eitaa logo
بصیر
908 دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
2هزار ویدیو
67 فایل
شهدا را یاد کنیم حتی با یک صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁خاطرات شهدا جشن پتو قرار گذاشته بودیم هرشب یکی از بچه‌‌های چادر رو توی «جشن پتو» بزنیم یه روز گفتیم: ما چرا خودمون رو میزنیم؟ واسه همین قرار شد یکی بره بیرون و اولین کسی رو که دید بکشونه توی چادر. به همین خاطر یکی از بچه‌‌ها رفت بیرون و بعد از مدتی با یه حاج اقا اومد داخل. اول جاخوردیم. اما خوب دیگه کاریش نمی‌شد کرد. گفت: حاج آقا بچه‌‌ها یه سوال دارن. گفت: بفرمایید و .... یه مدت گذشت داشتم از کنار یه چاد رد می‌شدم که یهو یکی صدام زد؛ تا به خودم اومدم، هفت هشتا حاج آقا ریختن سرم و یه جشن پتوی حسابی ...                  🌹🍃🌹🍃     ┄┅══✼♡✼══┅┄  https://sapp.ir/basir.markazi  https://eitaa.com/basirmarkazi
عقاب‌ها» ـ ساموئل خاکیچیان «عقاب‌ها» ساموئل خاکیچیان را می‌توان اولین فیلم مهم سینمای جنگ در ایران دانست که نه‌تنها خوب ساخته شده که محبوبیت بالایی هم در زمان خودش به دست آورد. «عقاب‌ها» که بر اساس حادثه‌ای واقعی هم ساخته شده، داستان خلبان ایرانی را به تصویر می‌کشد که اسیر است و در ارتباط با نیروی هوایی و مدل ژنریک آمریکایی نجات می‌یابد. همان‌طور که گفته شد، «عقاب‌ها»‌ بیش از آنکه به سینمای دفاع مقدس تعلق داشته باشد، شبیه به فیلم‌های جنگی آمریکاییست. سرباز حتی نشانی از یک سرباز ایرانی و روحیه و فرهنگش ندارد و انگار فرهنگ و سربازان آمریکایی را در جنگ ایران بازسازی کرده باشند. «عقاب‌ها» در قالب ژانر جنگی ساخته شده است و ازآنجایی‌که در دوران ساختش جنگ هنوز در جریان بوده، لزوم قهرمان سازی از سربازان و تهییج برای قهرمانی در میدان‌های نبرد، در فیلم به‌وضوح دیده می‌شود.                  🌹🍃🌹🍃     ┄┅══✼♡✼══┅┄  https://sapp.ir/basir.markazi  https://eitaa.com/basirmarkazi
ارسال شده از سروش: استخوان بی‌نماز شخصی آمد به نزد پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) شکایت از فقر و نداری کرد حضرت فرمود: مگر نماز نمی‌خوانی عرض کرد من پنج وقت نماز را به شما اقتدا می‌کنم، حضرت فرمود: مگر روزه نمی‌گیری عرض کرد سه ماه روزه می‌گیرم. آن حضرت فرمود امر خدا را نهی و نهی خدا را امر می‌کنی یا به کدام معصیت گرفتاری عرض کرد یا رسول الله حاشا و کلّا که من خلاف فرموده‌ی خدا را بکنم حضرت متفکرانه سر به جیب حیرت فرو برد ناگاه جبرئیل نازل شد عرض کرد یا رسول الله حق تعالی ترا سلام می‌رساند و می‌فرماید در همسایگی این شخص باغیست و در آن باغ گنجشکی آشیانه دارد و در آشیانه او استخوان بی‌نمازی می‌باشد به شومی آن استخوان از خانه‌ی این شخص برکت برداشته شده است و او را فقر گرفته است. حضرت به او فرمود برو آن استخوان را از آنجا بردار، بینداز دور. به فرموده‌ی آن حضرت عمل کرد بعد از آن توانگر شد . . انوار المجالس.                  🌹🍃🌹🍃     ┄┅══✼♡✼══┅┄  https://sapp.ir/basir.markazi  https://eitaa.com/basirmarkazi
