eitaa logo
با ولایت🌷کمیته خادمین شهدای شهرستان نایین🌷
254 دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
2.1هزار ویدیو
11 فایل
اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عج) ارتباط با ادمین: @Mohammads44 🌷شادی_ روح شهدا_ صلوات @bavelayat_maser_enghelabvshohada باولایت در مسیر انقلاب وشهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
✍این حکمی است از سوی ولی فقیه زمان به مردم متدین هر کس احساس،مسئولیت نکند قطعا خسران خواهد دید> ۱۴۰۳/۷/۲۲
🔴 تشییع شهید نیلفروشان صبح پنجشنبه در اصفهان فرمانده سپاه صاحب‌الزمان (عج) استان اصفهان: 🌷 مراسم تشییع پیکر سردار شهید حاج عباس نیلفروشان ساعت ۸:۳۰ صبح پنجشنبه ۲۶ مهر از میدان بزرگمهر به سمت گلستان شهدای اصفهان برگزار می‌شود. 🌷 پیکر مطهر روز چهارشنبه ۲۵ مهر با استقبال نظامی وارد اصفهان می‌شود. مراسم وداع با پیکر شهید از ساعت ۱۹ الی ۲۱ چهارشنبه شب در هیئت فدائیان حسین (ع) واقع در امامزاده شاه‌میرحمزه برگزار خواهد شد. @bavelayat_maser_enghelabvshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴چه کسی با ادعای انقلابی‌گری در سپاه تهران زیرگوش شهید همت در تهران سیلی زد و امروز در آغوش مقامات پیشین و فعلی کاخ سفید است؟! از زبان شهید حاج قاسم سلیمانی بشنوید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهیدان را شهیدان می‌شناسند... 🌷شادی_ روح شهدا_ صلوات @bavelayat_maser_enghelabvshohada باولایت در مسیر انقلاب وشهدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تقدیم به عاشقان شهادت الهی الحقنی به الشهدا والصالحین وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ🌷شادی_ روح شهدا_ صلوات @bavelayat_maser_enghelabvshohada باولایت در مسیر انقلاب وشهدا
سردار سرتیپ پاسدار محمدرضا فلاح‌زاده، جانشین نیروی قدس سپاه، به جای شهید سرلشگر عباس نیلفروشان به عنوان فرمانده سپاه لبنان منصوب شد.🌷شادی_ روح شهدا_ صلوات @bavelayat_maser_enghelabvshohada باولایت در مسیر انقلاب وشهدا
🔻 به سردار سلامی گفته بود: «سردار! مأموریت من در بیروت و پایانش گلستان شهدای اصفهان است.» حالا شهید یه مهمون ویژه داره. قراره میزبان یکی از دوستای قدیمیش باشه: . ..🌷شادی_ روح شهدا_ صلوات @bavelayat_maser_enghelabvshohada باولایت در مسیر انقلاب وشهدا اَللّٰهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فَرَجَهم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹روضه‌خوانی حاج محمود کریمی در تشییع شهید نیلفروشان😭🥀🌷شادی_ روح شهدا_ صلوات @bavelayat_maser_enghelabvshohada باولایت در مسیر انقلاب وشهدا
شهیدحمیدرضا سهیلیان🕊🌹 شهید شیرودى مى گفت: «حمید از مهارت بسیار بالایى برخوردار است. او در این عملیات، تنها خلبانى بود که هدف را به صورت منحنى مى زد و فقط با شلیک یک تیر، موفق به منهدم کردن ادوات دشمن مى شد.» شیرودى همیشه از حمید مى پرسید: «چطور مى توانى این کار را انجام بدهى؟ در حالى که شلیک تیر مستقیم چندان ساده نیست و تیرهاى زیادى باید شلیک کنیم تا به هدف بخورد، تو با شلیک هر تیر، مى توانى به صورت منحنى هدف را بزنى و تانک را منهدم کنى. حمید با لبخند در جواب او مى گفت: من فقط تیر را پرتاب مى کنم. این خداوند است که آن را بر سر دشمن فرود مى آورد و تانک و ادوات زرهى آن ها را منهدم مى کند.»
