eitaa logo
بصیرت انقلابی
1.1هزار دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
3.4هزار ویدیو
24 فایل
﷽ ❀خادم کانال⇦ ❥ @abooheydar110 ❀خادم تبادل⇦ ❥ @yale_jamal ❀خادم تبادل⇦ ❥ @Alivliollah 🍀ڜࢪۅ؏ ڦعأڶيٺ ٩٨/٠١/٣٠🍀
مشاهده در ایتا
دانلود
بصیرت انقلابی
🔴💭 #توئیت_جهان| ‏آقای تاجزاده از رهبری پرسیده: ‎#دلار تاچقدر بالابرود، کوتاه میایید؟ همین سوال از خ
🖋دکتر مجتبی زارعی: تاجزاده عضو سازمان مجاهدین انقلاب و رییس باند سرقت از آرای مرحوم رفسنجانی در انتخابات مجلس شورای اسلامی شهر تهران با حمله به نظام خواستار مذاکره با آمریکا شد با این حرف سعید لیلاز ؛ عضو ارشد حزب کارگزاران باید بررسی شود آیا تاج زاده نقشه جدیدی برای سرقت از ایرانیان کشیده است ؟! #بصیرت_انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️۶ تیر ۱۳۶۰ سالروز سوء قصد به جان رهبر معظم انقلاب / سخنرانی امام خمینی(ره) پس از ترور نافرجام حضرت آیت الله خامنه‌ای. #بصیرت_انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 #ترور_عشق | هدیه شوم گروهک فرقان به جمهوری اسلامی 🔺روایتی ویژه و جذاب از ترور‌ آیت الله خامنه ای در ششم تیر ۱۳۶۰ 🔻 #پینوشت: ▪️ششم تیرماه ۱۳۶۰ حضرت آیت‌الله خامنه‌ای حین سخنرانی در مسجد ابوذر تهران به دست گروهک فرقان ترور شدند. اگر این اتفاق نمی‌افتاد، ایشان که عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی بودند، روز بعد -هفتم تیر- در انفجار دفتر حزب به دست منافقین به شهادت می‌رسیدند. ▪️گروهک فرقان همان گروهکی بود که آیت‌الله مطهری را به شهادت رساند. پس از شهادت آیت‌الله مطهری، حضرت امام(ره) به دانشجویان توصیه کرده بودند به آیت‌الله خامنه‌ای مراجعه کنند. 🔻حافظ علیه الرحمه: اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد من و ساقی به هم تازیم و بنیادش براندازیم #بصیرت_انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
🔻 البخیتی: به زودی اهداف راهبردی دیگری را محقق خواهیم کرد 🔹عضو دفتر سیاسی جنبش انصارالله یمن در گفتگو با العالم: حمله اخیر در چارچوب حق یمن در دفاع از خود صورت گرفت. ویژگی که این حمله داشت، شمار زیاد موشک ها و پهپادهایی بود که مورد استفاده قرار گرفت و این برای اولین بار بود که با این تعداد زیاد موشک حمله را انجام دادیم. 🔹اهداف متعددی را در نظر گرفتیم که پایگاه هوایی ملک سلمان، پایگاه نظامی ملک سلمان در ریاض، ساختمان اطلاعات و وزارت دفاع و همچنین اهداف زیادی در نجران و جیزان را شامل شد که همه اینها اهداف نظامی و حساس بودند. نیروهای یمنی قادرند با حملات پهپادی و موشکی گسترده تر و بزرگتر، عمق خاک سعودی را هدف بگیرند که برخی اهداف راهبردی به زودی محقق خواهند شد. #بصیرت_انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
بصیرت انقلابی
⭕️آزاد شدن اعضای ربوده شده حزب‌الله عراق 🔸شفق نیوز به نقل از یک افسر عراقی نوشت: 🔹نیروهای حزب‌الل
تشریح جزئیات حوادث دیشب بغداد 🔹دبیرکل گردان‌های الخراسانی وابسته به الحشد الشعبی : این دستگاه مبارزه با تروریسم بود که عملیات بازداشت را انجام داد. برخی نشانه‌ها هست که کسانی که آنها را همراهی کردند، نیروهای آمریکایی بودند. کاری که شد یک اقدام تحریک آمیز بود. عبد العزیز المحمداوی تصمیم گرفت که در صورت ادامه بازداشت مجاهدان، درقبال مقرهای دستگاه مبارزه با تروریسم مقابله به مثل کند. حاج فالح الفیاض (رئیس حشد) و هادی عامری در این موضوع ورود کردند و موضوع با حل شدن و آزادی افراد دوطرف فیصله یافت. 🔹گمان می‌کردند که هدف قرار گرفتن فرودگاه و منطقه الخضراء از این مقر صورت گرفته است. ادعا کردند که سکوهای پرتاب موشک در این مقر هست. همه اینها موضوعات تحریک آمیزی با هدف خدشه وارد کردن به وجهه الحشد و مقاومت و اهانت به نهادهایی است که نقش آنها هدف قرار دادن نیروهای آمریکایی است ولاغیر. 🆔 @basirat_enghelabi110