🌻کرامات شهدا دو ساعت دیگر تا شهادت قبل از عمليات كربلاي 5 جمعي از بچه هاي گروهان غواص الحديد از گردان حمزه سيدالشهدا لشگر 7 ولي عصر (عج) مشغول شوخي و مزاح با فرمانده بوديم كه ناگهان فرمانده گفت: «بچه ها ديگر شوخي بس است، چند لحظه اي اجازه بدهيد مي خواهم وصيت نامه بنويسم. من تا دو ساعت ديگر شهيد مي شوم، بگذاريد برايتان چيزي به يادگار بگذارم». نيم ساعتي از اين ماجرا نگذشته بود كه فرمان حمله صادر شد و درست زماني كه هنوز دو ساعت از آغاز عمليات سپري نشده بود فرمانده شهيد «جان محمد جاري» به ملاقات معشوق خويش رسيد و كربلايي شد. راوي : پرويز پورحسيني                  🌹🍃🌹🍃     ┄┅══✼♡✼══┅┄  https://sapp.ir/basir.markazi  https://eitaa.com/basirmarkazi
😅 شوخ طبعی سوپرطلا اکبر کاراته از تو خرابه‌های آبادان یه الاغ پیدا کرده بود؛ اسمش رو هم گذاشته بود: «سوپرطلا»! الاغ همیشه‌ی خدا مریض بود و آب بینیش چند سانت آویزون. یه روز که اکبر کاراته برای بچه‌ها سطل‌‌سطل شربت می‌برد، الاغه سرشو کرده بود توی سطل شربت و نصف شربتا رو خورده بود. حالا اکبر کاراته هی شربتا رو لیوان می‌کرد و می‌داد بچه‌ها و می‌گفت: بخورید که شفاست. کم‌کم بچه‌ها به اکبر کاراته شک کردند و فهمیدند که الاغِ اکبر کاراته سرشو کرده داخل سطل شربت و نصفشو خورده. همه به آب آویزون شده‌ی بینی الاغ نگاه کردند و عق زدند. دست و پای اکبر کاراته رو گرفتند و انداختندش توی رودخونه‌ی بهمن‌‌شیر. اکبر کاراته که داشت خفه می‌شد، داد می‌زد و می‌گفت: ای الاغ خر! اگه مُردم، اگه خفه شدم توی اون دنیا جلوتو می‌گیرم؛ حالا می‌بینی! او جیغ‌وداد می‌کرد و بچه‌ها از خنده ریسه رفته بودند. سوپرطلا مجموعه کتب اکبرکاراته، موسسه مطاف عشق                  🌹🍃🌹🍃     ┄┅══✼♡✼══┅┄  https://sapp.ir/basir.markazi  https://eitaa.com/basirmarkazi
حدیث روز یکشنبه ۹۷/۱۲/۱۲ الإمامُ الباقرُ عليه السلام :مُروا شيعَتَنا بِزِيارَةِ قَبرِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليهالسلام؛ فإنَّ إتيانَهُ يَزيدُ في الرِّزقِ ، ويَمُدُّ في العُمرِ ، ويَدفَعُ مَدافِعَ السُّوءِ . امام باقر عليه السلام :شيعيان ما را به زيارت قبر حسين بن على عليه السلام فرمان دهيد ؛ زيرا زيارت آن ، روزى را زياد مىكند ، عمر را دراز مى گرداند و بدي ها را دور مى سازد. بحار الأنوار : 101 / 4 / 12 منتخب ميزان الحكمة : 408                    🌹🍃🌹🍃     ┄┅══✼♡✼══┅┄  https://sapp.ir/basir.markazi  https://eitaa.com/basirmarkazi
🔸 شروع یک روز عالى و خوب 🍁 با یاد و خاطره شهدا عزیزمان 🌷شهید جواد محمدی 🌷 🍁 شادی روحش صلوات            🌹🍃🌹🍃     ┄┅══✼♡✼══┅┄  https://sapp.ir/basir.markazi  https://eitaa.com/basirmarkazi  
