🔻(92) بهترین گوئی🔺
" وَ قُلْ لِعِبادي يَقُولُوا الَّتي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ الشَّيْطانَ يَنْزَغُ بَيْنَهُمْ إِنَّ الشَّيْطانَ كانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوًّا مُبينا."
✍️ یکی از عوامل شکل گیری کدورت و اختلاف بین انسان ها، به خصوص کسانی که با هم نزدیک و مرتبط هستند، رعایت نکردن یک قاعده قرآنی در باب گفتگو است. آن قاعده این است که در هر موقعیتی سعی کنید، بهترین کلام را برگزینید.
👈 قاعده قرآنی دیگر در باب گفتار این است که انسان کلّا با دیگران به خوبی گفتگو کند و حرف نیکو بزند (قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً)؛ امّا در این قاعده بحث از نیکو گفتن نیست، بحث از نیکوترین را گفتن است.
🔸 مثلاً همسری می خواهد به همسر خویش تذکری بدهد و از یکی از رفتارهای او انتقاد کند؛ در این جا هم می تواند حرف تند و آزار دهنده بزند و هم می تواند حرفی بزند که بد نیست و هم می تواند حرف خوب بزند و هم می تواند بهترین را بگوید.
🔰 چرا باید بهترین را گفت؟ دلیل این قاعده را خداوند در ادامه آیه شریفه بیان کرده است؛ شیطان فرصت طلب است و همواره در صدد است روابط مثبت و سازنده بین انسان ها را تبدیل به نزاع و تقابل و دشمنی کند. اگر بهترین را نگوییم گاهی از همین فاصله بین خوب و خوب ترین هم استفاده کرده و با تحریک وهم انسان، او را نسبت به گوینده، دل چرکین می کند و موجب شکل گیری اختلاف و نزاع می شود.
🔹 بهترین گوئی و تلاش برای این که در هر موقعیت گفتاری از جمله گفتگو با دوست، خانواده، همکار و حتی مخالفی که می خواهیم او را قانع کنیم، بهترین را بگوییم، هم عقلانیت انسان را متبلور می کند، هم انسان را در آن گفتگو راحت تر به هدفش می رساند و هم حافظ شخصیت و کرامت نفس انسان بوده و هم ضمانتی بر پایداری و گرمای روابط و تقویت احتمال تاثیرگذاری آن است.
✅ بهترین گوئی تا تبدیل به عادت نشده، کمی دشوار است؛ حتماً تجربه کرده اید که گاهی با وجود این که می دانیم باید بهترین را بگوییم، موفّق نمی شویم.
❇️ دلایل مختلفی می تواند باعث شود که بهترین گو نشویم؛ یکی این که چندان اهمیت آن و آسیب های ترک آن را ندانیم یا از آن غفلت کنیم. کلّا انسان این گونه است که نیازمند تصویر ادراکی روشن و تذکّر و یادآوری مدام آن است و الّا به دانسته هایش عمل نمی کند. گاهی هم رذایل اخلاقی از جمله کبر و منیّت و حسّ برتری جوئی و ....مانع می شوند. سعی کنم و سعی کنیم که این موانع را کنار زده و از شیرینی بهترین گوئی، هم خود و هم دیگران لذّت ببریم.
🔻(93) أنفُسَنا (نقد برداشتی مشهور از آیه مباهله)🔺
" فَمَنْ حَاجَّكَ فيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبينَ."
🌺🌺 امروز روز بزرگ مباهله است؛ این واقعه بزرگ و مبارک و آیه قرآنی مباهله از جهات مختلف حائز اهمیت و حامل معارف و نکات مهمّی است که در این نوشتار تنها می خواهم به یک نکته که در واقع نقد یک برداشت مشهور است اشاره کنم.
✍️ مشهور است که می گویند خداوند در این آیه امیرالمؤمنین علیه السلام را جان پیامبر نامیده است و واژه "نفس" در این آیه را، "جان" معنا می کنند. نمی دانم چنین برداشتی از چه زمانی شائع شده و اوّلین بار چه کسی، از انفسنا، چنین برداشتی کرده و نفس را به جان معنا کرده است. ولی برداشت نادرستی است و باعث شده از معارف مهمی که در این عبارت است محروم شویم.
