🔺 تحلیل و بررسی فتنه اخیر
▫️با سخنرانی: حجت الاسلام والمسلمین حاج حسین طائب
📍میدان شیخ بهایی ، ده ونک ، آستان مقدس امامزاده قاضی الصابر (علیهالسلام)
#بصیرت_انقلابی🌴
🆔@basirat_enghelabi110
بسم الله الرحمن الرحیم
🔸🔸تقسیم🔸🔸
✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی
««قسمت بیست و ششم»»
سوزان خیلی فکر کرد. تصمیم مهمی گرفت. به همان پیج شلوغ اینستا رفت و یک قلب گذاشت. ساعتی نگذشت که محمد آن قلب را دید و لایکش کرد و ته دل سوزان قرص شد.
آماده شد و رفت بیرون. سر راهش دو تا تیکه کیک شکلاتی گرفت و به دفتر کار آلادپوش رفت. وقتی آلادپوش سوزان را دید، جلسه اش رو زود تموم کرد و با اینکه عصر بود و وقت رفتن بقیه نبود، همه رو مرخص کرد. خودش و سوزان تنها موندند و موقع خوردن کیک شکلاتی با هم حرف میزدند.
آلادپوش موقع خوردن کیک گفت: منتظر بودم بیایی اما فکر نمیکردم امروز بشه ببینمت. دستت درد نکنه. خیلی خوشمزه است.
سوزان گفت: نوش جان. دستپخت خودم نیست. وگرنه شاید خوشمزه تر میشد.
آلادپوش: چطوری وقت کردی این همه باهوش باشی و بفهمی که عاشق کیک شکلاتی ام؟
سوزان جواب داد: این که دیگه تابلو هست. وقتی هیچ وقت ندیدم شیر خالی بخوری و همیشه یا شیر قهوه میخوری یا شیر کاکائو ... وقتی حتی خوشرنگ ترین کت هایی که میپوشی، رنگش شکلاتی هست ... وقتی تنها عکسی که از خانمت واسه خودت نگه داشتی، حال و فضای در و دیوار عکس شکلاتی هست ... اینا هیچی ... وقتی همین مبل و میز و صندلیت از انواع و اقسام رنگ های شکلاتی هست ... بازم بگم؟
آلادپوش: بعضی وقتا ازت میترسم. خیلی دقیقی. میترسم جلوت اشتباه کنم و کله پام کنی!
سوزان خنده ای کرد و گفت: کیکتو بخور تا بهت بگم که اشتباه نکردی!
آلادپوش که از این حرف سوزان تعجب کرده بود، بشقابش گذاشت زمین و گفت: منظورت چیه؟
سوزان گفت: ببین آقای آلادپوش! من و تو نون و نمکی با هم خوردیم و به حرمت همون نون و نمک، میخوام امروز یه خبرِ آس بهت بدم و رفاقتمو در حقت تموم کنم و برم.برای همیشه برم.
آلادپوش با کنجکاوی پرسید: چی میخوای بگی؟
سوزان گفت: درست فکر کردی! من برای کله پا کردن تو و مریم و مسعود و همتون اینجام.
آلادپوش با تعجب گفت: ینی چی؟!
سوزان گفت: اون شب که تو هم مثل بقیه مست بودی و رقصیدی و آخرش حتی نفهمیدی که چطوری آوردمت خونه، من پایین پای فاحشه خانم پهلوی نشسته بودم و اونم داشت هم زمان به دو تا نره خر سیاه پوست سرویس میداد، با افسر ارشد موساد گپ میزدم!
آلادپوش چشماش شد صد تا و پرسید: موساد؟!
سوزان گفت: بله. تعجب نکن. موساد!
آلادپوش پرسید: چی میگفت؟ چی میگفتین؟
سوزان گفت: دو تا سوالمو جواب بده تا جواب سوالتو دقیق تر بدم!
الادپوش: بپرس!
سوزان: چقدر مریم رجوی برات مهمه؟
آلادپوش: من به همه آرمان های سازمان پایبندم. مخصوصا آرمان های شخص مریم رجوی.
سوزان: خب ... عالیه ... اگه بگم همه اینا بازیه و حتی پیمان نوین که شاهزاده مطرح کرده، تهش یه بازی سیاسیه و دنبال سیاهی لشکر و گوشتِ جلویِ چرخ گوشت میگشتند و فکر میکنند که چه کسی بهتر از شما و سازمان شما، عکس العملت چیه؟
آلادپوش که شوکه شده بود با تردید گفت: من فکر میکنم ... فکر میکنم ... سوزان اینا رو اون افسر موساد گفت؟!
سوزان جواب داد: مگه حتما باید اون بگه؟ معلومه که نه! اون یه چیز دیگه گفته که اگه اونو بهت بگم، کَف میکنی!
آلادپوش: سوزان میشه زودتر بگی؟! داری عصبیم میکنی!
سوزان یه لیوان واسه خودش ریخت و گفت: جواب منو بده! اگه بفهمین که همش بازیه و پیمانی تو کار نیست و حتی پهلوی و سلطنت طلبا قرار نیست اجازه بدن شماها تو تجمعات خارج از کشورشون که تو فرانسه و آلمان و آمریکا میخواد برگزار بشه، شرکت کنین، چه حالی میشی؟ اول اینو بگو!
