✨وقتی که حضرت امام در نجف بودند روزی چشمشان ناراحت شده بود، دکتر آمد و چشم ایشان را دید و گفت:(( شما چند روز قرآن نخوانید و استراحت کنید)) امام یک دفعه خندیدند و گفتند :دکترمن چشمم را برای قرآن خواندن می خواهم، چه فایدهای دارد اگر چشم داشته باشم و قرآن نخوانم شما یک کاری بکنید که من بتوانم قرآن را بخوانم✨.
420 داستان ازنماز و عبادت امام خمینی ص231
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
🔴چرا امام زمان ارواحنا فداه ظهور نمیکنند؟
♦️ ماجرای هارون مکی و تنور آتش
♦️مأمون رقّى نقل مى کند:روزى خدمت امام صادق علیه السلام بودم، سهل بن حسن خراسانى وارد شد، سلام کرده، نشست.
🔴آن گاه عرض کرد:
➖ یابن رسول الله، امامت حق شماست زیرا شما خانواده رأفت و رحمتید، از چه رو براى گرفتن حق قیام نمى کنید، در حالى که یکصد هزار تن از پیروانتان با شمشیرهاى بران حاضرند در کنار شما با دشمنان بجنگند!
♦️ امام عليه السلام فرمود:
– اى خراسانى !
بنشین تا حقیقت بر تو آشکار شود.
سپس دستور دادند، تنور را آتش کند. بلافاصله آتش تنور افروخته شد، به طورى که شعله هاى آن، قسمت بالاى تنور را سفید کرد.
♦️ به سهل فرمود:
– اى خراسانى !
برخیز و در میان این تنور بنشین !
خراسانى شروع به عذر خواهى کرد و گفت:
➖ یابن رسول الله !
مرا به آتش نسوزان و از این حقیر بگذر!
.♦️امام فرمود:
➖ ناراحت نباش ! تو را بخشیدم .
در همین هنگام ، هارون مکى ، در حالى که نعلین خود را به دست گرفته بود، با پاى برهنه وارد شد و سلام کرد.
♦️امام عليه السلام پاسخ سلام او را داد و فرمود:
🔸در تنور بنشین !
🔸هارون نعلینش را انداخت و بى درنگ داخل تنور شد!
امام با خراسانى شروع به صحبت کرد و از اوضاع بازار و خصوصیات خراسان چنان سخن مى گفت که گویا سال هاى دراز در آنجا بوده اند.
سپس از سهل خواستند تا ببیند وضع تنور چگونه است
سهل مى گوید، بر سر تنور که رسیدم، دیدم هارون در میان خرمن آتش دو زانو نشسته است.
➖ همین که مرا دید، از تنور بیرون آمد و به ما سلام کرد.
♦️ امام به سهل فرمود:
در خراسان چند نفر از اینان پیدا مى شود؟
عرض کرد:
– به خدا سوگند! یک نفر هم پیدا نمى شود.
آن جناب نیز فرمودند:
آرى ! به خدا سوگند! یک نفر هم پیدا نمى شود.
اگر پنج نفر همدست و همداستان این مرد یافت مى شد، ما قیام مى کردیم.
📚 بحار، ج ۴۷، ص ۱۲۳
اندکی تأمل 👇
🔴آیا ما اینگونه مطیع امام زمان خویش هستیم؟! آیا کسی ایمانش و معرفتش نسبت به امام زمانش قوی هست که بدون چون و چرا مثل هارون مکی قبول کند، آیا اینطور هستیم؟آیا با قلم و قدم و مال و جان خویش او را یاری میکنیم؟!
♦️اگر جوابمان مثبت است خوشا به سعادتمان واگر جواب منفی است پس بکوشیم که عقب مانده ایم
#بصیرت_انقلابی
@basirat_enghelabi110
5.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 کارشناس شبکه اسرائیلی: حکومت ایران بسیار قدرتمند است
🎥 "ألیف صباغ" تحلیلگر مسائل خاورمیانه در گفتگو با شبکه صهیونیستی آی۲۴:
🔸اینکه فکر کنیم تحولات در منطقه باعث میشود ایران تحت حاکمیت آمریکا یا اسرائیل قرار بگیرد «تخیلاتی مانند رویا است که باید به آن خندید»؛ حکومت ایران بسیار قدرتمند است.
