ولی هممون یه جایی داشتیم غرق میشدیم که مادرمون دستمون گرفت، نه؟! 🙂
#فاطمیه
چادر را بتکان، روزی ما را بفرست
ای که روزی دو عالم، همه از چادر توست
#فاطمیه
قصهی ما به سر رسید!
میخ به پهلو رسید!
بالا رفتیم در بود!
پایین اومد آتیش بود!
قصهی نبود مادرمون راستِراستِ بود! 🙂
#فاطمیه
هنوز کوچه به کوچه حکایت از مردیست
که دستِ بستهیِ او عاشقانه میلرزید...
"میلاد عرفانپور"
#فاطمیه
ابتدا برای سیلی فاطمه گریه میکردیم؛
حالا برای داغ علی گریه باید کرد. 🙂🚶♀
#فاطمیه
همهچیز به ظاهر تمام شد!
سر و صدا خوابید!
شمشیرها غلاف شد!
دستها پایین آمد!
آتش خاموش شد!
اما برای علی و فرزندانش، تازه همه چیز شروع شد!
داغ نبود فاطمه بر دلشان نشسته، قصد خاموش شدن ندارد.
#فاطمیه