🔴 ‏امروز همان روز است که خدا سید علی ما را به دست فرقانی‌ها به درجه جانبازی رساند تا هفت تیر کنار بهشتی پر نکشد و ذخیره خدا باشد برای آینده انقلاب بعد از خمینی کبیر... 🔹البته که تقدیر خدا بود ولی شیطان هم ذخیره خودش برای آینده انقلاب را از جلسه هفتم تیر بیرون کشید... 🖌 علیرضا گرائی #بصیرت_انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
🚨فوری ۶۰ روستا در استان دهوک به اشغال ارتش ترکیه درآمد. 🆔 @basirat_enghelabi110
بصیرت انقلابی
🔴💭 #توئیت_جهان| ‏آقای تاجزاده از رهبری پرسیده: ‎#دلار تاچقدر بالابرود، کوتاه میایید؟ همین سوال از خ
هیشکی نفهمید! 🔹آقای تاج زاده بهتر از هر کس می داند مشکل تورم و گران شدن ارز، زیر سر مدیریت اشرافی مدعی اعتدال و اصلاحات است؛ 💢همان ها که از کلان بدهکارانی مانند دانیال زاده (با چهار هزار میلیارد تومان بدهی بانکی) رشوه های میلیاردی گرفتند و به مهره چینی در مدیریت بانک ها پرداختند؛ 💢همان ها که در کمتر از دو ماه، 18 میلیارد دلار ارز بی زبان را به قیمت 4200 تومان در کام رانت خواران ریختند؛ 💢همان ها که با چند هزار میلیارد دارایی و در جایگاه وزارت، مسکن مهر را مزخرف خواندند اما حتی یک خانه برای مردم نساختند؛ 💢همان ها که اجازه واردات قاچاق صدها خودرو لوکس از مجاری رسمی در وزارت صمت را دادند؛ 💢همان ها که حقوق و پاداش های های نجومی چند ده تا چند صد میلیون تومانی گرفتند؛ 💢همان ها که سازمان خصوصی سازی را فرصت بالا کشیدن شرکت های دولتی کردند؛ 💢و... همان ها که مانند آقای تاج زاده دو شخصیتی و چند شخصیتی هستند؛ کار خرابی می کنند و به دیگران نسبت می دهند؛ خوشحال از این که کسی متوجه نشد! 🖌 محمد ایمانی #بصیرت_انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
🔴 سناریو تکراری 🔹همزمانی گرانی و بلند شدن بانگ مذاکره... #سید_یاسر_جبرائیلی #بصیرت_انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
امشب با قسمت و از مستند داستانی "جان شیعه اهل سنت" در خدمت شما هستیم.
📖 🖋 اگر چه جوابم شبیه همه پاسخ‌های پُر نازِ دخترانه در هنگام آمدن خواستگار بود، اما حقیقتی عاری از هر آلایشی بود. سال‌ها بود که منتظر آمدن چنین روزی بودم تا کسی به طلبم بیاید که دیدن صورتش، شنیدن صدایش و حتی حس حضورش مایه‌ی آرامش وجودم باشد و حالا رؤیای آرزویم تعبیر شده و او آمده بود! همانگونه که من می‌خواستم، ولی اینجای تقدیر را نخوانده بودم که آرزویم با یک جوان شیعه در حقیقت نقش ببندد و این همان چیزی بود که زبانم را بند آورده و نفسم را به شماره انداخته بود. عبدالله نفس عمیقی کشید و مثل اینکه اوج سرگردانی‌ام را فهمیده باشد، بلاخره سکوتش را شکست: «فکر کنم الهه می‌خواد بیشتر فکر کنه.» ولی مادر دلش می‌خواست هر چه زودتر مقدمات خوشبختی تنها دخترش را فراهم کند که با شیرین زبانی پیشنهاد داد: «من میگم حالا اجازه بدیم اینا یه جلسه بیان. صحبت‌هامون رو بکنیم، تا بعد ببینیم خدا چی می‌خواد!» پدر بی آنکه چیزی بگوید، کنترل را برداشت و تلویزیون را روشن کرد و این به معنای رضایتش به حرف مادر بود که عبدالله فکری کرد و رو به مادر گفت: «مامان نمی‌خوای یه مشورتی هم با ابراهیم و محمد بکنی؟» که مادر سری جنباند و گفت: «آخه مادر جون هنوز که چیزی معلوم نیس. بذار حالا یه جلسه با هم صحبت کنیم، تا ببینیم چی میشه.» و با این حرف مادر، این بحث سخت و سنگین تمام شد و بلاخره نفسم بالا آمد که از جا بلند شدم و به سمت اتاقم رفتم. وارد اتاق