فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 افشاگری رئیس کمیسیون اصل ۹۰ مجلس از خیانتهای مکرر مدیران غربزده: کشور را با لجبازی مدیریت میکنند!
🔸 «نصرالله پژمانفر»: دارند کشور را جوری اداره میکنند که به مردم بفهمانند، تنها راه کنترل و بهبود وضعیت اقتصادی، مذاکره است. دلیل گرانیهای اخیر فقط سوء مدیریت است. در حالیکه سالها در تولید گندم خودکفا بودیم؛ چرا پارسال ۳ میلیون گندم وارد کشور کردیم، معنیاش چیست؟! امسال وضع واردات گندم بدتر است!
#بصیرت_انقلابی
@basirat_enghelabi110
🌹پیام رهبر انقلاب در پی فاجعه دردناک بندر بیروت
🔹در فاجعه دردناک انفجار بندر بیروت که منجر به کشته و زخمی شدن تعداد زیادی از مردم و خسارات شدید شده با شهروندان عزیز لبنانی همدردیم و در کنار آنان هستیم.
🔹صبر در برابر این حادثه، برگ زرینی از افتخارات لبنان خواهد بود.
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
🌹سرلشکر سلامی: ملت لبنان را در شرایط سخت هرگز تنها نمیگذاریم
فرمانده کل سپاه:
🔹ملت لبنان ستارههای بزرگ مقاومت در دنیای اسلام هستند و همیشه با صبر و استقامت با این حوادث برخورد کردهاند.
🔹اعلام میکنیم که تمام ظرفیتهای ما برای امداد و کمک به ملت لبنان بسیج شده است.
🔹ملت لبنان را در شرایط سخت هرگز تنها نمیگذاریم و تا انتها در کنارشان هستیم.
🔹تاریخ در مورد صبر ملت لبنان قضاوت میکند.
🔹«جریان مقاومت» نشاندهنده ظرفیت ملت ایران برای استقامت و پایداری و ادامه حیات سرافزارانه است؛ بنابراین انتقال آن به نسلهای دیگر موضوع مهمی است.
🔹ساختن یک حقیقت جاری از یک مقاومت مثالزدنی و نمادین برای ملتها، سرمایهای بزرگ است.
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
📌 حجت الاسلام والمسلمین #طائب:
گوشت برخی از #مسؤولان زیر دندان #غرب گیر کرده است
💠رییس قرارگاه عمار:
برخی افراد تعهداتی به غرب داده اند و در حقیقت، گوشتشان زیر دندان آنها گیر کرده است، یعنی منافع شخصی را مد نظر دارند و به منافع ملی فکر نمی کنند.
🔹اگر قرار باشد که بر توان داخلی تکیه کنیم، این گروه احساس می کنند که منافعشان از دست رفته است.
🔸با نگاهی به عقبه این گونه افراد، می توان به این مسأله دست یافت که دارای تابعیت های دوگانه بوده و یا فرزندانشان در غرب مشغول به تجارت هستند، این ها منافعشان در غرب است.
🔹برخی دیگر، کسانی هستند که هوش سیاسی شان بسیار پایین است و نمی توانند مصالح کشور را به درستی درک کنند، یعنی درک آنها قابل ارتقا نیست.
🔸دنیا به این نتیجه رسیده که دوران کدخدایی و کدخدامنشی تمام شده است.
🔺 متن کامل 👇
🌐 rasanews.ir/002lZC
#تحریف
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
⛔️مکرون: "خودم مسئولیت تغییرات سیاسی در لبنان را به عهده میگیرم!"
هدف، خلع سلاح حزب الله هست!
#بصیرت_انقلابی
@basirat_enghelabi110
⛔️پامپئو» خبر استعفای «برایان هوک» را تأیید کرد
🔹وزیر امور خارجه آمریکا خبر رسانههای آمریکایی مبنی بر اینکه مسئول گروه ویژه اقدام علیه ایران در این وزارتخانه امروز از سمت خود کنارهگیری میکند را تأیید کرد.
روزنامه نیویورکتایمز نوشته «الیوت آبرامز»، نماینده فعلی دولت آمریکا در امور ونزوئلا جایگزین «برایان هوک» خواهد شد.
#بصیرت_انقلابی
@basirat_enghelabi110
📖 #رمان_جان_شیعه_جان_اهل_سنت
🖋 #قسمت_صد_و_دهم
چشمم به آسمان بندر بود و دلم در هوای خاطرات مادرم پَر پَر میزد که صدای باز شدن در آهنی حیاط، نگاهم را به سمت خودش کشید. در با صدای کوتاهی باز شد و قامت خمیده مجید در چهارچوبش قرار گرفت. احساس کردم کسی قلبم را به دیوار سینهام کوبید که اینچنین دردی در فضای قفسه سینهام منتشر شد. با نگاه غمزده و غبار گرفتهاش به پای صورت افسردهام افتاد و زیر لب زمزمه کرد: «سلام الهه جان!» از شنیدن آهنگ صدایش که روزی زیباترین ترانه زندگیام بود، گوشهایم آتش گرفت و خشمی لبریز از نفرت در چشمانم شعله کشید. از جا بلند شدم و با قدمهایی سریع به سمت ساختمان به راه افتادم و شاید هم میدویدم تا زودتر از حضورش فرار کنم که صدایم کرد: «الهه! تو رو خدا یه لحظه صبر کن...» و جملهاش به آخر نرسیده بود که خودم را به ساختمان رساندم و در شیشهای را پشت سرم بر هم کوبیدم.
