eitaa logo
بصیرت انقلابی
1.1هزار دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
3.4هزار ویدیو
24 فایل
﷽ ❀خادم کانال⇦ ❥ @abooheydar110 ❀خادم تبادل⇦ ❥ @yale_jamal ❀خادم تبادل⇦ ❥ @Alivliollah 🍀ڜࢪۅ؏ ڦعأڶيٺ ٩٨/٠١/٣٠🍀
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴معاویه سربازانش را مئ‌فرستاد تا مزرعه هائ مردم را آتش بزنند و بگویند: کارِ علی[علیه‌السلام] بوده است! ‼️الان هم معآویه هائ زمان؛ آتش به زندگی مردم مئ‌اندازند و می‌گویند: سید علئ خآمنه‌ای باید پاسخگو باشد! اینبارعلی‌تنهانخواهدماند ان‌شاءالله @basirat_enghelabi110
🔻‏از معجزات حسن روحانی اینه که وزیر سابقش (آخوندی) ۵ سال افتخار میکرد که حتی یک مسکن مهر نساخت، اما ۲ سال بعد از استعفاش، خود روحانی یهویی گزارش میده ۴ و نیم میلیون مسکن مهر در ۷ سال ساخته شد! 👌 ای کاش به ازای هر دروغی که بعضی میگفتن دماغشون مثل پینوکیو بزرگ میشد الان مطمئنا طول دماغشون از اورست هم بزرگتر می‌شد. @basirat_enghelabi110
📖 🖋 حالا نوبت عطیه بود که از شنیدن این خبر به هیجان آمده و نتواند احساسش را کنترل کند که فریاد شادی‌اش را زیر دستانی که مقابل دهانش گرفته بود، پنهان کرد و باز صدای خنده اش، آشپزخانه را پُر کرده بود که لعیا لبخندی زد و رو به عطیه کرد: «من گفتم امشب آقا مجید یه جور دیگه دور و برِ الهه می چرخه ها!» که عطیه خندید و به شوخی طعنه زد: «ما که هر وقت دیدیم، آقا مجید همینجوری هوای الهه رو داشت!» و برای اینکه شیطنت سرشار از شادی‌اش را کامل کند، پشت چشم نازک کرد و میان خنده ادامه داد: «خدا شانس بده!» و باز فضای کوچک آشپزخانه از صدای خنده‌هایمان پُر شد که از ترس بر ملا شدن حضور این تازه وارد نازنین، خنده‌هایمان را فرو خوردیم و سعی کردیم با حالتی به ظاهر طبیعی به اتاق پذیرایی بازگردیم. از چشمان پوشیده از شرم مجید و خنده‌های زیر لب عبدالله پیدا بود که متوجه قضیه شده و ابراهیم و محمد بی‌خبر از همه جا، فقط نگاهمان می‌کردند که محمد با شرارت همیشگی‌اش پرسید: «چه خبره رفتید تو آشپزخونه هِی می‌خندید؟ خُب بیاید بیرون بلند تعریف کنید، منم بخندم!» که عطیه همانطور که یوسف را از روی تشکچه کوچکش بلند می‌کرد، جواب شوهرش را با حالتی رندانه داد: «حتماً قرار نیس شما بدونید، وگرنه به شما هم می‌گفتیم!» مجید که از چشمانم فهمیده بود هنوز روی گفتنش را به ابراهیم و محمد ندارم، سرِ صحبت را به دست گرفت و با تعریف حادثه رانندگی که دیروز در جاده اسکله شهید رجایی دیده بود، با زیرکی بحث را عوض کرد و نمی‌دانست که نام خودروی شاسی بلندی که در حین شرح ماجرا به زبان می‌آورد، داغ دل ابراهیم را تازه می‌کند که چشمانش را گرد کرد و به میان حرف مجید آمد: «این عرب‌ها هم فعلاً به بابا یکی از همین لکسوس‌ها دادن، سرش گرم باشه!» که محمد با صدای بلند خندید و همانطور که پوست تخمه‌هایی را که خورده بود، در پیش دستی‌اش می‌ریخت، پشت حرف ابراهیم را گرفت: «فقط لکسوس که نیس! یه خانم جوون هم بهش دادن که دیگه حسابی سرش گرم باشه!» که عطیه غیرت زنانه‌اش گل کرد و با حالتی معترضانه جواب محمد را داد: «حالا تو چرا ذوق می‌کنی؟!!!» محمد به پشتی مبل تکیه زد و با خونسردی جواب داد: «خُب ذوق کردنم داره!» و بعد ناراحتی پنهان در دلش بر شوخ طبعی ذاتی‌اش چیره شد که نفس بلندی کشید و با ناراحتی ادامه داد: «همه امتیاز نخلستون‌ها رو گرفتن و به جاش یه برگه سند دادن که مثلاً داریم براتون تو دوحه سرمایه‌گذاری می‌کنیم! سر بابای ساده ما رو هم به یه ماشین خفن و یه زن جوون گرم می‌کنن که اصلاً نفهمه دور و برش داره چی می‌گذره!» معامله مشکوک پدر موضوع جدیدی نبود، ولی تکرار بازی ساده لوحانه‌ای که با مشتریان بی‌نام و نشان خارجی‌اش آغاز کرده بود، دلم را همچون قلب مادرم می‌لرزاند که رو به محمد کردم و پرسیدم: «خُب شماها چرا هیچ کاری نمی‌کنید؟ می خواید همینجوری دست رو دست بذارید تا...» که ابراهیم اناری را که به قصد پاره کردن در دست گرفته بود، وسط پیش دستی‌اش کوبید و آشفته به میان حرفم آمد: «توقع داری ما چی کار کنیم؟ هان؟ اگه یه کلمه حرف بزنیم، همین حقوق هم دیگه بهمون نمیده!» و محمد در تأیید اعتراض ابراهیم با صدایی گرفته گفت: «راست میگه. همون اوایل که من یکی دو بار اعتراض کردم، تهدیدم کرد اگه بازم حرف بزنم از کار بیکارم می‌کنه! ابراهیم که تا مرز اخراج پیش رفت و برگشت!» لعیا چهره‌اش در اندوه فرو رفته و همانطور که با چنگال کوچکی هندوانه در دهان ساجده می‌گذاشت، هیچ نمی گفت که عطیه با بی‌تابی به سمت محمد عتاب کرد: «تو رو خدا وِل کنید! همین مونده که تو این گِرونی، بیمار هم بشی!» @basirat_enghelabi110
📖 🖋 مجید در سکوتی ساده، اناری را سرِ حوصله دانه می‌کرد و به حساب خودش نمی‌خواست در این بحث پدر و پسری دخالت کند. عبدالله هم که پس از آواره شدن از خانه، حسابی گوشه گیر و ساکت شده بود که از خانه پدری و خاطرات مادرش‌اش طرد شده و شاید وضعیت اقتصادی خانواده دیگر برایش ارزشی نداشت و به همان حقوق معلمی‌اش راضی بود. ابراهیم به چشمانم دقیق شد و برای توجیه فکر نگرانم، توضیح داد: «الهه! بابا هیچ وقت به حرف ما گوش نمی‌کرد، ولی از وقتی پای این دختره به زندگی‌اش باز شده، دیگه برامون تره هم خورد نمی‌کنه! فقط گوشش به دهن فک و فامیلای نوریه‌اس که چی میگن و چه دستوری میدن!» که لعیا سری تکان داد و با ناراحتی دنبال حرف شوهرش را گرفت: «بابا بدجوری غلام حلقه به گوش نوریه شده!» و شاید فهمید از لفظی که برای توصیف پدرم استفاده کرده، دلخور شدم که با صداقتی صمیمی رو به من کرد: «الهه جان! ناراحت نشی ها، ولی بابا دیگه اختیارش دست خودش نیس! فقط هر چی نوریه بگه، میگه چَشم!» و برای اثبات ادعایی که می‌کرد، روی سخنش را به سمت عطیه گرداند و با ناراحتی ادامه داد: «چند شب پیش اومده بودیم یه سر به بابا بزنیم. بابا جرأت نداشت حرف بزنه که یه وقت به نوریه بَر نخوره! اصلاً به ما محل نمی‌ذاشت و فقط با نوریه حرف می‌زد!» عطیه همانطور