آلادپوش: چون میگن ما باعث بد نامی اوناییم؟
سوزان: دقیقا! جواب منو بده ... اگه پیمانی تو کار نباشه و صرفا یه چُس و قُپیِ سیاسی از خودشون در کرده باشند، چیکار میکنی؟
آلاپوش به فکر رفت. چند لحظه پاشد راه رفت. بعد از سه چهار دقیقه گفت: الان و در این مرحله هیچ کاری نمیتونیم بکنیم. وضعیت حساسیه. نمیدونم. کل کار و پروژه گِره میخوره و یه جورایی باید کلِ مسیرو برگردیم. سوزان دارم سکته میکنم. میشه بگی اون افسر موساد چی گفت؟
سوزان گفت: اون یه حرفی بهم زد که فکر نمیکردم اینقدر شماها براشون بی ارزش باشین. حتی فکر نمیکردم شاهزاده اینقدر براشون بی ارزش باشه. گفت قراره موساد به طور هم زمان، هم رضا پهلوی رو حذف کنه و هم مریم رجوی رو حذف کنه و بعدش بلافاصله نوردخت پهلوی رو به عنوان رهبر جنبش و انقلاب زنان معرفی کنه و همه زیر عَلَم اون جمع بشن.
آلادپوش که چشمش گرد شده بود و فکش افتاده بود گفت: پس اسرائیل هم ما رو فروخت!
سوزان گفت: وسط این دعواها و نامردی موساد، من نمیذارم شاهزاده حذف بشه. من بهش مدیونم. نمیذارم به همین راحتی این دخترک هرزهی پاچه پاره بیاد جای شاهزاده رو بگیره. تو هم اگه به مریم و سازمانتون تعلق خاطری داری، بیکار ننشین. یه کاری کن.
آلادپوش که کیک شکلاتی به جونش زهر شده بود، حسابی تو فکر فرو رفت.
🔷🔶🔷🔶🔷🔶
سه روز از دیدار سوزان با آلادپوش گذشت. پیتر با سوزان تماس گرفت و با هم قرار گذاشتند. قرار شد در پیاده رو با هم قدم بزنند. همین طور که با هم قدم میزدند، پیتر سر صحبت رو باز کرد: اتفاقات داره سریعتر از اون چیزی که فکرش میکردیم رخ میده. به روزهای قیام سراسری داریم نزدیک میشیم. فکر میکردم دیرتر از این حرفها باشه اما اشتباه میکردم.
سوزان گفت: چه عجله ای هست؟ چی باعث میشه که من و تو به عنوان بازوهای مشورتی سازمان، از تصمیمی شوکه بشیم و اطلاعی ازش نداشته باشیم؟
پیتر گفت: میفهمم چی میگی. نمیدونی من اون بالاها با یه مشت پیرمرد عملیِ دائم الخمرِ لوده و بیسواد چی میکشم؟ شازده هم دلش به اینا خوشه! میگه فلانی مشاور بابام بوده ... فلانی باباش بافورِ بابا بزرگمو چاق میکرده ... فلانی ننه جونش رقاص دربار بوده ... فلانی بهایی هست و اگه بهش حرف بزنی، انگار به اسب شاه گفتی یابو!
سوزان گفت: ولی طرفِ من و سازمان مجاهدین همه چیو ردیف کردم. آلادپوش و سازمانشون منتظر جرقه اَن.
پیتر پرسید: تو اطلاعی از سازماندهی نیروهاشون در ایران داری؟ اونجا همه چی درسته؟
سوزان گفت: من مشکل خاصی نمیبینم. همه چی برای اسمِ رمز آماده است. میشه بپرسم تو چرا ذهنت درگیره؟
پیتر گفت: آخه طرفِ ما هیچی ردیف نیست اما دستور اومده که آماده باشین!
سوزان گفت: میشه یه پیشنهاد بدم؟
پیتر گفت: بگو!
سوزان گفت: متن مصاحبه و سخنرانی شاهزاده آماده است؟
پیتر گفت: اطلاع ندارم. چون متنش هم دست ما نیست.
سوزان گفت: نمیتونی کاری کنی که متن را بتونیم خودمون بنویسیم.
پیتر توقف کرد و گفت: چرا ... میتونم پیشنهاد بدم ... چرا؟ چیزی شده؟
سوزان گفت: داریم زمانو از دست میدیم. من الان باید همه چی رو بهت بگم.
پیتر گفت: چی شده سوزان؟!
🔶🔷🔶🔷🔶🔷
دو روز بعد، پیتر به واسطه کماندار با شازده ملاقات کرد. شازده معمولا ملاقات های کاری را در دفتر شخصیش که بین خودشون به اسم دفتر پاتی معروفه، برگزار میکنه. فضای دفتر مملو از عکس های جوانی شازده و باباش هست و هیچ خبری از دیگر خاندان پهلوی نیست حتی فرح!
شازده به پیتر گفت: کماندار گفت درخواست ملاقات داشتی. خودمم میخواستم ببینمت.
پیتر گفت: در خدمتگذاری حاضرم.
کماندار به پیتر اشاره کرد که حرفتو بزن که شازده کار داره. پیتر گلویی صاف کرد و گفت: واسطه من در سازمان منافقین ...
شازده فورا پرسید: همون دختره که با آلادپوش ارتباط داره؟
پیتر گفت: بله قربان! سوزان. اسناد و مدارکی به من رسونده که نشون میده مریم رجوی و کلا سازمان مجاهدین هنوز به پیمان نوین معتقد نیستند و قصد دارن سازِ خودشونو بزنن.
شازده گفت: چیز عجیبی نیست. رو اونا حساب نکردم. مگه مغز خر خوردم که رو اونایی حساب کنم که برام هزینه دارن؟
پیتر گفت: خب اگه رو اونا حساب نکردیم، پس کیا قراره پیاده نظام ما بشن؟ ما خودمون امکان جنگ شهری داریم؟
شازده گفت: معلومه که نداریم. فعلا نمیدونم. ذهنم درگیر ورودِ بهایی ها به ایران بود و نتونستم اینو پیگیری کنم.