شدم و خواستم روی تختم دراز بکشم که عبدالله صدایم کرد: «الهه!» برگشتم و دیدم در چهارچوب درِ اتاق ایستاده و نگاهش همچنان سرد و سنگین است. لب تختم نشستم و او بی‌مقدمه پرسید: «چرا به من چیزی نگفتی؟» نگاهش کردم و با صدایی که از عمق صداقتم بر می‌آمد، جواب دادم: «به خدا من از چیزی خبر نداشتم.» قدم به اتاق گذاشت و همچنانکه به سمتم می‌آمد، با لحنی گرفته بازخواستم کرد: «یعنی تو از نگاهش هیچی حس نمی‌کردی؟» و آفتاب نگاه نجیبش با همان پرده حیای همیشگی در برابر چشمانم درخشید تا صادقانه شهادت بدهم: «خودش نیس، ولی خداش هست! هیچ وقت تو نگاهش هیچی ندیدم!» و شاید لحنم به قدری صادقانه بود که بلاخره حصار سرد رفتارش شکست، کنارم نشست و زیر لب زمزمه کرد: «من بهش خیلی نزدیک بودم، هر روز می‌دیدمش، ولی هیچ وقت فکرش هم نمی‌کردم!» سپس نگاهش را به عمق چشمانم دوخت و با تردیدی که در صدایش موج می‌زد، سؤال کرد: «الهه! مطمئنی که می‌خوای اجازه بدی بیان خواستگاری؟!!!» و در مقابل نگاه پرسشگرم، لبخندی زد و با لحنی برادرانه نصیحتم کرد: «الهه جان! مجید مثل بقیه خواستگارات نیس! اون داره تو این خونه زندگی می‌کنه! خوب فکر کن! اگه یه بار به عنوان خواستگار بیاد تو این خونه و بعد تو جواب رَد بدی، دیگه رفت و آمدِ هر دوتون توی این خونه خیلی سخت میشه! اگه مطمئنی که قبولش داری، اجازه بده!» از شنیدن این حرف، پشتم لرزید. تصور اینکه خواستگارم، در طبقه بالای همین خانه حضور دارد و نتیجه هر چه شود، باز هم او همینجا خواهد بود، ترسی عجیب در دلم انداخت. عبدالله نفس بلندی کشید و گفت: «البته حتماً مجید هم به این قضیه فکر کرده! حتماً اونم می‌دونه که اگه این خواستگاری به هر دلیلی به هم بخوره، زندگی‌اش تو این خونه دیگه مثل قبل نیس! پس حتماً پای حرفی که زده تا آخر می‌مونه! ولی تو هم باید تکلیفت رو با خودت روشن کنی!» چشمانم غمگین به زیر افتاد و عبدالله با گفتن «تو رو خدا خوب فکر کن!» از کنارم بلند شد و از اتاق بیرون رفت. با رفتن او، حجم سنگینی از احساسات بر دلم آوار شد. از محبتی که داشت بی سر و صدا در گوشه‌های قلبم جوانه می‌زد تا ترسی که از حضور نزدیک او آن هم در هر شرایطی، در دلم افتاده بود و آنچه بیش از همه بر دیوار شیشه‌ای قلبم ناخن می‌کشید، تشیع او بود که خاطرم را آشفته می‌کرد. احساس می‌کردم در ابتدای راهی طولانی و البته پُر جذبه ایستاده‌ام که از پیمودنش ترسی شیرین در دلم می‌دوید و دلم آنچنان به پشتیبانی خدای خودم گرم بود که ایمان داشتم در انتهای این مسیر سخت، آسمانی نورانی انتظارم را می‌کشد. آینده روشنی که آرزوی قلبی‌ام را برآورده خواهد کرد! آینده‌ای که این جوان شیعه را به یاری خدا و با همراهی من، به سوی مذهب اهل تسنن متمایل می‌کند و این همان اطمینانی بود که عبدالله از من طلب می‌کرد! 🆔 @basirat_enghelabi110
📖 🖋 گل‌های سفید مریم در کنار شاخه‌های سرخ و صورتی سنبل که به همراه چند گل لیلیوم عطری در دلِ سبدی حصیری نشسته بود، رایحه خوشی را در فضای آشپزخانه پراکنده کرده و از پریشانی‌ام می‌کاست که مادر در چهارچوب در ظاهر شد و با صدایی آهسته گفت: «الهه جان! چایی رو بیار!» فنجان‌ها را از قبل در سینی چیده و ظرف رطب را هم کنار سینی گذاشته بودم و قوری چای هم روی سماور، آماده پذیرایی از میهمانان بود. دستانم را که در آستین قرمز لباسم پوشیده بود، از زیر چادر زرشکی رنگم بیرون آورده و سینی چای را برداشتم و با گفتن «بسم الله!» قدم به اتاق پذیرایی گذاشتم. با صدایی که می‌خواستم با پوششی از متانت، لرزشش را پنهان کنم، سلام کردم که آقای عادلی و عمو جواد و مریم خانم به احترامم از جا بلند شدند و به گرمی پاسخم را دادند. برای اولین بار بود که پس