🔹هر کشوری با اسرائیل ائتلاف کند تنها به ابزاری برای رسیدن تلآویو به اهداف خود تبدیل میشود؛ اسرائیل به بحرین و امارات کمکی نخواهد کرد.
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
⚫️رعب وحشت در کاخ شیطان/ ایران در حال آماده شدن برای گرفتن انتقام سخت
⏪لفاظی ترامپ علیه ایران: انتقام بگیرید، هزار برابر شدیدتر پاسخ میدهیم
🔹ترامپ در واکنش به گزارشها مبنی بر تصمیم ایران برای گرفتن انتقام ترور سردار سلیمانی تهدید کرد: «ضربهای هزار برابر سختتر از چیزی که تا الان به آنها زدهایم، وارد خواهیم کرد».
⏪آمریکاییها فهمیده اند که حمله موشکی به عین الاسد تنها یک سیلی بود و این روزها در رعب و وحشتی خوفناک از انتقام سخت ایرانیان بسر میبرند و برای پنهان کردن ترس خود لفاظی میکنند.
اخیرا خبرهایی منتشر شده که از مردم کشورهای منطقه خواسته شده است از پایگاه های آمریکایی در کشورشان فاصله بگیرند تا در صورت تصمیم ایران برای گرفتن انتقام سخت آسیب نبینند
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
❌ بار دیگر نظامیان تروریست آمریکایی در مناطق مختلف عراق مورد حمله گروههای مقاومت قرار گرفته و تلفاتی به آنها وارد آمده است. تا این لحظه سه حمله به صورت مستند ثبت شده و بر اساس گزارش منابع نزدیک به مقاومت عراق، در یکی از حملات ستون حامل تجهیزات نظامی آمریکا به صورت کامل منهدم شد.
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
🔗 بین الملل/غرب آسیا و محور مقاومت
📌 وزیر دفاع ترکیه گفت: رئیسجمهور فرانسه بر آتش اختلافات منطقه بنزین میریزد.
به گزارش گروه بینالملل خبرگزاری آنا از الجزیره، خلوصی آکار گفت: امانوئل مکرون بر روی آتش اختلافات (منطقه) بنزین میریزد و باعث پیچیدهتر شدن مشکلات میشود.
وی افزود: مکرون خواب میبیند، نه مسئولان ترکیه. معتقدیم اتحادیه اروپا اختیاراتی مانند تعیین مرزها و تغییر قوانین ندارد.
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
گفتهاند امسال راه کربلایت باز نیست
بیشتر از این مسوزان سینههای خسته را
باز بغض دوریات راهِ گلو را بسته است
اربعینت باز کن این مرزهای بسته را...