17.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥میدونی جدیدترین فرمانده محور مقاومت کیه؟! 🔹مردم از دیدن تصویر جدیدترین فرمانده محور مقاومت تعجب کردند! @bavelayat_maser_enghelabvshohada
«عذاب الهی در قالب دو اتفاق وحشتناک و ویرانگر در آمریکا» 😳😱 *دو ایالت در آمریکا وجود دارند که مستقیماً با اسرائیل در بمباران فلسطینیان مشارکت دارند*. به یاد داشته باشید، خود اسرائیل می گوید که بدون آمریکا حتی دو روز هم نمی تواند جنگ کند. بنابراین، این آمریکا که اسرائیل بدون آن نمی تواند بجنگد، اساساً دو کشور آمریکایی هستند. ابتدا اجازه دهید نام آنها را بنویسم: یک ایالت *کارولینای شمالی و دیگری فلوریدا* است. ✅ اهمیت آنها چیست؟ کارولینای شمالی *مرکز نظامی آمریکاست.* جمعیت این ایالت تقریباً 10 میلیون نفر است و تقریباً کل جمعیت در ساخت تجهیزات نظامی یا اداره پایگاه های نظامی مشغول هستند. اینجا *بزرگترین پایگاه های آمریکاست.* از اینجا * هواپیماهای باری حامل بمب از زمین بلند می شوند و آنها را به اسرائیل می رسانند*، سپس اسرائیل آنها را بر روی فلسطینیان می اندازد. بنابراین، آن کارولینای شمالی است. به یاد داشته باشید، مردم اینجا آنقدر حامیان اسرائیل هستند که وقتی هواپیماها از اینجا بلند می شدند و برای اسرائیل اسلحه حمل می کردند، تشویق می کردند و فریاد می زدند: "فلسطینی ها را بکشید، فلسطینی ها را بکشید، حالا بیایید به ایالت دوم برویم." فلوریدا. ✳️ در فلوریدا، *ثروتمندترین یهودیان آمریکا زندگی می کنند*، اما در کنار آن، یهودیان اینجا نقش دیگری نیز دارند. اینها * یهودیانی هستند که بر ایالات متحده تأثیر می گذارند. کنگره، لوایح و بسته‌های کمکی را تصویب می‌کند که سپس به کارولینای شمالی* فرستاده می‌شوند، جایی که در هواپیما بارگیری می‌شوند و فرستاده می‌شوند. بنابراین: 🛑 *فلوریدا نماینده قدرت مالی و سیاسی است* 🛑 و *کارولینای شمالی نماینده قدرت نظامی است.* نتیجه اینکه: 🌪 10 روز پیش، خداوند طوفان عظیمی را از دریا به پا کرد که غربی ها نام آن را هلنا گذاشتند، اما ما آن را عذاب اللهی مینامیم. این طوفان از دریا برخاست و تمام ایالت های دیگر را دور زد و مستقیماً مانند بمب افکن بزرگی که قصد دارد بمب پرتاب کند، مستقیماً در کارولینای شمالی برخورد کرد. و اکنون، ده روز بعد، وضعیت کارولینای شمالی چگونه است؟ اما قبل از آن، اجازه دهید یک واقعیت جالب را خدمتتان عرض کنم: *بانک جهانی تخمین می زند که برای بازسازی فلسطین 35 میلیارد دلار هزینه خواهد شد.* 🌪طوفان هلنا کارولینای شمالی را در نوردید وچنان باران‌ها وسیل‌های شدیدی را ایجاد کردکه دراین لحظه،از 10میلیون جمعیت کارولینای شمالی،بخش قابل‌ توجهی بی‌خانمان شده‌اند. آب آشامیدنی ندارند. به یاد داشته باشید، فلسطین نه لباس دارد، نه غذا، نه سرپناهی و مردم زیر آسمان باز دراز کشیده اند و... دولت ایالات متحده *تخمین زده که بازسازی کارولینای شمالی چقدر هزینه دارد؟ بله، 35 میلیارد دلار.