eitaa logo
بیان بازیار
660 دنبال‌کننده
231 عکس
67 ویدیو
8 فایل
رضابازیارمنصورخانی #عَلَّمَهُ_الْبَيَانَ 📲ارتباط: @Ymirani 🔹مشاوره: 🔸حقوقی 🔸خانواده_ازدواج 🕓 الی 🕔ساعت ۱۶ الی ۱۷هر روز فقط با تماس 📱۰۹۱۷۱۴۳۳۳۱۷ ➡⬅
مشاهده در ایتا
دانلود
هیچ وقت به اندازه این مدت به حقانیت راهم به باور نرسیده بودم! متشکرم اغتشاشگر؛ یک کم دیگه ادامه بدید به مرحله حق الیقین می رسم. ✍رضابازیارمنصورخانی https://eitaa.com/joinchat/1502281752C6fd84a776f
۳ آذر ۱۴۰۱
گویند در تازه ترین واکنش حق رابا یزید دانسته است؛ عده ای از این سخن آشفته خاطر شدند که نباید می شدند! طبیعی است؛استاد قدیم بود گفت کبوتر با کبوتر؛باز با باز ! ما باحسین ابن علی تو با اون....! پی نوشت: جاحظ از علمای بزرگ اهل سنت با عبارتی می‌گوید: «ثم ولی یزید بن معاویة یزید الخمور ویزید القرود و.. المابون فی فرجه...  آن‌گاه یزید بن معاویه به خلافت رسید؛ همان یزید شراب‌خوار و فاسقی که به بیماری  مبتلا بود.  عمرو بن بحر جاحظ، البیان والتبیین، ج۲، ص۸۴.     ✍️رضابازیارمنصورخانی https://eitaa.com/joinchat/1502281752C6fd84a776f
۳ آذر ۱۴۰۱
هم فریب است هم دروغ است
۴ آذر ۱۴۰۱
شیرینی فروشی ها غلغله بود.... ان شاءالله همیشه بهانه ای برای شاد بودن داشته باشیم...... ✍️رضابازیارمنصورخانی https://eitaa.com/joinchat/1502281752C6fd84a776f
۴ آذر ۱۴۰۱
امروز دوتا توپ گل کردیم؛ فردا دوتا موشک تو یک دروازه فرو نمایید😂 این جشن کامل می شود؛ فقط دقیق بزنید به تیرک نخوره! منتظر خبر خوش هستیم ✍️رضابازیارمنصورخانی https://eitaa.com/joinchat/1502281752C6fd84a776f
۴ آذر ۱۴۰۱
فارغ از اینکه آیا حجاب اجباری مبنای فقهی دارد یا ندارد؛ عارضم به محضر مسئولین اگر یواشکی تصمیم گرفتید را بپذیرید؛ یواشکی به ما هم خبر بدید تا خودمون راضایع نکنیم ماهم بی تفاوت رد بشیم! صرفا یک نگاه یک آه یک لعن به شما! ✍رضابازیارمنصورخانی https://eitaa.com/joinchat/1502281752C6fd84a776f
۱۶ آذر ۱۴۰۱
فاطمه مخزومی‌ با فاطمه‌ محمدی(س) برای‌ اجرای‌ احکام‌ در دادگاه‌ عدل‌ نبوی‌ یکسانند. زنی‌ از اشراف‌ قریش‌ به‌ نام‌ فاطمه‌ مخزومی، مرتکب‌ شد. رسول‌ خدا(ص) دستور داد حد‌ الهی‌ را درباره‌ او جاری‌ کنند. قبیلة‌ بنی‌ مخزوم‌ ناراحت‌ شده‌ و کوشیدند به‌ هر وسیله‌ای، مانع‌ اجرای‌ حد شوند. اُسامة‌ بن‌ زید که‌ مورد توجه‌ رسول‌ خدا(ص) بود از ایشان‌ تقاضای‌ عفو کرد. اما حضرت‌ سخت‌ ناراحت‌ شده‌ و فرمود: آیا دربارة‌ حدی‌ از حدود خدا شفاعت‌ می‌کنی؟ سپس‌ از جا حرکت‌ کرد و ضمن‌ خطبه‌ای‌ فرمود: «ای‌ مردم! علت‌ اینکه‌ ملتهای‌ قبل‌ از شما هلاک‌ شدند این‌ بود که‌ اگر فرد بلندپایه‌ای‌ از آنان‌ جرم‌ می‌کرد او را به‌ مجازات‌ نمی‌رساندند اما اگر از مردم‌ ضعیف‌ و ناتوان‌ و گمنام، کسی‌ خلاف‌ می‌کرد، حکم‌ خدا را دربارة‌ وی‌ اجرا می‌کردند. سوگند به‌ خدا، اگر [بر فرض‌ محال] دخترم‌ فاطمه‌ نیز دست‌ به‌ چنین‌ کاری‌ بزند حکم‌ خدا را دربارة‌ او اجرا می‌کنم‌ و در برابر قانون‌ خدا، فاطمه‌ مخزومی‌ با فاطمه‌ محمدی‌ یکسان‌ است.» پی نوشت: در مورد محسن شکاری جای بسی تقدیر است! ولکن همزمان حکم اکبر طبری نیز صادر شده است؛ که در همسانی جرم و جزا جای سوال است! اما آنکه خیابان را می بندد و سلاح می کشد است! آنکه زمینه ساز چنین اقدامی باشد است! خواستم بنویسم فراموش نشود تا در باور شود. ✍رضابازیارمنصورخانی https://eitaa.com/joinchat/1502281752C6fd84a776f
