😁 طنزیم. 😁
💠 الحمار
🔸پشت #بیسیم بودم.
داشتم با موج ها ور میرفتم.⚡
یهو صدای چند تا عراقی که داشتن صحبت می کردن رو شنیدم. یکم گوش کردم و چیزی نفهمیدم.
🔹شاسی بیسیم رو فشار دادم و به قول خودم خواستم فحششون بدم.
گفتم: الحمار....الحمار....! 🗣😝
🔸یکی از برادرای #اطلاعات از اون پشت بر وزن "الحمار" گفت "الزهر مار"، خط رو لو دادی .....!😡
🔹اومدم پیش #فرماندمون گفتم اگه یکی خط بیسیمو لوبده چی میشه...!
🔸باترس گفت نکنی اینکارو ها😱!! #اعدامت می کنن.
🔹بالاخره نوجوون بودیم و با دستکاری شناسنامه رفته بودیم جنگ😅 و از این شیطنت ها زیاد داشتیم...!😁😁
لبخند_بزن_بسیجی😉
@shahidNazarzade
🌹🍃🌹🍃
┄┅══✼♡✼══┅┄
⚪https://sapp.ir/basir.markazi
⚪https://eitaa.com/basirmarkazi
16.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👈مستند دفاع مقدس
ارسالی برادر علی جلالی
🌹🍃🌹🍃
┄┅══✼♡✼══┅┄
https://sapp.ir/basir.markazi
https://eitaa.com/basirmarkazi
یادگاران
« شهید همت »
... و در شهر که خالی از عشاق بود ، مردی آمد که شهر را دیوانه کرد. زمین را دیوانه کرد. زمان را دیوانه کرد. او که آمد از هر طرف عاشقی پیدا شد که از خویش برون آمد و کاری کرد .
◾
قصه ی همت بعضی صفحاتش مثل قصه ی خیلیهای دیگر است و بعضی هاش فقط مال خود اوست. او هم قصه ی به دنیا آمدنش هر چه بود ، مثل همه ی ما ، وقتی آمد گریست .
بچگی کرد . مدرسه رفت . حتی گاهی از معلمش کتک خورد و گاهی به دوستانش پس گردنی زد . بعضی تابستانها کار کرد . دوست داشت داروسازی بخواند ، ولی در کنکور قبول نشد . بعد دانشسرا رفت و معلمی کرد. او هم قهر و عشق ، هر دو ، را داشت .
خندید و خنداند ، زندگی کرد . هم راه شد . رفت و گریاند . تنها چیزی که او را در این دور ماندنی کرد . راهی بود که به دل ها باز کرد و عشقی که آفرید . قصه ی زندگی او گاه صفحاتی دارد که به افسانه می ماندت اگر به آسمان راهی نداشته باشی.
کتابخانه تخصصی دفاع مقدس استان مرکزی
https://sapp.ir/basir.markazi
https://eitaa.com/basirmarkazi