طول راهروی ما بین دو طبقه را با عجله طی کردم تا پیش از آنکه به دنبالم بیاید، به اتاق رسیده باشم. وارد اتاق که شدم در را پشت سرم قفل کردم و سراسیمه همه پنجرهها را بستم تا حتی طنین گامهایش را نشنوم. بعد از آن شب نخستین بار بود که صورتش را میدیدم و در همین نگاه کوتاه دیدم که چقدر چهرهاش پیر و پژمرده شده است. سابقه نداشت در این ساعت به خانه بیاید و حتماً خبر داشت که امروز کسی در خانه نیست و میخواست از فرصت پیش آمده استفاده کند که چند ساعت زودتر از روزهای دیگر به خانه بازگشته بود.
لحظاتی هیچ صدایی به گوشم نرسید تا اینکه حضورش را پشت در خانه احساس کردم. با سر انگشت به در زد و آهسته صدایم کرد: «الهه جان! میشه در رو باز کنی؟» چقدر دلم برای صدای مردانهاش تنگ شده بود، هر چند مصیبت مرگ مادر و حس غریب تنفری که در دلم لانه کرده بود، مجالی برای ابراز دلتنگی نمیگذاشت که همه جانم از آتش نفرتش میسوخت و چون صدای سکوتم را از پشت در شنید، مظلومانه تمنا کرد: «الهه جان! میخوام باهات حرف بزنم، تو رو خدا درو باز کن!» حس عجیبی بود که عمق قلبم از گرمای عشقش به تپش افتاده و دیوارههایش از طوفان خشم و نفرت همچنان میلرزید.
گوشه اتاق در خودم مچاله شده بودم تا صدایش را کمتر بشنوم که انگار او هم همانجا پشت در نشسته بود که صدا رساند: «الهه جان! من از همینجا باهات حرف میزنم، فقط تو رو خدا به حرفام گوش کن!» سپس صدایش در بغضی غریبانه شکست و با کلماتی که بوی غم میداد، آغاز کرد: «الهه جان! اگه تا حالا دَووم اُوردم و باهات حرف نزدم، به خاطر این بود که عبدالله قَسمم داده بود سراغت نیام. چون عبدالله گفت اگه دوستت دارم، یه مدت ازت دور باشم. ولی من بیشتر از این طاقت ندارم، بیشتر از این نمیتونم ازت دور باشم...» و شاید نفسش بند آمد که ساکت شد و پس از چند لحظه با نغمه نفسهای نمناکش نجوا کرد: «الهه جان! این چند شبی که تو خونه نبودی، منو پیر کردی! صدای گریههاتو از همونجا میشنیدم، میشنیدم چقدر تا صبح جیغ میزدی! الهه! بخدا این چند شب تا صبح نخوابیدم و پا به پات گریه کردم! الهه! من اشتباه کردم، من بهت خیلی بد کردم، ولی دیگه طاقت ندارم، بخدا دیگه صبرم تموم شده...» و لابد گریههای بیصدایم را نمیشنید که از سکوتی که در خانه سایه انداخته بود، به شک افتاد و با لحنی لبریز تردید پرسید: «الهه جان! صدامو میشنوی؟»
#نویسنده_فاطمه_ولی_نژاد
#بصیرت_انقلابی
@basirat_enghelabi110
📖 #رمان_جان_شیعه_جان_اهل_سنت
🖋 #قسمت_صد_و_یازدهم
و آنقدر عاشقم بود که عطر حضورم را حس کرده و با اطمینان از اینکه حرفهایش را میشنوم، ادامه دهد: «الهه! یادته بهت میگفتم چقدر دیدن گریههات برام سخته؟ یادته میگفتم حتی برای یه لحظه طاقت ندارم ناراحتی تو رو ببینم؟ حالا یه هفته اس که هر شب دارم هق هق گریههاتو تا صبح میشنوم! الهه! میدونم خیلی اذیتت کردم، ولی به خدا نمیخواستم اینجوری بشه! باور کن منم مثل تو امید داشتم حال مامان خوب شه...» و همین که نام مادر را شنیدم، شیشه اشکهای آرامم شکست و صدای گریهام به ضجه بلند شد و نمیدانم با دل مهربان مجیدم چه کرد که وحشتزده به در میکوبید و با صدایی که از نگرانی به رعشه افتاده بود، پشت سر هم صدایم میکرد: «الهه! الهه جان!»