که یوسف را در آغوشش تکان می‌داد تا بخوابد، از روی تأسف سری جنباند و در جواب لعیا گفت: «اوندفعه هم که ما اومدیم، همینجوری بود. من احساس کردم اصلاً دوست نداره ما بریم اونجا. انگار نوریه خوشش نمیاد بابا دیگه خیلی با ما ارتباط داشته باشه.» و من چه زجری می‌کشیدم که خاطرات گاه و بیگاه لعیا و عطیه، قصه هر روز و شبم در این خانه بود. بیش از چهل روز از آمدن نوریه به خانه مادرم می‌گذشت و من هنوز به قدری دل شکسته بودم که نتوانسته بودم حتی یک بار قدم به خانه شان بگذارم و هر بار که دلم هوای پدرم را می‌کرد، در فرصتی که در حیاط و به دور از چشم نوریه پیدا می‌کردم، به دیدنش می‌رفتم. ابراهیم عقده این مدت را با نفس بلندی خالی کرد و گفت: «نمونه‌اش همین امشب! به جای اینکه پیش بچه‌هاش باشه، رفته خونه قوم و خویش نوریه!» و بعد پوزخندی زد و به تمسخر از محمد پرسید: «من نمی‌دونم مگه عرب‌ها رسم دارن شب چله بگیرن؟» که محمد خندید و با شیطنت همیشگی‌اش جواب داد: «نه! ولی رسم دارن بابا رو بکشن طرف خودشون!» و بعد مثل اینکه چیزی به خاطرش رسیده باشد، ابرو در هم کشید و گفت: «همه اینا به کنار! نمی‌دونید بابا چجوری به سمت وهابیت کشیده شده! یه حرفایی می‌زنه، یه کارایی می‌کنه که آدم شاخ در می‌آره!» @basirat_enghelabi110
🔴 گفتگوی جالب روزنامه وطن امروز با لوریس چکناواریان مسیحی، یکی از سرشناس‌ترین رهبران اکستر موسیقی جهان و سفیر صلح ایران پیرامون حماسه عاشورا و امام حسین علیه السلام 🔹 لوریس چکناواریان: شخصا عاشق تمام اصحاب امام حسین هستم مخصوصا حضرت عباس 🔹 دوستانی که من را میشناسند می دانند اهل تعارف و ذکر حرف‌های شعارگونه نیستم. 🔹 در دوران بچگی در میان عزاداران دسته‌های حسینی، «سقای آب» بودم و به عشق حضرت عباس آب به دست عزاداران می‌دادم. 🔹 بنده هم در طول عمر خود خیلی مواقع که مشکلاتی داشتم به مهربانی و دست‌گیری حضرت عباس متوسل می‌شدم و با این اقدام هیچگاه دست خالی بازنگشتم و حضرت عباس بارها دستم را گرفت. 🔹 هر وقت که ایران نبوده‌ام، تمام تلاش خود را می‌کردم بتوانم دهه اول محرم در کشور باشم تا در مراسم‌های عزاداری شرکت کنم.  🔹 حماسه عاشورا یک تراژدی واقعی محسوب می‌شود که درک تمام‌عیار آن سنگین است و تنها کسانی که از بینش بزرگی برخوردار هستند می‌توانند وقایع روز عاشورا را درک کنند. 🔹 در طول تاریخ چند نفر را سراغ دارید که به خاطر خدا و اعتقادات‌شان به همه داشته‌های زندگی خود پشت‌پا بزنند، چرا که امام حسین با علم به اینکه می‌دانست خود و یارانش به شهادت می‌رسند اما به میدان نبرد رفت زیرا هدف‌شان مقدس بود و همه ما باید از این اقدام سرمشق بگیریم. 🔹 حماسه عاشورا یک درس دیگری هم برایم داشت و آن اینکه این دنیای مادی، گذران است، بزرگ‌ترین کاخ‌های دنیا نابود می‌شوند اما انسانیت زنده می‌ماند.  🔹 قطعه «مکن‌ ای صبح طلوع» بنده که در فضای مجازی منتشر شده است، بخشی از سمفونی شب عاشورای حسینی را روایت می‌کند. 🔹سمفونی موسیقی عاشورا مهم‌ترین و بزرگ‌ترین پروژه کاری من خواهد بود و شاید با این اقدام یکی از بزرگ‌ترین فعالیت‌های فرهنگی تاریخ کشور رقم بخورد که با این سمفونی می‌توانیم فرهنگ عاشورا را آنچنان که شایسته است به جهانیان بشناسانیم.  🔹 صفر تا صد تولید و اجرای این قطعه سمفونی عاشورا با یک نیت قلبی انجام شده است و به نظرم سمفونی عاشورا می‌تواند همه دنیا را تحت تأثیر قرار دهد.  @basirat_enghelabi110
متن با خودتون #بصیرت_انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
📖 🖋 که بلاخره مجید سرش را بالا آورد و همانطور که مستقیم به محمد نگاه می‌کرد، منتظر ماند تا ببیند چه می‌گوید که محمد هم خیره نگاهش کرد و مثل اینکه بخواهد به مجید هشداری داده باشد، ادامه داد: «ما از چند سال پیش تو انبار دو تا کارگر شیعه داشتیم. اینهمه سال با هم کار کرده بودیم و هیچ مشکلی هم با هم نداشتیم. ولی همون شبی که بابا این دختره رو گرفت، فردا هر دو شون رو اخراج کرد! چون می‌گفت به بابای نوریه قول داده با هیچ شیعه‌ای ارتباط نداشته باشه!» و شاید دلش نیامد به همین اندازه کفایت کند که با حالتی خیرخواهانه رو به مجید کرد: «آقا مجید! شما هم اینجا یه جورایی رو انبار باروت خوابیدی! یه روز اگه این دختره بفهمه شما شیعه‌ای، بابا روزگارتون رو سیاه می‌کنه! از من می‌شنوی، از این خونه برید!» لحن خوابیده در میان ترس و تردید محمد، بند دلم را پاره کرد و درد عجیبی در سرم پیچید که همه ما از اخلاق تلخ و تند پدر و خشونت‌های نامعقولش با خبر بودیم و حالا که عشق آتشین نوریه هم به جانش افتاده بود و می‌توانستم تصور کنم که برای خوش آمد معشوقه مغرورش، حاضر است دست به هر کاری بزند که مجید رنگ نگرانی را در نگاهم احساس کرد و با سپر صبر و آرامشی که روی اعتقاد عاشقانه و غیرتمندانه‌اش کشیده بود، لبخندی نشانم داد و در برابر دلواپسی محمد با متانتی مردانه پاسخ داد: «ان شاءالله که چیزی نمیشه!» و من با دلبستگی عمیقی که به خانه و خاطرات مادرم داشتم، رو به محمد گله کردم: «کجا بریم؟ تو که می‌دونی من چقدر این خونه رو دوست دارم!» و نخواستم بغض پیچیده در صدایم نمایان شود که ساکت سر به زیر انداختم و کسی هم نتوانست در برابرم چیزی بگوید که سکوت سرد مجلس را صدای نازک و پُر ناز ساجده شکست: «عمه! تلویزیون رو برام روشن می‌کنی کارتون ببینم؟» و شاید کسی جز دل پاک و معصوم او نمی‌توانست در این فضای سنگین از عقاید شیطانی نوریه و غمگین از تقلید جاهلانه پدر، چیزی بگوید که من هم در برابر نگاه شیرینش لبخندی زدم و به دنبال کنترل، دور اتاق چشم چرخاندم که مجید با مهربانی صدایش کرد: «ساجده جان! بیا اینجا، کنترل پیش منه!» ساجده با قدم‌های کوتاهش به سمت مجید دوید تا تلویزیون را برایش روشن کند که عبدالله بلاخره از لاک سکوتش بیرون آمد و با افسوسی که در صدایش موج می‌زد، زمزمه کرد: «همین مونده بود که بابا به خاطر یه زن آخرتش هم به باد بده!» و ابراهیم فکرش فقط پیش تجارتش بود که با نگاه