توجه توجه
#عکس پروف مذهبی..
#حرف دل
#مداحی
#فیلم و کلیپ حرم
#عکاسی خودمونی
#امام حسینی
#امام زمانی
#امام رضایی
#همه چیز اینجا موجوده
فقط کافیه روی لینک زیر بزنی
https://eitaa.com/joinchat97
https://eitaa.com/joinchat97
https://eitaa.com/joinchat97
خلاصه نگم براتون که بهترین کاناله..
و همچنین اولین کانال که امام حسین شمارو دعوت کرده
بدو بدو جانمونی
https://eitaa.com/joinchat97
https://eitaa.com/joinchat97
#ظرفیت محدود
بسـمربالشہدآوالصدیقین🌿🔗
صدای مرا نمیشنوی ؟
صدای بندھ کوچیکـے
که روی زمین بزرگت
نشستھ است و تو
را همدم و همرازش
قرار داده . .
دعایکمیل⛅♥
۱۴۰۱/۱۰/۲۴
شنبه ظهر
https://eitaa.com/joinchat/403833124C438702dfb3
به کانال ما بپیوندین❤
میگنوَسطِیکعملیـات
یهودیدنحـٰاجقاسمدارنمیِرن...!
گفتن:حـٰاجیکـٌجامیری؟!
مـاموریتداریم..
حـٰاجقاسمفـَرمٌودن:
ماموریتیمهمتراَزنـماز نداریم..!پیروحاجقاسمبودنبهایننیست
کههرشبساعت1:20میزنی
سـاعتبـهوقتِحـٰاجقـاسِـم..🚶🏻♂
تازه بعدش برا نماز صبح نمیتونی بلند شی
ببینحـٰاجیچیکـارکردڪـهحـاجقاسمشد:)✨
#تلنگر
#حاجی
#سردار
#بصیرت
*☆۱.۲٠به وقت سردار دلها☆*
👇 نشانی ما در فضای مجازی : 👇
🆔 https://eitaa.com/joinchat/1671692601C9c22feb1ad
گروـہ ؋ـرهنگے اجتماعے سیاسے ܢ̣ࡎࡅ࡙ـــܝࡅ߳ߺߺܙ
😊با انتشار محتوا در ثواب آن سهیم باشید 😊
•°﴾🧕🏻͜͡🧕🏻﴿°•
#ریحانه_خلقت👌🏻🌸
#دغدغه_داغ
♡•°من یہ دختـــر چراغ خونه ای ام🧕🏻✋🏻
◉|یک دخترم ᭂ
◉|از نوع چادریش ⸙
◉|من توی خیابان که راه میروم: 🚶
◉|نه نگران پاک شدن خَط خَطی های صورتم هستم ✼
◉|و نه نگران مورد قبول واقع نشدن ✻
◉|تنها دغدغه ام عقب نرفتن چادرم هست و بس.😌🌱
‹#با_افتخار_چادری_ام😌🌻
. #چادرانه
#حجاب
#اجتماع_مردمی_عفاف_وحجاب
#بصیرت
👇 نشانی ما در فضای مجازی : 👇
🆔 https://eitaa.com/joinchat/1671692601C9c22feb1ad
گروـہ ؋ـرهنگے اجتماعے سیاسے ܢ̣ࡎࡅ࡙ـــܝࡅ߳ߺߺܙ
😊با انتشار محتوا در ثواب آن سهیم باشید 😊
❥✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دنیاروبیخیال،دنیایعنیحسین(ع)♥
#کربلا
#یا_حسن
#بصیرت
*«۷روز تا ماه دلتنگی»*
👇 نشانی ما در فضای مجازی : 👇
🆔 https://eitaa.com/joinchat/1671692601C9c22feb1ad
گروـہ ؋ـرهنگے اجتماعے سیاسے ܢ̣ࡎࡅ࡙ـــܝࡅ߳ߺߺܙ
😊با انتشار محتوا در ثواب آن سهیم باشید 😊
داداش محسن، تولدت مبارک🌿😍
اگرچه که تولد اصلی شما شهادتتونه🙂🌸
#شهیدانه
#شهید_محسن_حججی
#بصیرت
👇 نشانی ما در فضای مجازی : 👇
🆔 https://eitaa.com/joinchat/1671692601C9c22feb1ad
گروـہ ؋ـرهنگے اجتماعے سیاسے ܢ̣ࡎࡅ࡙ـــܝࡅ߳ߺߺܙ
😊با انتشار محتوا در ثواب آن سهیم باشید 😊
از این عکس قشنگا✨😍
#وصیت_شهید...🌷🕊
💌مسئله #حجاب را كوچك نشمارند
و با بیحجاب ها اگر شد با زبان خوش،
نشد به سختی جلويشان بايستند.