* 🌪 حالا بیایید به فلوریدا برویم. طوفان دیگری که از خلیج مکزیک برخاسته است و اکنون مانند یک بمب افکن عظیم مملو از قوی ترین بمبهای جهان بسمت فلوریدا میرود. در اینجا، بمب‌ها، بادهایی هستند که باسرعت *180 مایل درساعت* می وزند، بادهایی که بشر هرگز قبلاً ندیده است. بادهایی با سرعت 180 مایل در ساعت در دریا می چرخند و به سمت فلوریدا حرکت می کنند. کل ایالت فلوریدا در معرض این تهدید است. فلوریدا 22 میلیون نفر جمعیت دارد که از این تعداد فقط چند میلیون نفر امن میباشند بقیه در شرف بی خانمان شدن هستند. شدت این طوفان به حدی است که کل ایالت تخلیه شده است. و * هزینه بازسازی فلوریدا برای آمریکا چقدر خواهد بود؟ 200 میلیارد دلار!!* خداوند دو بار در قرآن به سیر در زمین و مشاهده اینکه چگونه بر ستمکاران عذاب فرستاده است. ✅ سوره انعام (6:11): «بگو: در زمین سیر کنید و بنگرید که عاقبت تکذیب کنندگان چگونه بوده است.» ✅ سوره روم (30:42): «بگو: در زمین سیر کنید و بنگرید که عاقبت پیشینیان چگونه بود، بیشترشان مشرک بودند.» پس آیا این مجازاتی از جانب خداوند نیست؟ آیا نباید این عذاب را به فرزندان خود و اطرافیانمان بگوییم تا ترس از خدا در دل ما نهادینه شود؟ *این عقوبت بر ستمگران پس از یک سال مبارزه و شهادت فلسطینیان رسیده است و ما باید به آنچه درتوان داریم ادامه دهیم وهرگزقدرت دعا رادست کم نگیریم.اگر آنها رابه خدمت بگیریم، حتما پیروز خواهیم شد. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 پیروزی رزمندگان جبهه مقاومت و نابودی رژیم صهیونسیتی و کفار صلوات «اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم» @bavelayat_maser_enghelabvshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرمانده‌ای که از نظر شهید سلیمانی اسطوره اخلاق بود❤️ «شهید مهدی زین الدین» فرمانده لشکر ۱۷ علی ابن ابی طالب. نماد اخلاق و اخلاص
با ولایت🌷کمیته خادمین شهدای شهرستان نایین🌷
‍ #قسمت_چهارم #شهيد_مهدي_زين_الدين آن چند روز عالی بود . در این مدت فهمیدم پاسدارها هم آدم های معم
بعد از این که از سوریه بر گشتیم . من قم ماندم و او رفت اهواز . ماه آخر بارداریم بود . خانه ی پدر و مادر منتظر به دنیا آمدن بچه ام بودم . ولی پدر و مادر که جای شوهر آدم را نمی گیرند . او لابد خیالش راحت بود که من کنار پدر و مادر هستم و آن ها هوایم را دارند . درست است که نبودنش همیشه برای من طبیعی بود ، ولی انگار وقتی آدم بچه دارد نیازش به مهر و محبت بیش تر می شود . خدا رحمت کند شهید صادقی را . از دوستان نزدیک آقا مهدی بود . حرف هایی را که به هیچ کس نمی زد به او می گفت . آدم نکته سنجی بود . آن روزها مجروح شده بود و باید در قم می ماند و استراحت می کرد . اطرافیان از حال من بی خبر بودند . سه چهار روز قبل از زایمانم شهید صادقی یک پاکت پول آورد دم خانه ی ما . گفت " آقا مهدی پیغام داده اند و گفته اند من نمی توانم با شما تماس بگیرم ، این پول را هم فرستاده اند که بدهم به شما . " خیلی تعجب کردم . هیچ موقع در زندگی مشترکمان حرفی از پول و خرج زندگی نمی شد .