عاقل اندر سفیهش عبدالله را نشانه رفت و با حالتی مدعیانه اعتراض کرد: «آخرتش به ما چه ربطی داره؟!!! سرمایه این دنیامون رو به باد نده، اون دنیا پیش کش!» که با بلند شدن صدای تلویزیون ساکت شد و همه نگاه‌ها به سمت صفحه تلویزیون چرخید که انگار هر کسی می‌خواست فکرش را به چیزی جز ماجرای پدر مشغول کند. مجید همانطور که ساجده روی پایش نشسته بود، دست کوچکش را گرفت و سؤال کرد: «مگه الان جایی کارتون داره؟» و ساجده با شیرین زبانی دخترانه‌اش جواب داد: «شبکه پویا الان کارتون داره عمو!» مجید به آرامی خندید و با گفتن «چَشم عمو جون!» کانال تلویزیون را تغییر داد و نمی‌دانست شماره شبکه پویا چند است که ناگزیر شده بود از اول همه کانال‌ها را امتحان کند. هر کسی بر مبنای تنظیم تلویزیون خانه خودش نظری می‌داد و هیچ کدام شبکه پویا نبود و من همانطور که نگاهش می‌کردم به خیال روزی که فرزند نازنین خودمان را در آغوش بگیرد، دلم ضعف می‌رفت که به برنامه‌ای رسید و با اینکه شبکه پویا نبود، دیگر کانال را عوض نکرد. مستندی در مورد پیاده روی شیعیان به سمت کربلا در مراسم اربعین که امشب هم درست دو شب به اربعین مانده بود. چشم مجید آنچنان محو قدم‌های زائران در جاده‌ خاکی و مسیر پُر گرد و غبار رسیدن به کربلا شده بود که فراموش کرد برای چه کاری کنترل به دست گرفته و من مات جوشش عشق شیعیانه‌اش در این جمع اهل سنت، مانده بودم و دیدم عبدالله هم خیره نگاهش می‌کند و کس دیگری هم به احترامش چیزی نمی‌گفت. ساجده مثل اینکه جذب پرچم های سبز و سرخ کنار جاده شده باشد، پلکی هم نمی‌زد و دست آخر، ابراهیم که وارث طعمی از تلخی‌های پدر بود، مشتی آجیل از کاسه مقابلش برداشت و زیر لب به تمسخر طعنه زد: «اینا دیگه چقدر بیکارن؟!!! این همه راه رو پیاده میرن که مثلاً چی بشه؟!!!» و مجید که کنایه ابراهیم را شنیده بود، بی‌آنکه به روی خودش بیاورد، کانال را تغییر داد و دیدم که انگشتش با چه حسرتی دکمه کنترل را فشار داد که دلش هنوز آنجا میان آن همه شیعه عاشق امام حسین (علیه‌السلام) مانده بود و باز دلم به حسرت نشست که هنوز تنور عشقش به تشیع چه گرم است و کار من برای هدایتش به مذهب اهل تسنن چه سخت! 🆔@basirat_enghelabi110
📖 🖋 هوای گرفته و پر گرد و غبار این روزهای رفته از دی ماه سال 1392، چهره حیاط را حسابی کدر کرده و دلم می‌خواست آبی به سر و رویش بزنم، ولی از کمر دردم می‌ترسیدم که بلاخره دل به دریا زدم و قدم به حیاط گذاشتم. سنگفرش حیاط از خاک پوشیده شده و شاخه‌های نخل‌ها با هر تکانی که در دل باد می‌خوردند، گرد و خاک نشسته در لابلای برگ‌هایشان را به هوا می‌فرستادند. نوریه و پدر که کاری به این کارها نداشتند و از زمان آغاز بارداری‌ام، هر بار خود مجید حیاط را می‌شست. خجالت می‌کشیدم که با این کار سختی که در پالایشگاه داشت، شب هم که به خانه باز می‌گشت، در انجام کارهای خانه کمکم می‌کرد و هفته‌ای یکبار، صبح قبل از رفتن به محل کارش، حیاط را هم می‌شست و دوست داشتم قدری کمکش کنم که جارو دستی بافته شده از شاخه‌های نخل را از گوشه حیاط برداشتم، تمام سطح حیاط زیبای خانه‌مان را جارو زدم و به نوازش پاک و زلال آب، تن خاک گرفته‌اش را شستم و بوی آب و خاک، چه عطر دل انگیزی به پا کرده بود! هر چند به همین مقدار کار، باز درد آشنای این مدت در کمرم چنگ انداخته و دوباره نفسم به تنگ آمده بود، ولی حال و هوای با صفای نخلستان کوچک خانه، که یادگار حضور مادرم در همین حیاط دلباز و زیبا بود، حالم را به قدری خوش کرده بود که ارزش این ناخوشی گذرا را داشت. شلنگ را جمع کردم و پای حوض دور لوله شیر آب پیچیدم، جاروی دستی را کنار حیاط پای دیوار گذاشتم و خودم به تماشای بهشت کوچکی که حالا با این شست و شوی ساده، طراوتی دیگر پیدا کرده بود، روی تخت کنار حیاط نشستم. آفتاب کم رمق بعد از ظهر زمستان بندر، که دیگر جانی برای آتش بازی‌های مشهورش نداشت، فرصت خوبی مهیا کرده بود تا مدتی طولانی در آرامش مطبوعش، آرام بگیرم. همانطور که تخته پشتم را صاف نگه داشته بودم تا نفسم جا بیاید و درد کمرم قرار بگیرد، با نگاهم به تفرج شاخه‌های با شکوه نخل‌ها رفته بودم، ولی این خلوت خوش عطر هم چندان طولانی نشد که در ساختمان با صدای کشداری باز شد و نوریه قدم به حیاط گذاشت. با قدم‌های کوتاهش به سمت تخت آمد و مثل همیشه لب از لب باز نکرد تا من مقابل پایش برخاسته و سلام کنم. جواب سلامم را داد و با غروری که از صورتش محو نمی‌شد، گفت: «خوب شد حیاط رو شستی! اونقدر خاک گرفته بود که نمی‌تونستم پام رو از اتاق بیرون بذارم.» از این همه بی‌اخلاقی‌اش، گرچه عادت کرده بودم، ولی باز هم دلم گرفت و تنها لبخند کمرنگی نشانش دادم، ولی نیش و کنایه‌هایش تمامی نداشت که مستقیم نگاهم کرد و پرسید: «تو چرا هیچ وقت نمیای پایین؟ من الان دو ماهه که اینجام، ولی تو یه سر هم نیومدی خونه من. از من خوشت نمیاد؟» از اعتراض بی‌مقدمه‌اش جا خوردم و پیش از آنکه فرصت کنم جوابش را بدهم، با همان حالت موزیانه‌اش ادامه داد: «نکنه شوهرت از من خوشش نمیاد؟ آخه هر وقت تو حیاط هم من رو می‌بینه، خیلی سنگین برخورد می‌کنه.» از توصیفی که از رفتار مجید می‌کرد، ترسیدم و خواستم به گونه‌ای توجیهش کنم که باز هم امان نداد و با لحنی لبریز شک و تردید پرسید: «عبدالرحمن می‌گفت از اهل سنت تهرانه، آره؟» و من نمی‌خواستم دروغ پدر را تأیید کنم و می‌ترسیدم نوریه شک کند که دستپاچه جواب دادم: «آره، تهرانیه، اینجا تو پالایشگاه کار می‌کنه...» و برای اینکه فکرش را از مجید منحرف کنم، با لبخندی ساختگی ادامه دادم: «حالا امشب مزاحمتون میشیم!» در برابر جمله خالی از احساسم، او هم لبخند سردی تحویلم داد و بدون آنکه لحظه‌ای کنارم بنشیند، به سمت باغچه حاشیه حیاط رفت و من که نمی‌توانستم لحظه‌ای حضورش را تحمل کنم، به سمت ساختمان برگشتم که صدایم زد: «الهه! عبدالرحمن عادت داره شب‌ها زود بخوابه. اگه خواستی بیای، زود بیا که مزاحمش نشی!» از عصبانیت گونه‌هایم آتش گرفت که با دو ماه زندگی در این خانه، خودش را بیش از من مالک همه چیز پدرم می‌دانست و باز هم چیزی نگفتم و وارد ساختمان شدم. حالا از بغض رفتار نوریه، سردرد هم به حالم اضافه شده و با سینه‌ای که از حجم غم پُر شده و دیگر جایی برای نفس کشیدن نداشت، پله‌ها را یکی یکی طی می‌کردم تا به خانه خودمان رسیدم. خودم طاقت دیدن نوریه را در خانه مادرم نداشتم و حالا می‌بایست مجید را هم راضی می‌کردم که در این میهمانی پُر رنج و عذاب همراهی‌ام کند که اگر این وضعیت ادامه پیدا می‌کرد، آتش غیظ و غضب نوریه دامن زندگی‌مان را می‌گرفت. 🆔@basirat_enghelabi110