دیگر نمیفهمیدم چه میگوید و حالا اندوه از دست دادن مادر بود که دریای صبرم را سر ریز کرده و نفسم را بند آورده بود و مجید همچنان پشت درِ بسته خانه، پَر پَر میزد: «الهه! تو رو خدا درو باز کن! الهه جان...» و هنوز با همه احساس بدی که در قلبم بود، دلم نیامد بیش از این شاهد زجر کشیدنش باشم و میان نالههای بیصبرانهام، با صدایی که بین جیغ و گریه گم شده بود، جوابش را دادم: «مجید! از اینجا برو! تو رو خدا از اینجا برو! من نمیخوام ببینمت، چرا انقدر عذابم میدی؟» و همین جواب بیرحمانه ام کافی بود تا دلش قرار گرفته و با بغضی عاشقانه التماسم کند: «باشه الهه جان! من میرم، تو آروم باش! من میرم، تو رو خدا آروم باش!» و میان گریههای بیامانم، صدای قدمهای خسته و شکستهاش را شنیدم که از پلهها بالا میرفت و حتماً حالا از همان طبقه بالا به شنیدن مویههای بیمادریام مینشست و به قول خودش پا به پای چشمانم گریه میکرد. چقدر برایم سخت بود که در اوج بیپناهی گریههایم، دست رد به سینه کسی بزنم که همیشه پناه همه غمهایم بود و صبورانه به پای دردِ دلهایم مینشست.
ای کاش دلم اینهمه از دستش گرفته نبود و میتوانستم همه غصههایم را پیش چشمان مهربانش زار بزنم و بعد در حضور گرم و پُر مِهرش به آرامش برسم. چقدر به آهنگ آرامبخش صدا و گرمای زندگی بخش نگاهش نیاز داشتم و افسوس که قلب شکستهام هنوز از تلخی تنفرش خالی نشده و دل رنجیدهام به این آسانی حاضر به بخشیدن گناه نابخشودنیاش نبود.
غروب آفتاب نزدیک میشد و تا آمدن پدر و عبدالله چیزی نمانده بود. به هر زحمتی بود تن رنجورم را از جا کَندم و برای تدارک شام به آشپزخانهای رفتم که هر گوشهاش خاطره مادرم را زنده میکرد و چارهای نبود جز اینکه میان اشکهای تلخم، غذا را تهیه کنم. دقایقی به اذان مغرب مانده بود که پدر از راه رسید. به خیال خودش بعد از رفتن مادر میخواست با من مهربانتر باشد که با لحنی نرمتر از گذشته جواب سلامم را داد.
با دیدن چشمان وَرم کردهام، اخم کرد و پرسید: «مجید اینجا بود؟» سرم را ساکت به زیر انداختم که خودش قاطعانه جواب داد: «نمیخواد قایم کنی! دیدم پنجره طبقه بالا بازه، فهمیدم اومده خونه.» سپس به چشمانم دقیق شد و با لحنی مشکوک پرسید: «باهاش حرف زدی؟» سری جنباندم و زیر لب پاسخ دادم: «اومده بود دمِ در، ولی درو باز نکردم.» لبخند رضایت روی صورت پُر چین و چروکش نشست و گفت: «خوب کاری کردی! بذار بفهمه نمیتونه هر غلطی دلش میخواد بکنه! تا چهلم محلش نذاری میفهمه یه مَن ماست چقدر کره میده!» که صدای اذان مغرب بلند شد و خطابه پُر غیظش را نیمه تمام گذاشت.
#نویسنده_فاطمه_ولی_نژاد
#بصیرت_انقلابی
@basirat_enghelabi110
✨یاوران مهدی علیه السلام✨
❇️مولی امیرالمومنین(ع):
✍یاران مهدی(عج)همه جواناند و پیر در میان آنها به چشم نمیخورد،مگر اندک به اندازه سرمه در چشم.
📚الغیبه للطوسی:476
#حدیث_روز
#بصیرت_انقلابی
@basirat_enghelabi110
اعمال روز عید غدیر
الحمدالله الذی جعلنامن المتسکين بولاية اميرالمومنين والائمه عليهم السلام عيدغدير،عيداکمال دين برجامعه نخبگانی ، اساتید و اصحاب رسانه و جمیع مومنین و مومنات مبارک.
#بصیرت_انقلابی
@basirat_enghelabi110
آقاترین
محبوبترین سید دنیا ❤❤❤
عیدتان مبارک🌺🌺🌺
#بصیرت_انقلابی
@basirat_enghelabi110
سلام علیکم
اسعد الله ایامکم☺️
بزرگترین عید تاریخ بر تمام مسلمانان و دوستداران امیرالمومنین خصوصا شما مخاطبین کانال بصیرت انقلابی مبارک باشه🎊🎉🎁🎀❤️💝
ان شاء الله تا آخرین لحظه عمرمون با ولایت 💝علی💝 زندگی کنیم و در روز قیامت ❤️امیرالمومنین❤️ شفاعتمون کنن.