eitaa logo
بصیر
213 دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
3.3هزار ویدیو
240 فایل
تبیین اساس کار ماست . بصیر .. ✌️ کپی ازمطالب حلال‌میباشد .
مشاهده در ایتا
دانلود
11.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹 شهامت بزرگ مردِ کوچک یمن مقایسه کنیدبا ترسوهایی که خیلی ظریف !! هستندو روح جهاد را درک نمی کنند🕊🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به‌به! روح انسان تازه میشه لذت بخشه شما هم ببینید و لذت ببرید.
🔴 ۱۰۰۰۰ یمنی آماده شده اند و درحال حرکت به سمت مرز عربستان برای حضور در سرزمین های اشغالی هستند @khabarekotahh
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 همه ی هم و غمش این بود که تا جایی که بدنمان می کشد ، در حرم بمانیم😍 زیارت نامه بخوانیم و روضه و توسل . سیری نداشت ... زمانی که اشکی نداشت ، راه می افتاد که برویم هتل. هتل هم می آمد که تجدید قوا کند برای دوباره رفتن به حرم .. در کاروان ، رفیقی پیدا کرد لنگه خودش.. هم مداح بود هم پاسدار! مداحی و روضه کاروان را دو نفری انجام می دادند ،ولی اهل این نبود ، که با کاروان و با جمع برود .. می خواست دو نفری باهم باشیم . می گفت :« هرکی کربلا میره ، از صحن امام رضا میره!»💛 قسمت شد خادم حرم حضرت عباس علیه السلام فیش غذا به ما داد .. خیلی خوشحال بودیم ، رفتیم مهمانسرای حضرت 😍 با خواهرم رفتیم برگه جواب آزمایش را بگیریم ، جوابش مثبت بود . میدانستم چقدر منتظر است... مأموریت بود . زنگ که زدم بهش گفتم ، ذوق کرد . میخندید 😅 وسط صحبت قطع شد .. فکر کردم آنتن رفته یاشارژ گوشی اش مشکل پیدا کرده . دوباره زنگ زد ، گفت : « قطع کردم برم نماز شکر بخونم!»✨ این قدر شاد و شنگول شده بود که نصف حرف هایم را نشنید 😉 خیلی انتظارش را می کشید.. در ماموریت های عراقی و سوریه لباس نوزاد خریده بود و در حرم تبرک کرده بود به ضریح ‌‌. در زندگی مراقبم بود ، ولی در دوران بارداری بیشتر... از نه ماه ، پنج ماهش نبود و همه آن دوران را خوابیده بودم .. دست به سیاه و سفید نمی زدم . از بارداری قبل ترسیده بودم . خیلی لواشک و قرء قوروت دوست داشتم تا اسمش میامد هوس می کردم. ✨ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 پدر و مادرم می گفتند : « نخور فشارت می افته! » اما محمدحسین برایم می خرید.. داخل اتاق صدایم میزد : « بیا باهات کار دارم!» لواشک و قره قوروتها را یواشکی به من می داد و با خنده می گفت : « زن مارو! باید مثه معتادا بهش جنس برسونیم ! » 😂 نمی توانستم زیاد در هیئت ها شرکت کنم . وقتی میدید مراعات می کنم ، خوشحال می شد و برایم غذای تبرکی می آورد 🙃 برای خواندن خیلی از دعاها و چله ها کمکم می کرد . پا به پایم می آمد که دوتایی بخوانیم. بعضی را خودش تنهایی می خواند 😂 زیاد تربت به خوردم میداد. به خصوص قبل از سونوگرافی و آزمایش ها.. خودش از کربلا آورده بود و می گفت : « اصل اصله!» اسم بچه را از قبل انتخاب کرده بودیم : امیرحسین در اصل ، امیرحسین اسم بچه اولمان بود . به پیشنهاد یکی از علمای تهران ، گذاشتیم امیرمحمد . گفته بود : « اسم محمد رو بذارید روش تا به برکت این اسم ، خدانظر كنه و شفا بگیره ! » می گفت : « اگه چهار تا پسر داشته باشم ، اسم هرچهارتاشون رو میذارم حسین ! »😁 با کمک مادرم ، داخل ماشین نشستم . راه افتاد . روضه گذاشت ، روضه حضرت علی اصغر.. سه تایی تادم در بیمارستان گریه کردیم برای شیرخواره امام حسین (ع)💔 زایمانم در بیمارستان خصوصی بود .. لباس مخصوص پوشید آمد داخل اتاق . به نظرم پرسنل بیمارستان فکر می کردند الان گوشه ای می نشیند و لام تا کام حرف نمی زند.. برعکس ، روی پایش بند نبود ، هی قربان صدقه ام می رفت😂 ✨ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