✅ نفس در این آیه به معنای جان نیست و به معنای "خود" است؛ واژه نفس در زبان عربی کثیراً به معنای خود به کار می رود. مثلاً خداوند می گوید : ویحذرکم الله نفسه یعنی خداوند شما را از خودش بیم می دهد و مثال های قرآنی فراوان دیگری که در آن ها نفس به معنای خود به کار رفته است. اگرچه نفس به معنای جان و روح نیز به کار می رود مانند آیه الله یتوفی الانفس حین موتها، ولی روشن است که در این آیه، این معنا نمی تواند مراد باشد و اراده آن، بی معناست.
🔸 پیامبر اکرم از طرف خداوند مأمور شدند به مسیحیان نجران بگویند هم زنان و فرزندانتان و هم خودتان در این امر مهم شرکت کنید. معنا ندارد که پیامبر به آن ها بگوید جانهایتان را بیاورید؛ روشن است که قرار است دو طرف اصلی مخاصمه یعنی پیامبر اکرم و آن مسیحیان، اوّلاً خودشان در این مباهله شرکت کنند، ثانیاً عزیزترین کسان و نزدیکانشان را هم همراه خود بیاورند که روشن شود چه کسی واقعاً در ادّعای خویش صادق و مصمم است. در هیچ یک از تفاسیر مهم شیعه نیز نمی بینید که نفس را، جان معنا کرده باشند.
🔹 از طرفی در احادیث ما، از جمله در روایتی از آقا امام رضا علیه السلام، آیه مباهله بالاترین فضیلت امیرالمؤمنین علیه السلام در قرآن دانسته شده است؛ می دانید چرا؟ چون در این آیه، ایشان توسّط خداوند، در حکم خود نبی اکرم علیه السلام قرار داده شده است. علیّ، خود پیغمبر است و در حکم اوست و لذا از هر کسی نسبت به مقامات معنوی پیامبر و جایگاه ظاهری و خلافت و امامت و حکومت بعد از ایشان اولی است. او به حکم خداوند، در حکمّ بالاترین شخص عالم هستی، یعنی رسول الله است. خداوند می خواهد بگوید علی برای من همان محمّد است. (علیهما السلام)
📖 در روایات متعدد که هم از شیعه و هم از سنی وارد شده اند، به گونه های متعددی، این معنای مهم، تفسیر و مصادیق آن بیان شده است. در یکی از این روایت ها نبی اکرم می فرمایند : هُوَ أَخِي وَ صَاحِبِي وَ وَزِيرِي وَ وَصِيِّي مُحِبُّهُ مُحِبِّي وَ مُبْغِضُهُ مُبْغِضِي وَ وَلِيُّهُ وَلِيِّي وَ عَدُوُّهُ عَدُوِّي وَ حَرْبُهُ حَرْبِي وَ سِلْمُهُ سِلْمِي وَ قَوْلُهُ قَوْلِي وَ أَمْرُهُ أَمْرِي.
👈 این روایت تفسیر مقام انفسنا است؛ یعنی علی در حکمِ خود من است؛ دوستی با او، دشمنی با او، عشق او، اطاعت او، امر و نهی او، همه و همه تعامل با خود منِ رسول الله است. هر گونه که با علی طرف می شوی، طرف حسابت منم و بین من و او جدائی نیست. او از من است و من از اویم. چون او در حکم خود من است، پس وصی و وزیر و جانشین من است، اگر کسی قرار است برادر من باشد، برادر من کسی است که در حکم خود من است.
👈 اگر رسول خدا بالاترین مخلوق و اشرف کائنات است، کسی که در حکم خود اوست، نیز بالانشین قلّه فضیلت و کمال در عالم هستی است.
