چون همنشینی اثر دارد. ما هم مثل همان زغالهای خاموشیم؛
پس اگر کنار کسانی بنشینیم که روشناند، نورانیتی دارند و گرما و حرارتی دارند، ما هم به طفیل آنها روشنی میگیریم و گرما و حرارتی پیدا میکنیم، و گرنه در قیامت حسرت میخوریم.
یکی از حرفهای جانسوز اهل جهنم همین است: «یا وَیْلَتى لَیْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلِیلاً»
ای کاش با فلانی رفیق نبودم و با او نمینشستم.
یعنی ای کاش! رفیقی سر راهم سبز می شد که خود سبز بود، روشن بود، صفا و نوری داشت تا من هم از پرتو او طرفی می بستم.
📗 #مثل_شاخه_های_گیلاس
✍ محمدرضا رنجبر
@Dastanhaykotah
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 خدای گنهکاران
روزی حضرت موسی علیه السلام در کوه طور، هنگام مناجات عرض کرد: ای پروردگار جهانیان! جواب آمد: لبیک! سپس عرض کرد: ای خدای اطاعت کنندگان! جواب آمد: لبیک! سپس عرض کرد: ای پروردگار گناه کاران! موسی علیه السلام شنید: لبیک، لبیک، لبیک!
حضرت موسی علیه السلام عرض کرد: خدایا! حکمتش چیست که تو را به بهترین اسامی صدا زدم، یک بار جواب دادی؛ اما تا گفتم: ای خدای گنهکاران، سه مرتبه جواب دادی؟
خداوند فرمود: ای موسی! عارفان، به معرفت خود و نیکوکاران به کار نیک خود و مطیعان به اطاعت خود اعتماد دارند؛ اما گنهکاران جز فضل من پناهی ندارند. اگر من هم آنها را از درگاه خود نا امید کنم، به درگاه چه کسی پناهنده شوند.
📗 #قصص_التوابین، ص 198
✍ علی میرخلف زاده
@Dastanhaykotah
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈داستان عبرت انگيز مكافات باغداران
در قرآن، در سوره قلم از آيه 16 تا 33، ماجراى سوختن باغى پربار بر اثر صاعقه مرگبار آسمانى سخن به ميان آمده، كه به عنوان مكافات عمل صاحبان باغ بود، از اين رو كه از دادن حق تهیدستان، خوددارى كردند، داستان از این قرار است که:
در زمانهاى گذشته، قبل از اسلام، در سرزمين يمن، در حدود چهار فرسخى شهر صنعا، روستايى به نام «صروان» یا «ضروان» وجود داشت، در اين روستا يك باغ بسيار عالى و پر درخت داراى ميوه، و محصولات غذايى وجود داشت، صاحب اين باغ جوانمردى سخاوتمند و خداشناس بود، و به قدرى به فقراء و نيازمندان توجه داشت كه از محصول آن باغ به اندازه نياز خود بر مى داشت و بقيه را در بين نيازمندان تقسيم مى كرد.
نيازمندان همواره دعاگوى او بودند، و آن باغ سال به سال رونق بيشترى داشت، و مستمندان عادت كرده بودند كه در فصل چيدن محصول، به آن باغ بروند، و حق خود را از صاحبش بگيرند، صاحب باغ نيز با كمال خوشرويى دست خالىِ آنها را پر مى كرد.
اين مرد ربانى گه گاه كه فرصت به دست مى آمد، فرزندان خود را به گرد خود جمع مى كرد، و به آنها پند و اندرز مى داد و سفارش هاى شايسته اى مى كرد، به ويژه در مورد نيازمندان، سفارش زيادترى مى نمود كه: براى كسب رضاى خدا حتماً به آنها توجه كنيد و از محصول باغ و كشتزار به آنها به قدر نيازشان بدهيد. حتى در آخر عمر با وصيت خود، بيشتر تأكيد كرد كه مبادا مستمندان را محروم كنيد.
