eitaa logo
بصیرت انقلابی
1.1هزار دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
3.5هزار ویدیو
24 فایل
﷽ ❀خادم کانال⇦ ❥ @abooheydar110 ❀خادم تبادل⇦ ❥ @yale_jamal ❀خادم تبادل⇦ ❥ @Alivliollah 🍀ڜࢪۅ؏ ڦعأڶيٺ ٩٨/٠١/٣٠🍀
مشاهده در ایتا
دانلود
روایت سردار حاجی‌زاده از کمک به خودروسازان/ بنای تصدی‌گری نداریم، برای رفع وابستگی کمک می‌کنیم 🔹فرمانده نیروی هوافضای سپاه در حاشیه بازدید از پژوهشکده خودرو دانشگاه علم و صنعت: کار ساخت با خودروسازان است، ما به رفع کاستی‌هایی که عزیزانمان در صنعت خودرو دارند کمک می‌کنیم. بنای تصدی‌گری نداریم، برای رفع وابستگی کمک می‌کنیم. 🔹تمام کشورهای دنیا قائل به این هستند که ماهواره و ماهواره‌بر لبه تکنولوژی است، این فناوری را ما به کمک آمریکا و اروپا به دست نیاوردیم، بلکه به کمک طرفیت‌های داخلی به این فناوری رسیدیم. حرکت خوبی آغاز شده و این ریل‌گذاری که برای بحث خودرو شده آینده بسیار خوبی دارد. #بصیرت_انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
🔴شناسایی ۳۶ نفر از افرادی که در ترور سردار سلیمانی نقش داشتند دادستان تهران : ۳۶ نفر از افرادی که در ترور حاج قاسم مباشرت، مبادرت و آمریت داشتند، اعم از مسئولان سیاسی و نظامی آمریکا و دیگر دولت‎ها شناسایی شدند که توسط مقام قضایی برای آنها دستور جلب و اعلام وضعیت قرمز از طریق پلیس بین الملل صادر شده است. #بصیرت_انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
واکنش هوک به صدور حکم جلب ترامپ از سوی ایران نماینده ویژه آمریکا در امور ایران: 🔹حکم بازداشت ترامپ یک مانور تبلیغاتی ایرانی است و خنده‌دار. 🔹ایران بازی موش‌ و گربه را برای بازرسان آژانس پیاده می‌کند. #بصیرت_انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸افشاگری بیسابقه استاد #حسن_عباسی در مورد حسن روحانی! #بصیرت_انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
📖 🖋 برای آخرین بار، در آیینه به خودم نگاه کردم. چادر سپیدی که نقشی از شاخه‌های سرخابی در زمینه ملیحش خود نمایی می‌کرد، به سر کرده و آماده میهمانی امشب می‌شدم. شب طولانی و به نسبت سردِ 26 بهمن ماه سال 91 که مقدر شده بود شب نامزدیِ من با یک جوان شیعه باشد! تعریف و تمجید‌های محمد و عطیه و لعیا و به خصوص عبدالله و مادر، سرانجام کارساز افتاده و توانسته بود پدر را مجاب کند تا به ازدواج تنها دخترش با این جوان شیعه رضایت دهد. اندیشه خوشبختی من، لبخندی شیرین بر صورت پُر چین و چروک و آفتاب سوخته‌اش نشانده و به چهره‌اش مهربانیِ کم سابقه‌ای بخشیده بود. پیراهن عربی سفیدی که فقط برای مراسم‌های مهم استفاده می‌کرد، به تن کرده و روی مبل بالای اتاق، انتظار ورود میهمانان را می‌کشید. لعیا هم آنقدر زیر گوش ابراهیم خوانده بود که دیگر دست از اشکال تراشی برداشته و با پوشیدن کت و شلواری شکلاتی رنگ، آماده مراسم مهم امشب شده بود. عطیه و لعیا در آشپزخانه مشغول آخرین تزئینات دیس شیرینی و میوه بودند و مادر چای را دم کرده بود که سرانجام انتظارم به سر رسید و میهمانان آمدند. پیشاپیش همه، عمو جواد وارد شد و جعبه کیک بزرگی را که با خود آورده بود، به دست عبدالله داد و پشت سرش مریم خانم و میهمان جدیدی که عمه‌ی بزرگ آقای عادلی بود و "عمه فاطمه" صدایش می‌کردند. آخرین نفر هم آقای عادلی