از فاش شدن احساسش، نگاهمان در چشمان یکدیگر می‌نشست، هرچند همچون همیشه کوتاه بود و او با لبخندی که حتی در چشمانش می‌درخشید، سرش را به زیر انداخت. حالا خوب می‌توانستم معنای این نگاه‌های دریایی را در ساحل چشمانش بفهمم و چه نگاه متلاطمی بود که دلم را لرزاند! کت و شلوار نوک مدادی رنگی پوشیده بود که در کنار پیراهن سپیدش، جلوه خاصی به صورتش می‌بخشید. سینی چای را که مقابلش گرفتم، بی‌آنکه نگاهم کند، با تشکری گرم و کوتاه، فنجان چای را برداشت و دیدم انگشتانش نرم و آهسته می‌لرزد. میهمانان طوری نشسته بودند که جای من در کنار مریم خانم قرار می‌گرفت. کنارش که نشستم، با مهربانی نگاهم کرد و با خنده‌ای شیرین حالم را پرسید: «حالت خوبه عزیزم؟» و من با لبخندی ملایم به تشکری کوتاه جوابش را دادم و نگاهم را به گل‌های سفید نشسته در فرش سرخ اتاق دوختم که پدر با لحنی قاطع عمو جواد را مخاطب قرار داد: «آقا جواد! حتماً می‌دونید که ما سُنی هستیم. من خودم ترجیح می‌دادم که دامادم هم اهل سنت باشه، چون اعتقادم اینه که اینطوری با هم راحتتر زندگی می‌کنن. ولی خُب حالا شما این خواستگاری رو مطرح کردید و ما هم به احترام شما قبول کردیم.» از لحن سرد و سنگین پدر، کاسه دلم ترک برداشت و احساسم فرو ریخت که عمو جواد لبخندی زد و با متانت جواب داد: «حاج آقا! بنده هم حرف شما رو قبول دارم. قبل از اینم که مزاحم شما بشیم، خیلی با مجید صحبت کردم. ولی مجید نظرش با ما فرق می‌کنه.» که پدر به میان حرفش آمد و روی سخنش را به سمت آقای عادلی گرداند: «خُب نظر شما چیه آقا مجید؟» بی‌اراده نگاهم به صورتش افتاد که زیر پرده‌ای از نجابت، با چشمانی لبریز از آرامش به پدر نگاه می‌کرد. در برابر سؤال بی‌مقدمه پدر، به اندازه یک نفس عمیق ساکت ماند و بعد با صدایی که از اعماق قلبش بر می‌آمد، شروع کرد: «حاج آقا! من اعتقاد دارم شیعه و سُنی برادرن. ما همه‌مون مسلمونیم. همه‌مون به خدا ایمان داریم، به پیامبری حضرت محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) اعتقاد داریم، کتاب همه‌مون قرآنه و همه‌مون رو به یه قبله نماز می‌خونیم. برای همین فکر می‌کنم که شیعه و سُنی می‌تونن خیلی راحت با هم زندگی کنن، همونطور که تو این چند ماه شما برای من مثل پدرم بودید. خدا شاهده که وقتی من سر سفره شما بودم، احساس می‌کردم کنار خونواده خودم هستم.» پدر صورت در هم کشید و با حالت به نسبت خشنی پرسید: «یعنی پس فردا از دختر من ایراد نمی‌گیری که چرا اینجوری نماز می‌خونی یا چرا اینجوری وضو می‌گیری؟!!!» لحن تند پدر، صورت عمو جواد را در هاله‌ای از ناراحتی فرو برد، خنده را روی صورت مریم خانم خشکاند و نگاه ملامت‌بار مادر را برایش خرید که آقای عادلی سینه سپر کرد و مردانه ضمانت داد: «حاج آقا! من به شما قول میدم تا لحظه‌ای که زنده هستم، هیچ وقت بخاطر اختلافات مذهبی دختر خانم شما رو ناراحت نکنم! ایشون برای انجام اعمال مذهبی شون آزادی کامل دارن، همونطوری که هر مسلمونی این حق رو داره!» لحنش آنچنان با صراحت و صداقت بود که پدر دیگر هیچ نگفت و برای چند لحظه همه ساکت شدند. از آهنگ صدایش، احساس امنیت عجیبی کردم، امنیتی که هیچ گاه در کنار هیچ یک از خواستگارانم تجربه نکرده بودم و شاید عبدالله احساس رضایتم را از آرامش چشمانم خواند که به تلافی سخن تلخ پدر، جواب آقای عادلی را به لبخندی صمیمانه داد: «مجید جان! همین عقیده‌ای که داری، خیال منو به عنوان برادر راحت کرد!» و مادر برای تغییر فضا، لبخندی زد و با گفتن «بفرمایید! چیز قابل داری نیس!» از میهمانان پذیرایی کرد. 🆔 @basirat_enghelabi110