حالا این که آقا مهدی از جای دور برایم پول بفرستد باور نکردنی بود . بعدها فهمیدم که قضیه ی پیغام و پول را شهید صادقی از خودش درآورده . بچه مان روز تاسوعا به دنیا آمد . قبلاً با هم صحبت کرده بودیم که اگر دختر بود اسمش را زهرا بگذاریم . اما به خاطر پدربزرگش اسمش را لیلا گذاشتیم . لیلا دختر شیرینی بود ، من اما آن قدر که باید خوش حال نبودم . در حقیقت خیلی هم ناراحت بودم . همه اش گریه می کردم . مادرم می گفت " آخر چرا گریه می کنی ؟ این طوری به بچه ات شیر نده . " ولی نمی توانستم . دست خودم نبود . درست است که همه ی خانواده ام بالای سرم بودند ، خواهرهایم قرار گذاشته بودند که به نوبت کنارم باشند ، ولی خُب من هم جوان بودم . دوست داشتم موقع مهم ترین واقعه ی زندگیمان شوهرم یا حداقل خانواده اش پیشم باشند . 🌸پايان قسمت پنجم داستان زندگي 🌸 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 🌷عبدالله ابراهیمی هم ١٢ ساله بوده که به جبهه رفته اما نه با دستکاری شناسنامه، که دستکاری شناسنامه هم سن کم او را با قد و قامت کوچکش لو می داده. 🌷زیر صندلی اتوبوسِ رزمنده ها یا پشت ساکهای کابینهای قطار جای خوبی بوده برای مخفی شدن و او تمام کوچکی اش را پشت مخفی گاهها پنهان کرده تا با کمک معلم کلاس پنجم اش که بعداً به شهدا پیوسته به خط مقدم رسیده. 🌷از سال ٦١ تا ٦٦ در جبهه تک تیرانداز بوده و در عملیاتی که خط مقدم بوده دچار موج انفجار شده. 🌷خودش مى گويد: تا چشم کار می کرد تانک بود خلاصه با یک گردان جلوی آنها ایستادیم ترکش خورد به صورتم اما از ترس این که مرا به پشت جبهه منتقل نکنند به عقب بر نگشتم و به تیراندازی ادامه دادم. 🌷رزمنده ها می گفتند نترسم. اما من در واقع حتی نمی دانستم گلوله چیست. یک بار هم وقتی چتر منور زدند بدون این که بدانم پشت خط میدان مین است با عجله دویدم تا چتر منور را بردارم چون عاشق این چترها بودم. 🌷وقتی به چتر رسیدم معاون گردان خواست سر جایم بایستم و حرکت نکنم او می دانست به چه جای خطرناکی رفته ام بعد خودش آمد، مین پشت پایم را خنثی کرد و بعد هم یک سیلی زد به صورتم و گفت: میدانی کجا رفتی؟ وسط میدان مین بودی! 🌷یک بار هم وقتی عراقیها در بیست قدمی ام بودند و من داخل سنگر نشسته بودم، وقتی دیدم دارند با خنده به طرفم می آیند و مرا با تمسخر به هم نشان می دهند اول زدم زیر گریه بعد بلند شدم و با یک یا مهدی تفنگ را گرفتم طرفشان و شروع کردم به تیراندازی. 🌷دو نفرشان کشته شدند و نفر سوم فرار کرد بعد تانکی عراقی پیچید سمت من که نارنجکی پرتاپ کردم طرفش و فرصت یافتم خودم را بیندازم داخل یک کانال و پا به فرار بگذارم. هر چه به طرف من تیراندازی کردند موفق به شهید کردنم نشدند. 🌷خلاصه نا آشنایی ام با فضای جبهه باعث می شد کارهایی انجام بدهم که از آگاهان جبهه بر نمی آمد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
با ولایت🌷کمیته خادمین شهدای شهرستان نایین🌷
‍ #قسمت_پنجم #شهيد_مهدي_زين_الدين بعد از این که از سوریه بر گشتیم . من قم ماندم و او رفت اهواز .