بود که با گام‌هایی متین و چشمانی که بیش از همیشه می‌درخشید، قدم به اتاق گذاشت و دسته گل بزرگی را که خوشه‌ی پُرباری از گل‌های رُز سرخ و سفید بود، روی میز کنار اتاق نشیمن قرار داد. موهای مشکی‌اش را مرتب‌تر از همیشه سشوار کشیده و نشسته در کت و شلواری مشکی و پیراهنی سپید، غرق آب و عرقِ شرم و حیا شده بود. عمه فاطمه با آغوش باز به استقبالم آمد و به گرمی احوالم را پرسید. صورت سفید و مهربانی داشت که خطوط عمیقش، نشان از سالخوردگی‌اش می‌داد، گرچه لحظه‌ای خنده از رویش محو نمی‌شد. مثل اینکه از کمردرد رنج ببرد، به سختی روی مبل نشست و بسته کادو پیچ شده‌ای را از زیر چادر مشکی‌اش بیرون آورد و روی مبل کناری گذاشت. چهره‌ی عمو جواد جدیت دفعه قبل را نداشت و با رفتاری مهربان و صمیمی حسابی با پدر و ابراهیم گرم گرفته بود. حالا با حضور آقای عادلی، احساس شیرینی به دلم افتاده و به جانم آرامش می‌داد، آرامشی که می‌توانستم در خنکای لطیفش، تمام رؤیاهای دست نیافتنی‌ام را نه در خواب که در بیداری ببینم! صورتش روشن‌تر از همیشه، آنچنان از شادی و شعف می‌درخشید، که حتی در پشت پرده‌ی نجابت هم پنهان شدنی نبود! در حضور گرم و مهربانش احساس آنچنان امنیتی می‌کردم که در حضور کسی جز او لمسش نکرده بودم! امنیتی که انگیزه همراهی‌اش را بی هیچ ترس و تردیدی به من می‌بخشید و تمام این احساسات در مذاق جانم به شیرینی نقش بست وقتی عمه فاطمه انگشتر طلای پر از نگینی را به نشانه نامزدی در دستم کرد، رویم را بوسید و زیر گوشم زمزمه کرد: «ان شاء الله سفید بخت بشی دخترم!» و صدای صلوات فضای اتاق را پُر کرد. احساس می‌کردم تمام ذرات بدنم شبیه گلبرگ‌های شقایق در دلِ باد، به لرزه افتاده و دلم بی‌تاب وصالی شیرین، در قفسه سینه‌ام پَر پَر می‌زد. بی‌آنکه بخواهم نگاهم به چشمانش افتاد که مثل سطح صیقل خورده خلیج فارس در برابر آفتاب، می‌درخشید و نجیبانه می‌خندید! مریم خانم بسته کادو را گشود و پارچه درونش را به دست عمه فاطمه داد. عمه کنارم نشست، پارچه را با هر دو دست مقابلم گرفت و با لحنی لبریز محبت توضیح داد: «الهه خانم! این پارچه¬ی چادری رو عزیزِ خدا بیامرز چند سال قبل از مکه به نیت عروسِ مجید اُورد. قابلت رو نداره عزیزم! تبرکه!» و پیش از آنکه فرصت قدردانی پیدا کنم، پارچه حریرِ شیری رنگ را گشود و روی چادرم، بر سرم انداخت و بار دیگر صوتِ صلوات مثل ترنم به هم خوردن بال فرشتگان، آسمان ِاتاق را پُر کرد. 🆔 @basirat_enghelabi110
📖 🖋 با لحن گرم مجید که به اسم صدایم می کرد، چشمانم را گشودم، اما شیرینی خواب سحرگاه دست¬بردار نبود که باز صدای مهربانش در گوشم نشست: «الهه جان! بیدار شو! وقت نمازه.» نگاهم را به دنبالش دور اتاق گرداندم، ولی در اتاق نبود. پنجره اتاق باز بود و نسیم خنک و خوشبوی صبح 31 فروردین ماه سال 92، به چشمان خمار و خواب‌آلودم، دست می¬کشید. از اتاق خواب که بیرون آمدم، صدای تکبیرش را شنیدم و دیدم نمازش را شروع کرده که من هم برای گرفتن وضو به دستشویی رفتم. در این چند روزی که از شروع زندگی¬مان می‌گذشت، هر روز من او را برای نماز صبح بیدار کرده بودم، اما امروز او راحت‌تر از من دل از خواب کَنده بود. نمازم را خواندم و برای آماده کردن صبحانه به آشپزخانه رفتم. آشپزخانه‌ای که بعد از رفتن محمد و عطیه تا یکی دو هفته پیش، جز یک گاز