۱۸ آذر ۱۴۰۱
ظهر الفساد فی البر و البحر https://eitaa.com/joinchat/1502281752C6fd84a776f
۲۱ آذر ۱۴۰۱
سفرنامه۲۳اذر یک طلبه معمم به پایتخت صبح روز چهارشنبه ۲۳اذر۱۴٠۱ از قم به مقصد تهران ایستگاه هفتاد دوتن پژویی با دوجوان مرا سوار نمود در بین راه مزاح شد و مجلس گرم خنده بود؛ مرا تا پای متروی ترمینال جنوب برد و پیاده شدم. آغاز سختی سفر از اینجا به نظر می رسید کاملا آماده عکس العمل بودم! نگاه ها را متفاوت از گذشته می دیدم شاید تلقین بود و آثار ذهنیتی که داشتم! باید جلوتر برویم و ببینیم چی میگذرد! خط یک را سوار شدم از ترمینال جنوب تا شهید بهشتی! مکانِ دمِ در چسبیده به ستون را انتخاب کردم اما حواسم کاملا جمع به اطراف بود. انتظار داشتم غالبا از دختران جوان وطنم روسری برداشته باشند ولی اینگونه نبود کلا در این مسیر دو یا سه نفر بدون روسری دیدم. اما ان که میخواست راحت باشد راحت بود کنار جنس مخالفش یا حتی در آغوشش راحت بود. ایستگاه شهید بهشتی خط عوض کردم به سمت شریعتی! در پله برقی و مسیر خیلی بیشتر حواسم جمع بود! اینگار فقط من عادی راه نمی روم مردم عادی راه می روند و هرکه غرق خود؛ این من بودم که غرق در مردم! خیابان شریعتی تا خیابان معلم را به سمت مقصد با پرس و جو پیاده رفتم! اتفاق خاصی نیفتاد! در نهادِ مقصد مورد احترام و تکریم قرار گرفتم و کار انجام شد خارج شدم! سر تقاطعی منتظر تاکسی بودم که خودرویی گرانقیمت نگه داشت و مرا دعوت نمود من هم بدون تامل سوار شدم جوانی خوش هیکل بود بعد از سلام و احوالپرسی در پاسخ نگاهش با خنده گفتم من هم رزمی کارم هم مسلح او هم خندید گفت حاج اقا ماهم از گروه فشار هستیم! بااحترام مرا تا حایی در مسیرش برد پیاده شدم و تا مقصد بعدی که دفتر دوستم بود پیاده با پرس و جو رفتم راهنماییهامحترمانه بود هر لحظه سفر برایم سخت تر به نظر می آید چون تااین لحظه یک معمم ندیدم!با خودم میگفتم شاید این نگرانی اثر فضاسازی مجازی باشد! در فاصله تقریبا شصت متری آن طرف خیابان شریعتی دو مرد میانسال یکی مرا صدا زد و باحالت تمسخر می گفت بچسب عمامه را! منم ضمن پوزش از ساحت همه روحانیون مودب و خویشتندار، او رابی جواب نذاشتم ! وارد خیابان خواجه عبدالله شدم ماشینی پراید کنارم نیش ترمز کرد و فریاد کرد لعنت بر قوم ظالمین! منم با صدای بلند گفتم بشمار؛ قشنگ معلوم بود می ترسد اما بانگاه به من کم کم جلو می رفت گفتم وایس مذاکره کنیم! ایستاد اما با ترس؛ گفتم چی میگویی؟ گفت حاج اقا خدا لعنت کنه هر کی را ظلم میکند گفتم آمین و به دوستانت هم بگو یک حاج آقا گفت آنچه (دلار۳۷تومنی)شما را به ستوه آورده ما را چند برابر به ستوه آورده باز لعن فرستاد و رفت! به دفتر دوستم رسیدم نماز و ناهار و بعد راهی مترو شدم؛ مسیر یک ربعی را پیاده رفتم پرس و جو هم عمدا میکردم! تعدادی بدون روسری و یک بدون روسری که نفهمیدم مرد است یا زن جلویم می رفتند. یک خانم تقریبا پنجاه ساله از دست فروش میخواست آینه بخرد نمی دانم اینه را تست میکرد یا خودش را؛ مرا دید گفت حاج آقا؛ ایستادم! گفتم بفرما؛ گفتند« آیا این کلاه من اشکال دارد» گفتم خیر! چند بار سعی کردند مرا به باور برسانند که واقعا سوال شرعی دارند و قصد اذیت ندارند! گقتند پس من بااین حجاب بیرون بیایم اشکال ندارد و باز به جان بچه هاش قسم خورد که سوال است؛ گفتم خانم این حجاب شما یک حجاب کامل است و واقعا هم کامل بود! تشکر کرد و خداحافظی نمودم. در بین راه در طرف مقابل یک خانمی می آمد همان که معلوم نبود مرد است یا زن را نگه داشت و معلوم بود میگفت پشت سرت اخوند است برگشت و مرا دید خنده کرد و رفت! وارد مترو شدم فضا برایم خیلی سنگین تر شد دختران جوان وطنم که معلوم بود دانشجو هستند دسته دسته با موهای آزاد در مترو بودند خیلی سعی میکردم اقتدار را در چهره ام آشکار کنم ولی نمی شد! روزهایی رایادم می آمد که اینان ما را میدیدند و خودکار روسریشون راجلو می کشیدند؛ اما حالا روسری ندارند و در آغوش جنس مخالفش من خوشبینانه می گویم محرمش؛ دقیق روبروی من در قسمت آقایان روی صندلی نشستند! حقیقتا تنهایی و مظلومیت در چهره ام نمایان بود هرچند سعی داشتم سرم رابالا بگیرم اما نشد! باخود گفتم مرگ برایم شیرین تر است! خدایا چند روز قرار است دختران سرزمینم اینگونه آزاد باشند آیا نظام به بله می گوید؟! آیا....؟!!!!! سخت بود و سخت تر تا یک دوره گرد هم در قطار نوازندگی میکرد و هم خوانی باترانه: وقت رفتنش نبود خدا میبرید دادشیمو کجا بیا دلتنگ صداتم داداشی . وقت رفتش نبوداخه خدا می برند دادشیمو اخه کجا نامرد بی معرفت کاملا سیاسی میخواند قیافه ها را میدیدم کم نمانده بود صدای هق هق گریه ها بالا برود اشک در چشمان همه اطرافیان جمع شده بود و البته برخی نگاهها هم روی من زوم کرده بود! ادامه درپست بعدی همین کانال👇 https://eitaa.com/joinchat/1502281752C6fd84a776f ✍رضابازیارمنصورخانی
۲۳ آذر ۱۴۰۱
ادامه از پست قبل درکانال https://eitaa.com/joinchat/1502281752C6fd84a776f در نگاه یک خانم که دقایقی روی من زوم کرده بود بغض آشکار بود. آها؛ یادم رفت بنویسم در راهروی انتظار مترو؛ که همه جوره حواسم به خودم بود یک جوان که سر و صورت را تتو کرده بود و کیفی بزرگ به دوش و شلواری شیش جیب؛ کنارم ایستاد در قطار هم روبرویم بود راستش برایم مشکوک بود و حواسم بهش جمع بود یک دوره گرد جاکارتی میفروخت گفتم یکی میخواهم در کمال ناباوری همین جوان کیف رابرایم حساب کرد و گفت حاج آقابرایم دعا کن! موندم چی بگم و رد احسان نکردم و خیلی متشکرش شدم رفتارش باعث شد من چهار ایستگاه را رد کنم و باز برگردم! ترمینال جنوب رسیدیم سوار بر تیبایی شدیم به مقصد قم؛ دوخانم و یک اقا معلم هم صندلی های عقب نشستند راننده هنوز پشت فرمون