🌻کرامات شهدا دیدن خواب بعد از شهادت آقا مهدي، يك بار خواب ديدم به خانه آمده است، از او پرسيدم: «چه طور شهيد شده اي؟» گفت: «يك تير به شكم و يك تير به پيشاني ام خورد.» به من گفته بودند: كه فقط به پيشاني آقا مهدي تير خورده است، بعدها شنيدم كه جنازه ي آقا مهدي آن طرف دجله مانده است؛ چون با دو دستش اسلحه برداشته و جنگ مي كرده است تيري به پيشاني اش مي خورد و وقتي او را در قايقي مي گذاردند كه بياورند، خمپاره اي درست روي شكمش مي افتد. در دوازده سالي كه از شهادت آقا مهدي مي گذرد، هميشه او را در خواب ها زنده ديده ام؛ با لباسي سراسر سفيد كه آمده تا سر سفره اي غذا بخوريم و يا خبر مي دهد كه آماده شويد، مي خواهم شما را ببرم. يك بار هم نديده ام كه شهيد شده باشد. راوي : همسر شهيد مهدي باكري                  🌹🍃🌹🍃     ┄┅══✼♡✼══┅┄  https://sapp.ir/basir.markazi  https://eitaa.com/basirmarkazi
چهل ساله اسب‌سوارم توی حلبچه بودیم. داشتیم می‌رفتیم طرف لودر و بلدوزرها که قاسم گفت: بچه‌ها اسبو! اکبر کاراته گفت: کو؟! کو؟! قاسم گفت: اونه. اکبر اسبو که دید، دوید طرفش و داد زد: من می‌خوام اسب‌سواری کنم. محمدرضا گفت: خطر داره! بلدی می‌خواد. اکبر کاراته گفت: اِکّی، من چهل ساله اسب‌‌سوارم. و بعد رفت و افسار اسبو گرفت. با دست زد به کمر اسب و گفت: بیا عزیزم که خوب اومدی. قاسم گفت: خطر داره! اکبر کاراته گفت: هیچ خطری نداره. و بعد پرید روی اسب اسب ترسید و فرار کرد. اسب می‌دوید و اکبر جیغ‌وداد می‌کرد و کمک می‌خواست. همه هاج‌وواج نگاهش می‌کردیم، که اکبر کاراته کج شد و آمد زیر شکم اسب اسب می‌پرید بالا، جفتک می‌زد و اکبر کاراته جیغ‌وداد می‌کرد و کمک می‌خواست. صاحب اسب که از خنده ریسه رفته بود، اسبو صدا کرد و نگهش داشت. اکبر کاراته از زیر اسب افتاد تو علفا و پا گذاشت به‌فرار. بچه‌ها می‌گفتند: اکبر، دیگه نمی‌خوای اسب‌سواری کنی؟! اکبر کاراته هم می‌گفت نه بابا من غلط کردم! مجموعه کتب اکبرکاراته                  🌹🍃🌹🍃     ┄┅══✼♡✼══┅┄  https://sapp.ir/basir.markazi  https://eitaa.com/basirmarkazi
📚معرفی کتاب کتاب «وقتی مهتاب گم شد» در صدر است. این اثر که به کوشش حمید حسام نوشته شده، به خاطرات شهید علی خوش‌لفظ می‌پردازد. سال گذشته دیدار او با رهبر معظم انقلاب و انتشار تقریظ مقام معظم رهبری، نام این اثر را بر سر زبان‌ها انداخت. شهید خوش‌لفظ که چند روز پیش به جمع یاران شهیدش پیوست، در این اثر به خاطرات دوران کودکی خود تا دفاع مقدس می‌پردازد. «وقتی مهتاب گم شد»، روایتگر بخشی از ایثار و عشق نیروهای مردمی در هشت سال جنگ تحمیلی است. بنا به گفته انتشارات سوره مهر این اثر در 9 ماه اخیر سال، بیست و چهار بار تجدید چاپ شده است. همچنین در میان عناوین پرفروش کتاب‌های دیجیتال طاقچه نیز نام این اثر در زمره کتاب‌های پرفروش قرار دارد.                  🌹🍃🌹🍃     ┄┅══✼♡✼══┅┄  https://sapp.ir/basir.markazi  https://eitaa.com/basirmarkazi