🔴سقوط ۳۶ پله‌ای رتبه ایران در رشد اقتصادی/ عملکرد هفت‌ساله دولت روحانی در رتبه ۱۷۱ جهان+جدول ♦️رتبه رشد اقتصادی ایران در دولت روحانی نسبت به دولت نهم و دهم ۳۶ پله سقوط کرده است. ♦️متوسط رشد اقتصادی کشور در فاصله سال‌های ۱۳۸۴ تا ۱۳۹۱ بالغ بر ۲.۲۷ درصد بود و ایران از این لحاظ در میان ۱۹۳ کشور مورد بررسی، رتبه ۱۳۵ را داشت. #بصیرت_انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
برنامه موشکی را هم با برجام واگذار می‌کردیم که ایران لیبی شود؟! عضو اولین تیم مذاکراتی روحانی در سال 82 می‌گوید مشکل برجام این بود که موضوعات موشکی و منطقه‌ای را دربر نمی‌گرفت! حسین موسویان که به خاطر ارائه اطلاعات به بیگانگان محکوم هم شده، به روزنامه ایران گفته است: «اوباما واقعاً می‌خواست طبق تعهدات دولت آمریکا در چارچوب برجام همه تحریم‌ها را علیه ایران بردارد او وزیر خارجه خود را هم به عنوان بازاریاب برای ایران، به سایر کشورها فرستاده بود آقای جان‌کری صبح تا شب با همه ملاقات می‌کرد و می‌گفت که با ایران کار کنید ما شما را مجازات نمی‌کنیم اما چرا اوباما نتوانست همه تعهدات خود را در برجام انجام دهد؟ زیرا تحریم‌های غیرهسته‌ای برای دوره ماقبل برجام بود و ربطی به برجام نداشت». درباره این اظهارات گفتنی است؛ برخلاف ادعای موسویان، اوباما قصد نداشت تحریم‌ها را بردارد و جان‌کری هم پیگیر اطمینان دادن به شرکای تجاری ایران درباره تحریم نبود نشان به آن نشان که یک سال پس از اجرای برجام، آقای ظریف ازموضع انفعال، از دولت آمریکا می‌خواست نامه‌های آرامش‌بخش صادر کند. اما درست برعکس، از وزارت خارجه وخزانه‌داری تا دولت آمریکا پیاپی پس از برجام تهدید به مجازات طرف‌های تجاری با ایران می‌کردند. دولت اوباما برخلاف برجام اقدام به اعمال تحریم‌های ویزایی وسپس ریل‌گذاری تحریم‌های گسترده موسوم به کاتسا وآیسا کرد به عبارت دیگر زیرپاگذاشتن برجام در همان دولت اوباما آغاز شد واگر قرار بود قدرت نظامی ونفوذ منطقه‌ای ایران هم واگذارشود، طبیعتاً خسارت‌های برجام چند برابر می‌شد 🆔 @basirat_enghelabi110
دولت 7 سال نه مسکن ساخت نه راه احتکار مسکن را بست یک کارشناس اقتصادی می‌گوید دولت روحانی با سوء عملکرد در هفت سال اخیر، شکاف بین عرضه و تقاضای مسکن را افزایش داد. دکتر حجت‌اله عبدالملکی با اشاره به آشفته بازار مسکن به وطن امروز گفته است: در حال حاضر نزدیک به 2/6 میلیون خانه خالی در کشور وجود دارد، لذا وارد نشدن این خانه‌ها به بازار مسکن به شدت موجب افزایش قیمت ملک و اجاره‌بها شده است. بیش از 25 میلیون خانوار در کشور وجود دارد و تقریبا همین مقدار مسکن نیز در کشور تولید شده است اما چند مشکل در بخش تأمین مسکن جامعه مطرح است؛ تقریبا 2/6 میلیون خانه از خانه‌های ساخته شده خالی مانده است، چرا که افزایش قیمت مسکن به دلیل سیاست‌های غلط در این حوزه موجب شده مالکان به این خانه‌ها به عنوان کالای سرمایه‌ای برای بهره‌مندی از افزایش قیمت نگاه کنند. #بصیرت_انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👤 توییت استاد #رائفی_پور ‏عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد! پس از حماقت امریکا و مصطفی الكاظمی در بازداشت تعدادی از فرماندهان حشد الشعبی ،نه تنها بلافاصله با حرکت به سمت ساختمان نخست وزیری ،مجاهدان آزاد شده و درمنطقه امنیتی خضرا نماز صبح را به جماعت خواندند بلکه فرصتی بود برای مانور قدرت نیروهای بسیج مردمی. #بصیرت_انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
امام خمینی رحمه الله: «آقای #بهشتی رحمه الله که یک نفر آدمی بود مجاهد برای اسلام، به درد می خورد، فعال بود، دانشمند بود، مدیر بود و دیدید که در صحنه کشور چه فضاحت ها درآوردند، مردم را منحرف کردند، مردم یک وقتی بیدار شدند که بهشتی ای در کار نبود». سیره شهید دکتر بهشتی، ص 582. 🇮🇷 سالروز شهادت شهید بهشتی گرامی باد. 🇮🇷   ✨اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ✨ #بصیرت_انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
