📚معرفی کتاب
کتاب «وقتی مهتاب گم شد» در صدر است. این اثر که به کوشش حمید حسام نوشته شده، به خاطرات شهید علی خوشلفظ میپردازد. سال گذشته دیدار او با رهبر معظم انقلاب و انتشار تقریظ مقام معظم رهبری، نام این اثر را بر سر زبانها انداخت. شهید خوشلفظ که چند روز پیش به جمع یاران شهیدش پیوست، در این اثر به خاطرات دوران کودکی خود تا دفاع مقدس میپردازد. «وقتی مهتاب گم شد»، روایتگر بخشی از ایثار و عشق نیروهای مردمی در هشت سال جنگ تحمیلی است. بنا به گفته انتشارات سوره مهر این اثر در 9 ماه اخیر سال، بیست و چهار بار تجدید چاپ شده است. همچنین در میان عناوین پرفروش کتابهای دیجیتال طاقچه نیز نام این اثر در زمره کتابهای پرفروش قرار دارد.
🌹🍃🌹🍃
┄┅══✼♡✼══┅┄
https://sapp.ir/basir.markazi
https://eitaa.com/basirmarkazi
ارسال شده از سروش:
#نماز
نماز واقعی
هر وقت هنگام نماز می رسید امیرالمؤمنین - علیه السّلام - حال اضطراب و تزلزل پیدا می کرد. عرض می کردند شما را چه می شود که اینقدر ناراحتید. می فرمود: وقت امانتی که خداوند بر آسمان و زمین عرضه داشت و آنها امتناع از حمل آن ورزیدند، رسیده. در جنگ صفین تیری بر ران مقدسش وارد شد هر چه کردند در موقع عادی خارج نمایند نتوانستند، از شدت درد و ناراحتی آن جناب.
خدمت امام حسن - علیه السّلام - جریان را عرض کردند. فرمود: صبر کنید تا پدرم به نماز بایستد زیرا در آن حال چنان از خود بیخود می شود که به هیچ چیز متوجه نمی گردد. به دستور حضرت مجتبی در آن حال تیر را خارج کردند.
بعد از نماز علی - علیه السّلام - متوجه شد خون از پای مقدسش جاری است. پرسید چه شد؟ عرض کردند تیر را در حال نماز از پای شما بیرون کشیدیم .
انوار نعمانیه، ص ۳۴۲.
🌹🍃🌹🍃
┄┅══✼♡✼══┅┄
https://sapp.ir/basir.markazi
https://eitaa.com/basirmarkazi
🍁خاطرات شهدا
لگد بر یزید
بعد از نوشیدن آب، یکی یکی، لیوان خالی را به سقا میدادیم. او اصرار داشت عبارتی بگوئیم که تا حالا کسی نگفته باشد و برای همه هم جالب باشد. یکی میگفت: «سلام بر حسین (ع)، لعنت بر یزید»
دیگری میگفت: «سلام بر حسین (ع)، لعنت بر صدام»
اما از همه بامزه تر عبارت: «سلام بر حسین (ع)، لگد بر یزید» بود که برای همه بسیار جالب بود.
🌹🍃🌹🍃
┄┅══✼♡✼══┅┄
https://sapp.ir/basir.markazi
https://eitaa.com/basirmarkazi
حدیث روز دوشنبه ۹۷/۱۲/۱۳
امام على عليه السلام : إذا ماتَ العالِمُ ثُلِمَ فِي الإسلامِ ثُلمَةٌ لايَسُدُّها شَيءٌ إلى يَومِ القِيامَةِ ؛
امام على عليه السلام فرمود : با مرگ هر دانشمند ، چنان رخنه اى در اسلام پديد مى آيد كه تا روز قيامت هيچ چيز آن را فرو نمى پوشد .