ارسال شده از سروش: نماز واقعی هر وقت هنگام نماز می رسید امیرالمؤمنین - علیه السّلام - حال اضطراب و تزلزل پیدا می کرد. عرض می کردند شما را چه می شود که اینقدر ناراحتید. می فرمود: وقت امانتی که خداوند بر آسمان و زمین عرضه داشت و آنها امتناع از حمل آن ورزیدند، رسیده. در جنگ صفین تیری بر ران مقدسش وارد شد هر چه کردند در موقع عادی خارج نمایند نتوانستند، از شدت درد و ناراحتی آن جناب. خدمت امام حسن - علیه السّلام - جریان را عرض کردند. فرمود: صبر کنید تا پدرم به نماز بایستد زیرا در آن حال چنان از خود بیخود می شود که به هیچ چیز متوجه نمی گردد. به دستور حضرت مجتبی در آن حال تیر را خارج کردند. بعد از نماز علی - علیه السّلام - متوجه شد خون از پای مقدسش جاری است. پرسید چه شد؟ عرض کردند تیر را در حال نماز از پای شما بیرون کشیدیم . انوار نعمانیه، ص ۳۴۲.                  🌹🍃🌹🍃     ┄┅══✼♡✼══┅┄  https://sapp.ir/basir.markazi  https://eitaa.com/basirmarkazi
🍁خاطرات شهدا لگد بر یزید بعد از نوشیدن آب، یکی یکی، لیوان خالی را به سقا می‌دادیم. او اصرار داشت عبارتی بگوئیم که تا حالا کسی نگفته باشد و برای همه هم جالب باشد. یکی می‌گفت: «سلام بر حسین (ع)، لعنت بر یزید» دیگری می‌گفت: «سلام بر حسین (ع)، لعنت بر صدام» اما از همه بامزه ‌تر عبارت: «سلام بر حسین (ع)، لگد بر یزید» بود که برای همه بسیار جالب بود.                  🌹🍃🌹🍃     ┄┅══✼♡✼══┅┄  https://sapp.ir/basir.markazi  https://eitaa.com/basirmarkazi
حدیث روز دوشنبه ۹۷/۱۲/۱۳ امام على عليه السلام : إذا ماتَ العالِمُ ثُلِمَ فِي الإسلامِ ثُلمَةٌ لايَسُدُّها شَيءٌ إلى يَومِ القِيامَةِ ؛ امام على عليه السلام فرمود : با مرگ هر دانشمند ، چنان رخنه اى در اسلام پديد مى آيد كه تا روز قيامت هيچ چيز آن را فرو نمى پوشد . المحاسن ، ج 1 ، ص 364                   🌹🍃🌹🍃     ┄┅══✼♡✼══┅┄  https://sapp.ir/basir.markazi  https://eitaa.com/basirmarkazi
🔸 شروع یک روز عالى و خوب 🍁 با یاد و خاطره شهدا عزیزمان 🌷شهید حسین بصیر 🌷 🍁 شادی روحش صلوات            🌹🍃🌹🍃     ┄┅══✼♡✼══┅┄  https://sapp.ir/basir.markazi  https://eitaa.com/basirmarkazi  
🍁خاطرات شهدا پسر خاله زن عمو باجناق یک روز سید حسن حسینی از بچه‌های گردان رفته بود ته دره‌ای برای ما یخ بیاورد. موقع برگشتن، عراقی‌‌ها پیش پای او را با خمپاره هدف گرفتن، همه سراسیمه از سنگر آمدیم بیرون، خبری از سید نبود، بغض گلوی ما را گرفت بدون شک شهید شده بود. آماده می‌شدیم برویم پائین که حسن بلند شد و لباسهایش را تکاند، پرسیدیم: «حسن چه شد؟» گفت: «با حضرت عزرائیل آشنا در آمدیم، پسرخاله زن عموی باجناق خواهرزاده نانوای محلمان بود. خیلی شرمنده شد، فکر نمی‌کرد من باشم والا امکان نداشت بگذارد بیایم. هرطور بود مرا نگه میداشت!»                  🌹🍃🌹🍃     ┄┅══✼♡✼══┅┄  https://sapp.ir/basir.markazi  https://eitaa.com/basirmarkazi
