فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میگن دود از کنده بلند میشه😍
مادر بزرگ حافظ قران و خوش زبون یزدی فضای برنامه محفل و گرم کردن لطفاً شما هم ببینید
کیف کردم🤣😂😂😂
💫💫 گروه دوستان فاخته💫💫
🔷🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔷
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم صبح بخیر .
لحظاتی کوتاه در محضر امیر بیان امیرالمومنین حضرت علی(ع)[که در مورد قناعت ] فرمود :
قناعت ، ثروتی است پایان ناپذیر، (زیرا قناعت و خرسند بودن به آنچه رسیده ،نیازمندی را دور می سازد)
[سید رضی "رحمه الله"فرماید: این سخن از رسول خدا (ص) نیز نقل شده است].
📚نهجالبلاغه
#حکمتشماره۵۷
#نظر حضرت زهرا (س)
به شهید عبدالحسین برنسی
در عملیات خیبر.
ادامه قسمتی از خاطرات شهید والا مقام
عبدالحسین برنسی
من درست کنار عبدالحسین دراز کشیده بودم. گفت: یک خبر از گردان بگیر، ببین وضعیت چطوره.
سینه خیز رفتم تا آخر ستون. سیزده، چهارده تا شهید داده بودیم. با آن حجم آتش که دشمن داشت، و با توجه به موقعیت ما، این تعداد شهید، خودش یک معجزه به حساب می آمد. بعضی ها بدجوری زخمی شده بودند. همه هم با خودشان کلنجار می رفتند که صدای ناله شان بلند نشود. حتی یکی دستش را گذاشته بود لای دندان هایش و فشار می داد که صداش در نیاید. سریع چفیه اش را از دور گردنش باز کردم. دستش را به هر زحمتی که بود، از لای دندان هاش کشیدم بیرون و چفیه را کردم توی دهانش.
مابین بچه ها، چشمم افتاد به حسین جوانان. صحیح و سالم بود بردمش عقب ستون. به اش گفتم: هوا رو داشته باش که یک وقت صدای ناله کسی در نیاید.
پرسید: نمی دونی حاجی می خواد چی کار کنه؟
با تعجب گفتم: این که دیگه پرسیدن ندارد؛ خب برمی گردیم.
گفت: پس عملیات چی می شه؟
گفتم: مرد حسابی! با این وضع و اوضاع، عملیات یعنی خود کشی!
منتظر سوال دیگری نماندم.دوباره به حالت سینه خیز،رفتم سر ستون، جایی که عبدالحسین بود.به نظر می امد خواب باشد.همان طور که به سینه دراز کشیده بود،پیشانی اش را گذاشته بود پشت دستش و تکان نمی خورد.اهسته صداش زدم. سرش را بلند کرد.گفتم:انگار نمی خوای برگردی حاجی؟
چیزی نگفت. از خونسردی اش حرصم در می آمد باز به حرف آمدم و گفتم: می خوای چه کار کنیم حاج آقا؟
آرام و با لحنی حزن آلود گفت: تو بگو چه کار کنیم سید؟ تو که خودت رو به نقشه و کالک و قطب نما و اصول جنگی و این جور چیزها وارد می دونی!
این طور حرف زدنش برام عجیب بود. بدون هیچ فکری گفتم: خوب معلومه، بر می گردیم.
سریع گفت: چی؟!
به فکر ناجور بودن اوضاع و به فکر درد زخمی ها بودم. خاطر جمع تر از قبل گفتم: بر می گردیم.
گفت: مگر می شه برگردیم؟!
زود توی جوابش گفتم: مگر ما می توانیم از این دژ لعنتی رد بشیم؟!
ادامه دارد 👇
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم صبح بخیر .
لحظاتی کوتاه در محضر امیرالمومنین حضرت علی(ع)[که درمورد پند دهنده] فرمود:
کسی که تو را (از بدیها بیم دهد) بر حذر دارد (هرچند خوش نداری) ،
مانند کسی است که ترا ( بخیر و نیکی) مژده دهد.