المحاسن ، ج 1 ، ص 364
🌹🍃🌹🍃
┄┅══✼♡✼══┅┄
https://sapp.ir/basir.markazi
https://eitaa.com/basirmarkazi
🔸 شروع یک روز عالى و خوب
🍁 با یاد و خاطره شهدا عزیزمان
🌷شهید حسین بصیر 🌷
🍁 شادی روحش صلوات
🌹🍃🌹🍃
┄┅══✼♡✼══┅┄
https://sapp.ir/basir.markazi
https://eitaa.com/basirmarkazi
🍁خاطرات شهدا
پسر خاله زن عمو باجناق
یک روز سید حسن حسینی از بچههای گردان رفته بود ته درهای برای ما یخ بیاورد. موقع برگشتن، عراقیها پیش پای او را با خمپاره هدف گرفتن، همه سراسیمه از سنگر آمدیم بیرون، خبری از سید نبود، بغض گلوی ما را گرفت بدون شک شهید شده بود. آماده میشدیم برویم پائین که حسن بلند شد و لباسهایش را تکاند، پرسیدیم: «حسن چه شد؟»
گفت: «با حضرت عزرائیل آشنا در آمدیم، پسرخاله زن عموی باجناق خواهرزاده نانوای محلمان بود. خیلی شرمنده شد، فکر نمیکرد من باشم والا امکان نداشت بگذارد بیایم. هرطور بود مرا نگه میداشت!»
🌹🍃🌹🍃
┄┅══✼♡✼══┅┄
https://sapp.ir/basir.markazi
https://eitaa.com/basirmarkazi
عجب خاک ریزی
اکبر کاراته گفت من امشب این خاک ریز رو میزنم. فرمانده گفت آ ماشاالله. اکبر بادی به غبغب انداخت و پرید بالای لودر. هرجا رو نگاه میکردی، باتلاق بود و همهجا تاریکِ تاریک، که یکدفعه منوری پرید توی هوا. اکبر کاراته دوروبرشو نگاه میکرد که چشمش خورد به یک کُپهي خاک گفت: عجب کُپهي خاکی! حالا یه خاک ریز میزنم که همه مات و مبهوت بمونند و بگن عجب اکبر کاراتهای! چه رزمندهي شجاعی! برای خودش خوشحال بود و رفت سر کُپهي خاک بیل لودر رو زد به کُپهي خاک و رفت جلو. بیل اوّلو سر خاکريز، خالی کرد و اومد عقب. بیل دوّمو که پرکرد، از بوی گندی که همهجا پیچیده بود حالش بههم خورد و غش کرد. بچهها هی آب میزدند به صورتش و میگفتند: اکبر کاراته پاشو، پاشو ببین چهکار کردی، گل کاشتی! اکبر با لودر زده بود به کُپهي خاکی که صد و بیست تا مردهي عراقی زیرش بودند. همه رو ریخته بود بههم و خودشم از بوی گند مردهها غش کرده بود. وقتی بههوش اومد، فرمانده گفت: عجب خاکریزی زدی آقای رزمنده!
مجموعه کتب اکبرکاراته،
https://sapp.ir/basir.markazi
https://eitaa.com/basirmarkazi
📚 معرفی کتاب
«پشت دیوارهای شهر»، روایت نوجوانی 17 ساله است که جنگ در داخل خانهاش اتفاق میافتد.
در ادامه نویسنده کتاب «10 متری چشمان کمین» به توصیف این رمان پرداخت و گفت: این کتاب مجموعه خاطرات سردار جعفر مظاهری است که به صورت پرسش و پاسخ تدوین و به عنوان یک الگوی تاریخ شفایی در کشور نیز مطرح شده است.
محسن صیفیکار افزود: این رمان با آغاز زندگی سردار مظاهری کلید میخورد و تا پایان جنگ ادامه مییابد و به قول سردار یک تذکرهالشهداست.
وی این رمان را تاریخی از جنگ به ویژه تاریخ جنگ در استان همدان معرفی کرد.
🌹🍃🌹🍃
┄┅══✼♡✼══┅┄
https://sapp.ir/basir.markazi
https://eitaa.com/basirmarkazi
معرفی فیلم
«هویت» نیز به عنوان اولین ساخته ابراهیم حاتمی کیا به تاثیر جنگ بر زندگی افراد نگاه می کند و آغازگر مسیر فیلمسازی حاتمی کیاست.
🌹🍃🌹🍃
┄┅══✼♡✼══┅┄
https://sapp.ir/basir.markazi
https://eitaa.com/basirmarkazi
🍁 خاطرات ماندگار
نشسته از چپ به راست
۰۱ 🌷شهید محسن غلامی
۰۲ برادر عبدالرضا مختاری
۰۳ برادر محسن فعال
۰۴ 🌷شهید ابوالفضل اسدی
۰۵ ؟
۰۶ ؟
با سلام و عرض ادب خدمت شما بزرگواران
لطفا اگر از عزیزان کسی اطلاعاتی در مورد شهدای گمنام این عکس دارد در اختیار ما قرار دهد
با تشکر از شما همراهان گرامی
🌹🍃🌹🍃
┄┅══✼♡✼══┅┄
https://sapp.ir/basir.markazi
https://eitaa.com/basirmarkazi
#میثاقنامۀ_شـهادت تعدادی از رزمندگان #همدان که یک روز پیش از آغاز #عملیات_کربلای_۴ به نگارش درآمده و با #خون هر یک از آنان به امضا رسیده است.