🔰 امام رضا علیه السلام نیز در پاسخ به سؤال مأمون همین معنا را بیان فرمودند : وَ دَعَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع فَكَانَ نَفْسَهُ بِحُكْمِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ قَدْ ثَبَتَ أَنَّهُ لَيْسَ أَحَدٌ مِنْ خَلْقِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ أَجَلَّ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ أَفْضَلَ فَوَجَبَ أَنْ لَا يَكُونَ أَحَدٌ أَفْضَلَ مِنْ نَفْسِ رَسُولِ اللَّهِ ص بِحُكْمِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل. (پیامبر اکرم امیرالمؤمنین را روز مباهله فراخواند (به عنوان مصداق انفسنا) و لذا ایشان به حکم خداوند، خودِ پیامبر است و چون ثابت شده است که هیچ مخلوقی بالاتر و گرامی تر از رسول خدا نیست پس کسی که در حکم خود پیامبر است نیز بالاتر از همگان است.)
https://eitaa.com/basmale
🔻(94) تحقیقی در معنای واژه "تنقّبت" در زیارت عاشورا🔺
" وَ لَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً أَسْرَجَتْ وَ أَلْجَمَتْ وَ تَنَقَّبَتْ لِقِتَالِك."
✍️ اخیراً از یکی از مجریان محترم سیما (آقای عبّاس موزون که با برنامه مفید زندگی پس از مرگ شناخته شده هستند.) کلیپی در مورد معنای واژه "تنقّبت" در زیارت عاشورا منتشر شد.
🔸 ایشان معنای عجیبی را برای این واژه بیان کرده اند؛ می گوید معنای واژه، نقاب زدن برای اسبان است؛ نقابی که چشم اسب را نیز بپوشاند، زیرا اسب تا نقاب نداشته باشد و چشمش پوشیده نباشد، از روی پیکر انسان رد نمی شود. لذا برای این که اسب بتواند بر روی پیکر شهیدان بتازد و این جنایت واقع شود، برای اسب ها نقاب زده و چشمشان را پوشاندند. (چگونه می توان این ادّعا را اثبات کرد که اسب تا چشمش پوشیده نشود از روی جسد کسی رد نمی شود؟؟؟)
🎙 در مصاحبه ای که از ایشان در مورد روند تحقیقی رسیدن به معنای این واژه صورت گرفته است، چند استدلال برای این که مراد از تنقّبت، نقاب زدن مردان نمی تواند باشد ارائه کرده اند و ادّعا می کنند آن چه می گویند مانند سخن دیگران فرضیه نبوده و یک نظریه است!!
1️⃣ یکی این که واژه نقاب در زبان عربی پوششی است که تنها برای زنان استفاده می شود و در لغت عرب شاهدی بر این که نقاب، پوششی باشد که توسط مردان هم استفاده شود نداریم و مانند واژه چادر در زبان فارسی است که لباسی مختص به زنان است. این استدلال مبتنی بر این است که این فعل از ماده نقاب به معنای پوشش خاص زنان گرفته شده باشد و در ادامه بیان می شود که وجوه قابل دفاع دیگری هم در اشتقاق این فعل وجود دارد.
2️⃣ دلیل دوم این است که اصلا معنا ندارد آن جمعیت انبوه برای پوشیده ماندن از یک گروه اندک که نهایتاً صد و چندی نفر بوده اند و به زودی همه کشته می شدند صورت خود را بپوشانند. این هم صرفاً شاهدی است که در صورت مرتفع شدن اشکالات اساسی حرف ایشان تنها در حدّ یک شاهد می تواند عمل کند آن هم در صورتی که فعل همانطور که بیان شد از نقاب که یک پوشش خاص است مشتق شده باشد.
3️⃣ همچنین می دانیم که قاتلان امام حسین علیه السلام بالاخره شناخته شده اند که مختار آن ها را دستگیر و مجازات کرده و لذا اگر خود را پوشانده باشند که دیگر نباید چنین به راحتی شناخته می شده اند. این استدلال هم مشکلش همان است که در قبلی بیان شد،علاوه بر اشکالی دیگر.
🔹 چند استدلال هم برای این آورده اند که حالا که مراد پوشاندن چهره مردان نیست، پس پوشاندن چهره اسبان مراد است :
1️⃣ یکی این که نقاب در لغت عرب برای مرد به کار نمی رود ولی برای اسب به کار می رود. (از نکات بیان شده اشکال این استدلال روشن است.)
