🌄 دلیل اینکه شما جلوی آخوندا هیچ غلطی نمی توانید بکنید اینه:
آخوند مبارز زمان تیرباران الله اکبر می گوید
لیدر پشمکی شما هنوز هیچی نشده به چیز خوردن می افتد :))
👤 آزوف
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
بسم الله الرحمن الرحیم
🔸🔸تقسیم🔸🔸
✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی
««قسمت سیزدهم»»
کمپ-اتاق 31
فرّخ دستمالی به بابک داد که در اون دستمال، چند تا چیز برای بخیه و پانسمان و چیزهای دیگر وجود داشت. بابک هم دقیقا مثل یک شاگرد مطیع و گوش به زنگ همراه فرخ بود.
در اتاق 31 تعدادی از ایرانی هایی بودند که بچه همراشون نبود. در بین کل اتاق های آن کمپ، دو سه تا اتاق بیشتر وجود نداشت که از بچه خالی باشه و طفل معصومی اونجا نباشه. بقیه اتاق ها حداقل دو سه تا بچه در آنها بود که در وضعیت بدی هم به سر میبردند.
فرخ رسید بالای سر یه نفر که هیکل بزرگی داشت اما تسلیم و بیچاره افتاده بود روی زمین و تکون نمیخورد. چند نفر نشسته بودند بالا سرش. فرخ تا رسید بهش گفت: برو کنار ببینم. برو گفتم. چشه؟
یه نفر گفت: نمیدونیم.
فرخ با تندی گفت: نمیدونم که نشد حرف! مرد حسابی چی شد که این طوری افتاد؟
یه نفر دیگه گفت: مریضه فکر کنم. از اولش هم مریض بود و ضعف میکرد. یهو دیدیم مثل روزای دیگه ضعف کرد اما افتاد و دیگه پا نشد.
فرخ گفت: خیلی خب. ببند ببینم چیکارمیتونم بکنم. پسر بپر زیر سرش بگیر و یه بالشتی چیزی بذار زیر سرش.
بابک فورا یه بالشت کهنه و کثیف که یک گوشه افتاده بود برداشت و گذاشت زیر سرِ اون مرد. فرخ یه کم با اون مرد ور رفت. دکمه هاش باز کرد. قفسه سینشو ماساژ داد. بقیه هم جوری نگاش میکردند که انگار داره چیکار میکنه و چقدر چیز بلده!
تا اینکه بعد از ده دقیقه یک ربع به هوش آمد. بسیار بی جان و بی رمق بود. ولی چون کسی نمیتوانست هیکل او را بلند کند، همان جا که افتاده بود ولش کرده بودند.
فرخ پرسید: اسمت چیه؟
مرد با بی حالی جواب داد: کیا
فرخ: خب چته؟ چرا یهو افتادی؟
کیا آروم درِ گوش فرخ گفت: اینا را بگو برن رد کارشون.
فرخ به بابک گفت: پسر اینا را بپرون! چیو نگا میکنن؟
بابک هم همه را متفرق کرد و فقط موندند بابک و فرخ و کیا.
فرخ گفت: خب عمو. بنال مینیم چته؟
کیا گفت: من سرطان خون دارم. دیگه خیلی امیدی به زنده موندنم نیست.
فرخ با تعجب گفت: عجب! کی بهت گفت سرطان داری؟
کیا: دکترم گفت. لامصب وقتی گفت خیلی گرخیدم.
فرخ: خب داداش تو که وضعیتت اینه، اینجا چه غلطی میکنی؟
کیا: بدهکارم.
فرخ: شکل بدهکارا نیستی. بگو. چیز میزی بلند کردی؟
کیا: آره. ولی لقمه گنده ای بود و تو گلوم گیر کرد.
فرخ: خیلی خب. به هر حال باید بری دکتر. من که دکتر نیستم. الان هم شانسی به هوش اومدی. بخاطر ماساژای منم نبود. یهو یه جا میذارتت زمینا. اینجوری خودتو در به در نکن.
بابک با شنیدن این حرفها فهمید آدرس را درست اومده و به خوب کسی وصل شده.
یکی دو ساعت بعد، بابک با تیبو کنارِ حمام های عمومی کمپ نشسته بودند و به دور از بقیه صحبت میکردند.
تیبو با پوزخند به بابک گفت: عجب جونوری هستی تو! اینا را چطوری پیدا میکنی؟
بابک: نمک پرورده ایم تیبو خان!
تیبو: باشه حالا بگو ببینم چقدر میشناسیش؟
بابک: نمیشناسمش خیلی. فقط میدونم که بزنه. دستشم کج بوده و هست. دقیقا چیزیه که میخوای.
تیبو: نگفتی از کجا شناختیش؟
بابک: صف غذا شنیدم که داشت با دو سه نفر از شاه دوستی و این چیزا حرف میزد.