پیتر گفت: خب بهایی ها قراره ... ؟
شازده دستی رو زانوی کماندار گذاشت و گفت: اقتصاد و فرهنگ. کارِ بهایی ها اقتصادی و فرهنگی هست. چیزیاز هر حمله نظامی مهمتر. مگه نه کماندارِ عزیز؟
کماندار به نشان احترام، دستشو گذاشت رو سینه اش و گفت: بله الهی قربونتون برم.
شازده هم خنده ای کرد و گفت: سیا چطوره؟
پیتر دید که اگه بحث بره به طرف خوش و بشِ، دیگه نمیتونه اینا رو جمع و جور کنه، فورا گفت: قربان بنظر ما رو مریم رجوی حساب نکنید اما مخالف فرسایشی شدنِ برنامه ها هستیم. داریم زمانو از دست میدیم.
شازده رو کرد به طرف پیتر و گفت: اوکی. موافقم اما بهترین زمان کدومه؟ آمریکا هم میگه زمانشو شما پیشنهاد بدین. اگه نتونیم زمانِ درست و به موقع اعلام کنیم، دیگه طرح هایی که برای براندازی به سازمان سیا ارائه دادیم، تمدید نمیشه. اونا بازخورد میخوان. میگن هنوز رژیم ایران داره به امنیتیش مینازه. میگن حرکت خاص اعتراضیِ مدنی مشاهده نمیشه. میگن یه کارِ عملیاتی تر میخوان.
پیتر گفت: قربان! من الان برای همین اینجام. با محاسباتی که سوزان کرده و اسنادی که من دیدم، فقط میتونیم از ظرفیت تجزیه طلب ها استفاده کنیم.
شازده گفت: به حرفم گوش میدن؟
پیتر گفت: لازم نیست به حرف شما گوش بدن. مهم اینه که بتونیم از لاکِ خودشون بیاریمشون بیرون.
شازده تو فکر رفت. پرسید: ایده خاصی دارین؟
ادامه دارد...
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour
#بصیرت_انقلابی🌴
🆔@basirat_enghelabi110
🌹🌹🌹
مراسم تشييع پيكر پاك شهيدان بسيجي مدافع امنيت، رضازاده و زينال زاده و نيز شهيد مرزبان، رضواني؛🥀🥀🥀
زمان: شنبه ۲۸ آبان ـ ساعت ۱۴:۳۰
مكان: بولوار شهيد قرني، تقاطع مجد به سمت حرم مطهر رضوي.
از علماي اعلام، اساتيد معزز، فضلا، روحانيون ،طلاب و عموم مردم شهید پرور محترم دعوت ميشود در راستاي پاسداشت شهيد و شهادت، در اين مراسم شركت فرمايند.
#بصیرت_انقلابی🌴
🆔@basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️تصاویر دوربین مداربسته یکی از مغازههای اطراف محل شهادت حسین #زینالزاده و دانیال رضازاده از شهدای حمله آشوبگران در مشهد/ایرنا
#بصیرت_انقلابی🌴
🆔@basirat_enghelabi110
🎋🎋🎋
با دقت مرور کنید
شروع همه ماجرا از کجا بود؟
و
چه کسانی پشت سر ماجرا بودند و هستند؟
اگر کسی نمیدانست بداند.
اگر هم میدونین که حتما می دانید
دوباره مرور کنیم👆
اینجا ایران است.
اینجا کردستان ایران است
نه عراق...
آنجا پایگاه های جاسوسی فراوان زدید
ولی اینجا یک یک جاسوس هاتون رو ببینید
به چه روزی می افتند؟
از نمونه ای که بعد از دستگیری وبه بن بست رسیدن،تو زندان، خود را با تُمبانِ خودش به دار میزنه.
تا «ژنرال آریا» و «روح الله زم» که به دست سربازان گمنام امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف..
«إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ»
بدانید که؛ خدا در کمین شماست.
✍ هادی قاسم
#بصیرت_انقلابی🌴
🆔@basirat_enghelabi110
🌴🌴🌴
📌درس #دیروز برای امروز
✍ #عمار را وقتی شهید کردند ،
هلهله و شادی کردند #معاویه و روباه صفتان اموی
✅ اما وقتی یاد حدیث معروف پیامبر (ص) افتادند که فرموده بود #عمار را گروهی یاغی و متجاوز شهید می کنند، رفتار خود را عوض کردند ...
و گفتند قاتل عمار ، خود #علی بوده که او را به میدان آورد !!!!!
👈 امروز همین رفتار را در #معاویه های امروزی و #رسانه های مکار می بینیم.
❇️اول از کشتن نیروهای حافظ امنیت خوشحالی می کنند.
بعد که دیدند بچه بی گناه در بین آنان است ، گفتند کار #نظام است !!!
👌تاریخ با همه تلخی و شیرینی هایش، درس امروز ماست.
نه قصه و سرگرمی...
لطفاً #نشر_حداکثری...
#بصیرت_انقلابی🌴
🆔@basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥رهبر معظم انقلاب امروز : اینهایی که در صحنه هستند و آنهایی که پشت صحنه هستند، بسیار حقیرتر از آن هستند که بتوانند به نظام آسیب بزنند.
بدون شک... این بساط شرارت جمع خواهد شد.
#بصیرت_انقلابی🌴
🆔@basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ حاج آقا نمی ترسی با لباس تو خیابون میری؟!
🔺پاسخی تاثیر گذار و با عزت!
#بصیرت_انقلابی🌴
🆔@basirat_enghelabi110
بسم الله الرحمن الرحیم
🔸🔸تقسیم🔸🔸
✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی
««قسمت بیست و هفتم»»
تهران- وزارت اطلاعات
محمد پشت درِ اتاق معاون وزیر نشسته بود. با همون کت و شلوار و عینک و موهای یه ور زده اش. یه پوشه آبی رنگ با یه دفتر یادداشت بزرگ دستش بود. تا اینکه تلفن مسئول دفتر زنگ خورد و اجازه وجود دادند. محمد وارد دفتر معاون شد و در را بست. دو نفر دیگه هم در جلسه بودند. نشست و شروع به صحبت کردند.