اما افسوس كه آنها گوش شنوا نداشتند، و غرور و غفلت، آنها را از شنيدن و عمل كردن به نصيحت هاى مهرانگيز پدر باز مى داشت. سرانجام اجل اين مرد خدا سر رسيد و از دنيا رفت، باغ به دست فرزندان او افتاد.
آن هانصيحت هاى پدر را به باد فراموشى سپردند، حتى با يكديگر هم سوگند شدند كه محصول باغ را براى خود ضبط كنند و چيزى به نيازمندان ندهند و به هم مى گفتند: ما عيالوار هستيم، و محصول باغ و كشتزار بايد براى هزينه زندگى خودمان باشد، به قدرى در اين تصميمشان جدى بودند كه حتى ان شاء الله نگفتند.
هنگامى كه فصل چيدن محصول فرا رسيد، با هم پيمان بستند كه صبح زود دور از انظار نيازمندان ميوه هاى باغ را بچينند. نيازمندان طبق معمول عصرِ پدر آنها، به باغ سر مى زدند، به اميد آن كه حق آنها داده شود، ولى محروم بر مى گشتند.
خداوند بر آن باغداران بخيل و دنياپرست و مغرور غضب كرد، نيمه هاى شب صاعقه اى مرگبار را به سوى آن باغ فرستاد، آن صاعقه چنان درختان آن باغ را سوزانيد كه آن باغ سرسبز و خرم را همچون شب سياه ظلمانى كرد، و چيزى از آن باغ، جز مشتى خاكستر باقى نماند.
باغداران از همه جا بى خبر، صبح زود همديگر را صدا زدند و براى چيدن محصول به سوى باغ روانه شدند، در مسير راه آهسته به همديگر مى گفتند: مواظب باشيد كه امروز حتى يك نفر فقير به طرف باغ نيايد. وقتى كه به باغ رسيدند، مشتى زغال و خاكستر ديدند، همه چيز را دگرگون شده يافتند، به قدرى كه گيج شدند و باور نمى كردند و گفتند: ما راه را گم كرده ايم.
يكى از برادران كه از همه عاقل تر بود به آنها گفت: آيا من به شما نگفتم كه تسبيح خدا كنيد. آنها كه باد غرورشان خالى شده بود به تسبيح خدا پرداختند و خود را ظالم و مقصر خواندند و همديگر را سرزنش مى كردند و فرياد مى زدند: اى واى بر ما كه طغيانگر بوديم.
اين عذاب نا
گهانى، باغداران را آن چنان تكان داد كه عبرت گرفتند به خصوص با نصيحت يكى از برادران كه عاقل تر بود آنها از خواب غفلت بيدار شدند و توبه كردند، و دل به خدا بستند و گفتند: اميدواريم كه خداوند بهتر از آن باغ را به ما عنايت فرمايد.
از عبدالله بن مسعود نقل شده كه: وقتى آنها توبه حقيقى كردند، و خداوند صداقت آنها را دانست، باغ سرسبز و خرمى به نام حَيَوان (زنده و پرنشاط) به آنها عطا كرد كه درختان بسيار پربار با ميوه هاى بسيار عالى داشت، به طورى كه دانه هاى خوشه هاى انگور آن باغ، آن قدر بزرگ و چشمگير بود كه نظير آن را كسى نديده بود.
📗 #قصه_های_قرآن
✍ محمد محمدی اشتهاردی
@Dastanhaykotah
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 مال اندوزی و شمارش پول
جناب استاد بهاء الدین خرم شاهی نقل می کنند که: به یاد دارم روزی در ایام جوانی در شهر قزوین و با پدرم زندگی می کردم، پدرم از کار روزانه خود بازگشته و پس از صرف ناهار، دسته ای اسکناس را از کیف و جیب لباس خود بیرون آورده با آمیزه ای از حجب و مالدوستی پشت به حاضران کرده و به شمردن پول سرگرم بود.
من این آیه را با صدای بلند در اشاره به ایشان خواندم: «اَلَّذِی جَمَعَ مَالاً وَ عدَّدَهُ یَحسَبُ أنَّ مالَهُ اخلَدَهُ»(همزه/ 2و3) یعنی: همان کسی که مال اندوخت و آن را شمارش کرد و گمان می کند که مالش او را جاویدان می سازد.