عنایت حضرت زینب س به فیض الاسلام..... مرحوم فیض الاسلام مترجم شهیر نهج البلاغه در ترجمه کتاب خاتون دو سرا زینب کبری سلام الله علیها می فرمایند: بیش از دوازده سال پیش به درد شکم گرفتار شدم و معالجه اطباء سودی نبخشید برای استشفاء به اتفاق و همراهی اهل بیت و خانواده به کربلای معلی مشرف شدیم در آنجا هم سخت مبتلا گشتم ، روزی دوستی از زائرین در نجف اشرف من و گروهی را به به منزلش دعوت کرد با اینکه رنجور بودم رفتم،در بین گفتگوهای گوناگون یکی از علما فرمودند که : پدرم میگفت : هرگاه حاجت و خواسته ای داری خدای تعالی را سه بار به نام علیا حضرت زینب کبری بخوان بی شک و تردید خدای عزوجل خواسته ات را روا میسازد منهم چنین کرده و شفاء و بهبودی بیماریم را از خدای تعالی خواستمو نذر کردم اگر خوب شوم کتابی در احوال سیده معظمه بنویسم تا همگان از ان بهره مند گردند حمد و سپاس خدای جل شانه را که پس از زمان کوتاهی شفاء یافتم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 همه ی هم و غمش این بود که تا جایی که بدنمان می کشد ، در حرم بمانیم😍 زیارت نامه بخوانیم و روضه و توسل . سیری نداشت ... زمانی که اشکی نداشت ، راه می افتاد که برویم هتل. هتل هم می آمد که تجدید قوا کند برای دوباره رفتن به حرم .. در کاروان ، رفیقی پیدا کرد لنگه خودش.. هم مداح بود هم پاسدار! مداحی و روضه کاروان را دو نفری انجام می دادند ،ولی اهل این نبود ، که با کاروان و با جمع برود .. می خواست دو نفری باهم باشیم . می گفت :« هرکی کربلا میره ، از صحن امام رضا میره!»💛 قسمت شد خادم حرم حضرت عباس علیه السلام فیش غذا به ما داد .. خیلی خوشحال بودیم ، رفتیم مهمانسرای حضرت 😍 با خواهرم رفتیم برگه جواب آزمایش را بگیریم ، جوابش مثبت بود . میدانستم چقدر منتظر است... مأموریت بود . زنگ که زدم بهش گفتم ، ذوق کرد . میخندید 😅 وسط صحبت قطع شد .. فکر کردم آنتن رفته یاشارژ گوشی اش مشکل پیدا کرده . دوباره زنگ زد ، گفت : « قطع کردم برم نماز شکر بخونم!»✨ این قدر شاد و شنگول شده بود که نصف حرف هایم را نشنید 😉 خیلی انتظارش را می کشید.. در ماموریت های عراقی و سوریه لباس نوزاد خریده بود و در حرم تبرک کرده بود به ضریح ‌‌. در زندگی مراقبم بود ، ولی در دوران بارداری بیشتر... از نه ماه ، پنج ماهش نبود و همه آن دوران را خوابیده بودم .. دست به سیاه و سفید نمی زدم . از بارداری قبل ترسیده بودم . خیلی لواشک و قرء قوروت دوست داشتم تا اسمش میامد هوس می کردم. ✨ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 پدر و مادرم می گفتند : « نخور فشارت می افته! » اما محمدحسین برایم می خرید.. داخل اتاق صدایم میزد : « بیا باهات کار دارم!» لواشک و قره قوروتها را یواشکی به من می داد و با خنده می گفت : « زن مارو! باید مثه معتادا بهش جنس برسونیم ! » 😂 نمی توانستم زیاد در هیئت ها شرکت کنم . وقتی میدید مراعات می کنم ، خوشحال می شد و برایم غذای تبرکی می آورد 🙃 برای خواندن خیلی از دعاها و چله ها کمکم می کرد . پا به پایم می آمد که دوتایی بخوانیم. بعضی را خودش تنهایی می خواند 😂 زیاد تربت به خوردم میداد. به خصوص قبل از سونوگرافی و آزمایش ها.. خودش از کربلا آورده بود و می گفت : « اصل اصله!» اسم بچه را از قبل انتخاب کرده بودیم : امیرحسین در اصل ، امیرحسین اسم بچه اولمان بود . به پیشنهاد یکی از علمای تهران ، گذاشتیم امیرمحمد . گفته بود : « اسم محمد رو بذارید روش تا به برکت این اسم ، خدانظر كنه و شفا بگیره ! » می گفت : « اگه چهار تا پسر داشته باشم ، اسم هرچهارتاشون رو میذارم حسین ! »😁 با کمک مادرم ، داخل ماشین نشستم . راه افتاد . روضه گذاشت ، روضه حضرت علی اصغر.. سه تایی تادم در بیمارستان گریه کردیم برای شیرخواره امام حسین (ع)💔 زایمانم در بیمارستان خصوصی بود .. لباس مخصوص پوشید آمد داخل اتاق . به نظرم پرسنل بیمارستان فکر می کردند الان گوشه ای می نشیند و لام تا کام حرف نمی زند.. برعکس ، روی پایش بند نبود ، هی قربان صدقه ام می رفت😂 ✨ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