تیبو: باشه. اسمش چیه؟
بابک: کیا. فقط ممکنه خیلی درست باهاتون راه نیادا. هیکلی و بی اعصابه.
تیبو: تو با اونش کاری نداشته باش. اونش با من. دیگه؟
بابک: تیبو خان دیگه سلامتی. یه چیزی نمیدی بریم دو تا ساندویچ کوفت کنیم؟ سوپ اینجا که ته دلمم نمیگیره. چه برسه که سیرم کنه.
تیبو دست کرد و از جیبش چند اسکناس درآورد و به بابک داد و رفت. بابک هم با خودش خنده ای کرد و اسکناس ها را گذاشت تو جیب و زد به چاک.
وضعیت بهداشتی در کمپ ها بسیار ضعیف و حتی رو به تعطیلی است. اغلب دستشویی ها یا در ندارد و یا لوله و آفتابه و آب و ... خلاصه وضعیت خوبی نیست.
شاپور تا درِ دستشویی را باز کرد، دید نادر جلویش سبز شد. شاپور با دلهره گفت: چته بابا؟ ترسوندیم.
نادر: میخوام بازم بازی کنیم.
شاپور: نمیشد وقتی از مستراح اومدم بیرون بگی؟
نادر: سرِ 500 تا!
شاپور با تعجب گفت: برو بابا. برو شر نشو. اینجا برای 200 تا آدم میکشن. اونوقت تو یه کاره اومدی میگی سرِ پونصد تا؟!
نادر: فردا ظهر. بغل زمین بازی.
این حرف را گفت و رفت. شاپور که مشخص بود با شنیدن کلمه 500 تا وسوسه شده، به پشت سرِ نادر زل زده بود تا اینکه نادر از جلوی چشماش کنار رفت.
دقایقی بعد، آرزو که خیلی ناراحت بود، با چشم گریه با شاپور حرف میزد و میگفت: شاپور خواهش میکنم ولش کن. من از این آدم میترسم.
شاپور که عین خیالش نبود و داشت کارتاشو مرتب میکرد جواب داد: ترس نداره که. وقتی فردا ازش بردم و هر شب برات ساندویچ با سس اضافه خریدم میفهمی که جلوی من موش هم نیست. چه برسه به آدم.
آرزو: تو خیلی کله شق شدی. دیگه دوسم نداری. دیگه به حرفم گوش نمیدی.
شاپور: اصلا اینجوری نیست. هر کاری میکنم برای راحتیمونه. بده؟
آرزو: شاپور به حرفم گوش بده. دست از این کارات بردار. ازت خواهش میکنم.
شاپور با عصبانیت گفت: بسه دیگه! میخوام بخوابم. فردا روز مهمیه. روز پارو کردن پوله.
آرزو ناامید شد و نشست به گریه کردن. حواسش نبود که سوزان از دور، از لای در، شاهد کشمکشش با شاپور بوده و فهمیده ماجرا از چه قراره.
قردا ظهر شد. کنار زمین بازی، تیبو دراز کشیده بود و بابک داشت بدن و کمر تیبو را ماساژ میداد. همین طور که ماساژ میداد، باهاش حرف میزد و از دیگر افرادی حرف میزد که برای تیبو شناسایی کرده.
تیبو: آفرین. این سه چهار تای آخری هم که دیروز و دیشب معرفی کردی خوب بود. اینا چرا اینجورین؟ ظاهرشون یه جوریه!
بابک: نفرما تیبو خان! هر کدومشون شَرّی هستن واسه خودشون.
تیبو: مریض پریض نباشن؟!
بابک: خب حالا گیرم که باشن. مگه قراره چیکارشون کنین که نباید مریض باشن؟
تیبو: کلا گفتم. آخه یکیشون میخورد ایدزی پِدزی باشه. یکیشون میخورد معتاد و ایکس میکسی باشه.
بابک: دیگه همینان. وگرنه آدم ورزشکار و خیلی سالم و درست درمون که بین این جماعت پیدا نمیشه. هر کدومشون یه جور گرفتارن. اینا که برات پیدا کردم، سالارِ این جماعتن. خودت که هستی اینجا و میبینی.
تو همین حرفا بودند که یهو سر و صدا بلند شد و تعدادی رفتند گوشه زمین و جمع شدند.
تیبو: بابک چه خبره اونجا؟
بابک: هیچی. دو تا اسکل کَل انداختند سرِ 500 هزار تومن!
تیبو: پاسور؟
بابک: آره. پاسور.
جمعیت جمع شدند و نادر و شاپور هم نشستند و قرار شد مسابقه را شروع کنند.