پدرم تکانی خورد و شرمنده شد و تا آخر عمرش گاه به گاه از این استشهاد مناسب که باعث نوعی تنبه و هشدار او شده بود، به نیکی یاد می کرد.
📗 #قرآن_پژوهی، ص786
✍ بهاءالدین خرمشاهی
@Dastanhaykotah
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 هنگامى كه حسن عليه السلام به دنيا آمد
اسماء بنت عميس مى گويد: وقتى ولادت حسن و حسين من قابله حضرت فاطمه عليهاالسلام بودم، وقتى كه حسن به دنيا آمد، پيامبر صلى الله عليه و آله تشريف آورد و فرمود: اسماء پسرم را نزد من بياور!
من حسن عليه السلام را در ميان پارچه زرد رنگى پيچيدم و نزد آن حضرت بردم، رسول خدا صلى الله عليه و آله آن پارچه زرد رنگ را به دور انداخت و فرمود: اسماء! مگر من به شما نگفتم كه نوزاد را به پارچه زرد نپيچيد!من همان لحظه حسن عليه السلام را در ميان پارچه سفيدى پيچيدم و خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله بردم. پيامبر صلى الله عليه و آله در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت.
سپس به على عليه السلام فرمود: نام پسرم را چه گذاشته اى؟ على عليه السلام عرض كرد: يا رسول الله! من در نامگذارى او از شما سبقت نمى گيرم. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: من نيز در نامگذارى او از پروردگارم پيشى نمى گيرم.
هماندم جبرئيل نازل شد و گفت: يا محمد! خداوند به تو سلام مى رساند و مى فرمايد: چون على براى تو مانند هارون است براى موسى، ولى بعد از تو پيامبر نخواهد بود. بنابراين پسرت را با پسر هارون همنام كن! رسول خدا عليه السلام فرمود: نام پسر هارون چه بود؟ جبرئيل گفت: نام او شبر بود. پيامبر فرمود: زبان من عربى است. جبرئيل: نام او را حسن بگذار! لذا پيامبر صلى الله عليه و آله او را حسن ناميد.
روز هفتم تولد حسن عليه السلام، پيامبر صلى الله عليه و آله دو قوچ ابلق (سياه و سفيد) عقيقه (قربانى) كرد، يك ران آن را با يك دينار طلا به قابله داد، و موى سر حسن را تراشيد و به وزن آن صدقه داد و سپس سر نوزاد را با حلوق (بوی خوش قرمز يا زرد رنگ كه از زعفران و غيره می گيرند) خوشبو نمود، آنگاه به اسماء فرمود: ماليدن خون از كارهاى مردمان جاهليت است. (در جاهليت بر سر نوزاد اندكى خون مى ماليدند).
📗 #بحارالانوار، ج 43، ص 238
✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى
@Dastanhaykotah
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 ازدواج یوسف و زلیخا
هنگامی که حضرت یوسف علیه السلام به سلطنت مصر رسید، چون در سالهای قحطی عزیز مصر فوت کرده بود زلیخا کم کم فقیر گردید، چشمانش کور شد، به علت فقر و کوری بر سر راه می نشست و از مردم برای گذران خود گدایی می کرد.
به او پیشنهاد کردند، خوب است از ملک بخواهی به تو عنایتی کند سالها خدمت او می کردی. شاید به پاس خدمات و محبتهای گذشته به رحم نماید. ولی باز هم عده ای او را از این کار منع می کردند که ممکن است به واسطه عشق ورزی و هوا پرستی ای که نسبت به او داشتی تا به زندان افتاد و آن همه رنج کشید خاطرات گذشته برایش تجدید شود و تو را کیفر نماید. زلیخا گفت: یوسفی را که من می شناسم آن قدر کریم و بردبار است که هرگز با من آن معامله را نخواهد کرد.