2️⃣ دیگر این که به قرینه اسرجت و الجمت، تنقّبت هم باید معنایی مرتبط با اسبان و آماده کردن آن ها باشد. این استدلال به وحدت سیاق است در حالی که نکته سیاق می تواند آماده کردن شرایط قتال باشد و در این صورت دیگر نیازی نیست که از سیاق، مربوط بودن به اسب ها را از این واژه نتیجه گرفت.
♦️ ایشان در قسمتی دیگر از نوشتار خود به احتمالات دیگری که در این واژه و ریشه آن وجود دارد و در کتاب شفاء الصدور آمده و خود نویسنده این احتمالات را قبول ندارند و نهایتا واژه را مبهم اعلام می کنند نیز اشاره می کند. زحمت ایشان قابل تقدیر است و مجال نقد و بررسی استدلال های ایشان در این نوشتار وجود ندارد. امّا چند نکته بیان می شود که روشن شود که اگر قرار است به چنین معنایی که ایشان گفته برسیم چه روندی باید طی شود.
1️⃣ یک احتمال در این واژه این است که اصل آن چیز دیگری باشد و احتمالا در نقل زیارت تصحیف یا اشتباهی صورت گرفته باشد. ایشان بدون بحثی علمی، امکان تصحیف و اشتباه را رد کرده و در این زمینه سخنی می گویند که خالی از اطلاع کامل در این زمینه است. یکی ازگزینه های تصحیف که مرحوم مسجد شاهی اصفهانی بیان کرده اند این است که واژه صحیح، "تقّنبت" است که معنای آن جمع شدن یا پیمودن مسیری طولانی برای انجام کاری است. احتمال دیگر نیز، واژه "تنکبّت" است که بر اساس تصحیف شنیداری که در منقولات فراوان رخ می دهد، به تنقّبت تبدیل شده است.
2️⃣ استاد معظّم، آیت الله سید جواد شبیری زنجانی که در زمینه تحقیق در حیطه دانش های منقول، ید طولایی دارند، بعد از تحقیقی مفصل پیرامون این واژه و بررسی نسخه های مختلف زیارت عاشورا به این نتیجه می رسند که نقل صحیح این قسمت از زیارت، واژه "تهیّئت" است که معنای آن آماده شدن است و با واژگان قبلی زیارت نیز هماهنگی کامل دارد. پس تا روشن نشده که واژه صحیح در این قسمت از زیارت، تنقّبت است یا واژه ای دیگر، تلاش برای معنا کردن این واژه و اصرار بر آن بیهوده است.
3️⃣ اگر هم فرض کنیم واژه ای که در زیارت آمده، حتماً همین واژه تنقّبت است و همه احتمالاتی که دیگران ذکر کرده اند نادرست است، نادرست بودن دیگر معانی دلیلی بر درست بودن معنایی که ایشان ذکر می کنند نیست و هیچ یک از شواهد و استدلال های ایشان نیز کافی و صحیح به نظر نمی رسد.
4️⃣ در ضمن آن قدر که بنده در لغت و استعمالات عرب جستجو کردم، تا کنون نتوانسته ام استعمالی برای فعل تنقّبت به معنای زدن نقاب پوشاننده چشم برای اسب پیدا کنم. ایشان ادّعا می کنند واژه نقاب برای اسب نیز به کار می رود، امّا روشن است که ادّعای ایشان نقابی است که با آن چشم اسب را بپوشانند و بنده در لغت آن قدر که بررسی کردم چنین کاربردی برای واژه نقاب پیدا نکردم.
✅ علاوه بر احتمالاتی که در واژه تنقّبت وجود دارد و در کتاب شفاء الصدور آمده، احتمالات دیگری وجود دارد که به نظر خالی از اشکال می رسد :
1️⃣ یکی از معانی ذکر شده برای فعل تنقّب در لغت، تفتیش در امور و بررسی جزئیات آن است. این معنا هم شاهد استعمالی در لغت دارد و هم با دو فعل اسرجت و الجمت نیز هماهنگی دارد یعنی علاوه بر آمده کردن مرکب، جزئیات امور را نیز برای قتال با امام حسین علیه السلام، بررسی و مهیّا کرده و با آمادگی کامل در این نبرد حاضر شدند.