عجب خاک ریزی اکبر کاراته گفت من امشب این خاک ریز رو می‌زنم. فرمانده گفت آ ماشاالله. اکبر بادی به غبغب انداخت و پرید بالای لودر. هرجا رو نگاه می‌کردی، باتلاق بود و همه‌جا تاریکِ تاریک، که یک‌دفعه منوری پرید توی هوا. اکبر کاراته دوروبرشو نگاه می‌کرد که چشمش خورد به یک کُپه‌ي خاک گفت: عجب کُپه‌ي خاکی! حالا یه خاک ریز می‌زنم که همه مات و مبهوت بمونند و بگن عجب اکبر کاراته‌ای! چه رزمنده‌ي شجاعی! برای خودش خوش‌حال بود و رفت سر کُپه‌ي خاک بیل لودر رو زد به کُپه‌ي خاک و رفت جلو. بیل اوّلو سر خاکريز، خالی کرد و اومد عقب. بیل دوّمو که پرکرد، از بوی گندی که همه‌جا پیچیده بود حالش به‌هم خورد و غش کرد. بچه‌ها هی آب می‌زدند به صورتش و می‌گفتند: اکبر کاراته پاشو، پاشو ببین چه‌کار کردی، گل کاشتی! اکبر با لودر زده بود به کُپه‌ي خاکی که صد و بیست تا مرده‌ي عراقی زیرش بودند. همه رو ریخته بود به‌هم و خودشم از بوی گند مرده‌ها غش کرده بود. وقتی به‌‌هوش اومد، فرمانده گفت: عجب خاک‌ریزی زدی آقای رزمنده! مجموعه کتب اکبرکاراته،                  https://sapp.ir/basir.markazi  https://eitaa.com/basirmarkazi
🌹 سخن‌نگاشت | رویش #جوانان مدافع حرم، نتیجه زنده نگه‌داشتن یاد شهداست                  🌹🍃🌹🍃     ┄┅══✼♡✼══┅┄  https://sapp.ir/basir.markazi  https://eitaa.com/basirmarkazi
📚 معرفی کتاب «پشت دیوارهای شهر»، روایت نوجوانی 17 ساله است که جنگ در داخل خانه‌اش اتفاق می‌افتد. در ادامه نویسنده کتاب «10 متری چشمان کمین» به توصیف این رمان پرداخت و گفت: این کتاب مجموعه خاطرات سردار جعفر مظاهری است که به صورت پرسش و پاسخ تدوین و به عنوان یک الگوی تاریخ شفایی در کشور نیز مطرح شده است. محسن صیفی‌کار افزود: این رمان با آغاز زندگی سردار مظاهری کلید می‌خورد و تا پایان جنگ ادامه می‌یابد و به قول سردار یک تذکره‌الشهداست. وی این رمان را تاریخی از جنگ به ویژه تاریخ جنگ در استان همدان معرفی کرد.                  🌹🍃🌹🍃     ┄┅══✼♡✼══┅┄  https://sapp.ir/basir.markazi  https://eitaa.com/basirmarkazi
معرفی فیلم «هویت» نیز به عنوان اولین ساخته ابراهیم حاتمی کیا به تاثیر جنگ بر زندگی افراد نگاه می کند و آغازگر مسیر فیلمسازی حاتمی کیاست.                  🌹🍃🌹🍃     ┄┅══✼♡✼══┅┄  https://sapp.ir/basir.markazi  https://eitaa.com/basirmarkazi
🍁 خاطرات ماندگار نشسته از چپ به راست ۰۱ 🌷شهید محسن غلامی ۰۲ برادر عبدالرضا مختاری ۰۳ برادر محسن فعال ۰۴ 🌷شهید ابوالفضل اسدی ۰۵ ؟ ۰۶ ؟ با سلام و عرض ادب خدمت شما بزرگواران لطفا اگر از عزیزان کسی اطلاعاتی در مورد شهدای گمنام این عکس دارد در اختیار ما قرار دهد با تشکر از شما همراهان گرامی                  🌹🍃🌹🍃     ┄┅══✼♡✼══┅┄  https://sapp.ir/basir.markazi  https://eitaa.com/basirmarkazi
تعدادی از رزمندگان که یک روز پیش از آغاز ۴ به نگارش درآمده و با هر یک از آنان به امضا رسیده است. https://sapp.ir/basir.markazi https://eitaa.com/basirmarkazi