محمد گفت: خلاصه وضعیت پرونده رو خدمتتون ارسال کردم اما امروز برای دو تا مطلب خدمت رسیدم. قراره همه بچه های بدی که یه روز از خونه رانده و یا اخراج شده بودند به خونه برگردند. یا حتی بعضی ها را به خونه برمیگردونن. در فاز اول بهایی ها دارن برمیگردن. و پیش بینی ما برای فاز دوم، افزایش حضور توابین از انواع گروهک های منافقین باشه. به خاطر همین دارن بعضی ها را سفید میکنند تا بتونن برگردند.
معاون پرسید: شش ماه گذشته چند نفر بهایی برگشتند؟
محمد گفت: تا الان حدود چهارصد خانواده متقاضی داشتیم اما فقط اجازه ورود بیست و یک خانواده را دادیم. ولی اینا برای این کار، یک بازه زمانی صد ساله تعریف کردند. بالاخره تلاش میکنند تعداد خانواده هایی که مدنظرشون هست وارد کنند حتی اگه شده در طول چند نسل.
یکی از حضار پرسید: زاد و ولد در این خانواده ها چطوریه؟
محمد گفت: از ترازِ زاد و ولدِ والدینِ دهه شصت و هفتادی بیشتره. ضمن اینکه دست گذاشتن روی خانواده های با جمعیت حداقل پنج نفر به بالا!
سکوت بر جلسه حاکم شد. محمد ادامه داد: پیشنهاد ما اینه که خیلی عادی و بدون هیچ تنشی، از ورود بی دردسر این خانواده ها جلوگیری بشه. هزینه ورود و اقامت اینها را در جنبه های مختلف باید افزایش بدیم.
یکی دیگه از حضار پرسید: زمینه مشترک فعالیت این خانواده ها چیه؟
محمد جواب داد: زمینه مشترک اقتصادی ندارند. هر کدومشون مشغول به کار و فعالیت خاص خودشون هستند اما تا اینجا که وارد شدند، عموما خانواده هایی هستند که حداقل یک زن یا یک دختر اینفلوئنسر در اون خانواده هست. یک زن یا دختر فعال و شناخته شده اینستاگرامی.
همون قبلی گفت: آره. اغلب اینفلوئنسرهای اینستا بهایی هستند.
معاون وزیر گفت: مطلب دومتون هم به همین مربوطه؟
محمد گفت: خیر. مطلع شدیم که همین گروهی که تصمیم به برگرداندن بهایی ها به ایران گرفته، تلاش داره که دو تا کمپانی بزرگ فیلم سازی در ایران تاسیس کنه. یا بهتره بگم دو تا شبکه خانگی را تبدیل به کمپانی فیلمسازی کنه. بخاطر همین گزارش کاملی داریم از سفر دو تا مدیر عامل شبکه های خانگی به خارج از کشور و دیدار با عامل اصلی سلطنت طلبها که یک خانم بهایی و حرفه ای هست و ماموریت پیدا کرده که ژانر زن را در ایران فعال کنه.
معاون وزیر پرسید: ینی موضوعات و ریز موضوعات مربوط به زن. درسته؟
محمد جواب داد: دقیقا. اون دو تا مدیر عامل که با هم برادر هستند و در داخل و خارج از کشور، سرمایه و املاک زیادی دارند متعهد شدند به ساختن صدها ساعت فیلم و سریال با متن های از پیش تعیین شده.
معاون پرسید: لابد هر چی فیلم مخاطب پسند و اصطلاحا باحال و پرطرفدار هست قراره از آستین اینا دربیاد.
محمد ادامه داد: با برنامه پنج ساله ای که اینا دارن، علاوه براینکه ذائقه مخاطب به طور کلی تغییر میکنه، باعث نوعی ارتش سازی مخفی و نانوشته میشه که زمینه فرهنگیشو کاملا آماده کردند و فقط منتظر جرقه اجتماعیش هستند.
یکی از حضار پرسید: چه ارتشی؟
محمد جواب داد: ارتش مخفی و آزاد زنان!
یکی دیگه از حضار پرسید: سابقه هم داشته؟
محمد گفت: در طول دو سال اخیر، موضوع اکثر فیلم های این دو شبکه خانگی زن بوده و اصلا به خاطر همین این دو شبکه خانگی از طرف بهاییت انتخاب شده.
جلسه باز هم در سکوت فرو رفت.
محمد گفت: در این خصوص شما بفرمایید چیکار کنیم؟
معاون گفت: اطلاع رسانی! روشنگری. با دستگاه های نظارتی فیلم و سریال وصدور پرونه های نمایش و... صحبت کنید. پیوست امنیتی ماجرا را براشون تشریح کنید.
محمد که در حال یادداشت بود گفت: چشم. اما بنظر نمیرسه کافی باشه.
یکی از حضار گفت: به تمدید پروانه اون شبکه ها نمیشه دست زد. فکر اونجاش نباشید.
یکی دیگه هم گفت: قطعا پولها از طریق معاملات صوری و قراردادهای قانونی نوشته میشه. میشه حداکثر رو مسئله پولشویی و مبادلات ارزی که دارند دست گذاشت.