اول بازی، شاپور متوجه شد که این نادر، نادر چند روز قبل نیست و مشکله ازش به همین راحتی عبور کنه. به خاطر همین خیلی تغلا کرد که مثلا بتونه یه جوری خودشو نجات بده اما اون نادر، نادر چند روز قبل نبود و با دست پر اومده بود و حرفه ای بازی میکرد.
از طرفی هم آرزو داشت خودشو میخورد و کنار سوزان از کله شقی نامزدش گریه میکرد و سوزان هم بهش روحیه میداد و باهاش حرف میزد اما فایده ای نداشت و آرزو با تمام احساسش خطر و مشکل بزرگی که انتظارشون میکشید را درک میکرد.
سوزان: فوقش میبازه. از چی اینجوری نگرانی؟
آرزو: از اینکه تمام زندگیمون، تمام هست ونیستمون میشد 400 هزار تومن، 100 هزار تومن هم از یکی قرض کرد تا پولش کامل بشه و بتونه تو این مسابقه شرکت کنه. ولی میدونم که میبازه.
مدام صدای شور و سوت و هیاهوی مردم میومد و دو طرف را تشویق میکردند و همین اعصاب آرزو و سوزان را خرد و خردتر میکرد.
تا این که یهو صدای بلندی اومد و همه هو کشیدند. از وسط اون همه سر و صدا عده ای شروع کردند و اسم «نادر» را بلند بلند تکرار کردند و به خاطر موفقیتش خوشحال بودند.
وسط جمعیت، اما چهره بیچاره شدن و تکیده و شکست خورده شاپور به چشم میخورد که داره میلرزه و شاهد برداشتن کل 500 هزار تومانش توسط نادر هست.
شاپور شکست خورد ...
و همه دار و ندارش ازش گرفتند...
و از تمام دنیا فقط یک «آرزو» برایش ماند...
و خدا نکنه یکی بشه همه دار و ندارِ یه آدمِ قمارباز ...
ادامه دارد...
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour
#بصیرت_انقلابی🌴
🆔@basirat_enghelabi110
🌴🌴🌴
یوم الله ۱۳ آبان
حماسه بزرگ ایستادگی، مقاومت و استکبارستیزی و روزی اثرگذار و فراموش نشدنی است.
👌 شکل گیری حلقه ای جدید از پازل خباثت و جنایت استکبار جهانی که موجب به خاک و خون کشیدن مردان و زنان و کودکان بیگناه این مرز و بوم شده وبا کمک دنباله های خود و رسانههای ضد انقلاب خارج نشین، خط اغتشاش و ناآرامی را در ایران پیگیری میکنند
بر اهمیت حضور پرشور و انقلابی مردم در این راهپیمایی می افزاید.
#لبیک_یا_خامنه_ای
#همه_می_آییم.
#بصیرت_انقلابی🌴
🆔@basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پاسخ رئیسی به بایدن: ایران گاو شیرده نخواهد شد
رئیسجمهور:
🔹چند ساعت قبل مطلع شدم رئیسجمهور آمریکا جملهای بر زبان رانده، شاید از حواس پرتی که دارد، باشد. ایشان گفته است که ما بنا به آزاد کردن ایران داریم.
🔹ایران ۴۳ سال قبل آزاد شد و مصمم است به اسارت شما درنیاید. ما هرگز گاو شیرده نخواهیم شد.
🔹ملت ایران بارها مواضع خود را اعلام کرده است. امروز دهه هشتادیها و دهه نودیها هم همین نگاه را دارند.
🔹به برخی افراد گولخورده و خائن نگاه نکنید. ملت بزرگ ایران سخنش همین است و بارها اعلام کرده است.
🔹جمهوری اسلامی ایران علیرغم همه تحریمها مسیر پیشرفت را طی میکند. کشوری که شما سیم خاردار به رزمندگانش نمیدادید، یکی از تولیدکنندگان در صنایع هستهای و دفاعی است
#ایران_قوی
#بصیرت_انقلابی🌴
🆔@basirat_enghelabi110
🔴 بعد براندازی جمهوریاسلامی حرم امام رضا را تخریب میکنیم
🔹«سیروس کنگرلو» مجری شبکهای سلطنتطلب و از طرفداران «ربع پهلوی»، با ادعای اینکه حرمهای امامان شیعه مراکز ترویج خرافات هستند، گفت: “پس از براندازی حکومت جمهوریاسلامی یکی از اولین کارها، خارجکردن پیکر امامان از جمله امام رضا(ع) و امامزادهها به سرزمین اصلی خودشان و تخریب حرمها است!!!
🔹اینها لیدرهای آشوبگران و اغتشاشگران و کسانی که شعار زن و زندگی و آزادی را سر می دهند هستند و می خواهند با این افکار شوم خود بر مردم حکومت کنند!!!
🔹 زهی خیال باطل
#پایان_مماشات
#بصیرت_انقلابی🌴
🆔@basirat_enghelabi110