انتقاد تند «قیس خزعلی» از الکاظمی به دلیل تعرض به الحشدالشعبی 🔹دبیرکل عصائب اهل الحق عراق: حکم دستگیری از دستگاه قضایی علیه اعضای الحشدالشعبی وجود ندارد و نخست‌وزیر همان کسی است که این دستور را داده است. 🔹یک نصیحت به الکاظمی: در برابر مجاهدان الحشدالشعبی نایست زیرا آنها نماینده ملت هستند. هیچ گروه مقاومتی در هدف گرفتن‌ مقرهای نیروهای آمریکایی و سفارت آمریکا دست نداشته است. #بصیرت_انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
🔰 بهشتی مثل یک ملت بود برای این ملت ما.  📅 امام خمینی(ره) | ۱۰ تیر ١٣٦٠ #بصیرت_انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
🌷 ۷ تیر، سالروز شهادت مظلومانه دکتر بهشتی و ۷۲ تن یاران انقلاب گرامی باد. #بصیرت_انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
🔰 مبارزه با فساد در این دوره به اوج خود رسیده 👈 بدون اغماض و بر اساس حق و عدل و قانون با فساد مبارزه کنید 🔻 رهبر معظم انقلاب اسلامی صبح امروز (شنبه) در ارتباط تصویری با رئیس و مسئولان عالی قضایی با ابراز خرسندی از اقدامات انجام شده در یک سال اخیر، بر لزوم استمرار حرکت تحولی در قوه قضائیه به صورت متوازن و با محوریت مردمی بودن قوه تأکید کردند و گفتند: 🔹️ مبارزه با فساد که در این دوره به اوج خود رسیده است باید بدون اغماض و بر اساس حق و عدل و قانون و همچنین بدون تعدی و ظلم به افراد بیگناه با قدرت ادامه یابد. 🔹️ مبارزه با فساد از دوره قبل در قوه قضاییه آغاز شده بود و اکنون به اوج خود رسیده است. 🔹️ مردم از مبارزه بدون ملاحظه و بدون اغماض با مفسد امیدوار می شوند زیرا فساد مالی و اقتصادی همچون ویروس کرونا، بسیار خطرناک و به‌شدت واگیردار و مُسری است. 🔹️ باید مبارزه با فساد، در درجه اول در داخل قوه و به صورت جدی و کارشناسی انجام شود، زیرا تبعات و ضربه فساد در داخل قوه قضاییه بسیار سنگین خواهد بود. 🔹️ ملاک در مبارزه با فساد باید فقط حق، عدل و قانون باشد و هیچ ملاحظه دیگری در کار نباشد. 🔺️ البته همانطور که در برخورد با فساد نباید اغماض وجود داشته باشد اما افراد بی‌گناه هم نباید مورد تعدی قرار گیرند و رسیدگی‌ها باید کاملاً بر اساس قانون و عدالت و بدون جوگیری انجام شود. 🔰 دستور رهبر انقلاب برای حمایت حقوقی از گزارشگران فساد 🔻 یکی از نکات مهم در زمینه مبارزه با فساد «نظارتها و گزارش های مردمی» است. باید برای این موضوع زیرساخت‌های حقوقی در قوه قضاییه فراهم شود تا امنیت مادی و معنوی گزارشگر حفظ شود و آمر به‌معروف و ناهی از منکر دلگرم باشد که دستگاه قضایی پشتیبان او است، و در مقابل زمینه تهمت زنی نیز فراهم نشود. 🔰 گلایه "رهبر انقلاب" از اهانت و ظلم به برخی بزرگان پاکدست قبلی قوه قضائیه 🔻 رهبر انقلاب با گلایه از اهانت و ظلم به برخی بزرگان پاکدست قبلی قوه قضائیه در جریان قضاوتها و اظهارنظرهایی که در خصوص دادگاه اخیر شده افزودند: خطاب من در این موضوع مردم و جوانان مؤمن است که مراقب باشند تعدی نکنند و به افراد معاند که به دنبال گرفتن انتقام از مواضع انقلابی و محکم قاطع فلان شخصیت هستند، کاری ندارم. 🔺️ حرکت مبارزه با فساد که اکنون در قوه قضاییه به‌خوبی مشاهده می‌شود و خود را نشان داده است، از دوره آقای آملی لاریجانی آغاز شد و ایشان هم در داخل و هم در بیرون از قوه شروع کننده آن بودند و اینها نباید از نظر دور باشد. ۹۹/۴/۷ 🆔 @basirat_enghelabi110
قسمت و قسمت از رمان جان شیعه اهل سنت.