محمد گفت: دقیقا. حتما پیگیری میکنم. اما این الان از ناتوی فرهنگی یه چیزی بالاتره! با بچه های مجازی و میز فرهنگیِ فیلم و سریال حرف زدم. حرفایی زدند و دردلهایی کردند که حس کردم شده مثل اول جنگ که با سیم خاردار و تفنگ تپانچه ای میخواستیم به جنگ توپ و تانک و موشک صدام بریم. جسارت نباشه اما دیگه از اقدامات ناپخته فرهنگی نهادهای هم عرض و سوزوندن فرصت ها و سوژه ها و همچنین عزل و نصب های من درآوردی مدیران فرهنگی دیگه چیزی نگم بهتره. بذارین همین جا بگم که وقتی بچه های ما مشغول کنکور بودند، بچه های اونا درگیر هنر و موسیقی و سینما بودند. بچه های ما فنی و مهندسی و پزشکی و اینا قبول میشدند اما اونا بچه هاشون رو میفرستادند مدارس و موسسات هنری وابسته به بعضی سفارتخونه ها.
معاون وزیر گفت: چقدر وقت داریم؟
محمد جواب داد: قراردادهاشون رو بستند. کاراشون شروع کردند. نامه زدیم که مبادی ذی ربط حواسشون به متن فیلنامه ها و صدور پروانه ها باشه اما عنوان مجرمانه و عبور از خطِ قرمزِ مشهود به این چندتایی که تا الان برای اخذ مجوزش اقدام کردند تعلق نمیگیره! به خاطر همین دست و پامون بسته است.
🔷🔶🔷🔶🔷🔶
جلسه تموم شد و محمد به اتاقش برگشت. سعید و مجید فورا به اتاقش رفتند. محمد که مشخص بود خسته است و دلش گرفته، نفس عمیقی که بیشتر شبیه به آه بود کشید و گفت: هیچی ... میخواستین چی بشه؟ ... جلسه با گفتن این که باید بدیم کارگروه ها بررسی کنند و انشاءالله بتونیم کار فرهنگی قوی تر انجام بدیم که بتونیم مقابله به مثل کنیم تموم شد!
دهان مجید و سعید باز مونده بود. محمد کُتش رو درآورد و رفت جلوی پنجره اتاقش. چند لحظه ای سکوت کرد و بعدش گفت: بچه ها رصد دقیق میخوام. از تک تک فیلنامه ها و افرادی که دارن با این اَبَر پروژه ضد فرهنگی همکاری میکنند. بدید بچه های رصد. ضمنا حواستون باشه که آمار اون صد نفری که ثریا وعده داده بود که حاضره رایگان ببره اروپا و آمریکا و عشق و حال کنند دربیارین. اونا واسه عشق و حال نمیرن. شک ندارم. مشغول باشید. وظیفه و تکلیفمون نباید زمین بمونه. از سوزان چه خبر؟
🔶🔷🔶🔷🔶🔷
یک هفته گذشت. مازیار و سام در ویلای بزرگی که متعلق به مازیار بود با ده نفر تهیه کننده جلسه گذاشته بودند. محوطه بیرونی و سالن داخلی که جلسه بود، بیشتر از ده دوازده نفر محافظ غیر مسلح حضور داشتند. جلسه بعد از ناهار شروع شد. مازیار گفت: خوشحالم که میزبان متفاوت ترین تهیه کننده های کشورم هستم. تهیه کننده های جوان و کاربلدی که هرکدومشون کارهای خاص داخلی و خارجی درخشانی در کارنامه شون دارند. ما الان منتظر یک میهمان عزیز و ویژه هستیم که تا قبل از تشریف فرمایی ایشون دو تا نکته رو عرض میکنم. اولیش این که قراره با شما ده نفر در نیمه دوم امسال قرارداد های بزرگی ببندیم. برای کارهای متفاوت و کاملا سفارشی. و کارهای سفارشی نیاز به آدمهای خاص و سفارش شده داره. شما ده نفر برای پنجاه تا اثر سفارشی که متنش هم آماده است انتخاب شدید. ولی همه چیز به اینجا ختم نمیشه. پیش تولید این پنجاه تا اثر، با سایر کارها فرق میکنه بخاطر همین، همه شما باید به دوره توجیهی تشریف ببرید که در اروپا هست و احتمالا توسط سفارت انگلستان برنامه ریزی شده.
یه نفر از تهیه کننده ها پرسید: چه نوع دوره ای هست؟ آموزشی یا چی؟
مازیار گفت: کاملا ماهیت آموزشی داره. و تا جایی که من اطلاع دارم، اونجا شما را با کارگردان هایی آشنا میکنند که قراره باهاشون کار کنید.
یکی دیگه از تهیه کننده ها پرسید: پس کارگردان ها هم ما انتخاب نمیکینم؟
مازیار گفت: به شما افرادی رو پیشنهاد میدن. اگر قوی تر و همسو تر از اونا پیدا نکنید باید با همونا کار کنید.
سام گفت: البته این نکته رو هم عرض کنم که این جمع با تیمی که خودتون قراره باهاشون کار کنید به اروپا میرید و در دوره ها شرکت میکنید. ینی مثلا هر نفر میتونه ده نفر از عوامل اصلی و کلیدی رو هم با خودش ببره.
ولوله ای در این ده نفر افتاد. میشد برق خوشحالی رو از چشماشون فهمید. هنوز تو خوشحالیشون غرق بودند که صدایی اومد که گفت: بعلاوه خانواده های محترمتون!
سام و مازیار تا اون مرد رو دیدند از جاشون بلند شدند و بقیه هم به احترام اون بلند شدند. مازیار به جمعیت گفت: معرفی میکنم ... جناب طالعی هستند. مدیر عامل هلدینیگی که سرمایه گذار داخلی این حرکت فرهنگی بزرگ هستند.
همین طور که طالعی با غرور خاصش جلوتر میومد، همه دست به سینه جلوش دولا و سه لا میشدند و احترام میگذاشتند. طالعی بالای مجلس نشست. بعد از اینکه با همه خوش و بش کرد، با شوخی گفت: البته میتونین مجردی برین یا با دوست دختراتون برین. برای ما فرقی نمیکنه.
اینو که گفت همه زدند زیر خنده.