♦دوباره منجی‌سازی اصلاحات از فرزند مکتب تکنوکرات! ♦️میشه اصلاح‌طلبان بفرمایند که ایشون در شورای شهر به جز عوض کردن نام خیابان‌ها و معابر، چه کار خاصّی کردن که بدرد ریاست‌جمهوری بخورن😐 🆔@basirat_enghelabi110
این تنهایی و غربت خودش یه روضه است @basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕️ استیضاح حسن روحانی توسط رهبری : بخش اول 🔹 در دیدار غیر حضوری اعضای دولت با مقام معظم رهبری در تاریخ دوم شهریور 99 ، حسن روحانی مطالب خلاف واقع و دروغ های متعددی بر زبان جاری ساخت که باعث شد مقام معظم رهبری در پاسخ به وی ، بیاناتی بفرمایند که در واقع استیضاح غیر مستقیم روحانی بود . در اینجا به برخی از دروغ ها و خلاف گویی های حسن روحانی و برخی مواضع مقام معظم رهبری در مورد آنها اشاره می کنیم : 🔹1 ـ حسن روحانی گفت : « ارتقاء تاب‌آوری اقتصاد و اجرای سیاست‌های اقتصاد مقاومتی سرلوحه و محور همه فعالیت‌ها و تلاش‌های دولت قرار گرفت که آثارمثبت آن در مواجهه با تکانه‌های بیرونی به اقتصاد کشور در سال‌های اخیر آشکارا قابل مشاهده است.» 🔹جناب حسن روحانی ! اگر جنابعالی سیاست اقتصاد مقاومتی را اجرا کرده اید ، پس چرا رهبری نظام هر ساله و از جمله همین امسال یعنی سال 99 ، در دیدار غیر حضوری با نمایندگان مجلس در تیر ماه و در سخنان عید قربان در مرداد ماه ، باز هم تذکر دادند که راه حل مشکلات اقتصادی کشور، اجرای اقتصاد مقاومتی یعنی تکیه بر توانمندی های داخلی و چشم ندوختن به دستان بیگانگان است ؟! 🔹جناب روحانی! رهبری نظام در همین جلسه دوم شهریور نیزخطاب به شما می فرمایند : 🔹« در مسائل اقتصادی کشور، اقتصاد کشور را مطلقاً به تحوّلات خارجی نباید پیوند زد؛ یعنی شما برنامه‌ریزی اقتصادی را مطلقاً موکول و منوط نکنید به اینکه تحریمها برطرف بشود، یا کاهش پیدا کند؛ نه، فرض را بر این بگذارید که تحریمها بنا است دَه سال بماند. برنامه‌ریزی اقتصادی بایستی بر اساس امکانات درونی و -همان ‌طور که بارها گفتیم- درون‌زایی و به ظرفیّتهای داخلی تکیه ‌کردن، انجام بگیرد. این درست نیست که مثلاً فرض کنید ما بگوییم اگر چنانچه انتخابات فلان کشور، فلان جور شد، مثلاً این ‌جور میشود؛ نخیر، انتخابات آنجا هر جور میخواهد بشود. ما بایستی برنامه‌ی اقتصادی کشور را با توجّه به مسائل درونی کشور، با توجّه به امکاناتِ خودمان برنامه‌ریزی کنیم؛ واقعاً یک خطای راهبردی است که ما مسائل اقتصادی را منوط کنیم به تحوّلات خارجی.» 🔹جناب روحانی! می بینید که مقام معظم رهبری در همین جلسه هم دروغ گویی جنابعالی را برملا کرد و نشان داد که هنوز هم شماحاضر نیستید اقتصاد مقاومتی را اجرا کنید .اماشما می خواهید با فریب دادن مردم، وانمود کنید که وضعیت نابسامان کنونی معیشت مردم، به خاطر اجرای اقتصاد مقاومتی است! در حالی که واقعیت امر درست برعکس این مسئله است. 🔹باید توجه داشت که رهبری نظام شبیه به همین مطالب را از اوایل سال 94 ، بارها به آقای حسن روحانی تذکر و هشدار داده اند ولی گوش شنوایی پیدا نشده ! روحانی در این چند سال ، همه توجهش به سمت آمریکا واروپا بوده تا بلکه آنها بیایند و برای ما کاری بکنند ! آنها نیز نه تنها هیچ اقدام اقتصادی مثبتی به نفع ایران نکرده اند،بلکه فشارهایشان علیه ایران را چند برابر کرده اند. 🔹2 ـحسن روحانی می گوید :« دولت تدبیر و امید تنها دولتی بود که پس از انقلاب فعالیت خود را در شرایط رکود تورمی شدید آغاز کرد، اما به فاصله کوتاهی نرخ تورم را کاهش داده وبرای اولین بار پس از ۲۶سال آن را تک رقمی کرد . در سال 95 بالاترین رشد اقتصادی را در دنیا داشتیم و در سال 95 رشد اقتصادی ما 14درصد بود که اولین رشد اقتصادی در دنیا بودیم.» 🔹اولاً ،باید گفت که ادعای تورم تک رقمی در شرایطی بود که روحانی اکثر فعالیت های عمرانی و تولیدی کشور را به حالت تعطیل درآورده بود و به خاطر پایین آمدن سطح درآمد افراد ، طبعاً تقاضا کم شده و معاملات کاهش یافته و رکود ایجاد شده باعث کاهش نسبی تورم شده بود . اما پس از مدتی ، به دلیل اجرای "نقشه طراحی شده توسط دولت آمریکا" از سوی حسن روحانی ، تورم دوباره اوج گرفت و به سطح بی سابقه بیش از 52 درصد رسید که از ابتدای پیروزی انقلاب تا کنون ، در هیچ دولتی سابقه نداشته است . البته این آمار رسمی تورم بود و آمار غیر رسمی ، حکایت از تورم بیش از 100 درصدی داشته است . 🔹ثانیاً،ادعای رشد اقتصادی 14 درصدی در سال 95 ، فقط در تخیلات و توهمات جناب حسن روحانی می باشد ودر هیچ گزارش و آمار رسمی اقتصادی ،چنین مطلبی وجود ندارد ! کافی است به نامه 4 وزیر کابینه حسن روحانی در شهریور 94 اشاره کنیم که اذعان داشته بودند که از همان اوایل کار دولت روحانی ،اقتصاد کشور دچار رکود شده و خبری از رشد اقتصادی نیست.چهار ماه بعد از نامه وزرا، روحانی در 29 دی ماه 94، در همایش "اجرای برجام" اظهار داشت: «امروز بزرگترین مشکل کشور بیکاری،رکود و نبود رونق اقتصادی است. کشور ما با خیلی از مشکلات ساختاری اقتصادی روبه‌رو است ومن درنطق بودجه به برخی از آنان در مجلس شورای اسلامی اشاره کردم که ما در 5سال پیش رو باید چه کنیم تاازاین مشکلات عبور کنیم.» ✍کامران غضنفری @basirat_enghelabi110