2️⃣ احتمال دیگر که وجه ششمی است که در کتاب شفاء الصدور بیان شده این است که معنای تنقّبت، نقیب شدن باشد یعنی کسی بزرگی و ریاست و راه بلدی و راهنمایی عده ای دیگر را قبول کند. (تنقّب : صار نقیباً) اشکال مصنّف کتاب به این وجه این است که شاهد استعمالی در لغت ندارد ولی بنده نمونه استعمالی آن را یافته ام و لذا این وجه هم وجه خوبی به نظر میرسد و با بقیه کلمات نیز هماهنگی دارد. یعنی خداوند لعنت کند کسانی را که مرکب خود را برای قتال تو آماده کردند و راهنما و جلودار دیگران برای قتال با تو شدند.
3️⃣ احتمال دیگری هم که به ذهن حقیر رسید این است که واژه صحیح در زیارت عاشورا، به جای تنقّبت، "نقّبت" باشد و حرف تاء زائد باشد که در این صورت معنای آن سیر و حرکت کردن برای کاری است که هم شاهد استعمالی قطعی در قرآن دارد (فنقّبوا فی البلاد) و هم هماهنگی کامل با دو فقره قبلی؛ یعنی اسب ها را آماده کرده و برای قتال با تو به راه افتادند و حرکت کردند.
🔰 با توجّه به نکات گفته شده به نظر می رسد وجه بیان شده توسّط آقای موزون، تنها یک احتمال در کنار دیگر احتمال ها بلکه ضعیف ترین احتمال می باشد که علاوه بر دلائل و اشکالات فوق، اشکالات دیگری نیز بر فرمایش ایشان وارد است که بیان آنها موجب تطویل نوشتار خواهد شد.
🔻(95) پیوند حلم و علم🔺
" وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما في قُلُوبِكُمْ وَ كانَ اللَّهُ عَليماً حَليماً ."
✍️ حلم که در فارسی از آن به بردباری تعبیر می شود، از صفات نیک انسانی است که در روایات فراوانی به همنشینی و پیوند ناگسستنی آن با علم اشاره شده است. حلم نوعی ظرفیت و آستانه تحمّل در برخورد با اموری است که به صورت طبیعی می تواند انسان را از حالت مطلوب و رفتار وزین و عاقلانه خارج کرده و به رفتارهای ناشایست و سفیهانه و برخاسته از هیجان و غضب و غریزه سلطه و انتقام جوئی سوق دهد.
👈 ابتداء به برخی از این روایات اشاره می کنم و سپس کمی در مورد تحلیل این پیوند و رابطه عمیق خواهم نوشت.
🔸 هیچ چیزی در کنار چیز دیگری قرار نگرفت و با آن جمع نشد که با فضیلت تر از کنار هم قرار گرفتن علم و حلم باشد. (مَا جُمِعَ شَيْءٌ إِلَى شَيْءٍ أَفْضَلَ مِنْ حِلْمٍ إِلَى عِلْمٍ.)
🔹 علم و دانش ثمر نمی دهد تا اینکه به حلم، همراه شود. ( لَنْ يُثْمِرَ الْعِلْمُ حَتَّى يُقَارِنَهُ الْحِلْم)
🔸 طالب دانش باشید و و همراه با آن خود را با حلم زینت دهید. (اُطْلُبُوا الْعِلْمَ وَ تَزَيَّنُوا مَعَهُ بِالْحِلْمِ وَ الْوَقَار.)
🔹 حلم و بردباری، لباس شخص عالم است که هیچ گاه نباید از آن عریان شود. (وَ الْحِلْمُ لِبَاسُ الْعَالِمِ، فَلَا تَعْرَيَنَّ مِنْهُ.)
🔸 عالم واقعی سه نشانه دارد؛ علم، حلم و سکوت. (كانَ اميرالمؤمنين (عليه السلام) يقول يا طالب العلم انّ للعالم ثلاث علامات: العلم و الحلم والصمت.)
🔹 از نشانه های پرهیزگاران این است که در طول روز انسان هایی بردبار و اهل دانش هستند و همچنین علم خود را با حلم می آمیزند. ( وَ أَمَّا النَّهَارَ فَحُلَمَاءُ عُلَمَاء.... يَمْزُجُ الْحِلْمَ بِالْعِلْمِ وَ الْقَوْلَ بِالْعَمَل.)