مازیار گفت: خیر مقدم میگم خدمت جناب طالعی عزیز. از طرف گروه تهیه کنندگان بدون مرز و دگراندیش سینمای ایران از تشریف فرمایی شما و حمایتی که از فرهنگ و اهالی سینما دارین ممنونم.
سام هم گفت: منم به عنوان عضو خانواده بزرگ فرهنگ و رسانه به شما خیر مقدم میگم. میدونم که وقتتون خیلی باارزش هست. لطفا بفرمایید. استفاده کنیم.
طالعی لبخندی زد و گفت: منم خوشحالم که در جمع شما هستم. حکومت که حواسش به شماها نیست. مردم هم اینقدر گرفتار خودشون هستند که حد و اندازه نداره. ما باید به فکر هم باشیم. اینا تاریخشون سر اومده. میذارن میرن. اما ایران مال ماست. فرهنگ غنیِ پارسی متعلق به ماست. کجا بریم ما؟ هنوز خیلی کار داریم. اتفاقا اومدم که تا آخر عمرم تلاش کنم و به این وضعیت سر و سامان بدم. یک جبهه متحد فرهنگی از اهالی سینما تشکیل بدیم و روی مهم ترین موضوعی که عصر و انقلاب های بزرگ آینده به اون تعلق داره، کار کنیم.
یکی از حضار پرسید: جسارتا کدوم موضوع؟!
طالعی گفت: زن. همه شما باید برید دوره ببینید تا یاد بگیرید که چطوری باید درباره این موضوع کار کنید. موضوع خیلی پیچیده و حساسی هست. باید همه زندگیتون بشه زن و ژانر زنانه. گفتم قراردادها و پیش پرداخت ها انجام بشه که با خیال راحت برید اروپا و آموزش های لازم رو ببینید. با شخصیت های بزرگ آشنا بشید. لذت ببرید و با انقلاب پیشِ رو آشنا بشید. و بعدش برگردید و شاهد شاهکارهای سینمایی از شما باشیم.
همه با دقت و لذت به حرفهای طالعی گوش میدادند.
طالعی در قسمت آخر حرفاش گفت: میخوام کاری کنید که هر کس کوچکترین زاویه ای با بهاییت داره، در طول کل تاریخ، متهم به زنبارگی بشه. مثل ناصر الدین شاه. اسمشو میخوام لجن مال کنید. و انتظار آخرم اینه که بگردید و از چهره های جوان و نابازیگر برای پروژه ها استفاده کنید. جمعیت قابل توجهی اینفلوئنسر داریم که دارن میان ایران و بعضیا هم اومدند. تعدادیشون رو در این دوره ها که به انگلستان و ترکیه میرین، میبینید. دخترا و زنان خیلی آماده و هماهنگی هستند. برای اینکه حساسیت ایجاد نشه، بغیر از نقش های اول و اصلی، از اینا استفاده کنید. ما به اینا قول کار و همکاری در پروژه ها رو دادیم. حتی به صد یا صد و پنجاه نفر از اونا ... چند سال پیش پول خوبی دادیم که دیگه در اینستا کار نکنند تا حکومت رو اونا حساس نشه اما بهشون قول دادیم که در پروژه ها ازشون استفاده کنیم.
برای همه نوشیدنی خنک آوردند.
طالعی گفت: حتی اگر مجوز تولید ندادند ... و یا مجوز تولید دادند اما مجوز اکران ندادند هیچ اشکال نداره. زحمات شما به باد نمیره. با سه چهار تا از بهترین وی ا ُدی های خارجی صحبت میکنیم و با زبان های زنده دنیا اکران میکنیم. خلاصه هیچ جوره راه بسته نیست. خیالتون راحت. فقط با خیال راحت برید دوره و بعدش هم برگردین و با قدرت تولید کنید.
ادامه دارد...
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour
#بصیرت_انقلابی🌴
🆔@basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴عملیات شناسایی و دستگیری لیدر مرتبط با خارج کشور جهت سازماندهی اغتشاشات در مناطق تهران
"سازمان اطلاعات فراجا"
اینجا مملکت #امام_زمان است.
بهترین و مقدس ترین خون ها به پای درخت انقلاب ریخته شده.🥀🥀
#پایان_مماشات
#لبیک_یا_خامنه_ای
#بصیرت_انقلابی🌴
🆔@basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢بیا عمامه این آخونده رو بزنیم !!
🔹دوربین مخفی دیدنی در بین فراخوانها و واکنشهای جالب مردم در برابر عمامه پرانی
#بصیرت_انقلابی🌴
🆔@basirat_enghelabi110
بسم الله الرحمن الرحیم
🔸🔸تقسیم🔸🔸
✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی
««قسمت بیست و هشتم»»
یک ماه گذشت. در جلسه ای که سوزان با پیتر داشت، قرارهای آخر رو گذاشتند. پیتر گفت: تو آلادپوش رو متقاعد کن که امشب یا فرداشب با رابطِش ارتباط بگیره و حرف های آخرو بزنن.
سوزان گفت: صحبت کردیم. من ظرفیت مهمِ تجزیه طلب ها را بررسی کردم. فعلا هیچ کدومشون توانِ عملیات جدید ندارند. ولی مطلع شدم که کُردها قراره یه کارایی بکنند. چون آمریکا و اسراییل به کُردها گفتند که یا سه تا گروهی که هستند باید یکی بشه یا دیگه از کمک تسلیحاتی و مالی خبری نیست. اونا هم نشستند و توافق کردند. تصمیم گرفتند از نیروهای داخلیشون استفاده کنن و دعوا رو به عمق خاک ایران ینی تهران و شیراز و اینا بکشونن. بخاطر همین از آلادپوش و یکی دو نفر دیگه دعوت کردند که همفکری کنند.