حمید رحیمی
#اربعین
#محرم
#ما_ملت_امام_حسینیم
# بصیرت_انقلابی
@basirat_enghelabi110
@basirat_enghelabi110
ساعات عمر من همگی غرق غم گذشت
دست مرا بگیر که آب از سرم گذشت
😔
مانند مردهای متحرک شدم، بیا
بی تو تمام زندگیام در عدم گذشت
🍂
میخواستم که وقف تو باشم تمام عمر
دنیا خلاف آنچه که میخواستم گذشت
😞
تا کی غروب جمعه ببینم که مادرم
یک گوشه بغض کرده که این جمعه هم گذشت
😭🥀
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
📆 شب اول ماه صفر / اوج مصائب اهل بیت
▪️ ماه صفر که صفر المظفر نیز می نامند ماه غم، اندوه و گرفتاری است، در اولین روز این ماه اسرای کربلا و سرهای مطهر شهدا به شام وارد می شوند و دشمنان اهل بیت و شامیان به این خاطر شادی می کنند. 😔😭
⚫️ در آن زمان برای ورود به شام مسیر باریک و کوتاهی تا دروازه "ساعات" وجود داشت، اما ورود سرهای مطهر شهدای کربلا در این مسیر کوتاه چندین ساعت طول کشید، چراکه مردم ستمگر آمده بودند که سرهای اسرا را تماشا و شادی کنند، همه هلهله می کردند، کف می زدند، سنگ پرانی می کردند، بی احترامی می کردند و زخم و زبان می زدند. 🍂🥀
◾️ اهل بیت امام حسین را سه روز پشت دروازه ساعات در انظار نامحرمان معطل گذاشتند ، این وقایع به قدری بر امام سجاد سنگین بود که فرمود ای کاش از مادر متولد نمیشدم و آن روز را نمی دیدم😭😭😭😭
🏴السلام علیک یا ذبیح العطشان یا اباعبدالله 🏴
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
📖 #رمان_جان_شیعه_جان_اهل_سنت
#قسمت_صد_و_نود_و_دوم
در جوابم تنها نفس بلندی کشید و مثل همیشه با سکوت سادهای منتظر شد تا خودم حرف دلم را بزنم: «به خدا انقدر هم سخت نیس! یه لحظه چشمت رو به روی همه چی ببند! فکر کن از اول تو یه خانواده سُنی به دنیا اومدی! همین!» و شاید از حرفی که زدم به قدری عصبی شد که فقط خندید و باز هم چیزی نگفت تا من با مصلحتاندیشی ادامه دهم: «اگه تو این کارو بکنی، همه چی حل میشه! تو دوباره برمیگردی اینجا، بابا هم همه چی رو فراموش میکنه و مثل قبل دوباره با هم زندگی میکنیم. منم خونوادهام رو از دست نمیدم.» به قدری ساکت بود که گمان کردم برای یکبار هم که شده، میخواهد به این مسئله فکر کند که با شور و شوقی که در انتهای صدایم پیدا بود، مژدگانی دادم: «بهت قول میدم که با این کار خدا هم ازت راضی میشه! چون هم یه کاری کردی که زندگیات حفظ شه، هم مذهب اکثریت مسلمونا رو قبول کردی!» که بلاخره پرده سکوتش را کنار زد و رنجیده پرسید: «یعنی تنها راهی که تو رو خوشحال میکنه، همینه؟» و من هیجانزده پاسخ دادم: «به خدا این بهترین راهه!»
لحظهای ساکت شد و دوباره با صدایی گرفته پرسید: «اصلاً هم برات مهم نیس که داری از من چی میخوای؟» از لحن سرد و سنگین کلامش دلم گرفت و با دلخوری گله کردم: «همین؟!!! انقدر میگی حاضری به خاطر من هر کاری بکنی، همینه؟!!! اگه حاضری هر کاری بکنی که من راحت باشم، پس چرا حالا ناراحت شدی؟ پس چرا حالا که ازت یه چیزی میخوام، بهت بر میخوره؟» از لحن پُر ناز و کرشمهام، به آرامی خندید و با آرامشی عاشقانه آغاز کرد: «الهه جان! قربونت برم! من هنوزم سرِ حرفم هستم! حاضرم هر کاری بکنم که تو راحت باشی! ولی تو از من یه چیزی میخوای که دست خودم نیس! تو میخوای که من قلبم رو از سینهام درآرم و به جاش یه قلب دیگه تو سینهام بذارم! به نظرت این کار عملیه؟!!!»