روزی بر سر راه او بر یک بلندی نشست. (هر وقت حضرت یوسف علیه السلام خارج می شد جمعیت کثیری از رجال و بزرگان مصر با او همراه بودند) زلیخا همین که احساس کرد یوسف نزدیک او رسید گفت: «سبحان من جعل الملوک عبیداً بمعصیتهم و العبید ملوکا بطاعتهم» پاک و منزه است خداوندی که پادشاهان را به واسطه نافرمانی بنده می کند و بندگان را بر
اثر اطاعت و فرمان برداری پادشاه می نماید.
یوسف علیه السلام پرسید: تو کیستی. گفت: همان کسی که از جان، تو را خدمت می کرد و آنی از یاد تو غافل نمی شد هوا پرست بود، به کیفر اعمال بد خود به این روز افتاده که از مردم برای گذران زندگی گدایی می کند که برخی به او ترحم می کنند و برخی نمی کنند. بعد از عزیز اولین شخص مصر بود و اینک ذلیل ترین افراد، این است جزای گنهکاران.
یوسف گریه زیادی کرد و بعد پرسید: آیا هنوز چیزی از عشق و علاقه نسبت به من در قلبت باقی مانده؟ گفت: آری، به خدای ابراهیم قسم، یک نگاه به صورت تو، بیش از تمام دنیا برای من ارزش دارد که سطح آن را طلا و نقره گرفته باشند. یوسف پرسید: زلیخا چه تو را به این عشق واداشت؟ گفت: زیبایی تو. یوسف گفت: پس چه خواهی کرد اگر پیامبر آخرالزمان را ببینی که از من زیباتر و خوش خوتر و با سخاوت تر است که نامش محمد صلی الله علیه و آله است؟
زلیخا گفت: راست می گویی. یوسف علیه السلام پرسید تو که او را ندیده ای، از کجا تصدیق می کنی؟ گفت همین که نامش را بردی محبتش در قلبم واقع شد. خداوند به یوسف وحی کرد زلیخا راست می گوید ما نیز او را به واسطه علاقه و محبتی که به پیامبر ما محمد صلی الله علیه و آله دارد، دوست داریم و به این خاطر تو با زلیخا ازدواج کن. آن روز یوسف به زلیخا چیزی نگفت و رفت.
روز بعد به وسیله شخصی به او پیغام داد که اگر میل داری تو را به ازدواج خود درآورم. زلیخا گفت: می دانم که ملک مرا مسخره می نماید، آن وقت که جوان و زیبا بودم مرا از خود دور کرد، اکنون که پیر و بینوا و کور شده ام مرا می گیرد؟!
حضرت یوسف علیه السلام دستور داد آماده ازدواج شود و به گفته خود وفا کرد شبی که خواست عروسی کند به نماز ایستاد، دو رکعت نماز خواند خدا را به اسم اعظمش قسم داد. خداوند جوانی و شادابی زلیخا را به او باز گرداند، چشمانش شفا یافت، مانند همان زمانی که به او عشق می ورزید، در آن شب یوسف او را دختری بکر یافت، خداوند دو پسر از زلیخا به یوسف داد، با هم به خوشی زندگی کردند تا مرگ بین آنها جدایی انداخت.
هنگامی که یوسف علیه السلام مالک خزاین زمین شد با گرسنگی بسر می برد و نان جو می خورد، به او می گفتند با این که خزینه های زمین در دست توست به گرسنگی می گذرانی؟ می گفت می ترسم سیر شوم و گرسنگان را فراموش نمایم.
📗 #بحارالانوار، ج 12 ص 282
✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى
@basirat65
#احکام_غسل
💬سوال:
اگر كسي براي انجام غسل خاصي (مانند غسل جنابت) نيت كند و آن را به جا آورد، آيا از ساير غسل ها كفايت
مي كند❓❓❓
✅پاسخ:
📝آيات عظام امام، خامنه اى، صافى و مكارم: اگر غسل جنابت باشد و به قصد آن غسل كند، از ساير غسل ها كفايت مى كند؛ ولى اگر غير غسل جنابت باشد بنا بر احتياط واجب از ساير غسل ها كفايت نمى كند.