⭕️استیضاح حسن روحانی توسط رهبری : بخش دوم 🔹روحانی اما در بهمن 95 بدون توجه به سخنان یک سال قبل خود ، ادعا می‌کند: « اکنون در بسیاری از بخش های اقتصادی، از مرحله رکود عبور کرده‌ایم و وارد رونق و رشد اقتصادی شده‌ایم که این روند رونق، باید در همه بخش ها انجام گیرد.» 🔹در پاسخ به ادعای روحانی، حجت الاسلام رئیسی، طی سخنانی در مصلای تهران در 26 اردیبهشت 96، خطاب به روحانی اظهار می‌دارد: « می‎گویید ما از رکود عبور کردیم. بیایید دست دیگران را هم بگیرید عبور دهید اگر عبور کردید!» چند ماه بعد، علی لاریجانی رئیس مجلس، در تاریخ 26 آذر 96، به طور سربسته به ناکارآمدی‌های دولت و خلاف واقع بودن ادعای حسن روحانی اشاره کرد و گفت: « بارها به مسئولین گفته‌ام که امور کشور را شفاف به مردم بگوییم تا تصور نکنند که با وضعیت پر و پیمانی از نظر بودجه روبرو هستیم. منابع ضیق است و باید درست مصرف شود؛ اما روال فعلی، شرایط کشور را بهبود نمی‌دهد... ما همچنان دچار رکود در اقتصاد هستیم، رونق اقتصادی ایجاد نشده است. باید کمک کنیم بخش تولید، رونق پیدا کند.» 🔹مطالب فوق ، به خوبی دروغ بودن ادعاهای حسن روحانی در دوم شهریور 99 را نشان می دهد . 🔹3 ـ روحانی در بخش دیگری از سخنانش در مورد آمار ایجاد شغل در مدت ریاست جمهوریش می گوید : « در زمینه اشتغال هم از نیمه سال ۹۳ تقریباً تا سال ۹۷ به طور متوسط حدود ۷۰۰ هزار اشتغال در سال داشتیم و جمعیت فعال و آنهایی که متقاضی کار بودند، در سال حدود ۹۰۰ هزار بود و لذا علیرغم اینکه اشتغال به وجود می‌آوردیم به خاطر جمعیت فعال ، کاهش در بیکاری نداشتیم و در سال ۹۶ کاهش در بیکاری هم پیدا کردیم و امروز هم در شرایطی هستیم که در تولید امسال و در بهبود فضای کسب‌وکار حرکت خوبی را آغاز کردیم .» 🔹در حالی که آقای روحانی همواره تلاش دارد تا عملکرد دولتش را با دولت‌های نهم و دهم بسنجد و شاخص‌های اقتصادی را معمولاً با اوایل سال ۹۲ که دولت دهم بر سر کار بود، مقایسه می‌کند، عجیب است که در زمینه اشتغال‌زایی، به سال‌های ۹۳ تا ۹۷ استناد می کند، یعنی حد پایین مقایسه را به جای پایان دولت دهم ، به سال ۹۳ منتقل کرده و حد بالای آن را هم سال ۹۷ قرار می دهد، نه سال ۹۹ ! دلیل این ترفند روحانی با مراجعه به آمار نرخ بیکاری و اشتغال مشخص می‌شود. طبق گزارش مرکز آمار، در فصل بهار سال ۱۳۹۲ که آخرین فصل کاری دولت دهم محسوب می‌شد، تعداد افراد شاغل در کشور ۲۲۱۷۱۷۲۴ نفر بود. از سوی دیگر ، مرکز آمار تعداد افراد شاغل در کشور در بهار 99 را ۲۲۹۶۲۶۴۷ نفر اعلام کرده است. بنابراین در هفت سال اخیر مجموعاً میزان اشتغال خالص ایجادشده در کشور حدود ۷۹۰ هزار نفر بوده است. یعنی در هفت سال اخیر به طور متوسط سالیانه کمتر از ۱۱۳ هزار شغل به طور خالص ایجادشده است. این هم یکی دیگر از موارد دوز و کلک و فریبکاری حسن روحانی بود که 113 هزار شغل ایجاد شده سالانه را تبدیل به 700 هزار شغل می کند ! 🔹4 ـ حسن روحانی می گوید : « در زمینه ساخت مسکن اجتماعی و مسکن روستایی اقدامات خوبی انجام شده که در آینده شاهد تحولات مثبت ناشی از آنها در عرصه مسکن خواهیم بود.» 🔹این هم یکی دیگر از دروغ های حسن روحانی است ؛ چرا که در طی هفت سال گذشته ، علی رغم آنکه بارها وعده مسکن اجتماعی را دادند ، دولت روحانی حتی یک واحد آپارتمان هم تحت عنوان مسکن اجتماعی تحویل کسی نداده است . وزیر مسکن هم طی مصاحبه ای ، دروغ بودن ادعای روحانی را چنین بیان کرد که مسکن اجتماعی وجود ندارد و فقط یک ایده‌ بوده است ! 🔹5 ـ روحانی می گوید : « یکی از مهم‌ترین اقدامات دولت تدبیر و امید ، تلاش در اجرای عدالت و کمک به معیشت مردم محروم و مستضعف بوده است .» 🔹در دروغ بودن این ادعای حسن روحانی نیز کافی است توجه کنیم که روحانی با سیاست های غلط اقتصادیش ، باعث شد تا ارزش پول ملی بیش از هفت برابر کاهش یابد و اقشار ضعیف و حتی متوسط جامعه ، دچار فشارهای شدید معیشتی شوند . مبلغ یارانه ای که در سال 91 به افراد داده می شد ، تقریباً معادل 15 دلار بود ؛ اما یارانه ای که دولت حسن روحانی در سال 99 به افراد می دهد ، تقریباً معادل دو دلار است ! و روحانی به این کار خود افتخار می کند ! ادامه دارد.. @basirat_enghelabi110
📖 🖋 نماز مغربم را خوانده و به انتظار آمدن مجید، لوبیا پلو را دم کرده بودم که اشتیاقم به سر رسید و باز نگاه گرم و صدای دلنشین همسر عزیزم در خانه پیچید. پاکت پسته و کیسه لیمو شیرین در یک دست و یک عدد نارگیل هوس‌انگیز در دست دیگرش بود و کنار کیسه لیمو شیرین، پاکت کوچک ذغال اخته هم به رویم چشمک می‌زد که ویار امروزم بود و از صبح سفارشش را داده بودم. لحظه‌های بودن در کنار وجود مهربانش، به قدری شیرین و دل‌انگیز بود که می توانستم ناخوشی‌های جسمی و دلخوری‌های روحی‌ام را از یاد برده و تنها از حضور دلنشینش لذت ببرم. کاپشن نازکش را در آورد و به سمت چوب لباسی رفت که تازه متوجه شدم شب شهادت امام رضا (علیه‌السلام) فرا رسیده و مجید پیراهن مشکی به تن دارد. به یاد نوریه افتادم و مراسم سختی که ناگزیرم کرده بود برای امشب تدارک ببینم و در قدم اول بایستی از مجید می‌خواستم لباس عزایش را دربیاورد و چطور می‌توانستم چنین چیزی بخواهم که چشمانش هنوز از عزا در نیامده و نگاهش همچنان رنگ ماتم داشت. سرِ میز غذا که نشستیم، نتوانستم پریشانی‌ام را بیش از این پنهان کنم که با صدایی گرفته آغاز کردم: «مجید! میشه ازت یه خواهشی کنم؟» از آهنگ غمگین صدایم فهمید خبری شده که نگاهش به نگرانی نشست و با اشاره سر پاسخ مثبت داد تا با لحنی معصومانه تمنا کنم: «میشه امشب بیای یه سر بریم پایین؟» از درخواستم تعجب کرد و پرسید: «خبریه؟» لبخندی زدم و پاسخ دادم: «نه، خبری نیس. فقط گفتم خُب ما این چند وقته که نوریه اومده، اصلاً نرفتیم به بابا سر بزنیم.» از چشمانش می‌خواندم که این رفتن خوشایندش نیست و باز دلش نیامد دلم را بشکند که سعی کرد ناراحتی‌های مانده در دلش را پنهان کند و با لبخندی لبریز محبت پاسخ داد: «باشه الهه جان! من که حرفی ندارم.» ولی همه چیز همین نبود و همانطور که سرم پایین بود و با سرانگشتم لبه رومیزی را به بازی گرفته بودم، گفتم: «آخه یه چیز دیگه هم هست...» و