📚نهجالبلاغه
#حکمتشماره۵۹
امام صادق (علیه السلام):
🔹اُنْظُرْ لَى كُلِّ مَا لاَ يَعْنِيكَ مَنْفَعَةً فِي دِينِكَ فَلاَ تَعْتَدَّنَّ بِهِ وَ لاَ تَرْغَبَنَّ فِي صُحْبَتِهِ فَإِنَّ كُلَّ مَا سِوَى اَللَّهِ مُضْمَحِلٌّ وَخِيمٌ عَاقِبَتُهُ.
🔸به كسى كه منفعت دينى تو را در نظر نمىگيرد نزديك مشو، و علاقهاى به همنشينى با او نشان مده، زيرا هر چيزى بجز خداوند از بين رفتنى و پايانش بس خطرناك است.
📚 وسائل الشیعه (باب استحباب صحبة خیار الناس)
جلد ۱۲ صفحه ۲۴
#نظر حضرت زهرا (س)
به شهید والا مقام عبدالحسین برنسی
چیزی نگفت. تا حرفم را جا بیندازم، شروع کردم به توضیح دادن مطلب: ما دو تا راه کار بیشتر نداشتیم، با این قضیه لو رفتن مون و در نتیجه، گوش به زنگ شدن دشمن، هر دو تا راه بسته شد دیگه.
به ساعتم اشاره کردم و ادامه دادم: خود فرماندهی هم گفت که اگر تا ساعت یک نشد عمل کنین، حتماً برگردین؛ الان هم که ساعت دوازده و نیم شده. توی این چند دقیقه، ما به هیچ جا نمی رسیم.
این که اسم فرمانده را آوردم، به حساب خودم انگشت گذاشتم رو نقطه حساس، می دانستم در سخت ترین شرایط و در بهترین شرایط، از مافوقش اطاعت می کند. حتی موردی بود که ما دژ عراقی ها را شکستیم و تا عمق مواضع آنها پیش رفتیم. در حال مستقر شدن بودیم که از رده های بالا بی سیم زدند و گفتند: باید برگردین.
در چنین شرایطی، بدون یک ذره چون و چرا برگشت. حالا هم منتظر عکس العملش بودم، گفت: نظرت همین بود؟
پرسیدم: مگه شما نظر دیگه ای هم داری؟
چند لحظه ای ساکت ماند. جور خاصی که انگار بخواهد گریه اش بگیرد، گفت: من هم عقلم به جایی نمی رسه.
دقیقاً یادم هست همان جا صورتش را گذاشت روی خاک های نرم و رملی کوشک. منتظر بودم نتیجه بحث را بدانم. لحظه ها همین طور پشنت سر هم می گذشت. دلم حسابی شور افتاده بود. او همین طور ساکت بود و چیزی نمی گفت، پرسیدم: پس چه کار کنیم آقای برونسی؟
ادامه دارد👇
✨﷽✨
🔴 چیزهایی که به درد شما نمی خورد را نگویید.
آقای فلسفی در کتاب خود این مطلب را این گونه توضیح داده اند که مثلا در ماه رمضان شما به چه مناسبتی از دیگران سوال می کنید که روزه ای یا نه؟ این حرف بی خودی هست. زیرا اگر آن شخص روزه باشد ، شاید دلش نخواهد ریا شود و اگر روزه نباشد ، شاید دلش نخواهد که شما متوجه بشوید.
شاید بدلیل بیماری روزه نیست ، اما دلش نمی خواهد کسی بفهمد. خیلی حرفها هست که ما می زنیم و بخاطرش نامه عملمان را سنگین می کنیم. بعضی از سوالاتی که ما از افراد می پرسیم ، باعث می شود آنها یا مجبور به دروغگویی شوند یا وادار به ریاکاری بشوند. حرفهای بیهوده را ترک کنید. به شنیده ها هم ترتیب اثر ندهید.
یک ساعت هم که پیش آقای بهجت می نشستید ، ایشان هیچ حرفی نمی زدند ، مگر زمانی که سوالی مطرح می شد.
📚 آیت الله مجتهدی تهرانی(ره)
کانال_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها👇
http://eitaa.com/joinchat/2359754752C98f03ca37a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استاد #فاطمی_نیا
🔮کلید موفقیت جوانان در زندگی
کانال استادفاطمی نیا
@ostad_Fateminia313