🔸 خیر و نیکی آن است که دانش انسان که زیاد می شود، حلم او نیز عظیم تر شود. (وَ لَكِنَّ الْخَيْرَ أَنْ يَكْثُرَ عِلْمُكَ وَ أَنْ يَعْظُمَ حِلْمُك)
🔹 کسی که حلم ندارد، علمی هم ندارد. (لا علم لمن لا حلم له.)
🔸خداوندا به ما دانش سودمند بیاموز و ما را با حلم، زینت ببخش. (اللَّهُمَّ انْفَعْنَا بِالْعِلْمِ وَ زَيِّنَّا بِالْحِلْم)
💠 تحلیل رابطه علم و حلم 💠
1️⃣ همه انسان ها به صفت حلم نیازمند اند، امّا این که چنین پیوندی بین حلم با علم برقرار شده است، به دلیل نیاز ویژه اهل علم به این صفت است. انسان عالم برای حضور سازنده در جمع انسان ها، به ظرفیت زیاد و آستانه تحمّل بالائی نیاز دارد. اگر عالم زود از کوره در برود و نتواند ناملایمات و دشواری های تعامل با دیگران را تحمّل کند، دیگر فرصت و زمینه تاثیرگذاری او از دست می رود.
2️⃣ همچنین خود او نیز بدون صفت حلم، در چشم دیگران سفیه و سبک جلوه می کند و همانطور که در یکی از روایات اشاره شد، گوئی عریان می شود. حلم باید مانند یک لباس، همواره بر تن عالم باشد تا او را در چشم دیگران زینت و وقار بیفزاید و او را مانند دریائی بزرگ کند تا ناملایمات ریز و درشت را در وسعت خویش حل کند.
3️⃣ چیدن بسیاری از ثمرات دانش برای خود شخص عالم منوط به برخورداری از حلم است؛ مثلا یکی از ثمرات علم، بزرگ تر شدن انسان و رشد اوست. انسان همانن طور که رشد جسمی دارد، رشد روحانی نیز دارد و به مرور اهداف و افق دید انسان باید توسعه پیدا کند. بدون حلم این اتّفاق نمی افتد و انسان همپای دانشش رشد نمی کند.
4️⃣ همچنین خداوند هر دانشی را در هر ظرفی فرو نمی ریزد. برخی دانش ها نیازمند تحمّل و ظرفیت بالائی هستند که برخی دانش های انبیاء و اولیاء از این سنخ است. هر کسی نمی تواند حامل علم غیب و دانستن ماورای پرده ها شود؛ ظرفیت و امانت داری می خواهد که بخشی از آن کار حلم است. خود خداوند که عالم به همه اسرار بندگان است، هم نسبت به آن ها امین است و هم در عقوبت آن ها شتاب نمی کند؛ باید مانند خود او علم را با حلم با هم داشت.
5️⃣ حلم و بردباری، خود می تواند میوه دانش باشد. این فهم و دانش است که انسان را بزرگ می کند و ظرفیت و آستانه تحمّل او را بالا می برد. شناخت خداوند و حقایق عالم است که تنها می تواند آدم را بزرگ کند و از رفتارهای سفیهانه و عجولانه و کم ظرفیتی ها و کوچکی ها برهاند. پس اگر عالمی چندان از حلم و بردباری بهره مند نیست، روشن است که هنوز آن گونه که باید حقیقتاً علم در جان او ننشسته است و آن چه می داند بیشتر مشتی اطّلاعات است. علم حقیقی مانند وزنه ای به انسان وزن و وقار می بخشد و دیگر هر عاملی نمی تواند انسان را تحریک کرده و از جا برکند. کسی که زود به سوی طمع ها و شهوات دنیایی کنده می شود و بردباری و مقاومتش در برابر تکانه ها کم است، هنوز علم به او وزن نبخشیده است.