روز بعد از تولد لیلا تلفن زد . این ده روز اندازه ی یک سال بر من گذشته بود . پرسید " خُب چه طوری رفتی بیمارستان ؟ با کی رفتی ؟ ما را هم دعا کردی ؟ " حرف هایش که تمام شد ، گفتم " خب ! خیلی حرف زدی که زبان اعتراض من بسته شود . " گفت " نه ، ان شاءالله می آیم . دوباره بهت زنگ می زنم " بعد از ظهر همان روز دوباره تلفن زد . گفت " امشب مامانم اینها می آیند دیدنت . " این جا بود که عصبانیت ده روز را یک جا خالی کردم . گفتم " نه هیچ لزومی ندارد که بیایند . " اولین بار بود که با او این طوری حرف می زدم . از کسی هم ناراحت نبودم . فقط دیگر طاقت تحمل آن وضعیت را نداشتم . باید خالی می شدم . باید خودم را خالی می کردم . گفت " نه ، تو بزرگ تر از این حرف ها فکر می کنی . اگر تو این طوری بگویی من از زن های بقیه چه توقعی می توانم داشته باشم که اعتراض نکنند . تو با بقیه فرق می کنی . " گفتم " عیب ندارد ، هنداونه بذار زیر بغلم " گفت " نه به خدا ، راستش را می گویم . تازه ما در مکتبی بزرگ شده ایم که پیغمبرش بدون پدر و مادر بزرگ شد و به پیغمبری رسید . مگر ما از پیغمبرمان بالاتر هستیم ؟ " 🌸پايان قسمت ششم داستان زندگي 🌸 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دل من تنگ همین یڪ لبخنـد و تــو در خنده خود مےگـذری نوش جانت امّـا .. گاه گاهـے بہ دل خستہ ما هم‌ نظــری... الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ
با ولایت🌷کمیته خادمین شهدای شهرستان نایین🌷
‍ #قسمت_ششم #شهيد_مهدي_زين_الدين روز بعد از تولد لیلا تلفن زد . این ده روز اندازه ی یک سال بر من گ
لیلا چهل روزه شده بود که تازه او آمد . نصفه شب آمده بود رفته بود خانه ی مادرش . فردا صبح پیش من آمد ، خیلی عادی ؛ نه گُلی ، نه کادویی . صدایش را از آن یکی اتاق می شنیدم که داشت به پدرم می گفت " حاج آقا ، اصلاً نمی دانم جواب زحمت های شما را چه طور بدهم . " پدرم گفت " حرفش را هم نزنید بروید دخترتان را ببینید . " وقتی وارد اتاق شد ، من بهت زده به او زل زده بودم . مدت ها از او خبری نداشتم ، فکر می کردم شهید شده ، مفقود یا اسیر شده . آمد و لیلا را بغل کرد . بغلش کرده بود و نگاهش می کرد . از این کارهایی هم که معمولاً پدرها احساساتی می شوند و با بچه ی اولشان می کنند ، گازش می گیرند ، می بوسند ، نکرد . فقط نگاهش می کرد . من هم که قبل از آن این همه عصبانی بودم انگار همه عصبانیتم تمام شد . آرامشش مرا هم در بر گرفته بود ، فهمیدم عصبانیتم بهانه بوده . بهانه ای برای دیدن او و حالا که دیده بودمش دیگر دلیلی برای عصبانیت نداشتم . به قول مادربزرگم مکه رفتن بهانه بود ، مکه در خانه بود . هنوز دو روز نشده بود دوباره رفت . وقتی داشت می رفت گفتم " من با این وضعیت که نمی توانم خانه ی پدرم باشم . شما منو ببر توی منطقه ، آن جایی که همه خانم هایشان را آورده اند . " احساس می کردم تولد لیلا ما را به هم نزدیک تر کرده و من حق دارم از او بخواهم که با هم یک جا باشیم . فکر می کردم لیلا ما را زن و شوهر تر کرده است . گفتم " تو خیلی کم حرفهایت را می گویی . " خندید و گفت " یک علت ابراز نکردن من این است که نمی خواهم تو زیاد به من وابسته شوی . " گفتم " چه تو بخواهی چه نخواهی ، این وابستگی ایجاد می شود . این طبیعی است که دلم برای شما تنگ شود . " گفت " خودم هم این احساس را دارم . ولی نمی خواهم قاطی این بازی ها شوم . از این گذشته می خواهم بعدها اگر بدون من بودی بتوانی مستقل زندگی کنی و تصمیم بگیری . " گفتم " قبلاً فرق می کرد اشکالی نداشت که من خانه پدرم بودم ، ولی حالا با یک بچه " گفت " اتفاقاً من هم دنبال یک خانه ی مستقل هستم . " گفتم " مهدی گاهی حس می کنم نمی توانم درونت نفوذ کنم " گفت " اشتباه می کنی . به ظواهر فکر نکن . " 🌸پايان قسمت هفتم داستان زندگي 🌸 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