https://sapp.ir/basir.markazi
https://eitaa.com/basirmarkazi
حدیث روز سه شنبه ۹۷/۱۲/۱۴
امير المؤمنين عليٌّ عليه السلام : إيّـاكَ والثِّقَةَ بـنَفسِكَ ؛ فإنَّ ذلكَ مِن أكبَرِ مَصائدِ الشَّيطانِ .
امام على عليه السلام فرمود : از اطمينان به خودت بپرهيز ؛ زيرا كه آن از بزرگترين دام هاى شيطان است.
غرر الحكم : 2678 منتخب ميزان الحكمة : 610
🌹🍃🌹🍃
┄┅══✼♡✼══┅┄
https://sapp.ir/basir.markazi
https://eitaa.com/basirmarkazi
🔸 شروع یک روز عالى و خوب
🍁 با یاد و خاطره شهدا عزیزمان
🌷شهید حسین معز غلامی 🌷
🍁 شادی روحش صلوات
🌹🍃🌹🍃
┄┅══✼♡✼══┅┄
https://sapp.ir/basir.markazi
https://eitaa.com/basirmarkazi
ارسال شده از سروش:
🌻کرامات شهدا
زمزمه عاشقانه
قبل از شروع مراسم عقد، علي آقا رو به من كرد و گفت: شنيده ام كه عروس در مراسم عقد هرچه از خداوند بزرگ بخواهد، اجابتش حتمي است. نگاهش كردم و گفتم: چه آرزويي داري؟ در حالي كه چشمان مهربانش را به زمين دوخته بود، گفت: اگر علاقه اي به من داريد و اگر به خوشبختي من مي انديشيد، لطف كنيد و از خدا برايم شهادت را بخواهيد.
از اين جمله ي علي تنم لرزيد. چنين آرزويي براي يك عروس، در استثنايي ترين روز زندگي، بي نهايت سخت بود. سعي كردم طفره بروم، اما علي قسم داد در اين روز اين دعا را در حقش كرده باشم.
به ناچار قبول كردم... هنگام جاري شدن خطبه ي عقد از خداوند بزرگ، هم براي خودم و هم براي علي طلب شهادت كردم و بلافاصله با چشماني پر از اشك نگاهم را به صورت علي دوختم.
آثار خوشحالي در چهره اش آشكار بود. از نگاهم فهميده بود كه خواسته اش را بجاي آوردم. مراسم ازدواج ما، در محضر شهيد آيت الله مدني با حضور تعدادي از برادران پاسدار برگزار شد و نمي دانم اين چه رازيست كه همه ي پاسداران اين مراسم، داماد مجلس و آيت الله مدني، همگي به فيض شهادت نايل آمدند!
راوي : همسر شهيد علي تجلائي
🌹🍃🌹🍃
┄┅══✼♡✼══┅┄
https://sapp.ir/basir.markazi
https://eitaa.com/basirmarkazi
پس کو این در لامصّب
بچهها یکییکی از خواب میپریدند بالا. داد میزدند: های مُردم! و شکماشونو میگرفتند و میدویدند طرف توالتها. ده تا توالت بود و جلوی درِ هرکدامشون دهبیست نفر ایستاده بودند تو نوبت. سروصداشون مقرّو پر کرده بود. کسی هم که از توالت میاومد بیرون، شکمشو میگرفت و میدوید ته صف.
اکبر کاراته هم مسموم شده بود که یکدفعه از خواب پرید بالا. داد زد: های مُردم! های خراب کردم! و دوید بهطرف ته سنگر. یکدفعه پردهای را که دم سوراخ کولر آویزان بود، زد کنار و خواست بره بیرون که با صورت و سینه محکم خورد به دیوار سنگر. داد زد: آخ مُردم! و به خودش پیچید. پرده را کشید و گفت: پس کو این درِ لامصّب؟ ای خدا، عراقیها مسموممون کردند و حالا هم در سنگر رو محکم گرفتهاند! و بعد دوباره پرده را میکشید و میگفت: بچهها، پس کو این در لامصّب؟ عابدینی گفت: هی، آقای مسموم! در اون طرفه. این سوراخِ کولره!