📖 🖋 مریم خانم از پذیرایی مادر با خوشرویی تشکر کرد و در عوض پیشنهاد داد: «حاج خانم اگه اجازه میدید، مجید و الهه خانم با هم صحبت کنن!» مادر برای کسب تکلیف نگاهی به پدر انداخت و پدر با سکوتش، رضایتش را اعلام کرد. با اشاره مادر از جا بلند شدم و به همراه هم به حیاط رفتیم و پس از چند لحظه، آقای عادلی و مریم خانم هم آمدند. مادر تعارف کرد تا روی تخت مفروش کنار حیاط نشستیم و خودش به بهانه نشان دادن نخل‌ها، مریم خانم را به گوشه‌ای دیگر از حیاط بُرد تا ما راحت‌تر صحبت کنیم. با اینکه فاصله‌مان از هم زیاد بود، ولی حس حضورمان آنقدر بر دلمان سنگینی می‌کرد که هر دو ساکت سر به زیر انداخته و تنها طنین تپش قلب‌هایمان را می‌شنیدیم، ولی همین اولین تجربه با هم بودن، آنچنان شیرین و لبریز آرامش بود که یقین کردم او همان کسی است که آن شب در میان گریه‌های نماز مغرب، از خدا خواسته بودم، گرچه شیعه بودنش همچون تابش تیز آفتاب صبح، رؤیای خوش سحرگاهی‌ام را می‌درید و تهِ دلم را می‌لرزاند و باز به خیال هدایتش به مذهب اهل تسنن قرار می‌گرفتم. هر چند با پیوند عمیق و مستحکمی که به اعتبار مسلمان بودن بین قلب‌هایمان وجود داشت، در بستر همین دو مذهب متفاوت هم رؤیای خوش زندگی دست یافتنی بود. نغمه نفس‌هایمان در پژواک پرواز شاخه‌های نخل ها در دامن باد می‌پیچید و سکوتمان را پُر می‌کرد که او با صدایی آرام و لحنی لبریز حیا شروع کرد: «من به پدرتون، خونواده‌تون و حتی خودتون حق میدم که بابت این اختلاف مذهبی نگران باشید. ولی من بهتون اطمینان میدم که این موضوع هیچ وقت بین من و شما فاصله نندازه!» صدایش به آرامش لحظات صحبت کردن با پدر نبود و زیر ضرب سر انگشت احساسش می‌لرزید. من هیچ نگفتم و او همچنانکه سرش پایین بود، ادامه داد: «بعد از رضایت خدا، آرامش زندگی برای من مهمترین چیزه. برای همین، همه تلاشم رو می‌کنم و از خدا هم می‌خوام که کمکم کنه تا بتونم اسباب آرامش شما رو فراهم کنم.» سپس لبخندی زد و با لحنی متواضعانه از خودش گفت: «من سرمایه‌ای ندارم. همه دارایی من همین پولی هستش که باهاش این خونه رو اجاره کردم و پس‌انداز این مدت که برای خرج مراسم کنار گذاشتم. حقوق پالایشگاه هم به لطف خدا، کفاف یه زندگی ساده رو میده.» سپس زیر چشمی نیم نگاهی به صورتم انداخت، البته نه به حدی که نگاهش در چشمانم جا خوش کند و بلافاصله سر به زیر انداخت و زیر لب زمزمه کرد: «به هر حال شما تو خونه پدرتون خیلی راحت زندگی می‌کردید...»که از پسِ پرده سکوت بیرون آمدم و به اشاره‌ای قدرتمند، کلامش را شکستم: «روزی دست خداست!» کلام قاطعانه‌ام که شاید انتظارش را نداشت، سرش را بالا آورد و نگاهش را به نقطه‌ای نامعلوم خیره کرد و من با آرامشی مؤمنانه ادامه دادم: «من از مادرم یاد گرفتم که توکلم به خدا باشه!» و شاید همراهی صادقانه‌ام به قدری به دلش نشست که نگرانی چشمانش به ساحل آرامش رسید و لبخندی کمرنگ صورتش را پوشاند. به اتاق که بازگشتیم، بحث جمع مردها، حول کسب و کار و اوضاع بازار می‌چرخید که با ورود ما، صحبتشان خاتمه یافت و مادر دوباره مشغول پذیرایی از میهمانان شد که عمو جواد رو به پدر کرد: «حاج آقا! بنده به خاطر کارم باید امشب برگردم تهران. خُب می‌دونید راه دوره و برای ما این رفت و آمد یه کم مشکله.» پدر که متوجه منظور عمو جواد شده بود، دستی به محاسن کوتاهش کشید و با لحنی ملایم پاسخ داد: «ما راضی به زحمت شما نیستیم. ولی باید با برادرهاش هم صحبت کنم. شما تشریف ببرید ما خبرتون می‌کنیم.» و با این جمله پدر، ختم جلسه اعلام شد. 🆔 @basirat_enghelabi110
