شکر، نعمت جاودانه آخرت است.
*الْعُجْبُ صــارِفٌ عَنْ طَلَبِ الْعِلْمِ داع إلَى الْغَمْطِ وَرالْجَهْلِ
عُجب و خودبینى مانع تحصیل علم خواهد بود و در نتیجه شخص را در پَستى و نادانى نگه مى دارد.
*طْلُبِ الصَّفا مِمَّنْ كَدِرْتَ عَلَیْهِ، وَلاَ النُّصْحَ مِمَّنْ صَرَفْتَ سُوءَ ظَنِّكَ إلَیْهِ، فَإنَّما قَلْبُ غَیْرِكَ كَقَلْبِكَ لَهُ
از كسى كه نسبت به او كدورت و كینه دارى، صمیّـمیــت و محبّــت مجـوى. هم چنین از كسى كه نسبت به او بدگمان هستى، نصیحت و موعظه طلب نكن، چون دیدگاه و افكار دیگران نسبت به تو همانند قلب خودت نسبت به آنها مى باشد.
*أمّا إنّک لَو زُرتَ قَبرَ عَبدِ العَظیمِ عِندَکم لَکنتَ کمَن زارَ الحُسَینَ بنَ