در برابر نگاه پرسشگرش، با صدای ضعیفی ادامه دادم: «آخه اگه نوریه ببینه تو مشکی پوشیدی، شک می‌کنه. بابا بهش گفته تو از اهل سنت تهرانی، ولی انگار نوریه شک داره...» از سکوت سنگینش که حتی صدای نفس‌هایش هم شنیده نمی‌شد، ترسیدم ادامه دهم و سرم را بالا آوردم تا در مقابل آیینه چشمان بی‌ریایش که از غم غربت و داغ غیرت به خون نشسته بود، مظلومانه خواهش کنم: «مجید جان! نمیشه لباست رو عوض کنی؟» سرش را پایین انداخت تا خشم جوشیده در چشمانش را نبینم و با سکوت صبورانه‌اش، اجازه داد تا ادامه دهم: «خودت می‌دونی اگه نوریه بفهمه، بابا چی کار می‌کنه! کار سختی که ازت نمی‌خوام، فقط می‌خوام یه لباس دیگه بپوشی!» و دیگر نتوانست ساکت بماند که سرش را بالا آورد و با قاطعیت جواب داد: «الهه جان! بحث یه لباس نیس، بحث یه اعتقاده که من باید پنهانش کنم و نمی‌فهمم چرا باید این کارو بکنم!» نمی‌خواستم در این وضعیت از نظر اعتقادی بحثی را شروع کنم و فقط می‌خواستم معرکه امشب به خیر بگذرد که با نگاه درمانده‌ام به چشمان مهربانش پناه برده و التماسش کردم: «تو حق داری هر لباسی که دوست داری و اعتقاد داری بپوشی، ولی فکر من باش! اگه نوریه بفهمه که تو شیعه‌ای، بابا زندگی‌مون رو به آتیش می‌کشه!» و مردمک چشمم زیر فشار غصه به لرزه افتاد و پرده اشکم پاره شد که جگرش را آتش زد و عاشقانه پاسخ داد: «باشه الهه جان! یه لباس دیگه می پوشم.» و با مهربانی بی‌نظیرش به رویم خندید تا قلب پریشانم آرام بگیرد و باز دلداری‌ام داد: «تو غصه نخور عزیزم! بخدا من طاقت دیدن اشک تو رو ندارم الهه جان!» و باز حرمت عزای امامش را نشکست که یک بلوز سورمه‌ای پوشید تا دل الهه‌اش را راضی کند و با همه نارضایتی، تا خانه پدر همراهی‌ام کرد. پدر با چهره‌ای گرفته در را برایمان باز کرد. از چشمان گود رفته و نشسته زیر ابروهای پرپشت و خاکستری‌اش می‌خواندم که از آمدن ما به هیچ وجه خوشحال نشد که هیچ چیز را به خلوت با نوریه ترجیح نمی‌داد. در برابر استقبال سرد صاحبخانه، روی مبل پایین اتاق کِز کردم که حالا به چشم خودم می‌دیدم نوریه، زندگی مادرم را زیر و رو کرده و دیگر اثری از خاطرات مادرم به جا نمانده بود. 🆔@basirat_enghelabi110
📖 🖋 خانه‌ای که بیست و چهار سال در آن زندگی کرده و حتی در این هشت ماهی که ازدواج کرده بودم، روزی شب نمی‌شد که به بهانه‌ای به دیدارش نیایم، حالا به کلی برایم غریبه شده و در و دیوارش بوی غم می‌داد. حتی پدر هم دیگر پدر من نبود که حتی به اندازه گذشته هم با تنها دخترش حرفی نمی‌زد و همه هوش و حواسش به نوریه بود. چه لحظات سختی بود که تازه می‌فهمیدم نوریه می‌خواسته مرا به این خانه بکشاند تا اوج سلطه‌گری‌اش را به رخم بکشد و برایم قدرت‌نمایی کند و چقدر از مجید خجالت می‌کشیدم که به درخواست من به این میهمانی آمده بود و حتی به اندازه یک چای تلخ برای میزبان ارزش پذیرایی نداشت. زیر چشمی نگاهش کردم و دیدم غمزده سر به زیر انداخته و شاید قلبش از غم غربت اعتقادش به قدری گرفته بود که دیگر این بی‌احترامی‌ها به چشم دریایی‌اش نمی‌آمد که پدر پا روی پا انداخت و با لحنی پُر غرور صدایش کرد: «مجید! از این ماه بیست درصد دیگه بذار رو کرایه، بعد بیار!» در برابر چشمان متعجب من و نگاه عمیق مجید که انگار نوریه را پشت این حکم ظالمانه می‌دید، پدر باد به گلو انداخت و مثل اینکه فراموش کند مستأجری که برایش اینطور خط و نشان می‌کشد دختر و دامادش هستند، با اخمی طلبکارانه ادامه داد: «اگرم نمی‌خواید، برید یه جای دیگه رو اجاره کنید!» پشت چشمان ریز و مشکی نوریه، خنده‌ای موزیانه پنهان شده و همانطور که پهلوی پدر، به پشتی کاناپه تکیه زده بود، ابرو در هم کشید و دنبال حرف پدر را گرفت: «همه چی گرون شده! خُب اجاره خونه هم رفته بالا دیگه!» نمی‌فهمیدم برای پدرم با این همه درآمد، این مبلغ اندک چه ارزشی دارد جز اینکه می‌خواهد به این بهانه ما را از این خانه بیرون کند، ولی مجید از دلبستگی‌ام به این خانه خبر داشت، دست پدر را خوانده و نقشه پشت پرده نوریه را به وضوح دیده بود که با متانت همیشگی‌اش جواب داد: «باشه، مشکلی نیس.» دیدم صورت سبزه نوریه از غیظ پُر شد و خنده روی چشمانش ماسید که رشته‌هایش پنبه شده و آرزوی تسلطش بر این خانه بر باد رفته بود. حالا در این حجم سنگین سکوت، طنین نوحه عزاداری شام شهادت امام رضا (علیه‌السلام) که سوار بر دسته‌های عزاداری از خیابان اصلی می‌گذشت و نغمه شورانگیزش تا عمق خانه نوریه وهابی می‌رسید، کافی بود تا چشمان کشیده و پُر غوغای مجید را به ساحل آرامشی عمیق و شیرین برساند. مثل اینکه در این کنج غربت، نوای نوازشی آشنا به گوش دلش رسیده باشد، نقش غم از صورتش محو شد و در عوض وجود نوریه را به آتش کشید که از جایش پرید و با قدم‌هایی که از عصبانیت روی زمین می‌کوبید، به سمت پنجره‌های قدی اتاق پذیرایی رفت و درست مثل همان شب عاشورا، پنجره‌ها را به ضرب بست و با صدایی بلند اعتراضش را اعلام می‌کرد: «باز این رافضی‌های کافر ریختن تو خیابون!» چشمم به مجید افتاد و دیدم که با نگاه شکوهمندش، نوریه و تعصبات جاهلانه‌اش را تحقیر می‌کند و در عوض، پدر برای خوش خدمتی به نوریه، همه اعتقادات اهل سنت را زیر پا نهاد و مثل یک وهابی افراطی، زبان به توهین و تکفیر شیعیانی که برادران مسلمان ما بودند، دراز کرد: «خاک تو سرشون! اینا که اصلاً مسلمون نیستن!» و برای هر چه شیرین‌تر کردن مذاق نوریه، کلماتش را شورتر می‌کرد: «خدا لعنتشون کنه! اینا یه مشت کافرن که اصلاً خدا رو قبول ندارن!» مات و متحیر مانده بودم که پدر اهل سنتم با پشتوانه شصت سال زندگی در سایه مکتب سنت و جماعت، چطور در عرض دو ماه، تبدیل به یک وهابی افراطی شده که به راحتی دسته‌ای از امت اسلامی را لعن و نفرین می‌کند! مجید با همه خون غیرتی که در رگ‌هایش می‌جوشید، مقابل پدر قد کشید و شاید رنگ پریده و نگاه لرزان از ترسم، نگذاشت به هتاکی‌های پدر پاسخی بدهد. از کنار نوریه که در بهت قیام غیرتمندانه مجید، خشکش زده بود، گذشت و لابد التماس‌های بی‌صدایم را شنید که در پاشنه در توقف کوتاهی کرد و با خداحافظی سردی از اتاق بیرون رفت. پدر دسته مبل را زیر انگشتان درشت و استخوانی‌اش، فشار می‌داد تا آتش خشمش را خاموش کند و حتماً در اندیشه آرام کردن معشوقه‌اش دست و پا می‌زد که چشم از نوریه بر نمی‌داشت. آنچنان سردردی به جانم افتاده و قلبم طوری به تپش افتاده بود که توان فکر کردن هم از دست داده و حتی نمی‌توانستم از روی مبل تکانی بخورم که نوریه مقابلم نشست و با لحنی بی‌ادبانه پرسید: «شوهرت چِش شد؟!!!» نگاه ملتمسم به دنبال کمکی پدر را نشانه رفت و در برابر چشمان بی‌رحمش که می‌خواست هر آنچه از مجید عقده کرده بود، بر سرم خالی کند، جواب نوریه را با درماندگی دادم: «نمی دونم، فکر کنم حالش خوب نیس.» و پدر مثل اینکه فکری به ذهنش رسیده باشد، نوریه را مخاطب قرار داد: «من فهمیدم چِش شد!» 