رومیزی رنگ و رو رفته و یخچالی دست دوم و البته چند تکه ظرف کهنه چیزی به خود ندیده بود و حالا با جهیزیه زیبا و پُر زرق و برق من، جلوه‌ای دیگر پیدا کرده بود. از میان ظروف زیبا و رنگارنگی که در کابینت‌ها چیده بودم، چند پیش دستی انتخاب کرده و قطعات کره و پنیر را با سلیقه خُرد کردم. کاسه مربا و عسل و شیره خرما را هم روی میز گذاشتم تا در کنار سبد حصیری نان، همه چیز مهیای یک صبحانه نو عروسانه باشد که مجید در چهارچوب درِ آشپزخانه ایستاد و با لبخندی تحسین آمیز گفت: «چی کار کردی الهه جان! من عادت به این صبحونه‌ها ندارم!» در برابر لحن شیرینش لبخندی زدم و گفتم: «حالا شیر می‌خوری یا چایی؟» صندلی فرفورژه قرمز رنگ را عقب کشید و همچنان که می‌نشست، پاسخ داد: «همون چایی خوبه! دستت درد نکنه!» فنجان چای را مقابلش گذاشتم و گفتم: «بفرمایید!» که لبخندی زد و با گفتن «ممنونم الهه جان!» فنجان را نزدیک‌تر کشید و من پرسیدم: «امشب دیر میای؟» سری جنباند و پاسخ داد: «نه عزیزم! ان‌شاء‌الله تا غروب میام.» و من با عجله سؤال بعدی‌ام را پرسیدم: «خُب شام چی می‌خوری؟» لقمه‌ای را که برایم پیچیده بود، مقابلم گرفت و با شیرین زبانی جواب داد: «این یه هفته همه غذاها رو من انتخاب کردم! امشب بگو خودت دلت چی می‌خواد!» با لبخندی که به نشانه قدردانی روی صورتم نشسته بود، لقمه را از دستش گرفتم و گفتم: «من همه غذاها رو دوست دارم! تو بگو چی دوست داری؟» و او با مهربانی پاسخم را داد: «منم همه چی دوست دارم! ولی هنوز مزه اون خوراک میگو که مامانت اونشب پخته بود، زیرِ زبونمه!» از انتخاب سختی که پیش پایم گذاشته بود، به آرامی خندیدم و گفتم: «اون غذا فقط کار مامانه! اگه من بپزم به اون خوشمزگی نمیشه!» به چشمانم خیره شد و با لبخندی شیطنت‌آمیز گفت: «من مطمئنم اگه تو بپزی خیلی خوشمزه‌تر میشه!» و باز خلوت سحرگاهی خانه از صدای خنده های شاد و شیرینش پُر شد. از خانه که بیرون رفت، طبق عادت این چند روزه زندگی‌مان، با عجله چادر سر کردم و برای خداحافظی به بالکن رفتم. پشت در حیاط که رسید، به سمتم برگشت و برایم دست تکان داد و رفت و همین که در را پشت سرش بست، غم دوری‌اش بر دلم نشست و به امید بازگشتش، آیت‌الکرسی خواندم و به اتاق برگشتم. حالا تا غروب که از پالایشگاه باز می‌گشت، تنها بودم و باید خودم را با کارهای خانه سرگرم می‌کردم. خانه که با یک تخته فرش سفید و ویترین پُر شده از سرویس‌های کریستال، نمایی تمام عیار از خانه یک نوعروس بود. پرده‌های اتاق را از حریر سفید با والان‌های ساتن طلایی رنگ انتخاب کرده بودم تا با سرویس چوب طلایی رنگم هماهنگ باشد. دلتنگی‌های مادر و وابستگی عجیبی که به من داشت، به کمک دستِ تنگ مجید آمده و قرار شده بود تا مدتی در همین طبقه اجاره‌ای از خانه پدری زندگی کنیم. البته اوضاع برای مجید تغییر نکرده بود که بایستی همچنان اجاره ماهیانه را پرداخت می‌کرد و پول پیش خانه هم در گاوصندوق پدر جا خوش کرده بود، نه مثل ابراهیم و محمد که بی‌هیچ هزینه‌ای تا یکسال در این طبقه زندگی کردند. 🆔 @basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلتنگ این مهربانی ات هستیم😔😭 سردار دلها💔 #گلزار_شهدا_کرمان #بصیرت_انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
بصیرت انقلابی