حدیث روز سه شنبه ۹۷/۱۲/۱۴ امير المؤمنين عليٌّ عليه السلام : إيّـاكَ والثِّقَةَ بـنَفسِكَ ؛ فإنَّ ذلكَ مِن أكبَرِ مَصائدِ الشَّيطانِ . امام على عليه السلام فرمود : از اطمينان به خودت بپرهيز ؛ زيرا كه آن از بزرگترين دام هاى شيطان است. غرر الحكم : 2678 منتخب ميزان الحكمة : 610                  🌹🍃🌹🍃     ┄┅══✼♡✼══┅┄  https://sapp.ir/basir.markazi  https://eitaa.com/basirmarkazi
🔸 شروع یک روز عالى و خوب 🍁 با یاد و خاطره شهدا عزیزمان 🌷شهید حسین معز غلامی 🌷 🍁 شادی روحش صلوات            🌹🍃🌹🍃     ┄┅══✼♡✼══┅┄  https://sapp.ir/basir.markazi  https://eitaa.com/basirmarkazi  
ارسال شده از سروش: 🌻کرامات شهدا زمزمه عاشقانه قبل از شروع مراسم عقد، علي آقا رو به من كرد و گفت: شنيده ام كه عروس در مراسم عقد هرچه از خداوند بزرگ بخواهد، اجابتش حتمي است. نگاهش كردم و گفتم: چه آرزويي داري؟ در حالي كه چشمان مهربانش را به زمين دوخته بود، گفت: اگر علاقه اي به من داريد و اگر به خوشبختي من مي انديشيد، لطف كنيد و از خدا برايم شهادت را بخواهيد. از اين جمله ي علي تنم لرزيد. چنين آرزويي براي يك عروس، در استثنايي ترين روز زندگي، بي نهايت سخت بود. سعي كردم طفره بروم، اما علي قسم داد در اين روز اين دعا را در حقش كرده باشم. به ناچار قبول كردم... هنگام جاري شدن خطبه ي عقد از خداوند بزرگ، هم براي خودم و هم براي علي طلب شهادت كردم و بلافاصله با چشماني پر از اشك نگاهم را به صورت علي دوختم. آثار خوشحالي در چهره اش آشكار بود. از نگاهم فهميده بود كه خواسته اش را بجاي آوردم. مراسم ازدواج ما، در محضر شهيد آيت الله مدني با حضور تعدادي از برادران پاسدار برگزار شد و نمي دانم اين چه رازيست كه همه ي پاسداران اين مراسم، داماد مجلس و آيت الله مدني، همگي به فيض شهادت نايل آمدند! راوي : همسر شهيد علي تجلائي                  🌹🍃🌹🍃     ┄┅══✼♡✼══┅┄  https://sapp.ir/basir.markazi  https://eitaa.com/basirmarkazi
پس کو این در لامصّب بچه‌ها یکی‌یکی از خواب می‌پریدند بالا. داد می‌زدند: های مُردم! و شکماشونو می‌گرفتند و می‌دویدند طرف توالت‌‌ها. ده تا توالت بود و جلوی درِ هرکدامشون ده‌‌بیست نفر ایستاده بودند تو نوبت. سروصداشون مقرّو پر کرده بود. کسی هم که از توالت می‌اومد بیرون، شکمشو می‌گرفت و می‌دوید ته صف. اکبر کاراته هم مسموم شده بود که یک‌دفعه از خواب پرید بالا. داد زد: های مُردم! های خراب کردم! و دوید به‌طرف ته سنگر. یک‌دفعه پرده‌ای را که دم سوراخ کولر آویزان بود، زد کنار و خواست بره بیرون که با صورت و سینه محکم خورد به دیوار سنگر. داد زد: آخ مُردم! و به خودش پیچید. پرده را کشید و گفت: پس کو این درِ لامصّب؟ ای خدا، عراقی‌ها مسموممون کردند و حالا هم در سنگر رو محکم گرفته‌اند! و بعد دوباره پرده را می‌کشید و می‌گفت: بچه‌ها، پس کو این در لامصّب؟ عابدینی گفت: هی، آقای مسموم! در اون طرفه. این سوراخِ کولره! اکبر کاراته -که به خودش می‌پیچید- گفت: خاک بر سرت کنند! حالا که خودمو خراب کردم می‌گی در اون طرفه و دوید به‌طرف در                  https://sapp.ir/basir.markazi  https://eitaa.com/basirmarkazi