از تشبیه پُر شور و حرارتی که برای دلبستگیاش به مذهب تشیع به کار بُرد، زبانم بند آمد و نتوانستم برایش پاسخی پیدا کنم که خودش با صداقتی شیرین اعتراف کرد: «الهه جان! عقیده هر کسی براش خیلی عزیزه! تو هم برای من خیلی عزیزی! از همه دنیا عزیزتری! پس تو رو خدا من رو سرِ این دو راهی نذار که بین تو و عقیدهام یکی رو انتخاب کنم! چون نمیتونم انتخاب کنم...» و من دقیقاً میخواستم به همین دو راهی برسم که با حاضر جوابی کلامش را قطع کردم: «پس من چی؟ من که باید بین تو و خونوادهام یکی رو انتخاب کنم، سرِ دو راهی نیستم؟ اگه بخوام با تو بیام، باید تا آخر عمر قید خونوادهام رو بزنم و اگه قرار باشه تو این خونه و پیش خونوادهام بمونم، باید از تو جدا شم!» و دیگر نتوانستم جلوی اشکم را بگیرم که گلویم از گریه پُر شد و به یاد مصیبت مادرم ناله زدم: «مجید! من هنوز غم مامان رو فراموش نکردم! هنوز داغ مامان تو دلم سرد نشده! اونوقت تو میخوای من با تو بیام و قید بقیه خونوادهام رو هم بزنم! مگه من چه گناهی کردم که باید اینهمه مصیبت بکشم؟»
سپس مقابل سیلاب اشکهایم قدرتمندانه مقاومت کردم تا بتوانم حرفم را قاطعانه به گوشش برسانم: «گناهم اینه که با یه مرد شیعه ازدواج کردم؟ قبول! من که حرفی نداشتم! هنوزم حرفی ندارم! ولی حالا که اینجوری شده و من باید بین شوهر شیعه و خونوادهام یکی رو انتخاب کنم، چرا انقدر اذیتم میکنی؟ چرا کمکم نمیکنی؟ چرا یه کاری نمیکنی که من انقدر عذاب نکشم؟» و باز هجوم گریه امانم را برید که دیگر نتواست اینهمه بیتابیام را تحمل کند و با دلواپسی به پای بیقراریهایم افتاد: «الهه جان! تو رو خدا اینجوری گریه نکن! آروم باش عزیزم! الان که داری گریه میکنی، حوریه هم داره غصه میخوره! به خاطر دخترمون هم که شده، گریه نکن! بخدا من نمیخوام تو رو از خونوادهات جدا کنم! من انقدر صبر میکنم تا بلاخره بابا راضی شه که تو بازم با این مرد شیعه زندگی کنی و کاری به کارت نداشته باشه. هر وقت هم اجازه بدی، خودم میام با بابا صحبت میکنم.» و بعد مثل اینکه تصویر پدر در کنار شبح شیطانی نوریه پیش چشمانش مجسم شده باشد، با لحنی مکدر ادامه داد: «با اینکه بابا هم کنار نوریه خیلی عوض شده، ولی بخاطر تو میام باهاش حرف میزنم. ازش عذرخواهی میکنم تا یه جوری با من کنار بیاد.»
#نویسنده_فاطمه_ولی_نژاد
#بصیرت_انقلابی
@basirat_enghelabi110
📖 #رمان_جان_شیعه_جان_اهل_سنت
#قسمت_صد_و_نود_و_سوم
ولی من میدانستم که این راه بن بست است و پدر تا نوریه اجازه ندهد، در حکم جدایی من و مجید تجدید نظر نخواهد کرد و مطمئن بودم نوریهای که ریختن خون شیعه را مباح میداند، تا مجید شیعه باشد جز به طلاق یا طرد من راضی نخواهد شد که اگر میتوانست با دستان خودش گردن مجید را میزد، همانطور که تروریستهای تکفیری در سوریه چنین میکنند، پس آهی کشیدم و جواب خوشبینیهای بیریایش را با ناامیدی دادم: «مجید! فایده نداره! به خدا فایده نداره! بابا دیگه راضی نمیشه! نوریه تو رو کافر میدونه! بابا