اکبر کاراته -که به خودش میپیچید- گفت: خاک بر سرت کنند! حالا که خودمو خراب کردم میگی در اون طرفه و دوید بهطرف در
https://sapp.ir/basir.markazi
https://eitaa.com/basirmarkazi
📚 معرفی گتاب
دختر شینا
دختر شینا خاطرات قدمخیر محمدی کنعان است که موضوع آن جنگ ایران و عراق است. کتاب توسط انتشارات سوره مهر به چاپ رسیدهاست. کتاب به همت بهناز ضرابی زاده گردآوری شدهاست. کتاب ظرف مدت چهار سال به چاپ بیست و دوم رسیدهاست. «دختر شینا» کتابی نسبتاً مفصل از زبان همسر یکی از کشتهشدگان جنگ ایران و عراق است .
🌹🍃🌹🍃
┄┅══✼♡✼══┅┄
https://sapp.ir/basir.markazi
https://eitaa.com/basirmarkazi
🌻کرامات شهدا
زودتر بیا
پاسدار شهيد «محمدجواد درولي» با عشق و علاقه ي زيادي به شهيد حسين غياثي داشت و پس از او آرام و قرار نداشت. به او متوسل مي شد و حتي به او نامه مي نوشت كه از خدا بخواهد او را نيز بطلبد.
شب سوم شعبان از رنج فراق حسين به خواب رفت. او را در عالم رؤيا ديد كه به محمدجواد خطاب مي كرد: «بيا كه منتظرت هستيم و جايت نيز مشخص و معين است.» محمدجواد از بستر برخاست. به نماز شب ايستاد. سوار بر موتور در همان نيمه هاي شب به قصد حلاليت طلبي، سراغ دوستان خود رفت، حتي نماز صبح را (در تهران) در منزل يكي از آن ها خواند. روز بعد عازم جبهه شد و ديگر برنگشت.
🌹🍃🌹🍃
┄┅══✼♡✼══┅┄
https://sapp.ir/basir.markazi
https://eitaa.com/basirmarkazi
کیمیا
کارگردان: احمدرضا درویش
خلاصه داستان
پس از گذشت نه سال، وقتی «رضا» از اسارت آزاد میشود پی میبرد که همه اعضای خانوادهاش را از دست داده. حال او در جستجوی تنها بازمانده ی خود، فرزندش است. «کیمیا» فرزند «رضا» نزد «شکوه» در مشهد زندگی میکند. مشکل اینجاست که «شکوه»
«کیمیا» اولین فیلم مهم و دیدهشده احمدرضا درویش است. هرچند که او پیش از این هم فیلم ساخته بود. «کیمیا» را میتوان به دو بخش مجزا تقسیم کرد؛ بخش اول که مربوط به سالهای جنگ است و بخش دوم که به سالها بعد میزند و جستجوی پدری را به دنبال فرزندش به نمایش میگذارد.
🌹🍃🌹🍃
┄┅══✼♡✼══┅┄
https://sapp.ir/basir.markazi
https://eitaa.com/basirmarkazi
ارسال شده از سروش:
#نماز
نماز ریاکار
چادرنشینی مسلمان، به شهر آمد، داخل مسجد شد، دید مردی با خشوع نماز می گذارد. توجهش به وی معطوف گردید. پس از نماز به او گفت: چه خوب نماز می خوانی، جواب داد علاوه بر نماز، روزه هم دارم و اجر نماز گزار صائم دو برابر نمازگزار غیر صائم است. مرد اعرابی که مجذوب او شده بود گفت: در شهر کاری دارم که باید آن را انجام دهم، بر من منت بگذار و قبول کن که شترم را نزد شما بگذارم تا بروم و برگردم. او پذیرفت و چادر نشین با اطمینان خاطر شتر به وی سپرد و از پی کار خود رفت. نمازگزار ریاکار با دور شدن اعرابی بر شتر نشست و با سرعت آن محل را ترک گفت. پس از ساعتی مرد چادرنشین برگشت ولی نه از نمازگزار اثری دید و نه از شتر. در اطراف و نواحی مسجد جستجو کرد، نتیجه ای نگرفت. بیچاره سخت ناراحت و متأثر گردید و یک شعر گفت که مفادش این بود: نمازش به شگفتم آورد و روزه اش مجذوبم ساخت، امّا نمازگزار روزه دار ناقه ی جوانم را با سرعت راند و برد .