#شهید_اسماعیل_زحمتکش🌷🕊
#حجاب
#دخترانه
#پروفایل
#اجتماع_مردمی_عفاف_وحجاب
#بصیرت
👇 نشانی ما در فضای مجازی : 👇
🆔 https://eitaa.com/joinchat/1671692601C9c22feb1ad
گروـہ ؋ـرهنگے اجتماعے سیاسے ܢ̣ࡎࡅ࡙ـــܝࡅ߳ߺߺܙ
😊با انتشار محتوا در ثواب آن سهیم باشید 😊
بسمربالشهادت🌸🌱
.
.
#رمانآرامشقبلازطوفان
#قسمتششم
‹مقداد›
زدنو و رفتن... فرار کردنننن... نباید اینطوری میشد...💔
مقداد: جان مادرت تحمل کن چشماتو نبند
عماد: م...مقداد... حلالم...ک...کن
مقداد: چی میگی عماد؟ تو باید تحمل کنی اگه بخوای تک خوری کنی حلالت نمیکنمااا
عماد: به...به خواهرم... بسپر... مامان ... ب...بابا... چیزی نفهمن
مقداد: چشماتو نبند عماد تو قوی تر از این حرفایی که بخوای با دوتا تیر از حال بری میرم کمک بیارمم
عماد:ن...نرو...بمون...پیشم....ش....شاید....این...آ...آخرین... دیدارمون ...باشه🙂💔
عماد به سختی داشت حرف میزد با دستم زخمشو محکم گرفته بودم اونم مچ دستمو گرفته بود... نمیزاشت برم... سرشو از ایزوگام های سرد بلند کردم و گذاشتم روی پام
با اینکه دوتا تیر خورده بود به پهلوش ولی بازم قوی بود و محکم مچ دستمو گرفته بود
یه لحظه گوشی عماد یادم افتادم بدون هیچ معطلی گوشیشو از تو جیبش در آوردم و ۱۱۵ رو گرفتم بعدشم به آقا سید زنگ زدم اقا سید که گوشی رو برداشت نتونستم جلوی بغضم و بگیرم
آقا سید: عماد چیشده صدات چرا اونطوری میاد؟
مقداد: آقا سید منم مقداد، عماد تیرخورده
آقا سید: چی میگی مقداد کجایین شما؟
مقداد: بالا پشت بام اقا سید تروخدا زود بیاین عماد نمیزاره بیام پاییننن
منتظر حرف دیگه ای نموندم گوشی رو قطع کردم عماد به سرفه افتاده بود و موهاش آشفته... دستمو کردم و موهاشو درست کردم؛
مقداد: کاش من به جای تو تیر میخوردم...