🆔@basirat_enghelabi110
🔸 ارائه آمار فوت شدگان به سبک بی‌بی‌سی، روباه رسانه‌ای انگلیس؛ نشان دادن تصویر عزاداران امام حسین علیه السلام. پی‌نوشت: حتماً از ترافیک جاده چالوس عکس نداشتند! 🆔@basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گریه‌های دیشب رهبر انقلاب در هنگام یاد کردن سخنران از حاج قاسم سلیمانی علمدار خامنه‌ای امسال هم در روضه ارباب حاضر است... 🆔@basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 امشب | روضه حضرت علی‌اکبر علیه‌السلام در حضور رهبر انقلاب دومین شب مراسم عزاداری حضرت اباعبدالله الحسین (علیه‌السلام) در حسینیه امام خمینی. ۹۹/۶/۶ #بصیرت_انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
🛑 نامه وزیر بهداشت به رهبر انقلاب محضر مبارک حضرت آیت الله خامنه‌ای مقام معظم رهبری سلام علیکم 🔹ضمن عرض تسلیت ایام سوگواری سرور و سالار شهیدان، حضرت اباعبدالله الحسین(ع) و یاران باوفایش، صمیمانه مراتب قدردانی و سپاس بیکران خود و همه همکارانم را خدمت حضرتعالی که در برگزاری مراسم عزای حسینی، نمادین و همچون همیشه درس آموز و اسطوره وار عمل فرمودید تقدیم می‌دارم. 🔹بی تردید خیل عظیم علمای عالیقدر، وعاظ ارجمند، مداحان عزیز و هیآت مذهبی عزادار با پیروی از این شیوه بزرگوارانه و خردمندانه، محرمی با عظمت و دور از آفت بیماری با ویروس منحوس در تاریخ سرزمینمان رقم خواهند زد. 🔹طول عمر با عزت و سرشار از تندرستی برای حضرتعالی، بزرگواران همراه و ملت شریف ایران از خداوند منان مسئلت دارم. #بصیرت_انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
⭕️استیضاح حسن روحانی توسط رهبری : بخش سوم 🔹6ـ حسن روحانی می گوید : « حداقل حقوق کارمندان در طول این 7 سال حدود شش برابر شده است.» 🔹جناب روحانی ! حداقل حقوق در سال 92 ، تقریباً معادل 180 دلار بود ؛ و حداقل حقوق در سال 99 ، تقریباً معادل 130 دلار است . جنابعالی این را نیز مایه افتخار خود می دانید ؟! 🔹7 ـ روحانی در مورد آمار فوتی های کرونا می گوید : « در کرونا در آمریکا در برابر یک میلیون جمعیت 536 نفر فوتی داشتند، در انگلیس در برابر یک میلیون جمعیت 609 نفر فوتی داشتند، در ایتالیا 586 نفر، در فرانسه 467 نفر فوتی داشتند، اما در ایران 241 نفر » 🔹البته حسن روحانی در این آمار مقایسه ای خود ، هیچ ذکری از آمار کشور چین که تقریباً بیست برابر ایران جمعیت دارد ، نمی کند . آمار فوتی های کشور چین به ازای یک میلیون نفر جمعیت ، فقط 3 نفر است . به راستی چرا حسن روحانی و برخی مسئولین وزارت بهداشت دولت روحانی ، مایل نیستند مردم از این مسئله آگاه شوند ؟ بیش از سه ماه است که آمار مبتلایان به کرونا در کشور چین ، تقریباً بر روی عدد 84 هزار نفر ثابت مانده است و آمار فوتی های آنها نیز تقریباً بر روی عدد 4600 نفر ثابت مانده . چرا مسئولین دولتی مایل نیستند در صدا و سیما هیچ سخنی از شیوه مقابله چینی ها با کرونا گفته شود ؟ دلیل آن واضح است ؛ چون چینی ها اعلام کرده بودند که با کمک طب سنتی و داروهای گیاهی ، توانسته اند کرونا را مهار کنند . اما مسئولینی که اعتقادی به طب سنتی نداشته و کعبه آمال شان سازمان بهداشت جهانی ـ تحت سلطه برادران راکفلر و بیل گیتس ـ است ، مایل نیستند مردم ایران از این موضوع آگاه شوند . به راستی اگر این آقایان دل شان برای سلامتی مردم می سوزد ، چرا به پزشکان و کارشناسان طب سنتی ـ که مدعی هستند برای درمان کرونا راه حل دارند ـ اجازه نمی دهند تا در بیمارستان ها به درمان بیماران کرونایی کمک کنند ؟ 🔹از سوی دیگر ، به نظر می رسد که پروژه کرونا هراسی و ترساندن هر روزه مردم از آمار مبتلایان و فوتی های کرونا ، حربه ای است برای دولت روحانی تا با عَلم کردن آن ، مراکز عمده انتقاد از عملکردهای غلط دولت روحانی ـ یعنی دانشگاه ها ، نمازهای جمعه و هیئت ها و مراکز مذهبی ـ را همچنان تعطیل نگه دارند تا بتوانند یک سال باقیمانده را نیز بدون حضور منتقدان عمده در صحنه اجتماع ، سپری کنند . 🔹8 ـ روحانی در بخش دیگری از سخنانش ادعا می کند که علاوه بر لغو قطعنامه‌های 6 گانه شورای امنیت سازمان ملل علیه جمهوری اسلامی ایران ، توانستیم پرونده PMD را نیز ببندیم. 🔹این ادعا نیز همچون برخی از ادعاهای دیگر حسن روحانی ، خلاف واقع و کذب می باشد ؛ چرا که اولاً قطعنامه های 6 گانه شورای امنیت ، در قطعنامه 2231 تجمیع و توسط دولت روحانی پذیرفته شد . ثانیاً ، چند ماه قبل ، کشورهای اروپایی مجدداً مسئله PMD را علیه جمهوری اسلامی ایران مطرح کردند ، یعنی که هنوز این پرونده مفتوح است. 🔹9 ـ مقام معظم رهبری که شاهد دروغ گویی های متعدد حسن روحانی بودند ، می فرمایند : « امروز خبرهای بزرگ و مهمّی به وسیله‌ی رئیس‌جمهور محترم و آقایان وزرا داده شد که خیلی‌ از آنها برای ما تازه بود. انتشار این خبرها و نقد این خبرها مهم است؛ هم دستاوردها را بگویید، هم تنگناها را بگویید، هم آنچه را توانستید انجام بدهید بگویید، هم آنچه را باید انجام میدادید و انجام نشده بگویید؛ مردم خوششان می‌آید ... مردم از گزارشهای صادقانه خرسند میشوند، امیدوار میشوند و خوشحال میشوند.» 