📖 🖋 وقتی محمد خبر را از زبان مادر شنید، خنده‌ای بلند سر داد و در میان خنده با صدایی بریده گفت: «انقدر مامان این پسره رو دعوت کرد و بهش شام و نهار داد که بیچاره نمک‌گیر شد!» ابراهیم پوزخندی زد و با حالتی عصبی رو به مادر کرد: «گفتم این پسره رو این همه حلوا حلواش نکنین! انقدر ناز به نازش گذاشتین روش زیاد شد!» که این حرفش، اعتراض شدید لعیا را برانگیخت: «حالا هر کی میومد خواستگاری عیب نداشت! اونوقت این بنده خدا روش زیاد شده!» و ابراهیم با عصبانیت پاسخ داد: «ببینم این از تهران اومده اینجا کار کنه یا چشم چرونی؟!!!» از حرف تندش، قلبم شکست که مادر اخم کرد و تشر زد: «ابراهیم! خجالت بکش! تو خودت چند بار باهاش سرِ یه سفره نشستی، یه بار دیدی که به الهه چشم داشته باشه؟ هان؟» ابراهیم چشم گشاد کرد و با صدایی بلند طعنه زد: «من نمی‌دونم این پسره چی داره که انقدر دلتون رو بُرده؟!!! پول داره؟!!! خونواده داره؟!!! مذهبش به ما می‌خوره؟!!!» پدر مثل اینکه از حرف‌های ابراهیم باز مردد شده باشد، ساکت سر به زیر انداخته بود و در عوض مادر قاطعانه جواب داد: «مگه مذهبش چیه؟ مگه زبونم لال، کافره که اینجوری می‌گی؟!!! مگه این مدت ازش لاقیدی دیدی؟!!! اگه پدر و مادر بالا سرش نبوده، گناه که نکرده! گناه اون صدامِ ذلیل مرده‌اس که این آتیش رو به جون مردم انداخت! روزی رو هم که خدا می‌رسونه! جوونه، کار می‌کنه، خدا هم ان شاء‌الله به کار و بارش برکت میده!» اما ابراهیم انگار قانع شدنی نبود و دوباره رو به مادر خروشید: «یعنی شما راضی می‌شی خواهر من بره تو یه خونه اجاره‌ای زندگی کنه؟ که تازه آقا بشه دوماد سرخونه؟!!!» و این بار به جای مادر، محمد جوابش را داد: «من و تو هم که زندگی‌مون رو تو همین خونه اجاره‌ای شروع کردیم! تازه اگه این بنده خدا پول پیش و اجاره میده، ما که مفت و مجانی زندگی می‌کردیم!» و سپس با لحنی قاطع ادامه داد: «من که به عنوان برادر راضی‌ام!» جواب محمد در عین سادگی آنچنان دندانشکن بود که زبان ابراهیم را بست و عطیه با لبخندی پشت حرف شوهرش را گرفت: «من که چند بار دیدمش، به نظرم خیلی آدم خوبی میاد!» و لعیا هم تأیید کرد: «به نظر منم پسر خوبیه! تازه من خودم دوران دبیرستان یه دوست داشتم که با یه پسر شیعه ازدواج کرد. الان هم با دو تا بچه دارن خوب و خوش زندگی می‌کنن! یه بارم نشده که بشنوم مشکلی داشته باشن.» ابراهیم که در برابر حجم سنگین انتقادات کم آورده بود، قیافه حق به جانبی گرفت و با صدایی گرفته از خودش دفاع کرد: «من میگم بین این همه خواستگار خوب و مایه دار که مثل خودمون سُنی هستن، چرا انگشت گذاشتین رو این پسر شیعه؟» و این گلایه ابراهیم، بلاخره حرف گلوگیرِ پدر را به زبانش آورد: «به خدا منم دلم از همین می‌سوزه!» که مادر بلافاصله جواب داد: «عبدالرحمن! ابراهیم جوونه، یه چیزی میگه! شما چرا؟ شما که ریش سفید کردی چرا این حرفو می‌زنی؟ هر کسی یه کُفوی داره! قسمت هر کی از اول رو پیشونیش نوشته شده! اگرم این وصلت سر بگیره، قسمت بوده!» که در اتاق باز شد و عبدالله آمد و با ورودش، ابراهیم دوباره شروع به نیش زدن کرد: «آقا معلم! تو که رفیق گرمابه و گلستونش بودی چرا نفهمیدی چی تو سرشه؟» عبدالله که از سؤال بی‌مقدمه ابراهیم جا خورده بود، با تعجب پرسید: «کی رو میگی؟» و ابراهیم طعنه زد: «این شازده دوماد رو میگم!» عبدالله به آرامی خندید و گفت: «خود الهه هم نفهمیده بود، چه برسه به من!» و ابراهیم با گفتن «آخِی! چه پسر سر به زیری!!!» پاسخ عبدالله را به تمسخر داد و رو به مادر کرد: «خُب مامان، ما دیگه زحمت رو کم کنیم!» سپس نگاهی به من کرد و با لحن تلخی کنایه زد: «علف هم که به دهن بزی شیرین اومده! مبارک باشه!» و با اشاره‌ی دست، لعیا را هم بلند کرد و در حالی که دست ساجده را می‌کشید، خداحافظی کردند و رفتند. با رفتن ابراهیم، گفتگوها خاتمه یافت و محمد و عطیه هم رفتند. 🆔 @basirat_enghelabi110