📝آيه الله بهجت: اگر غسل واجب باشد و به قصد آن غسل كند، از ساير غسل ها كفايت مى كند؛ ولى اگر غسل مستحبى را قصد كند، تنها از غسل هاى مستحبى كفايت مى كند.
📝آيات عظام تبريزى، سيستانى، فاضل و وحيد: به قصد هر كدام انجام دهد از ساير غسل ها كفايت مى كند.
@basirat65
#مستند_امساک_روزه
#پرسش
❔کجای قرآن آمده است که وقتی روزه ایم نباید چیزی بخوریم یا بیاشامیم ❗️برخی میگویند روزه داری در زمان پیامبر این طور بود که فرد روزه دار از صبح تا شام گناه و معصیت نمی کرد و #امساک داشت و روزه به خوردن و آشامیدن ارتباطی نداشت❗️
💠#پاسخ💠
👌امساک از خوردن و آشامیدن در هنگام روزه مورد تاکید قرآن قرار گرفته و می فرماید ؛
« كُلُوا وَ اشْرَبُوا حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الْأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّيامَ إِلَى اللَّيْلِ » « بخوريد و بياشاميد تا رشته سپيد صبح از رشته سياه (شب) براى شما آشكار گردد، سپس روزه را تا #شب تكميل كنيد »
🔰بقره 187
👌بر اساس آیه شریفه مسلمانان در ماه رمضان حق داشتند در تمام طول شب از خوردنيها و نوشيدنيها استفاده كنند، اما به هنگام طلوع سپيده صبح امساك نمايند.
، سپس روزه را تا شب تكميل كنيد" (ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّيامَ إِلَى اللَّيْلِ). اين جمله تاكيدى است بر ممنوع بودن خوردن و نوشيدن و آميزش #جنسى در روزها براى روزه داران، و نيز نشان دهنده آغاز و انجام روزه است كه از طلوع فجر شروع و به شب ختم مى شود.
📚تفسیر نمونه ج 1 ص 651
👌 مساله امساک از اکل و شرب در حال روزه ، در روایات اسلامی نیز مورد تاکید قرار گرفته است .
❕امام علی علیه السلام فرمود ؛
« حدود روزه چهار چیز است ؛ اولین آنها #اجتناب از خوردن و آشامیدن، دوم اجتناب از جماع کردن و سوم اجتناب از قی کردن عمدی و چهارم اجتناب از سر زیر آب کردن ...»
📚وسائل الشیعه ج 10 ص 32
❕امام #صادق علیه السلام فرمود ؛
« روزه عبارت است از امساک از غذا خوردن و آشامیدن ، اگرچه شایسته انسان است که زبانش را از لغو و باطل #حفظ کند چه در ماه رمضان و چه در غیر آن »
📚التهذیب ج 4 ص 189
#پرسمان_اعتقادی
#ایتا
http://eitaa.com/joinchat/304152577C9f840da185
#در_سروش
@basirat65
#احکام_خمس_پاداش
💬سوال:
آیا به پاداشی که بعد از بازنشستگی به کارمندان میدهند خمس تعلق می گیرد ❓❓
✅پاسخ:
📝اکثریت مراجع:
اگر تا سر سال خمسی چیزی از آن پاداش اضافه بماند بله خمس دارد.
📝آیت الله ،امام، نوری، خامنه ای:
اگر به عنوان هدیه باشد خمس ندارد.
@basirat65
پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله فرمودند:
مَنْ قَرَأ بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ كَتَبَ اللّهُ لَهُ بِكُلِّ حَرفٍ أربَعَةَ آلافٍ حَسَنَةً و مَحا عَنهُ أربَعَةَ آلافِ سَيِّئَةٍ و رَفَعَ لَهُ أربَعَةَ آلافِ دَرَجَةٍ؛
هر کس بسم اللّه الرحمن الرحیم را قرائت کند خداوند به ازای هر حرفِ آن چهار هزار حسنه برایش می نویسد و چهار هزار گناه از او پاک می کند و چهار هزار درجه او را بالا می برد.
بحارالأنوار، ج 92، ص 258.