دلتنگ این مهربانی ات هستیم😔😭 سردار دلها💔 #گلزار_شهدا_کرمان #بصیرت_انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
🔴 شادی ارواح طیبه شهداء خصوصا شهید حاج قاسم سلیمانی یک فاتحه و سه صلوات 🌸🌸🌸
شبتون شهدایی 🍂 خواب حاج قاسم رو ببینید😊😴
﷽❣ ❣﷽ دیدنِ روی تـو بر دیده جلا می بخشد قدمِ یار به هـــر خانه صفا می بخشد بدتر از دردِ جدائی به دلم دردی نیست خاکِ پاهای تو گفتند دوا می بخشد 🌺🌺🌺 🆔 @basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سردار حاجی‌زاده: در موضوع خودرو می‌توان به ارزآوری رسید فرمانده نیروی هوافضای سپاه: 🔹برای جبران عقب ماندگی در حوزه خودرو باید سیاست پلکانی با در نظر گرفتن اولویت‌ها را دنبال کنیم. 🔹از وابستگی باید رها شویم و در مرحله بعد به کیفی سازی و ارزان سازی برسیم. 🔹اگر کارهای قبلی در بخش خودرو با دانشگاه به نتیجه نرسیده به این دلیل است که قرارداد وجود نداشته است. 🔹در صورتی که اگر این اقدام انجام شود، سریعا به نتیجه می‌رسیم و حتی می‌توانیم به نقطه‌ای برسیم که از صادرات خودرو ارز‌آوری داشته باشیم. 🆔 @basirat_enghelabi110
✍️وقتی سعه صدر ولیّ خدا در برابر منافقان، زبانشان را دراز می کند و نفاقشان را آشکار 🔰خداوند متعال در آیه ای از قرآن کریم درباره منافقانی که قصد ترور پیامبراکرم(ص) را داشتند می فرماید: 🔸«وَ ما نَقَمُوا إِلاَّ أَنْ أَغْناهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِه‏؛ و به انتقام گیری از [رسول خدا(ص)] برنخاستند مگر [بعد از] آنكه خدا و پيامبرش از فضل خود آنان را بى ‏نياز گردانيدند.» (توبه: 74) علامه طباطبایی در تفسیر این آیه شریفه می فرمایند: «يعنى سبب اين انتقام گیری و دشمنی با رسول خدا(ص) اين بود كه خداوند آنان را از فضل خود و به بركت دينش توانگر نمود و غنيمت ‏هايى روزيشان كرد، امنيت و آسايش ارزانيشان داشت و توانسته بودند در زير سايه آن امنيت ثروت جمع‏آورى نموده و از هر طرف مال دنيا به آنها روى بياورد، و همچنين رسول خدا(ص) ايشان را به زندگى شايسته‏ اى كه در آن زندگى درهاى بركات آسمان و زمين باز است هدايت كرده بود، و غنيمت‏ ها را ميان آن تقسيم كرده، همه را از عدالت برخوردار كرده بود، (و اين مردم ناسپاس بجاى شكرگزارى دست به دشمنى و كينه‏توزى زدند). ... و در اين قسم تعبير، نوعى گلايه آميخته با مذمت نهفته‏ است؛ و نظير اين تعبير در جاى ديگر قرآن نيز آمده و آن آيه‏ «وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَكُمْ أَنَّكُمْ تُكَذِّبُونَ»(واقعه: 82) است كه مى‏فرمايد: رزقى را كه خدا به شما داده، علت تكذيب خدا و آيات او قرار مى‏دهيد، با اينكه طبعاً مى‏بايستى رزق خدا باعث شكر نعمت او در شما بشود.» (المیزان؛ ج9؛ ص340) 🔰 پی نوشت: امثال ، از مصادیق بارز این آیه شریفه هستند؛ کسانی که در سایه رأفت و سعه صدر رهبرانقلاب و در ذیل امنیت نظام اسلامی به مواهب و مناصبی دست یافتند و همواره مردم را به رأی دادن به دولت هایی ترغیب کرده اند که مسبب بسیاری از مشکلات بوجود آمده در طول 30 سال گذشته بودند و باید برای فتنه هایی که ایجاد نموده اند و برای شرایط فعلی کشور در پیشگاه ملت پاسخگو بوده و عذرخواهی نمایند، امّا در عین حال، زبانشان در عیب جویی از رهبرانقلاب دراز است که بارها و بارها مخالفت خود را با روش حکمرانی دولتمردان غربگرا اعلام نموده اند. 🆔 @basirat_enghelabi110