پیتر گفت: به درد ما نمیخورن. قابل کنترل برای ما نیستند. شاهزاده هم زیر بارِشون نمیره. اونا هم زیرِ بارِ شاهزاده نمیرن. راستی آلادپوش نگفت پیشنهادش به کُردها چیه؟
سوزان فورا گفت: نه ... پرسیدم اما ایده خاصی نداشت.
پیتر جواب داد: پس الان همه دست به دست هم دادن تا کومله و پان کوردها رو بندازن جلو!
سوزان گفت: دقیقا. آمریکا و اسراییل و دار و دسته مریم رجوی و البته شاهزاده با سکوتش و حمایت رسانه ای که از اونا میکنه. همشون میخوان کومله رو بندازن جلو.
🔷🔶🔷🔶🔷🔶
سه روز از دیدار پیتر و سوزان گذشت. سوزان تو آپارتمانش نشسته بود. روسری گلدار قشنگی سرش بود و داشت قرآن میخوند که گوشیش زنگ خورد. آلادپوش بود. لحظه ای که میخواست گوشیو برداره، حس کرد که صدای درِ آسانسور اومد. فورا قرآنو برداشت و میخواست مخفی کنه که فکری به ذهنش رسید.
گوشیو برداشت و بدون اینکه سلام کنه گفت: بذارحدس بزنم کجایی! بنظرم همین دور و برا هستی. درسته؟
آلادپوش خندید و گفت: از کجا فهمیدی؟
سوزان گفت: ینی تا درو باز کنم میبینمت؟
آلادپوش گفت: باز کن!
سوزان برخلاف همیشه، با روسری و درحالی که قرآن کوچیکشو به سینه اش چسبیده بود، پشت در رفت و درو باز کرد. آلادپوش تا سوزان رو دید گل از گلش شکفت و سلام کرد و وارد خونه شد. تا روسری و قرآن رو دید با تعجب از سوزان پرسید: چیکار میکردی؟
سوزان گفت: قرآن میخوندم. باورت میشه؟
آلادپوش گفت: بس کن بابا! روسری چی میگه این وسط؟
سوزان گفت: این اولین باره که تو آپارتمان من مهمونم شدی و اجازه دادم بیایی تو خونه ام! من تو خونه و تو خلوت خودم با خدا و قرآنم دوستم. نگا نکن بیرون و تو رستوران و جلسات و اینا روسری نمیپوشم و عقیده و اسلام و این چیزا را حساب نمیکنم. نه. بهتون احترام میذارم که مطابق عرف خودتون عمل میکنم.
آلادپوش گفت: خیلی عجیبی تو! شاید سوالم مسخره بیاد اما دوس دارم بدونم یه دخترِ مسلمون فوق العاده باهوش و خوشکل و مبارز، دقیقا مشکلش با رژیم چیه؟
سوزان جواب داد: من مطرودِ عقیدتی رژیم هستم. وگرنه رژیم نه مثل تو بابا و مامان و عمو و زن عمومو آواره کرده و نه مثل پهلوی و بقیه، خورده و برده داشتیم. مبارزه من، مبارزه اعتقادی هست و تا دَهَن عقاید رژیمو صاف نکنم، دست برنمیدارم. من با قرآن دوست نبودم. با روسری و این چیزا هم خیلی دوست نبودم. میخوام ببینم میشه با همینا با رژیم جنگید یا نه؟ دارم مطالعه میکنم.
آلادپوش چشماش گرد شد! زبونش بند اومده بود. لحظاتی سکوت کرد. یه لیوان آب خورد و بعدش گفت: سوزان تو از چیزی خبر داری؟ از جلسات من و دوستای کوردم اطلاع داری؟
سوزان که داشت از توی یخچال، شربت آماده رو بیرون میاورد گفت: وا ... معلومه که نه! چطور؟ چرا میپرسی؟
آلادپوش گفت: آخه تو همیشه یکی دو قدم جلوتری!
سوزان که داشت لیوانِشو پر میکرد پرسید: منظورت چیه؟ واضح بگو ببینم چی میگی!
آلادپوش گفت: اینا هیچ بهانه ای برای جرقه اجتماعی ندارن الا همین چیزی که الان رو سرت انداختی!
سوزان با تعجب نگاهی به روسریش انداخت و پرسید: حجاب؟!
آلادپوش گفت: آره. همین. حجاب. این پاشنه آشیلِ رژیمه. حتی کارشناس سازمان سیا هم گفت که اگه مسئله حجاب اجباری حل بشه و حتی به طرف بی حجابی اجباری حرکت کنیم، علاوه بر اینکه ماهیت و ظاهرِ اجتماعیِ دینی رژیمو ازش گرفتیم بلکه حتی طرفداران رژیم هم ازش سرخورده میشن و دیگه ازش حمایت نمیکنن. چون اگه رژیم زیرِ بارِ حذف حجاب اجباری بره، خانواده های مذهبی و ارزشی زیادی رو از خودش ناامید میکنه و از حمایت اونا در مشکلاتش محروم میشه.
سوزان گفت: چه جالب. پس جلسه پر باری بوده! خب حالا از کجا میخوان شروع کنن؟
الادپوش گفت: کارشناس سازمان سیا که از آمریکا اومده بود گفت سال 78 مسئله امنیتی راه افتاد. سال 88 سیاسی بود. سال 98 معیشتی و اقتصادی بود. الان باید مسئله اجتماعی بشه و بهترین بهانه اش همین حجاب و مسئله زن هست.
سوزان گفت: خوبه. هوشمندانه است. خب پیشنهادشون چی بود؟
آلادپوش گفت: نمیتونن تا اول مهر صبر کنند که مدارس و دانشگاه ها شروع بشه. قرار شده از همین تابستون شروع کنند تا وقتی رسید به اول مهر، مدارس و دانشگاه ها هم درگیر بشن. بعدش بستگی به عملکرد رژیم داره. اگه به بهانه بیماری و آنفولانزا و این چیزا مدارس و دانشگاه ها رو تعطیل کرد، ینی درست زدیم و اگه شهریور و مهر بگذره و به آبان و آذر بکشونیم، کار رژیم تمومه.