امام صادق علیه السلام فرمودند:
مَنْ قَرَءَ قُلْ هُوَاللّهُ احَدٌ مَرَّةً واحِدَةً فَكَانَّما قَرَءَ ثُلْثَ الْقُرآنِ وَ ثُلْثَ التُّوراةِ وَ ثُلْثَ الاْ نْجيلِ وَ ثُلْثَ الزَّبُورِ؛
هر که یک مرتبه سوره توحید را تلاوت نماید، همانند کسی است که یک سوّم قرآن و تورات و انجیل و زبور را خوانده باشد.
وسائل الشیعه : ج 6 ص 225 ح 10.
هدایت شده از مَن وَ اُو (اَلف-میم)
حجت الاسلام پیری:هوشیاری و تیز بینی مقام معظم رهبری حضرت امام خامنه ای در مقابل دشمنان اسلام خواب را از چشم آنان ربوده،خداوند بهترین نعمتش را بعد از امام راحل به ما بخشید وآن وجود رهبر عظیم الشان است
شش هزار ختم قرآن در قبر نمود سیّده نفیسه دختر حسن بن زید که پسر امام حسن مجتبی (ع) است در سنه 145 در مکه متولد شد و در مدینه نشو و نما کرد، روزها پیوسته روزه می گرفت و شبها را به عبادت بسر می برد، او ثروتمند بود و از ثروت خویش به زمین گیران و مریض ها و عموم احسان می کرد، سی مرتبه نیز به حج مشرف شده که اکثر آن با پای پیاده بود. زینب دختر برادر نفیسه گفت: چهل سال تمام عمه ام را خدمت کردم و در این مدّت ندیدم شبی بخوابد و یا روزی افطار کند، پیوسته شبها را به قیام و روزها را به روزه می گذراند، به او گفتم: با خود مدارا نمی کنی، جواب داد: چگونه با نفسم رفق و مدارا کنم، با اینکه در جلو عقباتی دارم که از آنها نمی گذرند مگر مردمان رستگار. جناب نفیسه از شوهر خود (اسحاق) دو فرزند داشت یکی به نام قاسم و دیگر ام کلثوم، سالی با شوهرش به زیارت حضرت ابراهیم خلیل مشرّف شد، در مراجعت به مصر تشریف آورد، و در منزلی سکنی گزید، در همسایگی آنها دختر یهودی نابینائی بود، یک روز به آب وضوی نفیسه تبرّک جست، در همان حین چشمش روشن شد، و بعد از آن یهودیان بسیاری اسلام آوردند و اهل مصر در حق آن مخدرّه بسیار عقیده پیدا کردند، از نفیسه خواهش کردند در مصر توقّف کند، او نیز در مصر توقّف نمود، تا اینکه در همانجا از دنیا رفت. آن مخدره قبری به دست خویش برای خود کنده بود و پیوسته در آن قبر داخل می شد، نماز می خواند و قرآن تلاوت می کرد، و 6 هزار ختم قرآن در آن قبر نمود تا اینکه در ماه رمضان سنه 208 از دنیا رفت و هنگام احتضار روزه بود، اطرافیان او را امر به افطار کردند فرمود: واعجبا، سی سال است که از خداوند متعال مسئلت می کنم با حالت روزه از دنیا بروم و اکنون که روزه هستم افطار کنم؟! شروع کرد به خواندن سوره انعام و همین که رسید به آیه مبارکه «لَهُمْ دارُ السَّلامِ عِنْدَ رَبِّهِمْ » از دنیا رفت. نقل شده که بعد از وفات نفیسه شوهرش اسحاق مؤتمن پسر حضرت صادق (ع) خواست بدن او را به مدینه معظمه منتقل کند و در بقیع دفن نماید، اهل مصر اجتماع نمودند و درخواست کردند که آن مخدّره را در مصر بگذارند برای تبرّک و تیمّن، و حتّی مال بسیاری بذل کردند، امّا اسحاق راضی نشد، تا آنکه در خواب پیغمبر (ص) را دید که فرمود: درباره نفیسه با اهل مصر معارضه مکن چرا که به واسطه برکت او بر آنها رحمت نازل می شود. *