🔹وقتی که مقام معظم رهبری می فرمایند " انتشار این خبرها و نقد این خبرها مهم است " یعنی ایشان از محققین می خواهند که اخبار بیان شده توسط روحانی و آقایان وزرا را نقد کنند . اینکه ایشان می فرمایند "مردم از گزارشهای صادقانه خرسند می شوند" یعنی که مردم از گزارشهای خلاف واقع و دروغ ،ناراحت می شوند . 🔹10 ـایشان در بخش دیگری از سخنان شان می فرمایند : « سال آخر خیلی مهم است ... این یک سال آخرین فرصتی است که شما دارید. یک سال هم زمان کمی نیست؛ خب ملاحظه کرده‌اید، در بعضی ازکشورهای دنیا معمول است، درکشور ماهم اخیراً معمول شده که دراوّل مسئولیّت، رؤسای محترم یک فرصت صدروزه را معیّن می کنند می گوینددر این ۱۰۰ روز مثلاً این کارها را یا یک کارهایی را انجام می دهیم، مردم هم درفرصت صدروزه قضاوت می کنند،مطبوعات و دیگران می گوینددر این ۱۰۰ روز این جور کار شد؛ خب معلوم می شود که در ۱۰۰ روز می شود کارهای مهمّی کرد. یک سال ، سه ‌تا ۱۰۰ روز به اضافه‌ یک ۶۵ روز است؛ بنابر‌این، زمان کمی برای کار نیست.» 🔹در واقع، سخنان مقام معظم رهبری ،کنایه ای است به حسن روحانی که در سال 92 برای فریب مردم و گرفتن رأی آنها گفته بود " ما می‌توانیم در یک زمان کوتاه 100 روزه ، تحول اقتصادی در کشور به وجود آوریم. @basirat_enghelabi110
⭕️استیضاح حسن روحانی توسط رهبری : بخش چهارم 🔹علی رغم گذشت 25 دوره 100 روزه ، حسن روحانی نه تنها نتوانست تحول اقتصادی در کشور به وجود آورد ، بلکه وضعیت اقتصادی و معیشتی مردم را به مراتب بدتر از سال 92 کرد . 🔹11 ـ مقام معظم رهبری می فرمایند : « بعضی کارهای اساسی را که در دولت شما [در این یک سال] ممکن است جواب ندهد، برای دولت بعد به یادگار بگذارید؛ بگذارید با نام نیک و با تشکّر از شما یاد بشود در دولتهای بعدی. مثلاً فرض کنید اصلاح ساختار بودجه؛ این کار بلندمدّتی است، کار مهمّی است؛ یا اصلاح نظام بانکی، اصلاح نظام مالیاتی یا اصلاح قانون اجرای سیاستهای اصل ۴۴؛ اینها کارهای ماندگار است، کارهای اساسی‌ای است که برای بعد باقی میماند.» 🔹مقام معظم رهبری از دو سال قبل ، از حسن روحانی خواسته بودند که ساختار بودجه را اصلاح کند که وی تا کنون از انجام این کار خودداری کرده است . همچنین اصلاح نظام بانکی و اصلاح نظام مالیاتی و اصلاح قانون اجرای سیاست های اصل 44 نیز از چند سال پیش مطرح شده بود که هنوز انجام نگرفته است . در واقع ، حسن روحانی اگر می خواست این کارها را انجام بدهد ، در این هفت سال انجام داده بود . 🔹12 ـ رهبری نظام در بخش دیگری از سخنانشان می فرمایند : « یکی از چیزهایی که در مورد سال آخر قابل توجّه است، این است که کارهایی که شروع شده یا قول آن داده شده ، سعی بشود تمام بشود. خب وزیر محترم مسکن قول چهارصد هزار ـ که البتّه حالا آقای رئیس‌جمهور گفتند ششصد هزار؛ چه ‌بهتر ـ واحد مسکونی را تا آخر دوره داده‌اند ؛ این چیز بسیار خوبی است ، کم نیست ؛ مجموع اینها یک تحوّلی در امر مسکن به وجود می‌آورد .» 🔹در اینجا نیز مقام معظم رهبری یکی دیگر از وعده های دروغ حسن روحانی را برملا می کنند . در جایی که وزیر مسکن قول داده که تا پایان این دولت ، 400 هزار واحد مسکونی تحویل دهد ، حسن روحانی آن را 600 هزار واحد عنوان می کند ! البته حسن روحانی در زمینه جعل آمار و ارائه آمار کذب ـ غیر از مواردی که قبلاً اشاره کردیم ـ سابقه طولانی دارد ؛ از جمله در نشست هم اندیشی مدیران ارشد دولت در تاریخ اول اردیبهشت 1397 می گوید : « آماری که وزیر ارتباطات در سال گذشته اعلام کردند که دو میلیون اشتغال در این فضا [ایجاد شده] ، گزارشاتی که اخیراً به دست من رسید [نشان می دهد] که این اشتغال بالاتر از این است .» 🔹آذری جهرمی اما در مصاحبه ای ، سخنان روحانی را تلویحاً تکذیب کرده و گفت : گزارشی که خدمت آقای رئیس جمهور دادیم، مبنی بر این بود که در دو سال گذشته در فضای مجازی بالغ بر ۲۰۰ هزار شغل ایجاد شده است. فکر می‌کنم که بیان دو میلیون شغل یک اشتباه لفظی از سوی آقای رئیس جمهور بود ! 🔹13 ـ مقام معظم رهبری در جای دیگر می فرمایند : « ما در این چند سال مکرّر اشاره کرده‌ایم و شعار سال هم که امسال «جهش تولید» است. آنچه من می خواهم روی آن تکیه کنم، این است که تولید یک موانعی دارد؛ این‌ جور نیست که انسان بتواند راحت به سمت افزایش تولید یا جهش تولید که ما گفتیم برود؛ موانعی هست؛ بروید سراغ این موانع، این موانع را برطرف کنید. ممکن است آقایان به ذهنشان بگذرد که خب موانع در اختیار ما نیست، مثلاً تحریم خارجی است؛ بله، بعضی از موانع این جوری است و تحت اختیار ما نیست؛ لکن بسیاری از موانع هم موانعی است که در درون کشور است و اینها بِجِد موجب مانع شدن از تولید و موجب جلوگیری از جهش تولید است؛ اینها را میشود برطرف کرد. یکی مسئله‌ی واردات بی‌رویّه است که ما مکرّر روی این تکیه کرده‌ایم ... یکی از موانع ، مسئله‌ی قاچاق است. جلوگیری از قاچاق به عهده‌ی خود ما است؛ این را دیگر نمیشود انسان از دیگری توقّع داشته باشد... این گزارش تحقیق و تفحّصی که در اردیبهشت در صحن علنی مجلس خوانده شد، می گوید که حجم قاچاق ۲۵ و نیم میلیارد دلار است! این خیلی رقم بالایی است؛ این مربوط به گزارش تحقیق و تفحّص مجلس است.» 🔹در اینجا نیز باز هم رهبری نظام ، یکی از دروغ های قبلی برخی مسئولین دولت روحانی را برملا می کند . آنها قبلاً مدعی شده بودند که دولت توانسته میزان قاچاق سالیانه را از 25 میلیارد دلار به حدود 12 میلیارد دلار کاهش دهد ! اما مقام معظم رهبری با استناد به گزارش تحقیق و تفحص مجلس دهم که در اردیبهشت 99 در مجلس یازدهم قرائت شد ، دروغ بودن ادعای آنان را افشا می کنند . 🔹دلیل اینکه چرا دولت حسن روحانی عزم جدی در برخورد با قاچاق کالا ندارد ، آن است که طبق اظهارات دادستان کل کشور ، برخی مسئولین دولتی و اعضای خانواده شان در این قاچاق ها دست دارند . ادامه دارد.. @basirat_enghelabi110
🌑 السلام علیک یا اباعبدالله🏴🏴