اینو گفت و شربتشو برداشت و سر کشید.
سوزان پرسید: اما اگر تعطیل نکنه و عجله ای هم برای جمع کردن کف خیابون نداشته باشه چی؟
آلادپوش گفت: نمیدونم. خب طبیعتا وقتی فرسایشی بشه، خیلی به ضررمون تموم میشه. چون آمریکا و اسراییل و ما و شما و همه مجبوریم برای اینکه آتیشش خاموش نشه، تند تند کاغذامون رو کنیم و آدمامون بسوزونیم و ... حتی دوس ندارم بهش فکر کنم.
سوزان پرسید: خب مریضین که ریسک کنین؟ این که گفتی، حداقل پنجاه درصدش ریسک خالصه. حتی بیشتر. شاید هفتاد هشتاد درصدش.
آلادپوش ته مانده شربتش هم خورد و گفت: چیکار کنیم پس؟ مجبوریم. نه تنها ما. بلکه همه اپوزیسیون و مخالفان رژیم درحال پیر شدن هستیم و جذب نداشتیم. بدنه ما خسته و فرسوده است. مجبوریم دست به این قمار بزنیم. یا میگیره یا ...
سوزان گفت: یا همتون به فنا میرین! خب احمق جون این همون چیزیه که اون مامور اسراییلیه و نوردخت و اینا میخوان. میخوان همتون سرتون بخوره به سنگ و هر چی برگ برنده دارین رو کنین و تهش هم هیچ! چرا خودتون به کشتن میدین اُسکلا؟
آلادپوش گفت: نه ... کشتن نیست ... این بار کارِ رژیم تمومه. قرار شده همه پشت هم باشیم. قرار شده از چهار طرف حمله کنیم.
سوزان گفت: از ما گفتن بود. خودت میدونی که تا حالا حرفی نزدم الا اینکه خوبیِ تو و بقیه رو خواستم. وایسا ببینم ... نکنه مریم هم متقاعد شده که بیاد وسط؟
آلادپوش گفت: برای همین اینجام. من فردا پس از سالها با مریم دیدار دارم. نظرت چیه؟ چیکار کنم بنظرت؟
سوزان: بنظرم قرارتو بنداز عقب. بگو دارم مشورت و امکان سنجی میکنم. بگو یه ایده تپل دارم. بذار فعلا همه اظهار نظر کنند تا کومله هم شروع کنه و ببینیم چه تخم دو زرده ای میخوان بذارن. صبر کن فعلا. دیر نمیشه.
🔶🔷🔶🔷🔶🔷
چهار روز بعد...
جلسه محمد با سایر معاونت ها برگزار شد. سر ساعت. محمد شروع کرد و نیم ساعتِ اولِ جلسه رو جوری مدیریت کرد که همه گزارشاتشون رو بدن. یکی از مدیریت فجازی گفت. یکی دیگه از تحرکات میدانی داخلی و خارجی گفت. یکی از گزارشات مردمی حرف زد. یکی هم تمام خلاصه وضعیت های شش ماه اخیر رصد و پایش رو مطرح کرد.
بعد از اینکه همه حرف زدند، محمد شروع کرد و گفت: ما دیروز به همه مبادی ذی ربط نامه زدیم و هشدار دادیم که علاوه بر زیاد شدن تحرکات مرزی دشمن در شمال غرب و غرب کشور، همه دستگاه ها در هشیاری کامل باشند. مطابق اطلاعات موثق، همین تابستان، ینی شهریور و مهرماه برنامه هایی توسط سرویس های معاند به همکاری گروهک های برانداز و تجزیه طلب برای بر هم زدن نظم و امنیت عمومی پیش بینی و طراحی شده. لطفا هماهنگ عمل کنید. بهانه دست کسی ندید. مخصوصا در موضوعات مرتبط با بانوان خیلی احتیاط کنید و از هر عملی که باعث تحریک احساسات عمومی به نفع دشمن بشه پرهیز کنید. لطفا به ستاد کل نیروهای مسلح، ستاد امر به معروف و نهی ازمنکر، کلیه ادارات و نهادهای دولتی و حتی مرتبط، نامه پیرو و عطف بزنید و هشدار بدید. حتی به اعزه محترم روحانی و ائمه جمعه نامه بزنید و براشون جلسات اگاه سازی در خصوص مقوله زن و آزادی های اجتماعی و مسائل مدنی و امثال اون برگزار کنید. این وضعیت تا جلسه بعدی باید ادامه داشته باشه. همه باید توجیه باشند. علی الخصوص جامعه متدینین. اگر اتفاقی افتاد، هیچ اجتماع و راه پیماییِ خودجوشی نباید برگزار بشه. باید تماما هماهنگ بشه. چرا که دشمن اینبار خیلی پیچیده تر قراره عمل کنه. بعلاوه ادمین های کانال ها و سوپر گروه های مجازی. از هر جبهه و جناحی که باشند. حتی بنظرم تا فرصت داریم چند جلسه آگاه سازی برای ادمین ها برگزار کنید و گوشی رو بدید دستشون تا حساب شده پست بذارن. با کسی شوخی نداریم. شرایط کاملا حساس اعلام شده...
ادامه دارد...
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour
#بصیرت_انقلابی🌴
🆔@basirat_enghelabi110
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایت الله بهجت در مورد آمریکا و انگلیس...
#افول_آمریکا
#لبیک_یا_خامنه_ای
#بصیرت_انقلابی🌴
🆔@basirat_enghelabi110