هم که رو حرف نوریه حرف نمیزنه! پس تا تو شیعه باشی، بابا اجازه نمیده من با تو زندگی کنم! همین الانم فقط میگه طلاق! مگه اینکه من به همه خونوادهام پشت کنم و با تو بیام!» که خون غیرت در رگهای صدایش جوشید و با لحنی غیرتمندانه عتاب کرد: «الهه! به خدا با موندن تو اون خونه داری گناه میکنی! به خدا اینکه ساکت بشینی و ببینی که یه نفر اینطور بقیه مسلمونا رو کافر میدونه، گناه داره! تو میخوای من سُنی بشم و بعد نوریه هر چی میگه، بهش لبخند بزنم؟»
از کلام آخرش ناراحت شدم و اعتراض کردم: «یعنی چی مجید؟ مگه من که سُنیام، نوریه رو قبول دارم؟ مگه من بهش لبخند میزنم؟ نه، منم نوریه رو قبول ندارم! منم از عقاید نوریه متنفرم! ولی سکوت میکنم! خُب تو هم سکوت کن! منم میدونم نوریه با این حرفهایی که میزنه جاش تو جهنمه! ولی چون میدونم حریفش نمیشم، چیزی نمیگم! تو دلم ازش بدم میاد، ولی از ترس بابا جوابش رو نمیدم! به خاطر حفظ زندگیام سکوت میکنم!» و حالا نوبت او بود که به رفتار مصلحت اندیشانهام قاطعانه اعتراض کند: «ولی من نمیتونم سکوت کنم! دست خودم نیس! من چه شیعه، چه سُنی، نمیتونم ساکت باشم!»
از قاطعیتی که بر آهنگ کلماتش حکومت میکرد، نمیخواستم ناامید شوم و همچنان دنبال راه چارهای بودم که با لحنی لبریز محبت التماسش کردم: «خُب سکوت نکن! تو مذهب اهل سنت رو قبول کن، من یه کاری میکنم که اصلاً چشمت به نوریه نیفته که بخوای اعتراض کنی! ولی تو رو خدا به حرفم گوش کن! جونِ الهه، به خاطر حوریه، بیا یه مدت مثل یه سُنی زندگی کن! شاید نظرت عوض شد...» و هنوز حرفم تمام نشده، با خشمی عاشقانه تشر زد: «الهه! بس کن! جون خودت رو قسم نخور! تو که میدونی چقدر دوستت دارم، پس من رو اینجوری قسم نده!» از بغض پیچیده در غیظ و غضب صدایش، دست دلم لرزید، قطره اشکی پای چشمم نشست و سکوت کردم تا نغمه نفسهایش را بهتر بشنوم: «الهه جان! به خدا همه دنیای من تویی، ولی دست رو چیزی نذار که بخوام بهت بگم نه! چون هیچی برای من سختتر از این نیس که تو یه چیزی ازم بخوای و من نتونم برات انجام بدم!»
و در برابر سکوت مظلومانهام، با حالتی منطقی ادامه داد: «فکر میکنی اگه الان من برگردم خونه و به بابا بگم سُنی شدم، کافیه؟ فکر میکنی نوریه به این راضی میشه؟ مگه نشنیدی اونشب باباش چی گفت؟ گفت باید وهابی شم، یعنی به اینکه من سُنی هم بشم، راضی نمیشن! الهه! اونا میخوان من و تو هم مثل خودشون بشیم! مثل اونا فکر کنیم! مثل بابا که وهابی شده! الهه! اگه بخوای کنار نوریه زندگی کنی، باید مثل خودش باشی، وگرنه دَووم نمیاری! امروز منو بیرون کردن، فردا تو رو!» از حقایق تلخی که از زبانش میشنیدم، مذاق جانم گَس شد و باز دست بردار نبودم که میخواستم به بهانه مخمصهای که نوریه برایمان ایجاد کرده بود، مجید را به سمت مذهب اهل تسنن بکشانم که مجید با مهربانی صدایم کرد: «الهه جان! اینا رو وِل کن! از خودت برام بگو! از حوریه بگو!»
#نویسنده_فاطمه_ولی_نژاد
#بصیرت_انقلابی
@basirat_enghelabi110