لئالی الاخبار، ص ۳۳۰.
🌹🍃🌹🍃
┄┅══✼♡✼══┅┄
https://sapp.ir/basir.markazi
https://eitaa.com/basirmarkazi
#جملات ناب رهبری
برجام دردی از اقتصاد ما دوا نکرد. 🌹🍃🌹🍃
┄┅══✼♡✼══┅┄
https://sapp.ir/basir.markazi
https://eitaa.com/basirmarkazi
حدیث روز چهارشنبه ۹۷/۱۲/۱۵
عَبدُالرَّحمنِ بنُ كَثيرٍ عَن جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ عَن أبيهِ عَن جَدِّهِ عَنِ الحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ عليهم السلام ـ في بَيانِ قَولِهِ تَعالى: «نَدعُ أبناءَنا وأبناءَكُم ...» ـ: أخرَجَ رَسولُ اللّه ِ صلي الله عليه و آله مِنَ الأَنفُسِ مَعَهُ أبي، ومِنَ البَنينَ إيّايَ وأخي، ومِنَ النِّساءِ اُمّي فاطِمَةَ مِنَ النّاسِ جَميعًا، فَنَحنُ أهلُهُ ولَحمُهُ ودَمُهُ ونَفسُهُ، ونَحنُ مِنهُ وهُوَ مِنّا.
عبدالرحمن بن كثير به نقل از جعفر بن محمّد به نقل از پدرش به نقل از جدّش به نقل از حسن بن على عليه السلام ـ در بيان آيه شريفه «نَدْعُ اَبْناءَنا وَاَبناءَكم...» ـ: پيامبر صلي الله عليه و آله خارج شد در حالى كه از «اَنْفُس»، پدرم با او بود و از فرزندان، من و برادرم بوديم و از زنان از ميان همه مردمان، مادر من فاطمه بود. ما خاندان او و گوشت و خون و جان اوييم، ما از او هستيم و او از ماست.
أمالي الطوسيّ، 564 / 1174 - ينابيع المودّة، 1 / 165 / 1
🌹🍃🌹🍃
┄┅══✼♡✼══┅┄
https://sapp.ir/basir.markazi
https://eitaa.com/basirmarkazi
🔸 شروع یک روز عالى و خوب
🍁 با یاد و خاطره شهدا عزیزمان
🌷شهید حسین رضایی 🌷
🍁 شادی روحش صلوات
🌹🍃🌹🍃
┄┅══✼♡✼══┅┄
https://sapp.ir/basir.markazi
https://eitaa.com/basirmarkazi
کبوتر
تویوتا سقف نداشت. ماشین مکانیکا و مال خط مقدم بود، بهش می گفتیم کبوتر. همه روی دژ قدم میزدیم که با سرعت اومد طرفمان. میاومد که همه جیغی زدند و فرار کردند. پیرمرادی گفت: یاعلی! این دیگه کیه؟ عابدینی گفت: نکنه کبوترو عراقیا دزدیدهاند. نگاهش میکردیم که اومد و از کنارمون گذشت. کسی داد زد و گفت: اکبر کاراته بود. يکي دیگر گفت: نه، شیخ مهدی بود. کبوتر مثل جت میرفت. یک طرف دژ آب بود و یک طرفش باتلاق. نگاه به کبوتر میکردیم که رفت طرف آب. همه داد زدیم: یا اباالفضل! که یکدفعه کسی زد به سر فرمان و کبوتر را کشوند طرف باتلاق. کبوتر از دژ سهمتری افتاد پایین. دوسه تا کله خورد و وارونه افتاد. هرچه وسایل مکانیکی داخلش بود، پاشید توی بیابونای شلمچه. همه با هم گفتیم: مُردند! تمام شدند! و دویدیم بهطرف کبوتر. داشتيم میدویدیم که اکبر کاراته و شیخ مهدی آخواوخ کنان از لای کبوتر اومدند بیرون.
میرفتیم طرفشان که صادقی گفت: بهخیر گذشت!
مجموعه کتب اکبرکاراته،
🌹🍃🌹🍃
┄┅══✼♡✼══┅┄
https://sapp.ir/basir.markazi
https://eitaa.com/basirmarkazi
22.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ای روح دعا سلام مهدی
🌹🍃🌹🍃
┄┅══✼♡✼══┅┄
https://sapp.ir/basir.markazi
https://eitaa.com/basirmarkazi