جانگرفته بود زبان گلایه باز کرد و منم تایید کردم گذاشتم ده دقیقه ای دلشو خالی کرد خانمها هم حمایتشان می کردند منم سعی کردم یک منبر شیرین براشون برم دو سه روایت خواندم گفتم اگر مسلمان هستید نظر اسلام این است و انها البته در مقابل روایات ساکت بودند و شنونده خوب! راننده که خیلی با من احساس راحتی کرد شماره تلفنم را گرفت و تادرمنزل آورد. : اشک و گریه برحال این مردم خوب ✍رضابازیارمنصورخانی https://eitaa.com/joinchat/1502281752C6fd84a776f
۲۳ آذر ۱۴۰۱
سفرنامه یک طلبه یکشنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۱ از قم به مقصد تهران حرکت کردم ساعت ۸ صبح مترو ترمینال جنوب خط ۱ را انتخاب کردم همه چیز عادی بود اتفاق خاصی نیفتاد تا اینکه از خط ۱ به خط ۷ در ایستگاه محمدیه تغییر مسیر دادم هنوز قطار نرسیده بود اطراف خود را با دقت نگاه میکردم کاملاً آماده بودم. دختر جوانی که روسری بر سر نداشت به من نزدیک و نزدیک تر شد آمد و جلوی من پشت به من ایستاد.وقتی سوار قطار شدیم باز مقابل من ایستاد احساس کردم عمدی است و میخواهد مرا عصبانی کند یا حداقل بفهماند دیدید کردیم! نشسته بودم و به دقت حرکات او را زیر چشمی زیر نظر داشتم دیدم بدنش خیلی میلرزد نگران شدم این لرزش بدن عادی نیست کلاه بر سر گذاشت و ماسکی به صورت زد؛ اما من نگران حال این دختر بودم این لرزش بدن برای چیست؟ میدان صنعت باید پیاده می شدم جمعیت زیادی بود یک لحظه احساس کردم الان در لابلای این جمعیت نباید باشم هر اتفاقی که بیفتد دستم خالی است؛ در همین حال بودم که زدند! آری را زد! یک لحظه میمانی رابرداری یا عمامه پرون را بگیری! فوری گرفتمش! دختره را گرفتم! همون دختر بود که قبل از کار ترس و لرز بر او افتاده بود؛ خدایی دلم هم سوخت! همه این اتفاقات در کمتر از یک دقیقه افتاد! هیاهوی جمعیت بالاگرفت یکعده میگفتند ولش کن ولش کن! خطر نکردم رهایش کردم اما رها نمی شد فکر میکردم الان است که زیر دست و پا باشم؛ دیگر اوضاع از کنترل خارج بود. جمعیت زیاد است؛ رهایش کردم اما رها نمی شود والله من رهایش کردم ولی مردم فکر میکردند هنوز مچش را گرفته ام؛ ولی اینطور نبود بند کیف من دربند کیفش بود و تقدیر بود! بالاخره کشان کشانی شد و کیف رها شد یکی با احترام عمامه را بهم داد جنگ افتاد بین جمعیت موافق و مخالف؛ به هم بد و بیراه میگفتند و من هم با احترام به اتاق پلیس راهنمایی شدم عمامه را بستم چای راخوردم و بیرون آمدم الان ساعت۹:۳۰است و در اتاق پلیس به آرامش در کاخ سعد آباد و در کاخ قلهک فکر میکردم.آری عمامه من فدای شما؛ خم به ابروتان نیفتد..... و ادامه دارد......... https://eitaa.com/joinchat/1502281752C6fd84a776f
۲۹ آذر ۱۴۰۱
عزیزان معترض(بخوانید آشوبگر) اینقدر شماراحمایت کرد؛ حال که مظلوم واقع شده و مردمش علیهش دست به اعتصاب زدند؛ رسم مردانگی و وفاداری این است شما علیه مردم آنجا اعتصاب کنید؛ خدایی قدر نشناس نباشید دولت انگلیس راحمایت کنید! ✍رضابازیارمنصورخانی https://eitaa.com/joinchat/1502281752C6fd84a776f
۳۰ آذر ۱۴۰۱