6️⃣ بهترین و مفیدترین ترکیب این عالم برای نفس انسان، معجون دانشِ ممزوج شده با حلم است. این معجون است که انسان را به سمت خدائی شدن و مانند اولیاء خدا شدن حرکت می دهد و حقیقتاً انسان را می سازد. قرار گرفتن در مناصب و مقامات حقیقی انسانی، مانند مقام خود خداوند به ترکیب علم و حلم نیازمند است. بدون علم که حلمی نیست و بدون حلم نیز، دانش نافع نخواهد بود. دانه ای است که در زمین نفس سوخته و ثمر نداده است.
🔻(96) تعامل خدوند با طالبان دنیا و آخرت🔺
مَنْ كانَ يُريدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فيها ما نَشاءُ لِمَنْ نُريدُ ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلاها مَذْمُوماً مَدْحُوراً (18) وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَةَ وَ سَعى لَها سَعْيَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ كانَ سَعْيُهُمْ مَشْكُوراً (19)
📖 یکی از مدل های بیانی قرآن که نکات آموزنده و لطائف فراوانی از آن قابل برداشت است، استفاده از مدل های مقایسه ای در اسلوب های بسیار بلیغ زبانی است. یعنی دو امر که در نقطه مقابل هم قرار دارند، مثلاً کفر و ایمان یا دنیا و آخرت، با بلیغ ترین و دقیق ترین ظرائف زبانی، در مقایسه با هم به تصویر کشیده می شوند و مخاطب، دو دنیای متفاوت را در نسبت با این دو امر، در عالی ترین سطح بیانی، لمس می کند.
✅ یکی از شاهکار های این مقایسه در قرآن، مقایسه تعامل و نحوه برخورد خداوند با دو انسانِ دنیا خواه و آخرت خواه در آیات 18 تا 21 سوره مبارکه اسرا است.
1️⃣ عاجله و آخرت : یکی از اسامی دنیا در قرآن عاجله است. عاجله در مقابل آجله است که از اسامی سرای دیگر در قرآن است. عاجله به معنای چیزی است که الان دم دست است و دسترسی به آن همراه با أجل و فاصله زمانی نیست. زود و با شتاب و بدون تاخیر، الان در دسترس است. ولی آجله یعنی امری که رسیدن انسان به آن با أجل و فاصله زمانی همراه است و باید برایش صبر کرد. آخرت نیز که مشهورترین نام قرآنی سرای دیگر است، در مقابل امر متقدّم قرار دارد و بیانگر تقابل تقدّم و تأخّر است. دنیا مقدّم است و زودتر انسان در آن قرار گرفته ولی آخرت، متأخّر و پس از این دنیاست.
🔹 در به کار بردن واژه عاجله برای اشاره به این دنیا، نوعی مذمّت برای شخص دنیا خواه وجود دارد. انسان بر اساس طبیعت اولیه خویش که هنوز تحت تربیت برنامه دینی قرار نگرفته، به امر دم دستی و زود گذر ولی در دسترس، تمایل دارد.
🔸 انسان خود عاجل است و طبع حیوانی و مادی او، طاقت صبر و قرار برای رسیدن به امر جاویدانی که متأخّر است را ندارد. مانند کودک یا حیوانی که صرفاً در لحظه زندگی می کند.
2️⃣ اراده متفاوت دو گروه : خداوند در این آیات برای انسان دنیا خواه از تعبیر "کان یرید" استفاده کرده است و برای شخص آخرت خواه از فعل ماضی "اراد".
👈 مفسّرین وجوه مختلفی برای این تفاوت بیان کرده اند که به برخی اشاره می شود. شخص دنیا خواه همواره تمام همّ و غمّش مصروف دنیاست و به صورت مستمرّ، امور عاجل را با شتاب می طلبد. همچنین به دلیل تنوّع و تکثّری که در طبیعت دنیا خوابیده و تعیّنی که دنیا خواهی او ندارد و هر آن در این دنیا قبله ای برای قلب او تصویر می شود، از ترکیب کان یرید استفاده شده است. خلاصه این که او دائماً در این ظرف دنیای زود گذر رنگارنگ، هر لحظه به چیزی از این دنیای دم دستی مایل شده و آن را طلب می کند.