عماد: ن...نزاشتی... که شهید...ب..بشم
مقداد: آره جون خودت. خواهرت نمیگه بالا سر عماد بودی چرا هیچ کاری نکردی براش؟
عماد: او...اونش... با...من
مقداد: اه عماد حرف نزن خیلی خون رفته ازت
عماد: م...من...که...چیزیم...نیست
داشتم مانع حرف زدن عماد میشدم که آقا سید با سرعت از در پشت بام اومد بیرون وقتی مارو دید سرجاش میخکوب شد... منتظر بودم تا درو ببنده بیاد ولی همچین اتفاقی نیوفتاد... پشت سرش خواهر عماد اومد... نباید اونطوری میفهمید؛
‹رضوانه›
با دیدن عماد پاهام شل شد و روی زانو افتادم زمین هیچ عکس العملی نمیتونستم از
خودم نشون بدم چادرم از سرم سُر خورد... لباسای چریکی عماد با خون یکی شده بود دستمو انداختم رو چادرم و درستش کردم... احساس تنهایی میکردم دستمو گذاشتم روی ایزوگام های سرد تا تکیه گاهی باشه برای بلند شدنم؛ تلو تلو خوران خودمو رسوندم بالا سر عماد... آقای رضوی سرشونو انداختن پایین. نگاهی به زخم عماد کردم قلبم تیر کشید... عماد گوشه ی چادرمو گرفت میخواست حرف بزنه که دستش افتاد رو زمین... نه نه به صورتش که نگاه کردم با چشمای بسته مواجه شدم بیهوش شده بود...🥲💔
به در ورودی پشت بام نگاه کردم دو نفر داشتن برانکارد میاوردن با گذاشتن عماد رو برانکارد منم خودم به زحمت بلند کردم میخواستم همراهش برم که اقای رضوی با همون سر پایین گفتن
مقداد: خانم مهدوی بزارین من همراهش برم
نمیتونستم بگم نه... از یه طرفی هم میدونستم اقای رضوی کنار عماد باشن بهتره و حواسشون بیشتر هست اصلا من چطوری تونستم این اتفاق و قبول کنم؟
رضوانه: خواهش میکنم حواستون بهش باشه
مقداد: مثل داداش خودم خیالتون راحت
عماد و بردن حالا من مونده بودم با یه کوه بزرگ از نگرانی
چادرمو محکم گرفتم تو دستم و وایستادم کنار پشت بام جوری که محوطه مسجد و ببینم..."شهدا، عماد آروزی شهادت داره نه میتونم دعا کنم شهید شه نه میتونم جاموندگیشو ببینم" وقتی میدیدم همسران شهدا عاشقانه از شهادت مردشون تعریف میکنن به ایمانم شک میکردم...
.
.
ادامهدارد...
#بصیرت
https://eitaa.com/joinchat/1671692601C9c22feb1ad
بسمربالشهادت🌸🌱
.
.
#رمانآرامشقبلازطوفان
#قسمتهفتم
‹مقداد›
عماد و به سرعت بردن اتاق عمل از اون در به بعد دیگه نتونستم برم گوشی عماد دستم بود... یه نگاه به قاب گوشیش کردم"چریکی" سرمو چسبوندم به دیوار پشت صندلی و چشمامو بستم حاضر بودم هرکاری واسه عماد بکنم اما اون دوباره بگرده پیشمون... عماد همیشه مثل امداد غیبی بود تو لحظه های سخت و دشوار هر عملیات پیداش میشد و با لطف خدا مشکل و حل میکرد زرنگ و قوی...
شوخ و پایبند به جمهوری اسلامی؛
تو حال و هوای بد خودم غرق شده بودم که گوشی عماد زنگ خورد؛ حاج مرتضی فرمانده...
سریع تماس رو بر قرار کردم
حاجی: سلام عماد چرا گوشیو جواب نمیدی کجایی تووو
مقداد: سلام حاج مرتضی منم مقداد
حاجی: مقداد... گوشی عماد دست تو چیکار میکنه؟ عماد کجاست اصلا؟ بهش بگو حواسشو خیلی جمع کنه از خونه هم بیرون نره دار و دسته یامی میخوان اذیتش کنن
مقداد: حاجی ولی... ولی دیر شده عماد الان تو اتاق عمله💔
حاجی: یا امام هشتم چیشده؟ خب توضیح بده ببینم کدوم بیمارستان؟
مقداد: بیمارستان امام رضا(ع) تو هئیت بودیم واسه فیلم برداری رفتیم پشت بام مسجد که بهمون حمله شد
حاجی: حال عماد چطوره؟مقداد: دوتا تیرخورده به پهلوش
حاجی: باشه باشه خودمو میرسونم
تماس که قطع شد بغضم ترکید... اگه عماد و میکشتن چی؟ کاش اینطوری نمیشد... خدایا تورو به حق خانوم فاطمه زهرا کمکش کن...
.
.
ادامهدارد...
#بصیرت
https://eitaa.com/joinchat/1671692601C9c22feb1ad