👈 ولی انسان آخرت طلب، سرمست از یک طلب واحد و اراده عقلانی انسانی مردانه است. آخرت را با اندیشه و قلب خویش برگزیده و این گونه نیست که هر ساعت صنمی در معبد قلب او بنشیند. یک اراده ثابت و استوار و یک افق نگاه بلند به نام ابدیت را سرلوحه اندیشه و عمل خویش تعریف کرده است.
3️⃣ " و سعی لها سعیها" : تقابل دیگر این است که خداوند برای دنیاخواه توصیه عملی خاصی در دنیا طلبی اش ندارد؛ توصیه لازم ندارد. دنیای زود گذر را می خواهد و هر لحظه چیزی جلویش سبز می شود. افق خاصی ندارد که برای رسیدن به آن افق راهنمایی اش کند.
👈 امّا برای شخص آخرت خواه توصیه عملی مهمی دارد؛ باید اهل سعی شوی، آن هم سعیی متناسب با حقیقت عظیمی که اراده آن را کرده ای. سعی، یعنی جدّیت و تلاشی که به صورت یک حرکت پیوسته پرشتاب مدام شخص را به سمت مطلوبش حرکت دهد.
🔰 خداوند در قرآن در حکمتی بسیار مهم، همه دستآوردهای انسانی را به سعی گره زده است؛ وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى. در مورد آخرت نیز که دار حقیقت و رسیدن به دارایی های حقیقی ابدی است، هم توصه عملی خداوند، سعیِ متناسب با عظمت آن وادی است.
4️⃣ "عجلّنا له" : ترجمه این عبارت این است که انسانی که دنیای عاجل و دم دستی را می خواهد، ما هم درخواست او را به تاخیر نمی اندازیم و در همین دنیای دم دستیِ فانی چیزی به او می دهیم و جناب ایشان را در صفِ انتظار عالم دیگر نمی گذاریم. همین جا خیلی زود با متاع بی ارزش دنیا با او تسویه حساب می کنیم و در سرای دیگر با او حسابی نداریم.
‼️ اوست و ورود به عالمی که حقیقتی متناسب با آن و برای زندگی در آن کسب نکرده است؛ این همان جهنّمی است که با خفّت و خواری و سرزنش خود و دیگران و ندای عالم حقیقت، تا ابد وارد آن تنگنا خواهد شد.
5️⃣ "کان سعیهم مشکورا": این عبارت بیانگر نحوه معامله خداوند با آخرت طلبان است؛ خیلی عبارت جذّاب و پرباری است. خداوندی که زود جلوی دنیا طلبان در همین جا چیزی می اندازد، معامله اش با حقیقت طلبان این است که سعی آن ها را مشکور خویش قرار می دهد و به بیان ساده خداوند آن ها را مورد شکر و ثنای جمیل خویش قرار می دهد. امّا شکر خداوند صرفاً یک انشاء بیانی نیست؛ آنچه بنده می فهمم این است که سعی آن ها که در بستر ایمان صورت گرفت به بهترین وجه، تحت ولایت و مدیریت خود خداوند به بهترین دستآورد می رساند. حقیقتی که همه عالم از اوست، به ثمر رسیدن عمل آن ها را تضمین می کند بلکه با افزوده و آن ها را سر سفره خویش می نشاند. (این عبارت بسیار مهم است و تبیین بیشتر آن در این مجال ممکن نیست.)
6️⃣ "ما نشاء لمن نرید" : علاوه بر این که خداوند در همین دنیای فانی با اهل آن تسویه حساب می کند، دو قانون مهم هم در این تسویه حساب حاکم است. این گونه نیست که هر کس در این دنیا به هر آن چه اراده کرده برسد و هرکسی نیز از دنیا بهره مند شود. اوّلاً هر کس که خداوند بخواهد از این دنیا کام می گیرد و قرعه فال به نام هر کسی خورده نمی شود، چون دار محدودیت و تزاحم است. ثانیاً آنچه خداوند بخواهد نه آن چه اهل دنیا بخواهند، به آن ها می دهد، این جا سلف سرویس و سرای رسیدن به هر چه می خواهیم نیست. این ها قوانین مهمی این عالم هستند که برای تحقیر دنیاخواه کافی است. این را مقایسه کنید با "کان سعیهم مشکوراً".